صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۲:۱۳ - ۳۰ بهمن ۱۴۰۰
روایتی از قرارگاه آسیب‌های اجتماعی که قراری ندارد؛

جوانی‌هایی که در «جاده نقره‌ای» دود می‌شود/ زاکانی: تا دو ماه آینده معتادان متجاهر را در تهران نخواهیم دید!

سر رسید وعده شهردار تهران مبنی‌بر اینکه تا دو ماه آینده معتادان متجاهر را در شهر نخواهیم دید فرا رسید اما همچنان چرخ این چرخه با قدرت می‌چرخد.
کد خبر : 642375

گروه جامعه خبرگزاری آنا- یاسمین بخشی؛ غده سرطانی و بدخیمی به اسم آسیب‌های اجتماعی که سال‌هاست دردهایش امان شهر را بریده و دیگر در مقابل زخم‌ها و چرک‌هایش که هرروز رنجی مضاعف به همراه دارد توان تاب‌آوری ندارد.


درد بی‌درمانی که از هر سو به آن می‌نگری درد دارد، درد بغرنجی که در لایه‌های زیرین پوست شهر طوری ریشه دوانیده که سیمایش را سیاه و تکیده و رنجور کرده است. اسم «پاتوق» که می‌آید بی‌اراده تمامی عناصر حرکتی و فکری‌ام به سوی زمین‌های بایر و پست‌و بلندی راه کج می‌کند که گویی تمامی سالهای عمرم به آنجا منتهی می‌شود.


حوالی ساعت ۳ عصر روزهای پایانی بهمن ماه، خورشید دیگر در وسط آسمان نیست اما سرت را که بلند می‌کنی پلک‌هایت ناخوداگاه از شدت تابش نور روی هم می‌آید. اینجا پاتوق است تکه‌ای از زمین خشکی کنار بزرگراه! جایی که افراد آسیب‌دیده و مصرف کننده دور هم جمع می‌شوند. دیگر از سوزسرمایش، از بی‌سرپناهی و بی‌آبی و بی‌غذایی آدم‌هایش نمی‌نویسم حرف‌های پر تکرار است بارها بی‌ثمر به شیوه‌های مختلف بیان شده است.


رنگ همه آدم‌های قدیمی و جدید اینجا خاکستری است، مرد و زن و پیر و جوان ندارد دغدغه مشترکشان تامین مواد است و صدای تق تق فندک تنها موسیقی آرام بخش و حرارت دود زیر دماغشان تنها چیزی است که روح و جسمشان را گرم می‌کند. در میانشان قدم برمی‌دارم و نگاهشان می‌کنم با خودم فکر می‌کنم به کدامشان نزدیک شوم؟ دیگر دلم پرسش و پاسخ‌های تکراری نمی‌خواهد! اینکه چی می‌زنی و چند سال است که مصرف کننده‌ای و از چی شروع کردی؟ برایم جذابیت ندارد. انگار شبیه آنها شدم و فکر کردن به این سوال و جواب‌ها وقت تلف کردن است. بزرگ شدن در خانواده مصرف کننده، ازدواج اجباری با مصرف‌کننده و فرار از خانه و خانواده پرآسیب جواب‌هایی که است که بارها و بارها گفته‌اند و شنیده‌ام.


درست وسط پاتوق چندنفری دور هم جمع شده‌اند همگی‌جوان‌اند و خاکستری رنگ اما دختری با موهای بلوند و آرایشی غلیظ و ناخن‌های بلند و نوک تیز صورتی که کنار بقیه روی دوزانو نشسته است و کیف مشکلی در بغل دارد هنوز خاکستری نشده است؛ هنور دندان در دهان دارد و ظاهرش نشان می‌دهد می‌تواند هنوز دستی به سرو رویش بکشد و شاید برای همین هم در این میان نشسته است! نزدیکشان می‌شوم هرکدام چند اسکناس سبز رنگ ده‌هزار تومانی در دست دارند و دو تاس سفید رنگ را به نوبت در مقابل هم می‌اندازند و می‌گویند ۲۰ بیا بالا! فارغ از این‌که این تاس ها برای چه در هوا معلق می‌شود و در زمین غلط می‌زنند من هم کنار دختر جوان روی دوزانو می‌نشینم و آرام در گوشش می‌گویم به من هم یاد می‌دهی؟ با رندی تمام می‌گوید: خودم هم بلد نیستم.




بیشتر بخوانید:


مادر، مادر است؛ حتی اگر «ته‌خطی» باشد! / فرصت غبارروبی جسم‌ و روح‌ به زنان آسیب‌دیده


وقتی هیچ کس مسئولیت «زیر هجده ساله» ها را برعهده نمی‌گیرد/ نظر «کارشناسی» پلیس برای جمع‌آوری معتادان متجاهر!


