صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

ورزش

سلامت

پژوهش و دانش

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

علم +

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۶:۲۷ - ۲۱ دی ۱۳۹۹
کتابی برای قاسم سلیمانی؛

«شاید پیش از اذان صبح» به چاپ چهارم رسید

‌نوشته‌های احمد یوسف‌زاده به شهید قاسم سلیمانی‌ در کتاب «شاید پیش از اذان صبح» در کمتر از بیست روز 4 بار تجدید چاپ شد.
کد خبر : 555626

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، کتاب «شاید پیش از اذان صبح» نوشته احمد یوسف‌زاده که ‌نوشته‌های وی به حاج قاسم سلیمانی‌ است، در کمتر از بیست روز به چاپ چهارم رسید.


این کتاب اثری در وصف سردار دل‌ها، حاج قاسم سلیمانی به قلم نویسنده «آن بیست و سه نفر» و «اردوگاه اطفال» و شامل خاطرات و نوشته‌هایی برای آن شهید عزیز است.


یوسف زاده در ابتدای کتاب با عرض ارادت به فرمانده‌اش در زمان دفاع مقدس این‌گونه نوشته‌است: «سال‌هایی که می‌جنگید، دعای خیر و نگاه ترسانم دنبالش بود که جانش از بلا دور باشد. خودش اما، نگاهش جایی دیگر بود و سرانجام خداوند او را که می‌جنگید، بر ما که نشسته بودیم با پاداش شهادت برتری داد. در نوشته‌هایم برای حاج قاسم، ترجیح دادم مستقیم با خودش حرف بزنم چون گمان نمی‌کنم مُرده باشد.


این کتاب را به دو مرد تقدیم می‌کنم: به شهید حسین پورجعفری که شانه‌به‌شانه قاسم تا نفس آخر رفت، و به یار سفرکرده‌ام زنده‌یاد محمد صالحی یکی از آن بیست‌وسه نفر که وقتی خبر انفجار در فرودگاه بغداد را شنید بیمار بود و به‌سختی می‌توانست حرف بزند، اما همه سعی خودش را کرد که به من بگوید: «احمد... برای... حاج قاسم... بنویس»


در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «تصمیم دارم این نوشته‌ها را در قالب کتابی چاپ کنم، شاید بماند برای بعد از مرگم که لابد یک مرگ لوس و بی‌مزه خواهد بود، نه مثل مرگ شما سرخ و طوفانی و جریان‌ساز. بالاخره فرق است بین یک‌لاقبایی مثل من که در خانه نشسته و مجاهدی مثل تو که چهل سال پوتین از پا درنیاورده ای.  هشت ماه از آن نیمه‌شب غریب و آن صبح وحشتناک که انگشت و انگشترت صفحات مجازی را درنوردید، می‌گذرد. قبل از شنیدن آن خبر، فقط یک بار غمی به این کمرشکنی و مردافکنی را تجربه کرده بودم. توی آسایشگاه ۳ اردوگاه موصل نشسته بودیم داشتیم با دوستم علی هادی قرآن حفظ می‌کردیم. فرشید فتاحی اسیر خوزستانی بغض‌کرده و اشک‌بار آمد داخل و خبر فوت امام را آوردکه در روزنامه عراقی خوانده بود.»


انتهای پیام /4143/


انتهای پیام/

ارسال نظر