پیگیری طنازانه خط قصهگویی با هویت بومی/ چرا مشهدیها به «نوروز رنگی» معترض نشدند؟
گروه فرهنگ خبرگزاری آنا: مخاطبان سیما در دوره کرونایی امروز عمده دلمشغولیشان دیدن برنامههای مفرح و خصوصا تولیدات نمایشی است که زمان زیادی از باکس تلویزیون را به خود اختصاص دهند. سریالهایی که نقطه کلیدیشان در بازههای مناسبتی مثل نوروز و رمضان و غیره کلید میخورد و حتی رقابتی میان سریالسازان ایجاد میکنند.
تقلا برای گرفتن فلان شبکه اصلی و رسیدن به تبلیغات حداکثری و حتی دست پیداکردنهای صوری و غیرواقعی به عدد و رقمی از مخاطبان، از تبعات پخش این سریالهاست که شاید گاه با واقعیت هم جور درنیاید!
«نوروز رنگی» میتواند مصداق این ماجرا باشد؛ سریالی متمرکز بر موقعیتهای کمیک و وفاداری به روایتهای بومی که تمام خود را در اختیار ظرفیت فولکلور قرار میدهد. البته «فولکلور» در این سریال چندان معنا نمییابد و شاید چنین ادعایی بیشتر روی قصههایی مثل «نون.خ» متمرکز شود.
یک اجبار موفق
«نوروز رنگی» اما دستپخت جذاب و مفرح برای مخاطبانی است که از عمده مجموعههای بیقصه و فیلمنامه خسته شدهاند. منظور محصولاتی است که با همان سر و شکل همیشگی یعنی قرارگرفتن در یک درام یا ملودرام ولو با کیفیت نازل و درون لوکیشنهای آپارتمانی همیشگی بارها ساخته و به پخش رسیدهاند.
علی مسعودی پس از ساخت سریال «آخر خط» در سال 99 که اولین تجربه کارگردانی او نیز محسوب میشد، قصه کمدی خود را اینبار در دنیای تازه رقم و برای ورود به قصههای بومی ریسک کرد که البته خروجی کار او روی آنتن از سر و شکل قابل قبولی نیز برخوردار شد.
«نوروز رنگی» بالاجبار نیز از شبکه سه که ذاتا پرمخاطب است به شبکه پنج سیما داده شد بلکه بهطور ناخواسته بتواند به این شبکه کممخاطب رنگ و بوی بهتری در ایام نوروز ببخشد؛ امری که مطابق با بازخوردها محقق شد.
جذاب و مفرح
مسعودی سالیانی است که در حوزه فیلمنامهنویسی طنز و کمدی مشغول کار است و بنابراین این فضا را به خوبی میشناسند و میداند ذائقه مخاطب چیست. حتی با رویهای که او در پیش گرفته، سعی دارد این ماجرا را ولو در حد بضاعت خود اصلاح کند، یعنی سراغ سریالهایی برود که بیغل و غشل مخاطب را به شکل جذاب و مفرح و البته سالم سرگرم میکند.
«نوروز رنگی» قصهاش را از دهه 60 وام میگیرد، همان فضایی که برای بسیاری یادآور خاطرات عجیب و غریب و بالتبع منبع قصههای بامزهای است که مثالهایش را میتوان در اپیزودهای جمعشده این مجموعه نیز دید. پس اینجا مخاطب با ظرفیتی روبروست که هرچند داعیه تصویرگرایی بومی دارد اما همهجور مخاطبی را گرد هم آورده است؛ چرا که اتمسفر ماجرا یکی است حتی اگر از نظر مکانی و خردهویژگیها مثل لهجه متفاوت باشد.
ساخت چنین سریالهایی حتی اگر با کم و کاستیهایی همراه باشد اما بازهم خاطرنشان میکند که میشود دست از سر سریالهای به تکرار افتاده برداشت و با کارکترهایی نابازیگر سراغ قصههای شیرینی رفت که به هیچکس هم برنخورد!
باهویت و بیمعترض
در «نوروز رنگی» شخصیتهایی بامزه حاضرند که با لهجه شیرین و وفاداری به فرهنگ بومی و ادبیات کلامی مشهد، برای مخاطبانی عام ایجاد موقعیتهای کمیک میکنند. البته این سریال از فیلمنامه بینقص و یکدستی هم نیست و متقابلا پر از لحظات مفرح است که در دقیقه خلاصه میشود اما همچنان مورد اقبال مخاطب دلزده از قصههای همیشگی است.
کارگردان اگر سراغ اینفلوئنسری مثل جواد خواجوی رفته نه بهواسطه جذب مخاطبان صفحه مجازی اوست بلکه او را در قامت شخصیتی میبیند که قابلیتهای حضور در مجموعهای نمایشی با ظرفیتهای فرهنگ بومی و خلق شوخیهای متعارف را دارد.
نکته جالب در مورد چنین سریالی ابتدا ورود به طراحی یک داستان کاملا غیرآپارتمانی است و دیگر خروجی آن که منتج به محصولی شده که به رغم شوخی کردنهای بسیار با سنتهای غیرتهرانی اما هیچ معترضی به سمت خود نمیبیند.
این همان مسیری است که سالهاست یقه سریالسازان دیگر را گرفته اما «نوروز رنگی» با همه سادگی و غلظت بالای طنازی، اعتراضی را به خود ندید و از پیج تند این ماجرا نیز به خوبی عبور کرد.
انتهای پیام/4143/
انتهای پیام/