حتی نالههای مرغان و اشک فرزندان، مانع امام علی (ع) نشد و حضرت (ع) به راه خویش ادامه داد تا به درب خانه رسید، کمربند حضرت به قلاب در گیر کرد و باز شد.
در این هنگام امام خطاب به خودشان گفتند: ای علی! «اُشْدُدْ حَیَازِیمَکَ لِلْمَوْتِ فَاِنَّ الْمَوْتَ لَا قِیکَا وَلَا تَجْزَعْ عَنِ الْمَوْتِ اِذَا حَلَّ بِنَادِیکَا وَلَا تَغْتَرَّ بِالدَّهْرِ وَ اِنْ یُوَافِیکَا کَمَا اَضْحَکَکَ الدَّهْرُ کَذَاکَ الدَّهْرُ یُبْکِیکَا»؛ کمربندت را برای مرگ محکم ببند؛ زیرا مرگ تو را ملاقات میکند و از مرگ هنگامی که میآید جزع و ناله مکن و به دنیا مغرور نشو هر چند با تو همراهی کند؛ زیرا روزگار همچنان که تو را بخنده میآورد، همین طور میگریاند.
وقتی امام (ع) وارد مسجد شد، خفتگان همیشه در خواب و از جمله قاتلش را برای نماز بیدار کرد، نماز را بست و سر به سجده گذاشت. هنوز سر از سجده بر نداشته بود که شمشیر ابن ملجم مرادی بر فرق مولا نشست. در آن لحظه حساس، 2 صدا به گوش رسید.
یکی بین زمین و آسمان، صدای جبرئیل (ع) بود که خبر شهادت علی (ع) را داد: «به خدا قسم! ارکان هدایت فرو ریخت و نشانهها و عَلَمهای پرهیزکاری سرنگون گشت و ریسمان محکم الهی گسست، «قُتِلَ ابْنُ عَمِّ الْمُصْطَفَی قُتِلَ الْوَصِیُّ الْمُجْتَبَی قُتِلَ عَلِیٌّ الْمُرْتَضَی قَتَلَهُ اَشْقَی الْاَشْقِیَاءُ»؛ پسر عموی مصطفی کشته شد. وصی برگزیده به قتل رسید. علی مرتضی کشته شد. او را شقیترین افراد به قتل (شهادت) رساند.
و دیگر صدایی از امام علی (ع) شنیده شد که میفرمود: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَی مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ هَذَا مَا وَعَدَنَا اللْهُ وَ رَسُولُهُ»؛ به نام خدا و به یاری خدا و بر دین رسول خدا از دنیا می روم، قسم به پروردگار کعبه! رستگار شدم. این شهادت چیزی بود که خدا و رسولش به ما وعده داده بود.