«مادر» تنها امید «زنان ته خطی» است/ حصارکشی و کمپ اجباری در کمین زنان آسیب‌دیده




انگار ذهنم را خوانده باشد به لقمه‌ گوشت‌کوبیده‌ای که به مناسبت به میلاد امیرالمونین گروهی خیر در بینشان توزیع کرده اند گاز بزرگی می‌زند و ادامه می‌دهد: «من بچه اینجا نیستم برای دیدن دوستانم آمده‌ام. فکر نکنی من اینجا زندگی می‌کنم کسانی که اینجا می‌خوابند خیلی بدبخت هستند.»


در حالی‌که این حرف‌ها را با دهان پر می‌زندحواسش به اسکناس‌هایی که بین بقیه ردوبدل می‌شود هم هست. دستش را دراز می‌کند و اسکناس‌ها را می‌گیرد مچاله می‌کند و در کیف سیاهی که بغل کرده است می‌ریزد. حضورم کلافه‌اش کرده میلی به ارتباط گرفتن ندارد و تلاش من بیهوده است. از آنها دور می‌شوم کسی صدایم می‌کند به پشت‌سر برمی‌گردم مردی قدبلند با رنگ‌وروی خاکستری در مقابلم ایستاده است و می‌گوید: «من مسعود هستم می‌خواهم حرف بزنم از زندگی‌ام بگویم از این‌که چرا الان اینجا هستم. می‌توانی فیلم و عکس هم بگیری.»


انگار استرس دارد از او می‌خواهم گوشه‌ای بنشینیم و با خونسردی برایم حرف بزند. مسعود در حالی‌که چاقوی نسبتا بزرگی را از آستینش بیرون می‌آورد ادامه می‌دهد: «مجبورم این را همراه داشته باشم بعضی شب‌ها دزدها امانمان نمی‌دهند برای گرفتن مواد سراغمان می‌ایند این‌جا هم که دروپیکر ندارد و هرکی به هرکی است.»



صحبت‌های مسعود را نمی‌نویسم سرنوشت زندگی‌اش شبیه بقیه هم‌زیستانش است این‌که برادرش مصرف‌کننده بوده و او هم از روی کنجکاوی به سیگار و بعد هم مصرف مواد مخدر روی آورده و تمام سرمایه و دارایی‌اش را از دست داده موضوع جدیدی نیست اما آنچه رغبت برای نوشتن از او را در من ایجاد کرد مقایسه خودش با صاحب پاتوق (مردی جوان، هیکل درست، پولدارو به نظر پرقدرت) بود. این‌که اگر روزی ترک کند از علی‌پور صاحب پاتوق هم قدرت‌مندتر و پولدارتر خواهد شد!


به نظر بی‌راه نمی‌گفت با اینکه ۲۰ سال مصرف کننده بوده و کارتن‌خواب است اما هنوز کمرش راست است و دندان در دهان دارد و عقلش خوب کار می‌کند و همه این‌ها یعنی او هنوز ته‌خطی نشده و نیرویی قوی می‌تواند او را در جریان سالم زندگی قرار دهد. یکی دیگر از امتیازهایی که مسعود دارد این است که به قول خودش عقلش کارکرده و ازدواج نکرده مسبب بدبختی دیگری‌ها نشده است.


مردی درشت‌هیکل که موهای وسط سرش ریخته و شلوار گشاد زرشکی رنگی به پا دارد و کیف سفید زنانه‌ای را از دوشش آویزان کرده با صدای بلند می‌گوید: «تو آقای فلانی را می‌شناسی؟ با ماشین‌های گشت‌ شهرداری آمده بودند سراغمان من را هم به زور سوار کردند تا به کمپ‌های دربسته و اجباری ببرند. هرچه اصرار کردم رهایم نکردند آن‌قدر با تیغ کاتر روی سرم کشیدم وقتی همه‌جا خونی شد من را از ماشین پیاده کردند.


مرد در خصوص علت امتناع از همکاری با گشت‌های ۱۳۷ شهرداری ادامه می‌دهد: «من ۲۷ سال است کارتن خوابم و به این‌طور زندگی کردن عادت کرده‌ام در کمپ‌های اجباری دربسته رفتارهای خوبی با ما نمی‌شود و من اصلا دلم نمی‌خواهد ترک مواد کنم و تا وقتی هم خودم اراده نکنم اجبار هیچ فایده‌ای نخواهد داشت.»


