صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

متن و شعر سوگواری ویژه ایام فاطمیه ۱۴۰۰

شهادت حضرت فاطمه (س) از آن دست رخدادهایی است که مورد توجه شعرای زیادی بوده و در سال‌های اخیر نیز بسیاری از شاعران معاصر آثاری را در این رابطه سروده‌اند.  
کد خبر : 632471

به گزارش خبرنگار حوزه دین و آیین گروه فرهنگ خبرگزاری آنا در طول قرن‌های اخیر، اشعار فراوانی در رثای حضرت زهرا (س) سروده شده است، اشعاری که هرکدام حال و هوای خاصی دارند و از زاویه دید خود بزرگی و منش والای ام‌ابیها را نشان می‌دهند. شهادت حضرت فاطمه (س) از آن دست اتفاقاتی است که به طور خاص مورد توجه شعرای زیادی بوده و در سال‌های اخیر نیز بسیاری از شاعران معاصر آثاری را در این رابطه منتشر کرده‌اند.


در ادامه مروری داریم بر برخی از شعرهایی که به مناسبت سوگواری ایام فاطمیه سروده شده است.


من ندیدم که شبی پلک به هم بگذاری
هرشب از شدت درد کمرت بیداری


استراحت کن عزیزم، بخدا می‌دانم
خسته‌ای، بی رمقی، سوخته‌ای، بیماری


جان من سعی نکن با کمر تا شده‌ات
محض آرامش من بستر خود برداری


سرفه‌هایت بخدا قاتل جانم شده است
بس که خونابه در این سینه زخمی داری


سعی کن خوب شوی، ای همه دارایی من
زینبت را به چه کس بعد خودت بسپاری؟


مونس خستگی حیدر خیبر شکنی
تو نباشی چه کسی می‌دهدم دلداری؟


پوریا باقری







هم برای من به انصار و مهاجر رو زدی
هم صبوری کردی و در خانه‌ام سوسو زدی


چند ماهی درد پهلو را تحمل کرده‌ای
خواستی برخیزی از جا تکیه بر زانو زدی


رو به بهبودیست حالت یا برای دلخوشی
بسترت را جمع کردی خانه را جارو زدی


اینقدر زحمت به خود دادی برای مرتضی
کودکان را با چه حالی شانه بر گیسو زدی


یک کلام از درد خود با من نگفتی هیچ وقت
مخفی از چشمان حیدر دست بر پهلو زدی


گر چه این همسایه‌ها از پشت خنجر می‌زنند
با دعایت زخم آن‌ها را سحر دارو زدی


از تمام غصه‌ها این غم علی را می‌کشد
تو برای من به انصار و مهاجر رو زدی







دوباره فاصله افتاده بین فاصله‌ها
نسیم یاس رسیده میان سلسله‌ها


دوباره بر سر سجاده قبله گم کردم
تویی بهانه عالم برای نافله‌ها…


به هرکجا بروی بوی عشق می‌پیچد
تو ماه و اختر و شمسی برای قافله‌ها


تویی که مریم عذری شده ثنا گویت
تویی که راز خدایی جواب مسئله‌ها


مرا برای غلامی خود حسابم کن
گناه هستم و حالا خودت ثوابم کن


به معجزات تو بانو نگاه باید کرد
و چشم‌های مرا فرش راه باید کرد


من از تو غیر تو بانو مگر چه می‌خواهم؟
بدون عشق تو عمرم تباه باید کرد


اگر پرستش تو اشتباه باشد هم
خوشم به این نظرم اشتباه باید کرد


اگر که سجده به پای تو کفر هم باشد
بر این عقیده‌ام اصلاً گناه باید کرد


مرا غلامِ غلامانِ خود خطابم کن
گناه هستم و حالا خودت ثوابم کن
آرمان صائمی







در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم
خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم
در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم
نام شیرین تو بردم فاطمه! شاعر شدم


رشته‌ای بر گردن ابیات من افکنده دوست
می‌برد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست


ناگهان دیدم میان خانه پیغمبرم
چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم
چرخ می‌زد یک نفس روح‌القدس دور و برم
تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم


از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک
آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک


ای محمد! دشمنت را دوست ابتر می‌کند
خانه‌ات را بوی ریحانه‌ معطر می‌کند
دیدنش بار رسالت را سبک‌تر می‌کند
دختر است اما برایت کار مادر می‌کند


دختران آیات رحمت، مادران مهر آفرین
می‌شود ام ابیها، هر دو باهم، بعد از این


یک زره خرج جهازت، حُسن‌هایت بی‌شمار
با تو حیدر روز خیبر حرز می‌خواهد چکار؟
تا تو از تیغ دودم با عشق می‌گیری غبار
بعد از این مستانه‌تر صف می‌شکافد ذوالفقار


قوت بازوی مولایی به مولا، فاطمه!
قصه‌ی پیوند دریایی به دریا، فاطمه!


