شاه ایرانی، بیمارهلندی
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، محمدعلی صمدی طی یادداشتی در روزنامه وطنامروز نوشت: «اگر پارسال ما هنوز در بستن بودجه مملکت ملاحظه داشتیم و وسط تابستان همیشه صحبت از این بود که خب! این کسری بودجه را چه بکنیم، مطلب ما امسال معکوس شده است. با این همه درآمدمان چه بکنیم؟»
این جملات را که «محمدرضا پهلوی» آخرین شاه ایران، اوایل سال 53 خورشیدی، در مقابل دوربینهای تلویزیونی بر زبان آورد، باید نخستین نشانههای بروز بیماری پسر رضاخان به شمار آورد. تاریخ، در ۳ دهه گذشته، دومین شاه پهلوی را در مسیری پیش برده بود که شاید بتوان بابت ابتلا به توهم «ماموریت الهی»، به او حق داد؛ یک جنگ جهانی و تبعات مرگبارش را پشت سر گذاشته بود، 6 رئیسجمهور ایالاتمتحده و 3 رهبر شوروی را تجربه کرده بود و طی این سالها، با آشوبی که کشاکش جنگ سرد در آسیای جنوب غربی شعلهور ساخته بود، تعداد قابل توجهی از رقبا و حتی متحدانش، با دهها کودتا، انقلاب و ترور از صفحه روزگار حذف شده بودند.
در ایران اما بهرغم قتل ۲ نخستوزیر و یک وزیر دربار توسط مخالفان، حکومت وی از 2 قیام سراسری (تیر 31 و خرداد 42) و شخص خودش از یک پروژه براندازی (مرداد 32) و 2 عملیات ترور یکی توسط مارکسیستها (1327) و دیگری توسط مذهبیها (1344) جان به در برده بودند و هنگامی که کشورهای همسایه، در منازعهای دردناک با چپگرایان، پیدرپی متحمل ضربات مهلک میشدند، ایران که 2000 کیلومتر مرز مشترک با «اتحاد جماهیر شوروی» داشت، به لطف اکثریت قاطع جمعیت یکدست و غیور شیعه، هیچ تهدید جدی از سوی «امپراتوری چپ» متوجه خود نمیدید.
درست زمانی که چریکهای کمشمار مارکسیست در حال عملیات علیه چند پاسگاه کوچک شهربانی یا ترورهای بیاهمیت تعدادی پلیس و یا مستشار نظامی و اقتصادی غربی بودند، قبلهگاهشان در حال ساخت نخستین و بزرگترین کارخانه ذوبآهن برای اصلیترین متحد ایالاتمتحده در منطقه بود. از یک سو بریتانیا آخرین بقایای ارتش خود را از منطقه تخلیه میکرد و از سوی دیگر، آمریکا هم در آن زمان، چند سالی بود که با بدترین بحرانهای تاریخ خود دستوپنجه نرم میکرد؛ «جنگ ویتنام» و «رسوایی واترگیت».
ثروتمندترین و نیرومندترین کشور جهان، جنگ با یک کشور کوچک روستانشین (به مساحت یکسیام آمریکا) را با بیش از 55 هزار کشته باخته بود و برای رفع و رجوع رسوایی تقلب انتخاباتی هم چارهای جز استعفای رئیسجمهور پیشبینی نمیشد. در چنین هنگامهای، آمریکا که اخیرا سیستم جهانی «برتون وودز» (ارتباط طلا و دلار) را فسخ کرده بود، بیش از پیش چشم به تداوم مسیر صادرات نفت از آسیای جنوب غربی و ادامه خریدهای کلان تسلیحاتی ایران داشت؛ خریدهایی که علاوه بر بازگرداندن بخش قابل توجهی از دلارهای نفتی به چرخه اقتصاد آمریکا، اعزام دهها هزار نظامی پریشانحال و دردسرساز بازگشته از ویتنام، به عنوان مستشار نظامی به ایران را هم در پی داشت. عمده حواس یانکیها معطوف به عبور از این ۲ چالش بود و شاید به همین دلایل چموشیهای گاه و بیگاه شاه را هم زیرسبیلی رد میکردند.
شاه ایران به قدری از جمعبندی سلطنت 32ساله خود راضی بود که بیماری آزاردهندهای که اخیرا در ناحیه شکمش ایجاد شده بود، نمیتوانست از اعتماد به نفسش بکاهد و کمتر از ۳ هفته مانده به 54 ساله شدنش، آخرین نشانه برای تکمیل توهم «ماموریت الهی» بروز کرد. 14 مهرماه 1352، جنگ میان کشورهای عربی و رژیم صهیونیستی آغاز شد. با گذشت یک هفته از جنگ و ناکامیهای بیسابقه ارتش صهیونیستی، ایالاتمتحده برای کمکرسانی به ایالت آسیاییاش، در عملیاتی بزرگ دالانی هوایی ایجاد کرد و طی حدود یک ماه، محمولهای از تسلیحات و قطعات یدکی به میزان 22325 تن را به فلسطین اشغالی انتقال داد.