از مردی که ۲۷ سال کارتن‌خواب بود دور می‌شوم اما هنوز تصویر رد تیغ‌هایی که به سرش کشیده بود مقابل چشمانم است و به این فکر می‌کنم که خودش اعتراف کرد تا وقتی نخواهد و اراده نکند اتفاقی نخواهد افتاد. پس فایده این همه هزینه برای جمع‌آوری این افراد و بردن آنها برای ترک اجباری چیست؟ علت پافشاری در این روش از ساماندهی معتادان متجاهر چیست؟


دیگر نور خورشید جلوی دید چشمانم را نمی‌گیرد بساطش را جمع‌کرده و کم‌کم به سمت مغرب می‌رود. روی تخته سنگی کنار درخت خشکی مقابل جوانی که از وقتی وارد پاتوق شدم درحال مصرف است می‌نشینم. به نظرم سن‌وسال زیادی ندارد شاید کمتر از ۲۵ سال؛ لوله باریک سیاهی را در دهانش می‌گذارد و با فندک زرورقی را که در دست دارد گرم می‌کند و با همان لوله در دهان دودی که از گرم شدن مواد روی زرورق بلند می‌شود را به درون سینه می‌دمد.


سرش را که از روی کاغذ نقره‌ای بلند کرد سوال می‌کنم: «اهل کجایی؟ این چیه می‌زنی؟ نگاهم می‌کند؛ با دندان‌های یکی‌درمیانش سعی می‌کند لبخند بزند و می‌گوید: «اهل مشهدم و این دوا است.» این جمله را می‌گوید لوله باریک سیاه را در دهان می‌گذارد و مجدد برای مصرف و دود گرفتن سرش را سمت زرورق خم می‌کند. نمی دانم چه کسی اما به جز من و او نفر سومی هم شاهد این صحنه و مکالمات بوده است که بلند و با لحنی تمسخرآمیز از پشت سر من رد می‌شود و می‌گوید این جاده نقره‌ای است که رفت‌و برگشت دارد.



از گودی پاتوق خارج می‌شوم و در بلندی قرار می گیرم در این وضعیت می‌توانم همه جمعیت خاکستری رنگ را نگاه کنم و به تک‌تک آنها فکر کنم. دورتادور زمین بایر است از نور و روشنایی آفتاب دیگر چیزی در آسمان نمانده است و باد تندی شاخه‌های درختان تنک را می‌تکاند از دور سیاهی را می بینم که به سمت گود پاتوق می‌آید نزدیک می‌شود تنها نیست کودکی ۳ یا ۴ ساله را به بغل دارد قدم‌هایش به قدری بلند است که بیشتر شبیه دویدن است تا گام برداشتن!


اضطراب از نگاه‌های مداومی که به پشت‌سرش و مسیری که آمده است می‌کند مشخص است چشم‌هایم را از مسیری که می‌رود برنمیدارم خودش را به چند نفری که در کنار هم نشسته‌اند می‌رساند و کودکش را می‌گذارد روی زمین دست درجیب‌هایش میکند و در ازای پولی که به یکی از میان آن جمع می‌دهد بسته‌ای را می‌گیرد و به دست کودک می‌دهد. خودش را می تکاند و این بار با گام‌هایی بلندتر از قبل و بدون نگاه به عقب از پاتوق خارج می‌شود. دلم پیش کودکی ماند که سهمش از سوز دم غروب آن برهوت تنها یک کلاه و گرمای تن پدری بود که همه دنیایش در دستان کودکش بود.


اکنون دوماه و چند روز از تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۰ می‌گذرد روزی که شهردار تهران در ادامه بازدیدهای دوره‌ای خود در قالب «قرار خدمت» در منطقه ۱۷ حاضر می‌شود وبا اشاره به جمع‌آوری معتادان متجاهر در سطح شهر تهران می‌گوید: «جلساتی در این زمینه با حضور نمایندگان دستگاه‌های مختلف و با محوریت شهرداری تهران در حال برگزاری است، ضمن اینکه معتادان نیز انسان‌هایی هستند که خطایی را مرتکب شدند و باید آنها را نیز به سطح جامعه بازگردانیم و نوکری آنها را کنیم. ان‌شاءالله شهر تهران طی دو ماه آینده از معاتادان متجاهر پاک خواهد شد.»


اگرچه در هفته گذشته سیزدهمین جلسه از نشست‌های قرارگاه اجتماعی تهران با محوریت ساماندهی معتادان متجاهر و با ریاست شهردار تهران و با حضور جمعی از مسئولان کشوری برگزار شد اما تنها خروجی که پشت‌درهای بسته این جلسات به دست ما می‌رسد توضیحاتی است که به صورت مداوم تکرار شده است. توضیحاتی که هیچ اشاره‌ای به اقدامات ملموسی که تاکنون صورت گرفته ندارد و صرفا در قالب یک مکتوب گزارش است.


گفتنی است پیگیری‌های خبرنگار آنا از سازمان بهزیستی و شهرداری منطقه ۱۹ و روابط عمومی سازمان شهرداری مبنی‌بر این‌که توضیحاتی در خصوص این نشست‌ها بدهند بدون نتیجه ماند.


انتهای پیام/۴۱۶۱



انتهای پیام/

ارسال نظر