صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

ورزش

سلامت

پژوهش

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

علم +

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
پژوهشگر تاریخ معاصر در گفت‌وگو با آنا مطرح کرد؛

تناقض‌های رفتاری محمدعلی فروغی و تقویت ایده «دیکتاتور منوّر»

روشنفکران غیرمذهبی از جمله محمدعلی فروغی که عامل تقویت دیکتاتوری رضاشاه بودند را نمی‌توان یک کنشگر صادق در نظر گرفت.
کد خبر : 818333

به گزارش خبرنگار تاریخ خبرگزاری آنا، انقلاب مشروطه و پایان استبداد قاجار هرچند نقطه عطفی در تاریخ ایران معاصر به شمار می رود، اما رویدادهای بعد از مشروطه و به ویژه بی ثباتی سیاسی و اجتماعی در آن سال‌ها باعث شد تا گروهی از روشنفکران ایرانی به این نتیجه برسند که برای ادامه راه تجدد در ایران همچون اروپا باید حکومتی متمرکز و قوی شکل بگیرد تا بتواند موانع تجدد را به ضرب قدرت دولت از میان بردارد.

به این ترتیب، «از جمله مواردی که بعد از مشروطه و کنار رفتن جریانات دینی و حضور سکولارهای سیاسی و فرهنگی در ایران تا چند دهه بعد و حتی تا آخر روزگار رضاخان آشکارا به چشم می‌خورد، اتحادی است که بین روشنفکران سکولار با رضاخان به وجود آمد. به نظر می رسد این اتحاد مولود طبیعی و قهری این نکته در جامعه ایران باشد که جامعه شیعه مذهب ایران به دلیل اعتقاد عمیق به دین اسلام و مذهب شیعه به هیچ وجه حاضر نبودند از سنت‌های دینی خود دست بکشند.

تلاشی که برای رویارویی با این سنت‌ها از سوی روشنفکران به اجرا گذاشته شد، نهایتا به شکست انجامید. با توجه به شکست در عرصه فرهنگی، «این گروه تنها راه حلی که برای رفع موانع از سر راه تجدد ایران می‌دیدند، توسل به زور بود و معتقد بودند حتی با محروم کردن مردم از آزادی هم که شده، باید نهادهای جدید را وارد ایران کرد... به جای پرداختن به خردورزی و گشودن باب گفتگو و تفاهم، این گروه از حکومت مطلقه و دیکتاتوری حمایت می‌کردند و در این زمینه به  شدت متاثر از اوضاع اروپای دوران جنگ اول جهانی بودند.»

با روی کارآمدن رضاخان روشنفکران ایرانی ماه عسل ورود خود به عرصه قدرت را جشن  گرفتند. در آن زمان روشنفکران سکولار و غربگرای ایرانی تصور می کردند در دوران حکومت رضاشاه، آنان به متن عرصه سیاسی و سیاستگذاری خواهند آمد و زمام امور را در دست خواهند گرفت.

محمدعلی فروغی، تقی زاده، کسروی، تیمورتاش، فروغی، اردشیر جی، نصرت الدوله فیروز و بسیاری دیگر از چهره‌هایی که در زمره اولین حامیان فکری رضاخان قرار می‌گرفتند و بعدها تحت عنوان جریان‌های روشنفکری یا به اصطلاح منورالفکرها شناخته شدند بر این باور بودند که تز دیکتاتوری منور، تنها راه برون رفت کشور از فضای بی ثباتی و بحران فروپاشی پس از مشروطه است.

سرانجام این روشنفکران، قربانی جاه طلبی و خلق و خوی غیردموکراتیک رضاشاه شدند. از این رو سرخوشی روشنفکران از روی کار آمدن دیکتاتوری رضاخانی عمر چندانی نداشت و سرانجام، فرجام هریک از آنها بی‌مهری و غضب رضاخانی و خروج یک به یک از از گردونه قدرت بود. آنها در نهایت خود به منتقد حکومت استبدادی او تبدیل شدند؛ حکومتی که حتی نشان چندانی از آرمان‌ها و مشخصات دیکتاتوری منور نیز نداشت.

این بود فرجام مبارزه جریان روشنفکری ایران با جریان‌های سنتی. یعنی بلافاصله پس از حذف نیروهای سنتی نوبت به آنان رسید.

برای رازگشایی از دیکتاتوری منوّر که همه دستاورد مشروطه را از بین برد و امروز نیز برخی از گروه‌های برانداز بدون توجه به خواست اکثریت مردم و هویت ایران اسلامی در پی طرح شعارهای هنجارشکنانه هستند با «روح‌الله جلالی» پژوهشگر حوزه‌‌ انقلاب اسلامی درباره یکی سرآمدن روشنفکران ایرانی که در برآمدن تز دیکتاتوری منور و رضاخان همکاری همه جانبه داشت به گفت‌وگو نشستیم که در ذیل می آید.

