صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۲:۰۰ - ۲۱ آبان ۱۳۹۹

ماجرای ناخوشایند زنی که دزد شد

سستی ایمان، اراده ضعیف، خانواده ای از هم گسیخته و محله ای آلوده، همچون قطعات پازلی بودند که چنین سرنوشت شومی را برایم رقم زدند.
کد خبر : 529749

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، این ها اظهارات زن 35ساله ای است که در باند سرقت همسر سابقش فعالیت می کرد. او که در عملیات ضربتی نیروهای کارآزموده تجسس کلانتری شفای مشهد دستگیر شده است، در حالی که تلاش می کرد خود را بی گناه و فریب خورده نشان دهد، درباره سرگذشت سیاه خود به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: مادرم در 17سالگی همسر سوم مردی شد که 15سال از خودش بزرگ تر بود.


اگرچه فرجام این ازدواج نامتعارف به مهر طلاق رسید اما من ثمره این ازدواج اجباری بودم که سرنوشت سیاهم از همان دوران کودکی رقم خورد. مادرم که زنی زیبارو و کم سن و سال بود چند ماه بعد از طلاق، با مرد دیگری ازدواج کرد و به دنبال زندگی رویایی خودش رفت.


دو نامادری ام نیز که به خاطر مادرم از من متنفر بودند، حاضر نشدند سرپرستی مرا به عهده بگیرند، به همین دلیل آواره و سرگردان شدم و هر روز به منزل یکی از بستگان مادرم می رفتم. اگرچه من به خاطر اشتباه بزرگ ترها همواره تحقیر می شدم و مورد سرزنش قرار می گرفتم اما چاره ای جز گریه و سکوت نداشتم تا این که بالاخره مادربزرگم سرپرستی مرا به عهده گرفت. چند سال بعد در حالی که قدم در پانزدهمین بهار زندگی ام گذاشته بودم، مرا به اولین خواستگاری دادند که در منزل مادربزرگم را به صدا در آورد. با وجود این من در جست و جوی خوشبختی و با هزار و یک امید و آرزو پا به خانه مردی گذاشتم که قبل از من با موادمخدر صنعتی ازدواج کرده بود.


او صبح تا شب پای بساط سیاه موادمخدر می نشست و شب ها سراغ خودروهای مردم می رفت تا با سرقت قطعات آن ها هزینه های اعتیاد و زندگی اش را تامین کند. اگرچه تلاش می کردم تا با این تقدیر سیاه کنار بیایم و به زندگی با یک دزد معتاد ادامه بدهم اما دیگر جانم به لبم رسید، چرا که در برابر آزار و اذیت و کتک کاری های او تاب نیاوردم. همسرم که به «غلام دزد» معروف بود، با استعمال موادمخدر صنعتی دچار توهم می شد و روزگارم را سیاه می کرد تا جایی که مرگ را در برابر چشمانم می دیدم. 


خلاصه ادامه این سرنوشت سیاه مانند تقدیر مادرم رقم خورد و من هم با امضا و مهر طلاق نامه، دفتر زندگی مشترکم را بستم تا زندگی جدیدی را بدون «غلام دزد» آغاز کنم. اتاق کوچکی در حاشیه شهر اجاره کردم و با کارگری در منازل مردم روزگار می گذراندم تا این که روزی همسر سابقم نشانی منزلم را پیدا کرد و با عربده کشی و فحاشی به سراغم آمد. او چنان آبروریزی به راه انداخت که دیگر نتوانستم در میان اهالی آن محل سرم را بالا بگیرم.


به ناچار اسباب و اثاثیه ام را جمع کردم و به محله ای دورتر رفتم اما باز هم غلام دزد  نشانی منزلم را پیدا کرد و حکایت تلخ آبروریزی دوباره شروع شد ولی در آن محله بیشتر اهالی آلوده به موادمخدر بودند یا دست به خلافکاری می زدند، به همین دلیل فحاشی ها و تهمت های همسر سابقم مورد توجه کسی قرار نمی گرفت، چرا که هر کدام از اهالی در لاک خودشان فرو رفته و به دنبال پولی برای هزینه های اعتیادشان بودند.


در این وضعیت من هم به دلیل رفت و آمد با همسایگان به مصرف موادمخدر صنعتی روی آوردم و در گرداب مواد افیونی گرفتار شدم. غلام دزد با شنیدن ماجرای اعتیادم، دیگر در پوست خودش نمی گنجید چرا که تصور می کرد من به زندگی با او باز می گردم و هم بساطش می شوم. 


مدت ها بعد وقتی در آینه چهره ام را می دیدم، خودم را نمی شناختم. همه زیبایی و جوانی ام به یغما رفته بود و با روحی افسرده و روانی پریشان دست به گریبان بودم. در همین شرایط دوست صمیمی و هم بساطی همسر سابقم به منزلم آمد و گفت: غلام دزد مرا فرستاده است تا شما را نزد او ببرم که با هم به طرقبه بروید و دوری بزنید! من هم پذیرفتم و سوار خودروی دوست همسرم شدم اما او مسیرش را به سمت داخل شهر تغییر داد و در حاشیه بلوار ابوطالب متوقف شد.


یک لحظه او را در حال سرقت قطعات یک خودروی پارک شده دیدم و با ترس فریاد زدم «فرار کن!» اما او در حالی توسط ماموران دستگیر شد که نتوانست مسافت زیادی را فرار کند. وقتی ما را به کلانتری منتقل کردند، تازه فهمیدم که خودروی دوست همسر سابقم سرقتی است و لوازم مسروقه ای نیز داخل آن وجود داشت و ...


شایان ذکر است، تحقیقات ماموران تجسس از متهمان با صدور دستورات ویژه ای از سوی سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) در حالی ادامه یافت که علاوه بر کشف 10گوشی تلفن همراه از منزل زن جوان مشخص شد که «غلام دزد» سردسته این باند سرقت است که او نیز به همراه مالخران دستگیر شد.


منبع: روزنامه خراسان


انتهای پیام/


انتهای پیام/

برچسب ها: دزدی سارق
ارسال نظر