حکایت رشادت غواصان لشکر ۳۱ عاشورا در خروش آب و آتش
خبرنگار حماسه و مقاومت آنا - فاطمه ملکی: ۱۵ ـ ۱۶ سال بیشتر نداشتند؛ اما وقتی دیدند که تکلیف شده، غواصی یاد بگیرند و درعملیات کربلای ۴ حضور داشته باشند، رفتند و غواصی یاد گرفتند. همین نوجوانها باید در عملیات کربلای ۴ خط را میشکستند و پیشروی میکردند تا نیروهای عملکننده بتوانند به جزیره امالرصاص برسند.
«محمدباقر برزگر» یکی از نیروهای غواص از گروهان یک گردان ولیعصر (عج) لشکر۳۱ عاشورا بود که در ۱۵ سالگی غواصی را یاد گرفت و درعملیات آبی ـ خاکی کربلای ۴ و ۵ شرکت کرد. وی خاطرات بسیاری از این عملیاتها و شهادت همرزمانش دارد.
یکی از خاطرات این غواص، مربوط به عملیات کربلای ۴ است. عملیاتی که وی از نزدیک شهادت همرزمانش از جمله شهید «حسن پام» را در آبهای اروندرود شاهد بود و نمیتوانست برای نجات او کاری کند.
روایت این غواص را از حضور در کربلای ۴ و شهادت همرزم ۱۶ سالهاش را در ادامه میخوانیم.
** طی ۱۵ روز شناگر ماهری شدم
من ۱۵ ساله بودم که در مهرماه ۱۳۶۵ داوطلبانه از طریق لشکر۳۱ عاشورا عازم جبهه شدم. قرار بود برای عملیات آبی ـ خاکی آماده شویم. من حتی یکبار هم داخل آب نرفته بودم. ابتدا شنا را یاد گرفتیم و طی ۱۵ روز توانستم شناگر ماهری بشوم. بعد از مدتی به ما غواصی را یاد دادند و همه مراحل را آموزش دیدیم؛ از تمرین پوشیدن لباس غواصی تا فین زدن.
در گروهان یک ۷۰ نفر بودیم که ما را به دو گروه ۳۵ نفره تقسیم کرده بودند. دوستان زیادی پیدا کردیم. یکی از دوستانم در گروهان یک، شهید «حسن پام» بود. او ۱۶ سال بیشتر نداشت و از شهر ماکو آذربایجان غربی به لشکر عاشورا آمده بود. نوجوان خیلی آرام و دوست داشتنی بود. بارها دیده بودم که نماز شب میخواند. در طول سه ماه که او را میشناختم، جز خوبی از او ندیدم.
** حمل غواصان به منطقه عملیاتی با ماشین یخچالدار
قرار بود سوم دی ماه ۱۳۶۵ آماده برای اجرای عملیات «کربلای ۴» شویم. دوم دی ماه گروهان ۷۰ نفر ما را با یک ماشین یخچالدار به نزدیکی اروندرود منتقل کردند. در این اعزام لباس خاکی تنمان بود و در داخل کیف، لباس غواصی را به همراه داشتیم. در ماشین یخچالدار که هیچ محفظهای نداشت، احساس خفگی و تنگی نفس میکردیم، اما تحمل میکردیم تا به منطقه عملیاتی برسیم.
بالاخره به منطقه مورد نظر رسیدیم. باید ۲ کیلومتر پیاده میرفتیم تا به کنار اروندرود برسیم. بعد از رسیدن به موقعیت مورد نظر، همه ما در کانال ماندیم و منتظر شدیم که آغاز عملیات را اعلام کنند. در همان کانال هر کدام از بچهها مشغول دعا و مناجات بودند. خیلی آرام باهم حرف میزدیم و نمیدانستیم چه سرنوشتی در انتظارمان است.
** شب وداع با همرزمان
همه ما این احتمال را میدادیم که در این عملیات شهید شویم. بالاخره روز سوم دی ماه اعلام کردند که عملیات همان شب ساعت ۱۰ شروع میشود. بچهها باهم وداع میکردند. همدیگر را میبوسیدند و در آغوش میکشیدند. برخی سفارش و وصیت داشتند به همرزمانشان میگفتند. حال و هوای آن شب قابل بیان نیست، اما خیلی حال و هوای عجیبی بود. کسی ما را مجبور نکرده بود. انگار یک کشش و غیرتی در وجودمان ما را وادار میکرد تا مقابل دشمن بایستیم.
حدود ساعت ۷ شب سوم دی ماه، لباسهای غواصی تنمان کردیم و ساعت ۱۰ شب وارد عملیات شدیم. ما در گروهان یک از گردان، ولی عصر (عج) لشکر عاشورا بودیم. در عملیات کربلای ۴ این گردان و گردان حبیب ابن مظاهر شرکت کرده بودند. آن شب فقط گروهان ما وارد آب شد. زیر آب حرکت میکردیم و نباید از آب بیرون میآمدیم، چون ممکن بود با کوچکترین صدا و تحرک دشمن متوجه حضور ما در اروندرود شود.