کشورهای عربی در پاسخ به این اقدام، از اواخر مهرماه، شیرهای نفت خود را به سوی آمریکا و کشورهایی که نفت را برای آمریکا تصفیه میکردند بستند و همزمان تولید نفت خود را کاهش دادند. این اتفاق، قیمت نفت را بهسرعت بالا برد. در هفتههای اول بحران، برای نفت ایران که در تحریم شرکت نکرده بود و سعی میکرد جای خالی نفت همسایگانش را پر کند، تا بشکهای 16 دلار هم مشتری پیدا شد.
این تحریم تنها 150 روز ادامه یافت و تاثیر خاصی در جبهه نبرد با رژیم صهیونیستی به جا نگذاشت اما قیمت جهانی نفت را 4 برابر بالا برد و تثبیت کرد. درآمد نفتی ایران در سال 1351 رقمی در حدود دو و نیم میلیارد دلار بود که به بیش از 5 میلیارد دلار در سال 1352 و حدود 18 و نیم میلیارد دلار در سال 1353 رسید.
به تصریح دکتر «علینقی عالیخانی»، از مبرزترین اقتصاددانان رژیم پهلوی، ایدهپردازی و طراحی برای هزینه کردن متناسب و صحیح چنین ثروت هنگفتی، مطلقا یکروزه میسر نبود و لااقل بین 6 ماه تا یک سال زمان لازم داشت اما تنها ۲ ماه بعد از افزایش بهای نفت، بودجه سال 1353، هفتهها زودتر از همیشه و با 35 درصد افزایش نسبت به سال قبل تنظیم شد.
این بزرگترین لایحه بودجه تاریخ ایران بود. درآمد نفتی کشور به طور ناگهانی چند برابر شد اما زیرساختهای اقتصادی تغییری نکرده بود یا به عبارت سادهتر، «چند میلیارد اضافه درآمد در 5 ماه پایانی سال 1352، به کجا تزریق شده بود؟». هنگامی که شاه ایران با گردنی افراشته میگفت: «با این همه درآمدمان چه بکنیم؟»، حجم دلارهای واردشده به کشور باز هم چند برابر شده بود. واضح بود اقتصاد کوچک و محدود ایران، ظرفیت چنین لقمه بزرگی را ندارد.
شاید نوشته یک روزنامهنگار ناشناخته در سالهای بعد، عمق فاجعه را روشنتر کند: «فرض کنید به خانهای معمولی که آب را از طریق سنتی تهیه کرده و در آب انبار ذخیره میکند، یک انشعاب فشار قوی آب بدهند. در حالی که آن خانه اساسا لولهکشی متعارف هم ندارد. محل یا آب انبار دیگری هم در خانه یا اطراف آن وجود ندارد. اتفاقی که میافتد بسیار واضح است. انبوه آب، خانه را در مدت کوتاهی منهدم کرده و بر سر ساکنانش خراب خواهد کرد».
چند ماه بعد، شاه ایران متوجه شد شکمدرد آزاردهندهاش، علایم ابتلا به نوعی سرطان خون است اما چند سال زمان لازم بود تا متوجه شود کشورش را به «بیماری هلندی»* مبتلا کرده است. هر چند مفهوم اقتصادی «بیماری هلندی» 4 سال بعد از ۴ برابر شدن قیمت نفت، ابداع و با الهام از وقایع دهه 1960 در هلند نامگذاری شد اما مبدعان آن، بیشک از تجارب ایران هم الهام گرفته بودند. این تازه آغاز ماجرا بود.
*نظریه «بیماری هلندی» تصریح میکند وقتی دولت، درآمدهای ارزی بادآورده را با تصور دایمی بودن آن، به صورت ناگهانی وارد جامعه میکند، درآمد بالا میرود و در نتیجه تقاضا هم افزایش مییابد اما عرضه جوابگوی تقاضا نخواهد بود و تعادل عرضه و تقاضا بر هم میخورد؛ در نتیجه قیمتها افزایش مییابد. «بیماری هلندی» زمانی رخ میدهد که دولت وارد کارزار شده و سعی میکند به طور مصنوعی و از طریقی غیر از افزایش تولید، قیمتها را پایین نگه دارد.
انتهای پیام/
انتهای پیام/