از «نفع من» تا «وظیفه ما»
به گزارش گروه جامعه خبرگزاری آنا، این روزها بحث یک فقره زورگیری بهشدت داغ است؛ در همین بزرگراه نیایش. اینکه درحالیکه ماشینها همینجور میان ترافیک گره خورده توقف کردهاند، یک نفر با خیال راحت میآید و قمه به دست، راننده خانمی را تهدید میکند، چیزکی بر میدارد و سریع میپرد در لاین مخالف و خداحافظ.
چیزی که همه را شگفتزده کرده، این است که چطور یک خلافکار با این خیال راحت میتواند دست به چنین کاری بزند؛ آنهم وسط روز، در این ترافیک گره خورده و میان این همه آدم و در یک جای خیلی مرکزی و نه یک جای حاشیهای.
اما سؤال مهمتر این است که چرا کسی دخالت نکرده؟ در حد یک داد و فریاد، در حد یک پرتاب کردن چیزی و در حد یک حرکت کوچک دیگر. واقعا چرا؟
اگر این خلافکار میزد و آن راننده را به فرض میکشت، تکلیف چه بود؟ اینها سؤالهایی است که افکار عمومی را حسابی درگیر خودش کرده...
اجازه بدهید کمی عقبتر برگردیم و بحث را کمی ریشهایتر دنبال کنیم. امروزه شاهدیم که رویکرد اخلاقی نتیجهگرا و نفعگرا، بهشدت در حال گسترش و ترویج است.
یعنی اساسا آدمها، دنبال این نیستند که ببینند کار درست چیست و چطور باید آن را درست انجام بدهند. اساسا «به من چه» یا به نوعی دیگر «به تو چه»؟
پرسشهایی از این دست، نشان میدهند
که ما در دایرهای گیر افتادهایم که مرزهای آن را، نفع خودمان، تشخیص خودمان، زندگی خودمان و دنیای شخصی خودمان ایجاد میکند.
این بحث را اگر همینطور ادامه بدهید، به یک بحث پایهای در حوزه فلسفه اخلاقیات میرسید: تقابل تکلیفگرایی / وظیفهگرایی با نحله، تفکری و ایدهای به نام نتیجهگرایی یا نفعگرایی.
در نقطه مقابل ایده نتیجهگرایی و نفعگرایی، ایده تکلیفگرایی و وظیفهگرایی را داریم؛ البته بیشتر با رویکرد فلسفی آن و نه رویکرد سیاسی امروزین آن در ایران. همان چیزی که شاید کنفسیوس هم میگوید؛ که اساسا وظایف در زندگی ما، قرار نیست فرصتی برای امرار معاش و رسیدن به نتایج دنیای بهتر باشند؛ بلکه خود، اهداف زندگی ما هستند.
یعنی ما اساسا داریم زندگی میکنیم که به وظایفی که برایمان تعیین شده عمل کنیم. حالا این تعیین کردن وظایف را، نقشهایی که در ساحت خانواده و اجتماع و... داریم میتواند تعیین کند؛ یا چیزهایی که به آن اعتقاد داریم و تحت عنوان یک مکتب و یک ایده فکری و یک هر چیز دیگری تبلور پیدا میکند. مثلا یک ایده مذهبی به ما میگوید اگر مظلومی را دیدی که یاریرسانی ندارد، وظیفه داری که کمکش کنی. پس اینجا اقتضا میکند که به یاری مظلوم بشتابیم. البته قبول دارم که ایدههایی از این دست به واسطه مسئولیت بزرگی که بر دوشمان میاندازد، کمی ممکن است باعث ترس ما هم بشود. اما این ترس از کجا میآید؟
در دنیای اخلاق، معمولا شجاعت را مهمترین صفت اخلاقی ذکر میکنند. شجاعت بدین معنا که ابتدا ما باید درک کنیم که امر درست کدام است و جدا از اینکه اکثریت یا اقلیت با آن موافق یا مخالفاند، به آن پایبند باشیم. دوم اینکه به سمت اجرایی کردن آن برویم، ولو اینکه مخالفت و حتی هزینه زیادی را بابتش متحمل شویم.
در واقع اینجا شجاعت، در دو حوزه ذهن، استقلال ذهنی و عمل شکل میگیرد؛ یعنی اگر فلان وظیفه را قطعی تصور کردید، دیگر تردید و ترسی نداشته باشید. شجاعت از این منظر است که باعث پوشش دیگر صفتهای اخلاقی میشود؛ چرا که اگر نباشد، باقی صفتها به راحتی با کوچکترین هزینه و مخالفتی، دچار تردید و ترس شده و از بین خواهند رفت....
حقیقت امر این است که ما امروزه داریم نتیجههای میدانی و کوچهخیابانی تقابل ۲ ایده را مشاهده میکنیم و برای کسانی که عمق این بحثها را میکاوند مشاهده چنین اتفاقاتی شاید چیز عجیبی نباشد. برای کسانی که دارند میل به اخلاق نفعگرا و فردگرا میکنند و شجاعت را به واسطه حسابگرایی ایندنیایی از دست میدهند، مشاهده چنین صحنههایی باید امری رایج باشد؛ همانطور که برای طرفداران آن جنبه دیگر اخلاق، یعنی وظیفهگرایی، قصه متفاوت میتواند باشد.
بله، همه چیز از ایدههای ذهنی و ثابت شدن آن در قلب، روح و دل ما میآید؛ ایدههایی که بر اثر قانون اثر مرکب، بعد از سالها در درونمان تبدیل به تفاوتهای مثبت و منفی بسیار بزرگ مابین ما و دیگران میشوند ...
یادداشت:عیسی محمدی
انتهای خبر/523/
انتهای پیام/