شخصی/عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست
راستش را بخواهی آدم گاهی حالش هیچ خوب نیست! از آن خوب نبودنهایی که با اشکالی ندارد درست میشود، این هم میگذرد، اتفاقی نیفتاده، چقدر ضعیف هستی، دنیا به آخر نرسیده، هم حال دلش خوب نمیشود که نمیشود یعنی حتی بدتر هم میشود! میان همه این حرفهای کلیشهای و همیشگی دلت میخواهد کسی باشد که بگوید: میدانم حالت خوب نیست، عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست تا برخلاف میلت، دیگر مجبور نباشی ادای قوی بودن را در بیاوری، با خیالی راحت نقاب بیخیالیت را در بیاری و بذاری یک گوشه، جماعتی که در تسلای ناخوشیات دلداری میدهند و از فردایی روشنتر میگویند اینها به راستی تنهاترت میکنند!
دوست داری بگویی از غم و غصههایی که به جای شانههایت بر دلت سنگینی میکند اما با شنیدن حرفهای تکراری ترجیح میدهی مهر سکوت بر لبهایت بزنی، بغض خفه گلویت را پس بزنی، شاید اینجور راحتتر هم باشد تا بخواهی ثابت کنی که حق داری گاهی خوب نباشی! راستش را بخواهی هیچ کلمهای گاهی نمیتواند چیزی را درست کند گاهی فقط همانند نمکی میشوند که یک راست بر زخم تازه دلت نشانه میروند مگر نه اینکه باید با حقیقت روبهرو شوی؟ فرار کردن از دست آنها که پا به پا به دنبالت میآیند، بیفایده نیست؟ چیزی روبراه نمیشود فقط خرابتر میشود! دردها یک جایی به ما میرسند، دقیقا همان لحظهای که لبخند سردی مهمان لبهایت شده تا بگویی همه چیز خوب است، حال من خوش است نگران من نباشید! و باقی جملهای که در دلت زمزمه میشود اما تو باور نکن!
فرصت سوگواری به کسی که حالش خوب نیست شاید بهترین تسلی ممکن باشد، به جای هم تراز کردن دردش با درد خودت، در سکوت دستانش را بگیری تا حال ناآرام دلش کمی آرامتر شود! حقیقت تلخ است آنچه از دست رفته برنمیگردد، اتفاقی که افتاده جبران نمیشود، درد دارید دردتان بهتر نمیشود، در واقع حقیقت تلخی که همراهت میآید هیچ زیبایی ندارد، جای یک زخمهایی هیچ وقت خوب نمیشوند و تا آخر به یادگار میمانند، همانند همان جمله «زخمها خوب میشن ولی خوب شدن با مثل روز اول شدن خیلی فرق داره!»، پس بپذیر که حالت خوش نیست تا دوام بیاوری، سر پا بایستی و یک روزی که معلوم نیست کی از راه میرسد با آن کنار بیایی هرچند که جان سالم به در خواهی برد!
و اما کتابی که گویی ساختار میشکند، دیدگاهی متفاوت ارائه میدهد، راه درست دلداری دادن، یا کنار آمدن با دردی که درمانی ندارد، نصیحت نمیکند گویی از دردت به خوبی خبر دارد و جملاتش همانند یک ناجی، آبی میشود بر روی آتش دلت، صفحه به صفحهاش پیش میروی، انگار که گاهی نویسنده تو را خطاب میکند، مرهمی پیدا میکنی برای لحظاتی که فریادرسی نداری، گاه اشک میریزی، گاه به نشانه موافقت سر تکان میدهی و گاه آهی از ته دل میکشی.
در بخشی از کتاب «عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست» آمده است: «واقعیت اندوه با آنچه دیگران از بیرون میبینند بسیار متفاوت است. دردی در این دنیا وجود دارد که نمیتوانید با شادی از تنتان بیرون کنید.
به راهحل نیاز ندارید. نیاز ندارید اندوهتان را پشت سر بگذارید. شما به کسی نیاز دارید که اندوهتان را بفهمد و بپذیرد. به کسی نیاز دارید که وقتی در میان وحشت سوسوزننده ایستادهاید و به حفرهای خیره میمانید که زمانی زندگی شما بوده است، دستهایتان را محکم بگیرد. بعضی چیزها را نمیتوان درمان کرد؛ فقط باید آنها را به دوش کشید.»
انتهای پیام/