صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۰۹:۲۹ - ۲۱ فروردين ۱۳۹۵
آنا گزارش می‌دهد؛

دیر آمدید، درختی نمانده!/ داستان درختان باغ دروس به روایت همسایه‌ها

در روزگاری که حیات درختان به دست بساز و بفروش‌ها افتاده،باغ‌ها در چشم به هم زدنی جای خود را به برج‌های بلند قامت می‌دهند و به پول‌های کلان تبدیل می‌شوند. باغ دروس نیز یک شبه معروف می‌شود و نامش بر سر زبان می‌افتد. البته این معروفیت برای این باغ، چندان هم خوشایند نبود چون تیتر اخبار نشان می‌دهد تعداد زیادی از درختان شبانه به تاراج رفته‌اند.
کد خبر : 76166

الهه خانی، گروه اجتماعی- 11 فروردین ماه و درست در اواخر تعطیلات نوروز بود که محمد حقانی، عضو شورای شهر تهران در گفت‌و‌گو با یکی از خبرگزاری‌ها از قطع شبانه تعداد زیادی از درختان باغی 5000 متری واقع در خیابان دروس خبر داد و جنجال بر سر صحت و سقم این خبر از همان روز شروع شد. مجتبی عبدالهی، معاون خدمات شهری و محیط زیست شهرداری تهران بلافاصله بعد از شنیدن خبر راهی این باغ شد و پس از بازدید اعلام کرد هیچ یک از درختان این باغ قطع نشده‌اند.


اما بحث در خصوص این خبر همچنان ادامه داشت تا اینکه در جلسه روز سه‌شنبه شورای شهر تهران، حقانی با نمایش تصاویر هوایی این باغ بر صحت و سقم خبر خود تاکید کرد و مدعی شد 47 اصله درخت از این باغ قطع شده است اما عبدالهی مجددا با تکذیب این صحبت گفت که اگر درختی هم از بین رفته باشد، درخت میوه بوده، زیرا درختان میوه عمر محدودی دارند.


این جدال، ما را راهی بلوار شهرزاد و بن‌بست «افخمی» کرد. وارد خیابان «یار محمدی» که می‌شوی آنقدر باغ بزرگ دروس در چشم است که نیازی به پرس‌و‌جوی بیشتر نیست. باغی که در وهله اول فنس‌های نصب شده چند طبقه‌ای برای مسدود شدن دید در آن توجه هر رهگذری را به خود جلب می‌کند. چند مرد مقابل در بزرگ باغ ایستاده‌اند.


نزدیک می‌شوم و خودم را معرفی و علت حضورم را بیان می‌کنم و اجازه ورود به باغ را می‌خواهم. اما مردی که سن‌وسالش از بقیه بیشتر به نظر می‌رسد و خود را نماینده مالک باغ معرفی می‌کند، اجازه ورود به باغ را نمی‌دهد و می‌گوید: «از تلویزیون یک بار آمده‌اند، فیلم گرفتند و قطع شدن درختان این باغ هم که از سوی شهرداری تکذیب شده است. دیگر چه می‌خواهید؟ این همه جنجال رسانه‌ای برای چیست؟»


صحبت‌های حقانی و اینکه همسایه‌ها خبر قطع درختان را اعلام کرده‌اند را یکبار دیگر به او یاد‌آوری می‌کنم که پاسخ می‌دهد: «صدا از باغ ما نبود، صدایی که همسایه‌ها شنیدند و گمان کرده‌اند که متعلق به اره است در واقع صدای دستگاهی بود که در ملک کناری به وسیله آن چاه حفر می‌کردند.»


از در نیمه باز، فضای خالی نسبتا بزرگی را مشاهده می‌کنم و می‌گویم: «این ملک یک باغ بوده است پس این فضای خالی چیست؟» که مرد می‌گوید: «این فضای خالی متعلق به ساختمان موجود در باغ بوده است که ما آن را تخریب کرده‌ایم اما درختی را قطع نکرده‌ایم.»


نماینده مالک ادامه می‌دهد: «وقتی شخصی تصمیم به انجام یک کار بزرگ می‌گیرد دیگران تلاش می‌کنند تا جلوی پای او سنگ بیاندازند و با انتشار شایعات مانع تلاشش شوند.»


او همچنین ساخت برج 11 طبقه در این باغ را تکذیب می‌کند و می‌گوید: «در حال گفتمان هستیم تا از همسایه‌هایی که این دروغ‌ها را منتشر کرده‌اند شکایت کنیم، البته این شکایت شامل حال آقای حقانی هم می‌شود. ما این حق را داریم که اعاده حیثیت کنیم.»


چند قدم آن طرف‌تر همان ملک 1200 متری که رئیس کمیته محیط زیست شورای شهر از آن صحبت می‌کرد به چشم می‌خورد. ملکی که اگرچه حقانی از آن به عنوان باغ یاد کرد اما بیش از چند تک درخت آن هم در کنار زمینی که گودبرداری شده، به چشم نمی‌آید و درختان به قدری کم‌اند که نمی‌تواند تداعی کننده باغ در ذهن بیننده باشد.