** محمدعلی فروغی کیست؟ روشنفکری که با استبداد همکاری کرد یا اینکه رضاخان مجری اقدامات فرهنگی و توسعه آمرانه روشنفکرانی مانند فروغی بود؟ اگر این فرض را بپذیریم که یک روشنفکر، منتقد قدرت در همه اشکال است، چرا امثال فروغی به استبداد کمک کردند؟ محمد علی فروغی در رثای قائم مقام و امیر کبیر می گوید:«سبحان الله، چه مردمانی بودند و چه خیال‌ها در سر داشتند. چه پیش آمد و چه کسانی جای او را گرفتند». چه شده صاحب این پرسش که تحت تاثیر گفتمان عصر روشنفکری بود و از مدافعان مشروطه دل به رضاخان مستبد سپرد.؟

سخن گفتن از اولین و آخرین نخست‌وزیر رضاخان ساده نیست. فروغی شخصیت چند وجهی و پیچیده‌ای دارد. فروغیِ فراماسون، فروغیِ دانشگاه تهران، فروغیِ سیر حکمت در اروپا، فروغیِ رضاخانی، فروغی چندین وجه پر رمز و راز دارد. جایگاه سیاسی فروغی هم به سادگی قابل حدس نیست، اما تاج‌گردانی ذکاءالملک برای پدر و پسر، شکی در وجه وابستگی وی باقی نمی‌گذارد.

وقتی در نظر بگیریم که شهریور ۲۰، رضاشاه که فروغی را پیش از این منزوی ساخته، سراسیمه به منزل او می‌رود و ملتمسانه از او تقاضای مساعدت می‌کند، دیگر با یک روشنفکر یا یک سیاستمدار یا روشنفکر ایرانی مواجه نیستیم که دنبال یک هویت مستقل باشیم. با مهره‌ای مواجه هستیم که تا این حد در گردش قدرت در ایران توان تأثیرگذاری دارد.

به عبارت دیگر از خود بپرسیم که وقتی خود شاه با آن یال و کوپال در کشور، جایگاه خود را از دست داده، فروغیِ منزوی چکاره‌ سیاست ایران است که در بقای پهلوی و تاج‌بخشی، طرف التماس رضاخانی باشد؟ یک روشنفکر؟ او با پشتوانه‌ی روشنفکری و مستقل خود متن استعفای رضاخان را تقدیم وی می‌کند که مهر کند؟ اگر نقش فروغی پدر و پسر و برادر را در سکولار کردن ایران به صورت مستقل تفسیر کنیم، این تضادها عجیب است.

اما وقتی فروغی پدر و پسر، هر دو اذعان دارند که تحت تأثیر میرزاملکم خان هستند، نمی‌توان از آنان انتظار یک هویت مستقل را داشت.

** بسیاری فروغی را با نوشتن کتاب «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول» پدر لیبرالیسم ایرانی می دانند؟ چرا لیبرالیسم ایرانی در عمل دچار پارادوکس می شود؟

اصولا نمی‌توان برای آزادی‌خواهان غیرمذهبی یا بدون تعبدات مذهبی در ایران، به صورت یکپارچه نسخه پیچید و خاستگاه و عملکرد آنان را تبیین کرد. اما این طیف، در یک موضوع مشترک هستند و آن مسأله بحران هویت و ناتوانی در ارائه الگوی مستقل است.

یعنی در واقع این افراد هم بین ترقیات غرب و غارتگری و سلطه‌جویی غرب نتوانسته‌اند هویت خود را تعریف کنند. اینها در عین تقدیس غرب، نمی‌توانند از زیر سایه سنگین تمامیت‌خواهی غربی خارج شوند لذا به بحران می‌خورند. مرحوم مصدق با فروغی قابل قیاس نیست اما او هم بین رویکرد ملی‌گرایی و تعامل با غرب، اسیر سلطه‌جویی و تمامیت‌خواهی غرب شد.

تکلیف مذهبی‌ها معمولا مشخص است، اما سکولارها اگر مستقل باشند دچار بحران تصمیم می‌شوند. حالا در مورد بحث ما یعنی فروغی، اصلا قائل به استقلال فروغی و داشتن یک منظومه فکری منسجم نیستم. فروغی بی‌اعتقاد است و حتی در خاطرات خود می‌گوید نمی‌دانم خدایی هست یا نه! فروغی به شدت شیفته غرب است. فروغی یک ماسون است با آن پیچیدگی‌ها و صدمات، فروغی یک وابسته به سفارت انگلیس و شیفته قدرت است و  ... . با چنین پدیده‌ای نمی‌توان مانند یک کنشگر صادق روبرو شد. نشان به آن نشان که نامه تند و تحقیرآمیز وی در جواب نقد بسیار ملایم شیخ عبدالکریم حائری به قانون اتحاد لباس، چنان شیطنت‌آمیز و خلاف شرافت است که جایی برای دفاع باقی نمی‌گذارد.

