صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۸:۰۰ - ۱۳ آبان ۱۴۰۱
حاشیه‌نگاری آنا از مراسم ۱۳ آبان؛

کنایه جوانِ ایرانی به رسانه‌های فارسیِ زبان اپوزیسیون/ حلقه اتحاد ملت در میدان انقلاب

تهرانی‌ها با سلایق مختلف امروز در یوم‌الله ۱۳ آبان گرد هم آمدند و پیام ایران و ایرانی را به گوش جهان منتقل کردند؛ دشمن را ناامید می‌کنیم.
کد خبر : 812723

گروه سیاست خبرگزاری آنا-راحله کاویار، راهپیمایی ۱۳ آبان و دیدن دانش آموزان مرا به سال‌های نوجوانی می‌برد و یاد خودم می‌افتم، روزی که من و چند نفر از دانش آموزان همراه با تعدادی از معلمان از جلوی مدرسه سوار اتوبوس شدیم و به راهپیمایی ۱۳ آبان رفتیم، وقتی به لانه جاسوسی رسیدیم در هوای صبحگاهی خوب پاییزی در صف پُرجمعیت مردم قرار گرفتیم و شروع به شعار دادن کردیم. هنوز مزه و لذت آن روز‌ها در ذهنم است.

امروز ۱۳ آبان ۱۴۰۱ در شرایطی روز ملی مبارزه با استکبار برگزار شد که بیش از یک ماه است دشمن حجمه خود علیه کشور ما روا داشته و سعی در به آشوب کشیدن مدارس و درگیر کردن دانش آموزان و نوجوانان به مسائلی را دارد که آن‌ها را از تمرکز بر روی درس و تحصیل خود جدا کرده و با تحریک آنان، دانش آموزان را به کف خیابان بکشاند.

جلوتر می‌روم، با یک دختر دهه هشتادی مواجهه می‌شوم. از او می‌پرسم برای چه به اینجا آمدید؟ با لبخندی پُر از شور و هیجان نوجوانی می‌گوید برای زدن به دهان امریکا! و باز خنده کنان مشت گره می‌کند و شعار می‌دهد.

از او عبور می‌کنم، رو به رویم در پیاده‌رو مرد جوانی را می‌بینم که دختر ۲ ساله خود را در بغل دارد و کناری ایستاده و با چشمانش در جستجوی کسی است، چند لحظه بعد دیدم خانمی که یک دختر در آغوش دارد به اونزدیک می‌شود، فهمیدم بچه‌ها دوقلو هستند و در آغوش پدر و مادر، به خودم می‌گویم سختشان نیست بدون کالسکه و وسیله به راهپیمایی آمده‌اند، مگر چقدر آنها علاقه‌مند به این نظام هستند که حاضرند با خانواده، آن هم با این شرایط بیایند. آن‌ها در کنارهم به راهشان ادامه می‌دهند و شعار «الله اکبر، خامنه‌ای رهبر» سر می‌دهند.

سرم را به سمت خیابان می‌چرخانم دختری جوان، اما با پوشش نامتعارف توجه ام را جلب می‌کند کفش‌های چرمی به رنگ زرد و مانتویی زرد و شالی یشمی برتن دارد موهایش هم بیرون است، نزدیک می‌روم سعی می‌کنم بدون آنکه چیزی بگویم بفهمم برای چه آمده، کمی تامل می‌کنم، دل به دریا میزنم و می‌پرسم همه فکر می‌کنند فقط باحجاب‌ها به راهپیمایی می‌آیند او می‌گوید دقیقاً، اما همه ما کشورمان را دوست داریم و فرقی نمی‌کند با چه تیپ و لباسی باشیم. 

هر لحظه جمعیت زیاد می‌شود، پیرزنی در کنارم قرار می‌گیرد او می‌گوید از محله امیرآباد شمالی آمده است، و بدون اینکه سوالی بپرسم شروع به صحبت می‌کند او می‌گوید چند شب پیش اغتشاشگران به ماشین آن‌ها در حالی که در حال عبور از خیابان بودند حمله می‌کنند و به ماشین آسیب می‌رسانند از او علت را جویا می‌شوم پیرزن می‌گوید، چون با چادر در ماشین بودم آن‌ها به ماشین حمله کرده اند. می‌گوید برای این به راهپیمایی آمده است که اغتشاشگران، متوجه شوند ملت، ما هستیم نه آن‌ها که به خیابان می‌آیند و بانک آتش می‌زنند و سنگ پرتاب می‌کنند.

مجددا از جمعیت فاصله میگیرم و به گوشه و کنار خیابان نگاهی می‌کنم خانمی جوان حدود ۴۰ سال با ظاهری متفاوت ایستاده است، اومانتوی مشکی بلند و مقنعه مشکی برسر دارد. صورتش را با پرچم ایران پوشانده و یک چفیه بر سر بسته است و پلاکارد «ما تا اخر ایستاده ایم» را بر دست دارد.

پسرِ نوجوانی حدود ۱۲ الی ۱۳ ساله پرچم ایران در دست دارد محکم و پرشور مشت گره می‌کند و فریاد میزند «مرگ بر امریکا» از او می‌پرسم با چه کسی اینجا آمده‌ای، می‌گوید با پدرم، می‌پرسم می‌دانی امروز چه روزی است؟ می‌گوید ۱۳ آبان. می‌پرسم حرفت برای همسالان خودت چیست؟ می‌گوید امریکا می‌خواهد ما ذلیل شویم! و من آمده‌ام تا نشان دهم که ایران عزتمند خواهد بود و کسی نمی‌تواند ما را شکست دهد.

پیرزنی کفن پوش در میان جمعیت ایستاده، تصویری از رهبرانقلاب را برگردنش انداخته، از او می‌پرسم برای چه اینجا هستید، می‌گوید فقط به خاطر رهبرم و به عشق ایشان آمدم و به آنانی که به ایشان توهین کردند بگویم ما هنوز هستیم و نمی‌گذاریم ایشان تنها بماند.

زن جوان مانتویی با عینک آفتابی، پلاکاردی معنادار در دست دارد روی پلاکارد نوشته شده بود: کشور آلمان که فروشنده سلاح شیمیایی به عراق بود و باعث بمباران شیمیایی حلبچه و سردشت است دلش برای دختر کُرد سوخته است؟ از او می‌پرسم چرا این شعار را در دست گرفته‌ای، می‌گوید این رسانه‌ها بی بی سی و اینترنشنال در برنامه هایشان فقط دروغ می‌گویند و خیرخواه مردم ما نیستند و به آلمان هم که در کشور من دخالت کرده است، می‌گویم که تو خودت با فروش سلاح شیمیایی به صدام به این مردم خیانت کرده‌ای و حالا برای ما ژست حقوق بشر می‌گیرید؟

در راه بازگشت سوار مترو می‌شوم، خانمی جوان با پسربچه ۵ ساله اش نیز با من سوار می‌شوند پسرک بالا و پایین می‌پرد، مادر سعی در آرام کردنش دارد، روی صندلی می‌نشینند، زن ناگهان چشمش به شعاری که روی دیوار واگن نوشته بودند می‌افتد.

شعار «زن، زندگی، آزادی» و به همراه یک شعار نامناسب دیگر، زن از پلاستیک خود ماژیک که گویی برای پسرش بود در می آورد، روی شعار‌ها را خط خطی می‌کند و می‌نویسد، «زن، عفت، افتخار.»

انتهای پیام/

ارسال نظر