از خانمی که در حال گذر از کوچه هست درباره باغ‌های معروف شده این کوچه می‌پرسم که از قضا همسایه دیوار به دیوار یکی از باغ‌ها در می‌آید.


خانم همسایه سری تکان می‌دهد و با غصه‌ای آشکار می‌گوید: «طی این سال‌ها بیشتر باغ‌های این محله را تخریب کرده‌اند و جایش را ساختمان‌های غول پیکر گرفته است. این دو باغ هم به سرنوشت بقیه باغ‌ها گرفتار شده‌اند.»


او از قطع درخت در باغ 5000 متری اظهار بی‌اطلاعی می‌کند اما درباره قطع درخت در باغ کوچکتر می‌گوید: «در این باغ درختان زیادی به همراه یک خانه زیبا وجود داشت، از آن خانه‌های زیبای تاریخی. وقتی فهمیدم قرار است خرابش کنند با همراهی همسایه‌ها با سامانه 137 تماس گرفتیم تا شاید از این اتفاق جلوگیری شود اما بی‌فایده بود و خرابش کردند. درباره درخت‌های این باغ هم که حرف نزنم بهتر است. تنها نگاه کردن به این فضا هم گواه بر سرنوشت درختان این باغ است.»



همسایه این باغ از صبح سه‌شنبه و افتادن چند درخت دیگر این باغ روی زمین می‌گوید: «صبح سه‌شنبه هم چند درخت دیگر کج شده و کوچه را بند آورده بود که مجددا با 137 تماس گرفتیم. چند نفر آمدند و درخت‌ها را جا به جا کردند.»


پارچه‌های کنفی که به دور چند درخت پیچیده شده گواه صحبت‌های خانم همسایه است. چند کارگر مشغول کار هستند، از آنها در مورد باغ می‌پرسم که بلافاصله آقایی را تحت عنوان مهندس صدا می‌زنند.


آقای مهندس که می‌آید با لبخند معناداری می‌گوید: «ای بابا، کار این چند روزه ما شده جواب دادن به خبرنگارها، همین الان بگم که ما هیچ درختی را قطع نکردیم.»


حرف‌های خانم همسایه مبنی بر تعدد درختان باغ را به مهندس منتقل می‌کنم که پاسخ می‌دهد: «نخیر خانم این خانه اصلا باغ نبوده است. اینجا یک ملک همراه چند درخت بود که ما اصلا یک درخت را قطع نکردیم فقط صبح سه‌شنبه چند درخت را که به دلیل گودبرداری افتاده بودند، به شهرداری تحویل دادیم. آنها هم درخت‌ها را جا‌‌به‌جا کردند و رفتند، همین.»
بعد هم در حالی که قصد وارد شدن به باغ را دارد، ادامه می‌دهد: «اگر هم می‌خواهی باغ را ببینی، یک مجوز بگیر بیا.» و در باغ را پشت سر خود می‌بندد.


کوچه باریک کنار باغ را که طی کنی به در دیگر باغ 5000متری می‌رسی. در همسایگی باغ دو مرد را که به نظر پدر و پسر می‌رسند، در حال ورود به منزلشان می‌بینم.


پیرمرد وقتی متوجه می‌شود، خبرنگارم می‌گوید: «دیر آمدی دخترم؛ درختی نمانده که تو بخوای از سرنوششان گزارش تهیه کنی». به روزنامه در دستش اشاره می‌کند:« ببین، دادگاه تشکیل می‌دهند برای درخت‌هایی که قطع شدند. خوب فایده‌اش چیه؟ درخت‌ها برمی‌گردن سر جای قبلی؟»


پسرش سری در کوچه می‌چرخاند و تا حد ممکن صدایش را پایین می‌آورد و می‌گوید: «همین باغ بغلی ما در عرض دو سال درخت‌هایش نصف شد، متوجه‌ای خانم؟ البته یک مدتی از طرف شهرداری آمدند و جلویشان را گرفتند اما ...»
می‌پرسم می‌دانید باغ متعلق به کیست که پسر پاسخ می‌دهد: «این طور که می‌گویند ظاهرا در حال حاضر متعلق به یک خانم است. البته در گذشته متعلق به یکی از نهاد‌ها بود حتی در این باغ چند فیلم هم ساخته شده و مدتی هم آتلیه‌ها از آن برای عکس‌گرفتن عروس و داماد‌ها استفاده می‌کردند. بعد هم مزایده گذاشتند و این باغ به فروش رفت. آن اوایل هم تابلویی نصب کرده بودند که قرار است در اینجا برجی 11 طبقه ساخته شود.»



پیرمرد با دست به باغ کوچکتر اشاره و اضافه می‌کند:« به این یکی هم که دیگر نمی‌شود گفت باغ. هی، بابا جان دیره خیلی دیر.»


شیب تند خیابان دروس را که پایین می‌آیم، فکر می‌کنم کاش آنطور که پیرمرد می‌گفت برای نجات درختان باقی مانده این شهر دیر نشده باشد. آن‌قدر دیر که نسل آینده پایتخت وقتی اسم باغ را می‌شنوند، مجبور شوند برای تداعی این نام در ذهنشان از عکس‌های قدیمی استفاده کنند.


انتهای پیام/

ارسال نظر