صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
قصیده‌ای در سوگ سردار حاج قاسم سلیمانی؛

انگشتر سلیمان در دست خونی توست

یکی از شعرای کشور در سوگ سردار شهید سپهبد سلیمانی قصیده‌ای سروده است.
کد خبر : 822849

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری آنا، علیرضا قزوه، شاعردرسوگ سردار شهید سپهبد سلیمانی قصیده‌ای سروده است که در ادامه می‌خوانید.

قصیده پاسدار

مانند تو ندیدم مردی به روزگاریشیر و پلنگ دشتی، آهوی کوهساری
دل بسته ای به رفتن در موج حادثاتیدل شسته ای ز ماندن در رود سیل باری

گرمی و گرم پویی شاید که آن بخاریکز کوه بر می آید هر صبحدم بخاری
تا نام سرخت آمد از هوش رفت دشتییاد از شهادتت شد گل داد لاله زاری

کی ماند از توقف ماهی که شبرو است اوکی ماند از تشعشع خورشید شعله باری
با خضر همنشینی ای زنده تا همیشهآب حیات خوردی از تیغ آبداری

در ناله ای هماره چون هفت بند یک نیدر مویه ای شب و روز چون سیم های تاری
مدح کسی نگفتی جز مدح حضرت عشقدر عین ساده بودن سلطان روزگاری

گمنام جلوه کردی یک عمر چون ستارهروز شهادت اما خورشید این مداری
ای شعر و نثر نایاب هر نکته ات گرامیچون نثر بیهقی ناب چون شعر شهریاری

از طینت تو گفتم وز جنس و بوی و رنگتگل‌های نرگس آورد در دست خود بهاری
چون گردباد در خود پیچیدی و گسستیدر جستجوی مقصود رفتی به هر دیاری

گر چه رها ز خویشی چون ابر و باد و بارانبر شانه ی تو کوهی است از بس که برد باری
در حسرتی که افتاد آن اتفاق شیرین در کوی آرزوها مردی هزار باری

گاه نبرد با نفس چونان عصای موسیهنگام رزم با خصم مانند ذوالفقاری
از مرغزار دنیا دستان تو تهی نیستصیاد آرزویی برگشته با شکاری

در صدر مجلس عشق شاهی نشسته دلشاددر خانقاه مستان پیر بزرگواری
ما کشتگان عشقیم -ما و شما ندارد-گفتند زنده هستید؟ گفتیم: آری آری

ما خاک کوی یاریم از خاک خاک تر ماچون ما ندیده این خاک درویش خاکساری
جایی که عشق پیر است عقل و خرد اسیر استماندن چه افتخاری است، مردن چه افتخاری

انگشتر سلیمان در دست خونی توستتو گوهر بهشتی تو دُر شاهواری
از نسل سربداران بومسلمی و کاوهای ناز نازنینان الحق که پاسداری

علیرضا قزوه

انتهای پیام/

برچسب ها: شعر
ارسال نظر