وقتی مرحوم شیخ‌عبدالکریم حائری موسس حوزه علمیه قم در نیمه تیرماه 1314، قانون اتحاد لباس را با عنوان نگرانی داعی(خود مرحوم حائری) و عموم مسلمین، به شاه تذکر داد، فروغی در پاسخ نوشت: «اگر نظر حضرت ‌مستطاب ‌عالی ‌به ‌اراجیف ‌و اکاذب شایعه ‌است‌، عجب‌ است که ‌بدون ‌تحقیق ‌ترتیب ‌اثر داده‌ عنواناتی‌ که ‌به‌ هیچ ‌وجه ‌شایسته‌ ‌مقام ‌مقدس ‌ملوکانه‌ نیست‌، فرموده‌اید!» بعد هم وی را تهدید کرد که: «در مطالبی که عوام و مردمان بی‌اطلاع یا مغرض به عرض عالی‌ می‌رسانند تحقیق و تأمل فرموده به قسمی نفرمائید که مساعی جمیله که ذات خسروانه برای ترقی و تعالی دولت و ملت که یگانه وسیله اعلای کلمه حقّه است نوع دیگر جلوه نموده سبب آزردگی و تغیّر خاطر مقدس شاهانه گردد. در خاتمه باز خاطر محترم را مستحضر می‌سازد به این نکته که کسانی که این عنوانات را تعقیب و اذهان عامه را به مفتریات و جعلیات مشوب و مشتبه می‌سازند دچار عقوبت خواهند شد.»

جالب اینجا است که از سوی فروغی و دربار، علما متهم به پیروی کورکورانه از اراجیف و اکاذب مغرضان و عوام شدند، اما دقیقا در نیمه‌ی دی‌ماه همان سال قانون کشف حجاب، با چماق و کتک و کشتار در سراسر ایران با شدت تمام اجرا شد. درحالیکه به اذعان تاریخ، اتحاد لباس از اول هم مقدمه‌ای برای پاره کردن رخت ملی و دینی تمام ملت ایران اعم از زن و مرد بود. آن هم با اتفاقاتی که همزمان در ترکیه، افغانستان و برخی دیگر از کشورهای اسلامی در اسلام‌زدایی سریع دقیقا با همین شکل توسط آتاتورک و امان‌الله خان در همان سال‌ها رخ داده بود

** یعنی فروغی در رسالت یک روشنفکر آزادی‌خواه نقشش مخدوش است؟ فروغی جز رو شنفکران غربگرای ایرانی است اما در احیای زبان فارسی آستین بالا زد مولفه گذر از بحرانی که فروغی داعیه دار آن است چه ویژگی دارد؟

 بله، اجازه بدهید بپرسیم که نقش این روشنفکر در آن رسالتی که برای این قشر تعریف شده است کجاست؟ مثلا نقش فروغی در برخورد سرکوب‌گرانه با روشنفکران و نمادهای مشروطه و ملیت و حاکمیت ملی چیست؟ چرا وی در مورد قتل‌عام گوهرشاد، قتل‌عام عشایر، قتل نماینده صریح و مستقلی به نام ‌آیت‌الله مدرس، تمام این سرکوبی‌ها و دستگیری‌ها و زندان‌ها چیزی نگفت؟ اینها هیچ، فروغی حتی در مورد سرکوب شاعرانی، چون میرزاده عشقی و فرخی یزدی سکوت کرده است.

احیای زبان فارسی توسط فروغی هم یک عمل مستقل نیست. اصولا احیای زبان و ادبیات فارسی و تاریخ ایران، با مستمسک قرار دادن هویت ایرانی برای مبارزه و انزوای هویت اسلامی، متفاوت است.

فروغی در راه‌ندازی این فرهنگستان و ریاست مهره‌ای مانند میرزاحسن‌خان وثوق‌الدوله به دنبال هدف دوم است. وی مانند الگوی ترکی و افغانی در این زمینه و در راستای زدودن مظاهر اسلامی، تلاش کرد تا اصطلاحات واژگان اسلامی و عربی را به بهانه فارسی‌سازی حذف کند و بعد آنها را با کلمات ابداعی بی‌محتوا جایگزین می‌کردند. همان کاری که کسروی به دنبال تحقق آن بود.

انتهای پیام/

برچسب ها: تاریخ فروغی
ارسال نظر