نفر اول جلو، نشسته محمدباقر برزگر، نفر اول ایستاده شهید عبدی، نفر دوم نشسته شهید ناصر نجار رسولی.
همه ما در یک ستون حرکت میکردیم. صدای شلیک آرپیجی و خمپاره میآمد. بعثیها هر چه میتوانستند آتش روی اروندرود خالی میکردند. احساس کردم از دوستانم خبری نیست. سرم را از زیر آب بیرون آوردم و دیدم پیکر همرزمانم روی آب است. باورش سخت بود. بچههایی که تا یک ساعت پیش کنار هم بودیم، به شهادت رسیده بودند.
** حسن سرش را زیر آب کرد تا عملیات لو نرود
یکی از غواصان که جلوتر از من حرکت میکرد، شهید «حسن پام» بود. حدوداً ساعت ۱۱ شب، تیر دشمن به سمت چپ او اصابت کرده بود. خون زیادی از زخمهایش میرفت. من صدای یاحسین (ع) و یا زهرا (س) او را میشنیدم.
او از طرفی بخاطر دردی که میکشید، حضرت زهرا (س) را صدا میزد؛ از طرفی هم نگران لو رفتن عملیات بود. البته آن زمان که ما در اروندرود بودیم، نمیدانستیم عملیات لو رفته است. آتش ریختن دشمن روی اروندرود هم برایمان دور از انتظار نبود.
شدت جراحت و خونریزی شهید پام، طوری بود که نمیتوانست از اروند زنده بیرون بیاید. او در آن موقعیت برای اینکه عملیات لو نرود، سرش را زیر آب کرد. بعد از چند لحظه دیدم که پیکرش روی آب آمد. در آن شرایط تنها کاری که میتوانستم انجام بدهم این بود که پیکر را به جایی منتقل کنم تا بعد از عملیات او را به عقب بازگردانم. به همین خاطر او را به نزدیکی سیمخاردارهای خورشیدی بردم و لباسش را به سیمخاردارها بستم.
شب سوم دی ماه غواصان زیادی از گروهان یک شهید شدند و پیکرشان در آب ماند که یکی از این شهدا «وحید کاوه» بود.
** ۶ بازمانده از گروهان ۷۰ نفره
باید هر طور بود، به مسیرمان ادامه میدادیم. هوا خیلی سرد بود و شنای چند ساعته در آن هوای سرد توانمان را گرفته بود. از ستون ۷۰ نفره، فقط ۶ نفر زنده مانده بودیم. تا جزیره امالرصاص رفتیم. با توجه به اینکه عملیات لو رفته بود، نیروهای آماده در عقبه، وارد عمل نشدند و مجبور شدیم به عقب برگردیم.
** پیکر رفیق شهیدم را آب برده بود
در مسیر بازگشت خودم را به سیمخاردارهای خورشیدی رساندم تا پیکر شهید «حسن پام» را به عقب برگردانم، اما با توجه به شرایط جزر و مدی که بر اروند رود حاکم بود، آب بالا آمده بود و نتوانستم پیکر حسن را پیدا کنم. با کلی از خاطرات تلخ آن شب به عقب و موقعیت شهید قجریه برگشتیم تا خودمان را برای اجرای عملیات کربلای ۵ آماده کنیم. عملیات کربلای ۵ حدود ۶۷ روز طول کشید و این عملیات موفقیتآمیز را پشت سر گذاشتیم؛ و امروز دلتنگ آن روزهای پر از اخلاص و رفیقان شهیدم هستم.
** ماجرای پیدا شدن پیکر شهید پام و کاوه
بعد از این عملیاتها خانواده شهید پام و شهید کاوه خیلی انتظار بازگشت فرزندشان را کشیدند. چون من شهادت شهید پام را دیده بودم به لشکر عاشورا اطلاع دادم و آنها خبر شهادت و مفقودی حسن و وحید را به خانواده اطلاع دادند.
احتمال میدهم که آب پیکر شهید پام و شهید کاوه از اروندرود به سمت خلیج فارس برده بود. با توجه به اینکه بین اروندرود و خلیج فارس یک حفاظ توری قرار داده بودند، چند سال بعد پیکر حسن پام و وحید کاوه را در انتهای اروندرود پیدا کرده بودند.
شهید پام از شهرستان ماکو استان آذربایجان غربی به لشکر عاشورا پیوسته بود که یکبار هم برای ادای احترام، به دیدار مادر این شهید رفتم و نحوه شهادت فرزندش را برایش روایت کردم.
انتهای پیام/