صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
مرثیه شاعران برای شهادت امام هادی(ع)؛

قسمت هرکه علی گشته به غربت ختم است

همزمان با سالروز شهادت امام هادی علیه السلام ابیاتی سوزناک در سوگ شهادت ایشان از شاعران آیینی کشورمان منتشر می‌شود.
کد خبر : 828165

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری آنا، همزمان با سالروز شهادت امام علی النقی(ع) شاعران سروده های خود را تقدیم ایشان کردند.

** محمودیوسفی غزل مرثیه شهادت امام هادی علیه السلام

نمی‌دیدند غیر از التهاب و اضطراب آنجا
در یک خانه وا شد بارِ دیگر با شتاب آنجا

امام شیعه را با دست‌های بسته می‌بردند
دوباره باز شد در کوچه‌ها پای طناب آنجا

کجا خانِ صَعالیک است شأن حضرت هادی
از این غم شد دل صدیقه کبری کباب آنجا

به هر صورت امام شیعه را تحقیر می‌کردند
تعارف شد به جان شیعیان جام‌شراب آنجا

علی الظاهر دوشنبه زهر جانش را گرفت، اما
لبش‌تر شد خدا را شکر با یک جرعه آب آنجا

امام عسکری آمد نمازی خواند و دفنش کرد
تن او را سه روز و شب نسوزاند آفتاب آنجا

اگرچه زهر جانسوز است، اما لااقل دیگر
محاسن را نکرد از خون پیشانی خضاب آنجا

نشد بی حرمتی هرگز به اهل خانه بعد از او
نشد توهین به فرزند و زن و ناموس باب آنجا

خدا را شکر بین این همه آدم نبود‌ای دل
یکی مثل علی اصغر یکی مثل رباب آنجا...

«جوان حضرت هادی به بالینش رسید اینجا
جوانش دست و پا زد سید اهل شباب آنجا»

** محسن ناصحی

با شما عاقبت شیعه به عزّت ختم است
آخر و عاقبت ما به سیادت ختم است

از ازل چشم جهان سمت شما بوده و هست
مقصد عالم امکان به امامت ختم است

همه نورید، همه هادی أمّت هستید
پس سرانجام بشر هم به هدایت ختم است

ما گرفتار گناهیم، ولی اهل رجا
جاده‌ی جامعه‌ی ما به شفاعت ختم است

از گناهان کبیره است دل جامعه پُر
کار این جامعه، اما به زیارت ختم است

«مَن أتاکُم»، چه نجاتی است سر راه بشر!
با تو پایان حوائج به سعادت ختم است

چیست در حکمت «فَالرّاغبُ عَنکم مارق»؟!
راه، جز راه تو باشد به هلاکت ختم است.

ولی آنکس که در این سِیر، «لَکُم لاحِق» شد
راه او - گرچه گنهکار - به جنّت ختم است

تو دعا کن که من از معصیت آزاد شوم
که دعای تو یقیناً به اجابت ختم است

یا علیِ بنِ محمّد! چه غریبی! اصلاً
قسمت هرکه علی گشته به غربت ختم است

چه به شمشیر چه مسموم، جهان می‌داند
که سرانجامِ امامت به شهادت ختم است

آه شش گوشه نشین! مثل حسینی چقدر
جمله‌ی من به همین ذکر مصیبت ختم است.

که حسین از نفس افتاد و حرم تنها ماند
روضه‌ی زینب کبری به اسارت ختم است

** احمد رفیعی وردنجانی

همیشه زندگی اش بین روضه‌ها بوده
دلش همیشه به صحرای کربلا بوده

دمی مجاور سر‌های نوک نی بوده
دمی مجاور تنهای سر جدا بوده

مرور کرده همه خاطرات زخمی را
دلی شکسته که با زخم، آشنا بوده

مرور روضه‌ی او سال‌ها به خلوت خویش
میان گریه‌ی آرام و بی صدا بوده

امید او به خداوندگار خود بوده
همیشه راحت روحش خدا خدا بوده

اگر چه جور کشیده در این زمانه، ولی

همیشه بر لب خشکیده اش دُعا بوده

جفا چشیده و محنت کشیده، اما باز
وجود حضرت باران پر از صفا بوده

به رسم مکتب اجداد پاک خود اوهم
پناه مردم مهجور و بینوا بوده

گشوده سفره برای هدایت همگان
همیشه خانه‌ی لطفش به خلق وا بوده

همیشه هجمه‌ای از زخم و زهر‌ها بوده
برای نسل هدایت همیشه تابوده

به یاد حضرت هادی همیشه خاطرمان
به غربت حرم او به سامرا بوده

اگر چه یاور خوبی نبوده شاعرتان...
به یاد روضه‌ی بی یاری شما بوده

** نغمه مستشارنظامی

هدایت می‌کند نامت زمین و آسمان‌ها را

طراوت می‌دهد لحنت کویر خشک جان‌ها را

امام پیر‌های قوم بودی، هشت سالت بود

تو می‌دانستی از اول نشان بی نشان‌ها را

ببخشایم اگر نام شما را بی وضو بردم

نقی نور است و، چون آیینه می‌بندد زبان‌ها را

ببین این اشک‌ها را، غربتت را خوب می‌فهمم

تو آن نوری که در زندان جلا می‌داد جان‌ها را

خودت می‌بینی و می‌دانی و آگاه‌تر هستی

که فرزندت می‌آید تا ورای داستان‌ها را …

دعا کن استجابت را برای ندبه‌های ما

جواب بد دلان را…بی دلان را…مهربان‌ها را…

** نغمه مستشار نظامی

نور نامت برده هادی رونق مهتاب را
سوز قرآن خواندنت می گیرد از شب خواب را

آسمان نزدیک نزدیک است و می بیند زمین
معجزات نابی از آن گوهر نایاب را

چشم می بندی.شب است و سامرا بی نور و سرد
چشم را بگشای و روشن کن دل سرداب را

می شناسی مردمان بی مروت را تو خوب
دیده ای با چشم خود صد جعفر کذاب را

بزم خفاشان مجال نام پر نور تو نیست
شیر کُرنش می کند خورشید عالمتاب را

یا نقی سلطان مظلومان نقی مولای صبر
بعد ازین با نام تو پر می کنم هر قاب را

انتهای پیام/

ارسال نظر