صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

ورزش

سلامت

پژوهش

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

علم +

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۲۹ بهمن یادآور یک عروج آسمانی؛

علیرضا محمودی؛ رزمنده نوجوانی که طاقت دوری رفیق شهیدش را نداشت

شهید «علیرضا محمودی» شهید ۱۳‌ساله دوران دفاع مقدس در ۲۹ بهمن سال ۱۳۶۱ در حالی که به حضرت اباعبدالله (ع) سلام می‌داد، به شهادت رسید.
کد خبر : 832554

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری آنا، فاطمه ملکی؛ رفاقت‌ دانش‌آموزان در دوران دفاع مقدس رنگ و بوی دیگری داشت. دانش‌آموزان باهم عهد می‌بستند تا پیروزی نهایی  جبهه را ترک نکنند. شهیدان «رضا جهازی» و «علیرضا محمودی» دو رفیق دانش‌آموزی بودند که باهم به جبهه رفتند و به فاصله ۴ ماه از هم شهید شدند. رفاقت آنها به قدری عمیق بود، که بعد از شهادت «رضا جهازی» در مهرماه ۱۳۶۱، علیرضا دیگر طاقت ماندن در شهر را نداشت و حتی وصیت کرده بود که اگر شهید شد، کنار مزار رفیق‌اش به خاک سپرده شود.

بچه قانعی بود

پای صحبت‌های مادر شهید علیرضا محمودی می‌نشینیم. مادری که ۴ دختر داشت و علیرضای ۱۳ ساله تنها پسرش بود. او درباره فضای خانواده می‌گوید: «منزل ما در گوهردشت کرج است. همسرم کارمند بانک ملی بود که الان بازنشسته شده است. من ۴ دختر داشتم که علیرضا پنجمین فرزندم بود. علیرضا از کودکی خیلی حجب و حیا داشت و حتی نمی‌گذاشت برایش شلوارک بپوشانم. بسیار بچه قانعی بود. اگر غذا نان و پنیر یا سیب‌زمینی آب‌پز بود، اصلاً غُر نمی‌زد و می‌خورد. یک وقت‌هایی نان‌بربری می‌خرید و ناهار و شام همان را می‌خورد. اصلاً به فکر لباس و غذای خاص نبود. بعد که با رضا جهازی آشنا شد و به پایگاه بسیج رفت، نورعلی نور شد.»

از ۱۳ سالگی پایش به جبهه باز شد

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، مردم تلاش می‌کردند تا این انقلاب را حفظ کنند. این نوجوان ۱۰ ساله از این امر مستثنی نبود. مادر علیرضا در این باره می‌گوید: «اوایل انقلاب، پسرم ۱۰ سال داشت اما با این سن و سال کم، با دوستانش شب‌ها در محله پاسبانی می‌دادند. در هیئت‌ها و برنامه‌های مسجد فعال بودند. تا اینکه فروردین سال ۶۱ به همراه رضا جهازی و دیگر دوستانشان به کردستان رفتند. وقتی علیرضا از بازدید منطقه کردستان برگشت، اصرار کرد تا به جبهه برود. از طرفی نگران تنها پسرم بودم و از طرفی شوق داشتم که پسرم برای انقلاب کاری کرده باشد. رضایت دادم و علیرضا در اواخر فروردین به همراه رضا جهازی عازم جبهه کردستان شدند. علیرضا بعد از ۳ ماه به خانه برگشت. او به لحاظ جسمی خیلی ضعیف شده بود. حتی زمان امتحانات خرداد گذشته بود و شهریور امتحاناتش را با موفقیت پشت سر گذاشت».

شهید علیرضا محمودی با اینکه ۱۳ سال بیشتر نداشت، اما رفتن به جبهه را برای خود تکلیف می‌دانست. مادر شهید درباره این روحیه پسرش بیان می‌کند: «پسرم دوست داشت به جبهه برود، من هم مشوق‌اش بودم. رضا جهازی و پسرم دوباره مهرماه ۱۳۶۱ از نماز جمعه عازم جبهه شدند تا در عملیات مسلم‌بن عقیل شرکت کنند. در این عملیات، «رضا جهازی» به شهادت رسید و پسرم هم به شدت مجروح شد. بعد از مجروحیت علیرضا دیدم همسرم زودتر به منزل آمد و گفت: علیرضا مجروح شده و منتقل کرده‌اند تبریز؛ رضا جهازی هم شهید شده است.»