در هوای عاشقی با هم کبوتر می‌شوید
هر دو کوثر می‌شوید و هر دو حیدر می‌شوید
هست شیرین نامتان، قند مکرر می‌شوید
هر دو در کفواً احد با هم برابر می‌شود


بیت‌هایم بر درِ بیت تو زانو می‌زنند
شاعران تنها برای یک نظر، رو می‌زنند


در کسا، بی‌پرده با الله صحبت می‌کنی
هل اتی را سفره‌ی نور و کرامت می‌کنی
فکر خلقی، نیمه شب با حق که خلوت می‌کنی
در غم همسایه، ترک خواب راحت می‌کنی


مادری الحق چه می‌آید به نامت، فاطمه!
می‌دهد از سوی ما مهدی سلامت، فاطمه!


امتحان پس داده‌ای در آسمان‌ها پیش از این
سال‌ها بر عرش می‌تابید نورت چون نگین
حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین
واقعاً الحمد للهِ و رب العالمین


جلوه‌ی نور تو را تنها خدایت دید و بس
فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس


عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت
با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت
در عجب روح‌الامین از طرز قرآن خواندت
پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت


حجب میراثت، حیا سایه‌نشین چادرت
داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت


سفره‌ی نان خالی اما سفره‌ی انعام پُر
خانه‌ات میخانه، ساقی با سخاوت، جام پر
از تو راضی و دلش از گردش ایام پر
کعبه از بت خالی اما کوچه از اصنام پر


ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بی‌ذوالفقار!
بت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار


قاسم صرافان







در شلوغی گذرها غالبا
سخت خواهد بود تنها رد شدن
وای اگر دعوا نباشد تن به تن
مانده باشد بین سیصد مرد! زن


جنگ جنگ عصمت و بی عصمتی ست
فاطمه بر اسم حیدر غیرتی ست


شعله بالا رفت زهرا جا نزد
حرفی از سازش به کافرها نزد
پشت پا بر غربت مولا نزد
جز به خون این حکم را امضا نزد


حکم صادر کرد با خون اینچنین
هست علی تنها امیرالمومنین


اهرمن هیزم بدست آمد اگر
فاطمه بسته است چادر بر کمر
گر گرفته بین آتش میخ در
باز اما می‌کند سینه سپر


صدهزاران میخ پیش او کم است
فاطمه در راه حیدر محکم است


تا که دود شعله شد از در بلند
گشت دیگر ناله‌ی کوثر بلند
از زمین دیگر نشد پیکر بلند
زیر پا افتاده اما سربلند


نیمه جان هم باز او صاحب لواست
چادر خاکی او مشکل‌گشاست


گرچه هر روضه مکرر می‌رسد
روضه روضه حرف دیگر می‌رسد
این حماسه کی به آخر می‌رسد
ارث مادر تا به دختر می‌رسد


کربلا زهرای خیمه زینب است
روز دشمن از وقار او شب است


گوشه گودال تنها می‌شود
گرچه می‌افتد زمین پا می‌شود
زینب کرار دنیا می‌شود
دین زصبرش باز احیا می‌شود


در اسیری سرفرازی می‌کند
صبر او با مرگ بازی می‌کند


سید پوریا هاشمی







زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا، ‌ قدیمی‌تر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر
زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمی‌تر
زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمی‌تر


که قبل از قصۀ ‌ «قالوا بلی» این زن بلی گفته‌ست
نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست
ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه
به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه
شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه
از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه


نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد
زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد
زنی آن‌سان که خورشید است سرگرم مصابیحش
که باران نام او را می‌ستاید در تواشیحش
جهان آرایه دارد از شگفتی‌های تلمیحش
جهان این شاه‌مقصودی که روشن شد ز تسبیحش


ابد حیران فردایش، ازل مبهوت دیروزش
ندانم‌های عالم ثبت شد در لوح محفوظش


چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا
ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا
شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا
چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا!


مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم
رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم
مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر
که جبرائیل می‌بندد دخیل پر بر آن چادر
ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر
تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر


همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ست
کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ست
غمی در جان زهرا می‌شود تکرار در تکرار
صدای گریه می‌آید به گوشش از در و دیوار
تمام آسمان‌ها می‌شود روی سرش آوار
که دارد در وجودش روضه می‌خواند کسی انگار


برایش روضه می‌خواند صدایی در دل باران
که یا أماه! أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان
خدا را ناگهان در جلوه‌ای دیگر نشان دادند
که خوبِ آفرینش را به زهر ا ارمغان دادند
صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند
ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند


صدای گریه آمد، مادرم می‌سوخت در باران
برای کودک خود پیرُهن می‌دوخت در باران
وصیت کرد مادر، آسمان بی‌وقفه می‌بارید
حسینم هر کجا خُفته، قدم آرام بردارید!
تن او را به دست ابری از آغوش بسپارید
جهان تشنه‌ست، بالای سر او آب بگذارید


زمان رفتنش فرمود: می‌بخشید مادر را
کفن‌هایم یکی کم بود، می‌بخشید مادر را
بمیرم بسته می‌شد آن نگاه آهسته آهسته
به چشم ما جهان می‌شد سیاه آهسته آهسته
صدای روضه می‌افتد به راه آهسته آهسته
زنی آمد به سوی قتلگاه آهسته آهسته
بُنَّیَ تشنه‌ای مادر برایت آب آورده...


سید حمید رضا برقعی



انتهای پیام/۴۱۷۳/


انتهای پیام/

ارسال نظر