صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۶:۳۵ - ۱۳ خرداد ۱۴۰۲

وقتی که مرحوم ابوترابی سرگرد عراقی را از طلاق نجات داد

حاج‌آقا ابوترابی علاوه بر نشان دادن مسیر درست به اسرا گاهی وقت‌ها به عراقی‌ها هم مسیر را نشان می‌داد. همین روحیه حاج آقا سبب شده بود که افسران عراقی هم اسیرِ بزرگی مرحوم ابوترابی شوند.
کد خبر : 850863

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری علم و فناوری آنا، وقتی انسان‌ها در یک موقعیت خاص و تنگنایی قرار می‌گیرند، نگاهشان به اطراف است تا راهی روشن در مسیرشان قرار بگیرد و بتوانند از آن موقعیت به بهترین شکل عبور کنند. اسارت یکی از موقعیت‌های بسیار سخت زندگی رزمندگان دفاع مقدس بود که باید اسرا از این گردنه سخت به سلامت عبور می‌کردند که این مسیر روشن را سیدآزادگان حجت‌الاسلام «سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» به اسرا نشان می‌داد. طوری که امروز بیشتر آزادگان دفاع مقدس از این سید بزرگوار خاطراه دارند.

حسین اسلامی یکی از آزادگان دفاع مقدس است که در آبان ماه ۱۳۵۹ یعنی حدود ۲ ماه زودتر از مرحوم ابوترابی‌فرد به اسارت بعثی‌ها درآمد. وی خاطرات بسیاری از سیدآزادگان دارد که بخشی از آن را در ادامه می‌خوانیم.

** اولین دیدار با مرحوم ابوترابی

آبان ماه سال ۶۰ بود که مرا با چند پیرمرد و چند همشهری عرب به اردوگاه الرمادی ۸ بردند. ظهر وقت اذان بود از دور یک اسیری را که داشت وضو می‌گرفت به من نشان دادند و گفتند: «او را می‌شناسی؟» گفتم: «دیروز آمده‌ام. نه نمی‌شناسم!» گفتند: «ایشان روحانی اردوگاه، حاج آقا ابوترابی هستند.»

با سرعت خودم را به مرحوم ابوترابی رساندم و عرض ادب کردم. بعد خودم را معرفی کردم و گفتم: «من حسین اسلامی، اهل آبادان، فرزند آیت‌الله حاج شیخ عبد الستار اسلامی (بهبهانی) هستم. هوای مرا داشته باشید! نصیحت بفرمایید تا آبروی پدرم خدای نکرده از بی‌تجربگی به خطر نیفتد» مرحوم ابوترابی با نگاه عمیق و مهربانه‌ای، دعایم کرد.

** حاج‌آقا ابوترابی هر کاری می‌توانست برای کمک به اسرا انجام می‌داد

پس از چند روز از این دیدار، صلیب سرخ به اسارتگاه ما آمد. خوشحال بودم که پس از یک سال خانواده و هلال احمر از زنده بودنم مطلع می‌شوند. اعضای صلیب سرخ به ما کارت ندادند و گفتند: «از بغداد دستور داده‌اند شما باید بروید اردوگاه خلق عرب!» حاج‌آقا ابوترابی در محوطه قاطع یک بود. خودم را به او رساندم و گفتم: «درست است عرب هستم، ولی می‌خواهم بروم ایران. یعنی در اردوگاه اسرا باشم نه با جدایی‌طلب‌های خلق عرب.» حاج‌آقا ابوترابی این مسئله را به سرگرد کاشانی فرمانده ایرانی اردوگاه منتقل کرد. سرگرد کاشانی هم به فرمانده بعثی اردوگاه گفت. اما این پادرمیانی اثری نداشت. صلیب فقط اسم ما را یادداشت کرد. پس از رفتن صلیب سرخی‌ها از اردوگاه، ما را هم با ماشین تمام پوشیده به پادگان الرشید بردند..

** نجات سرگرد عراقی از طلاق

سیدآزادگان روحیه‌ای داشت که با دشمن هم راه درست را نشان می‌داد. آزاده «حاج عبدالکریم نیسی» مترجم اردوگاه بود. خاطره‌ای به نقل از این آزاده دارم که خیلی جالب است. عبدالکریم نیسی تعریف می‌کرد: «یک روز سرگرد یعروب فرمانده اردوگاه الرمادی ۸ با اخم و چهره‌ای برافروخته به سمت حاج آقا ابوترابی رفت. همه نگران شدیم که الان به فرزند حضرت زهرا (س) مجدد بی‌حرمتی می‌شود و مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد. سرگرد من را فراخواند و گفت: هر چه می‌گویم برای ابوتراب ترجمه کن. سرگرد بعثی صحبت‌هایی کرد و من ترجمه کردم. در ادامه گفت: فردا دادگاه دارم و می‌خواهم همسرم را طلاق دهم. حاج آقا ابوترابی بدون در نظر گرفتن جایگاه اسیری، به سرگرد بعثی گفت: زورت به زن می‌رسد؟! فردا با یک شاخه گل برو و از دلش در بیاور.

چند روز بعد سرگرد با روی گشاده و خندان وارد محوطه اردوگاه شد و به سمت آسایشگاه حاج‌آقا ابوترابی رفت. سرگرد مرا صدا کرد و فوری رفتم. گفت: به ابوتراب بگو حرفت را گوش کردم. با دسته‌گل و لباس نظامی به دادگاه رفتم تا بر حکم قاضی اثر بگذارم. همسرم وقتی من را با دسته گل دید، خم شد تا پایم را ببوسد. دستش را گرفتم و نگذاشتم چنین کند. همسرم به من گفت: اگر یک بار در زندگی چنین کرده بودی، پایمان به دادگاه و جدایی از همدیگر کشیده نمی‌شد. بعد هم همسرم به زندگی برگشت.»

** برداشتن ته‌سیگار اسرا از محوطه اردوگاه

پدر معنوی ما در اسارت بدون منت کار‌های متعددی انجام می‌داد. بعضی از اسرا سیگاری بودند و پس از اتمام سیگار، فیلتر آن را در محوطه اردوگاه می‌انداختند. حاج‌آقا طرف را صدا نمی‌زد که بگوید این ته‌سیگار را در محیط زندگی رها نکن بلکه با آن تقوا و علم، بدون هیچ منتی یا نیش و کنایه خم می‌شد و آن فیلتر سیگار را برمی‌داشت و به سطل زباله می‌انداخت. مرحوم ابوترابی عالم عامل بود نه عالم آمر.

انتهای پیام/

ارسال نظر