صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

شهادت در سالگرد ازدواج و پس از پذیرش قطعنامه

در دورانی که به سن ازدواج رسیدم خواستگار‌هایی داشتم، اما هر کدام که به خواستگاری‌ام می‌آمدند، شهید می‌شدند. مادرم می‌گفت «من مطمئنم آخرش همسر شهید می‌شوی».
کد خبر : 868340

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، وقتی پای خاطرات همسر شهدا می‌نشینیم، زندگی پرفراز و نشیب و دوست‌داشتنی را روایت می‌کنند. اگر چه این بانوان روز‌ها و ماه‌های کمی در کنار شهدا بودند، اما خاطرات خواندنی از همین چند صباح زندگی‌مشترک‌شان دارند.

شهید «سیدداوود طباطبایی» یکی از شهدای خمسه سادات است که در اول مرداد ۱۳۶۷ به شهادت رسید. این شهید به قدری نجابت داشت که وقتی خانواده‌اش پیشنهاد می‌دهند، با دختر دایی‌اش ازدواج کند، او گفته بود: «من اصلا اعظم‌خانم را ندیده‌ام» روایت این همسر شهید را در ادامه می‌خوانیم.

مادرم می‌گفت: آخرش هم همسر شهید می‌شوی!

شهید طباطبایی متولد ۱۳۳۶ و بنده هم متولد ۱۳۴۶ در شهرستان ساوه هستم. در دورانی که به سن ازدواج رسیدم خواستگار‌هایی داشتم، اما هر کدام که به خواستگاری‌ام می‌آمدند، شهید می‌شدند. مادرم می‌گفت «دخترم اعظم، مؤمن است. در روزی‌اش شهادت است و من مطمئنم آخرش هم همسرش شهید می‌شود.» من هم می‌گفتم «خدا کند خودم شهید شوم.»

شهید طباطبایی پسرعمه من بود که از کودکی در رفت و آمد بودیم و او می‌شناختیم. او بسیار نجیب و سر به زیر بود و طوری که در مهمانی‌ها اصلا سرش را بالا نمی‌کرد. پدرم، سیدداود را خیلی دوست داشت و می‌گفت «پسر مؤمنی است و برای انقلاب خیلی زحمت کشیده». در سال ۶۴ مراسم عقد کنان خواهرم، خانواده سیدداود هم به ساوه آمده بودند؛ در این مراسم عمه و دختر عمه‌ام به سیدداود پیشنهاد ازدواجش با من را دادند؛ او هم گفته بود که من اصلا اعظم خانم را ندیده‌ام؛ در همین مراسم هماهنگ کردند و با سیدداود در حیاط سلام و احوالپرسی کردیم؛ بعد هم بحث ازدواج سیدداود با من پیش آمد.

مهریه‌ام یک جلد قرآن مجید و۱۰۰ هزار تومان بود. در آن دوران مراسم ازدواج ما با حضور اقوام و دوستان خیلی ساده برگزار شد و فقط ذکر صلوات داشتیم؛ ما روز اول مرداد ۱۳۶۴ ازدواج کردیم ودقیقا ۳ سال بعد، در اول مرداد ۱۳۶۷ سیدداود به شهادت رسید.

شرط من برای حلالیت شهید

دفعه آخر که قرار بود سیدداود عازم جبهه شود به من گفت «خانمم این سفر بدون بازگشت است و من دیگر برنمیگردم؛ حلالم کن.» من هم گفتم «اگر به جبهه رفتی و شهید شدی من حلالت نمی‌کنم مگر به یک شرط» همسرم گفت «به چه شرطی؟» گفتم «دستت را روی قرآن بگذار و قول بده که هنگام عبور از پل صراط دست مرا بگیری» شهید دستش را روی قرآن گذاشت و قسم خورد که روی پل صراط دست من را هم بگیرد. بعد هم عازم جبهه شد.

 

فقط شهادت ۵ سادات

بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸، روز اول مرداد ۱۳۶۷ و همزمان با عید قربان، سیدداود به همراه ۲۵ نفر از رزمندگان برای پاکسازی به منطقه می‌رفتند که در حمله رژیم بعث عراق به خرمشهر و بر اثر اصابت خمپاره به کامیون، سیدداود به همراه سیدصاحب محمدی، سیدعلیرضا جوزی، سید مهدی موسوی و سیدحسین حسینی به شهادت می‌رسند. نکته جالب این است که در این حمله فقط ۵ سادات شهید شده و بقیه رزمندگان مجروح می‌شوند.

انتهای پیام/

ارسال نظر