بی‌تابی علیرضا از شهادت رفیق‌اش

دیدن زخم‌های تنها پسر خانواده برای همه‌ اعضای خانواده بخصوص مادر خیلی سخت بود. آنها برای دیدن علیرضا به تبریز رفتند. تمام صورت علیرضا باندپیچی شده بود. پدر و مادر درخواست انتقال پسرشان را به بیمارستان تهران دادند و علیرضا برای ادامه درمان در بیمارستان بانک ملی تهران بستری شد. مادر شهید محمودی درباره اصرار پسرش برای ادامه حضور در جبهه، می‌گوید: «علیرضا کاملا خوب نشده بود. حتی روی بینی‌اش اثر زخم ترکش مانده بود اما اصرار داشت که باز هم به جبهه برود. او داغ رفیق‌اش را بر دل داشت و نمی‌توانست مسیری که باهم رفته بودند را رها کند. بعد از شهادت رضا، پسرم بی‌تابی می‌کرد و گریه می‌کرد و می‌گفت: رضا، رضای جانم، معلم قرآنم. بالاخره علیرضا دی ماه ۶۱  گفت: می‌خواهم بروم جبهه. اما بخاطر من گریه نکنی. گفتم: راضی‌ام اما جگرم می‌سوزد. به همراه همسرم، علیرضا را بدرقه کردیم. در آنجا مسئول‌ اعزام تأییدیه نمی‌داد و می‌‌گفت: سنین زیر ۱۵ سال‌ را به جبهه نمی‌فرستیم. بالاخره اصرار کردم تا پسرم به جبهه برود. از طرفی هم باردار بودم و ساعت‌ها ایستاده بودم تا پسرم اعزام شود. علیرضا مرا بوسید و رفت. دل کندن از تنها پسرم برایم سخت بود. کنار اتوبوس رفتم و دیدم دوستانش دست به گردن هم انداخته بودند و می‌خندیدند. و من از خوشحالی علیرضا خوشحال بودم.»

داوطلبانه وارد گردان شهادت شده بود

شهید علیرضا محمودی در ۲۷ بهمن ماه ۱۳۶۱ در منطقه فکه به شدت مجروح می‌شود و بعد از سه روز در بیمارستان آیت‌الله کاشانی اصفهان به شهادت می‌رسد. مادر شهید درباره نحوه شهادت تنها پسرش می‌گوید: «پسرم با اصرار خودش وارد گردان شهادت شده بود. قرار بود رزمنده‌ها عملیات منظمی داشته باشند اما عملیات لو رفته بود و غافلگیر شده بودند و در این حمله پسرم از ناحیه شکم مجروح شد. طوری که خمپاره ۶۰ در شکم پسرم منفجر شده و او را به بیمارستان آیت‌الله کاشانی اصفهان  منتقل کرده بودند. پسرم بامداد ۲۹ بهمن به شهادت رسیده بود. وقتی به بیمارستان رسیدیم و سراغ پسرم را گرفتیم، یکی از پرستارها آمد و با گریه برایم تعریف کرد که ساعت ۲ و نیم بامداد دیدم علیرضا دو بار سرش را بلند کرد و گفت: من سربازم! السلام علیک یا اباعبدالله(ع) و بعد به شهادت رسید.»

آرام گرفتن دو رفیق در گلزار شهدای کرج

رضا جهازی متولد ۴۷ بود و علیرضا هم متولد ۴۸، رابطه دوستی این دو نوجوان در مسجد محله و پایگاه بسیج صمیمانه‌تر شد. طوری که به گفته مادر علیرضا، جانشان برای هم می‌رفت. وقتی رضا شهید شد، علیرضا وصیت کرد تا بعد از شهادتش کنار رضا جهازی به خاک سپرده شود. پدر و مادر علیرضا هم طبق وصیتش، تنها پسرشان را کنار مزار رضا به خاک سپردند.

توبه‌نامه‌ شهید ۱۳ ساله

 شهید علیرضا محمودی توبه‌نامه‌ای دارد که در بخشی از آمده است: «بارخدایا از کارهایی که کرده‌ام به تو پناه می‌برم؛ از اینکه در غذا خوردن یاد فقیران نبودم، از اینکه لحظه‌ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم، از اینکه ایمانم به بنده‌ات بیشتر از ایمانم به تو بود.»

انتهای پیام/

ارسال نظر