توتِمِ تنهایِ قلمِ من در معماریِ ادراکِ محیط/////////// منتشر نشود
گروه دانشگاه خبرگزاری آنا، توتِمها اجسامی نمادین هستند که در بین مردمان بیشتر قارهها کاربردهای آیینی هم دارند. در سودای پس و پیش روزگاران امروز، تمِ قلم به عنوان توتِم، قیاس دلنوشتهای خواهد بود از واسطه بودنِ پنجره که انگار همیشه یک واسطه بوده است. واسطهای از برای به قول آنها نگاه کردن به کوچه خوشبختی و یا شاید واسطهای برای دریافت نور.
با گذار از میان واژگان جهت بیان حس لحظات در محیط پیرامونی و نگاهی نه چندان دور از مفهوم یکی یادداشتهایم با عنوان «ترومای معماری خانه ها در دوران کرونا و بازاندیشی پسا کرونا» انگار همچون نمایش ناشناختههای جدید ویروس کرونا، معانی و مفاهیم درک محیط نیز حالتهای مختلفی به خود گرفته که آدمی را به فکر فرو میبرد. فکری عمیق و شاید بینتیجه و پر از علامت آشنا و غریبِ چرایی و چگونگی.
امروزه مفاهیم و عملکردها در محیط به دلیل شرایط اپیدمی به گونهای دیگر خود را در تغییر رفتارهای ریشهدار جامعه شناختی ما نشان میدهد. تغییراتی که حتی در مفاهیم و واژگان ریشهدار خاص هر جامعه نیز خود را نمایان ساخته است. در حوزه ادراک معماری محیط بهعنوان مثال میتوان از حس و حال اصطلاح «سقف بالای سر» به چرایی «آسمان بالای سر» در شرایط پروتکل پاندمیِ حال حاضر اشاره کرد.
نمونه ای که به تنهایی میتواند نگاهی جدید را در چگونگی ساختار آینده محیط و معماری فضاها ایجاد کند. در این نوشته به اختصار در مورد مفهوم بنیادی-روانشناختی «خویشتن» برای شناخت بیشتر «ساختمایه محیط» میپردازیم تا روندی متفاوت از روابط تعاملی آنها بهدست آید. شروع از «خود» و انتخابهایمان که در تبادل با «محیط» و عناصر آن قرار میگیرند.
با تأکیدی دوباره بر ارتباط متقابل انسان و محیط از نقطه نظر روانشناسی محیطی که بهعنوان اصل مهمی در تبیین ساختار جامعه -انسان و محیط- بیان شده است، آدمی با تکیه بر ذات خود، همیشه تمایل به ایجاد روابط در اجتماع دارد به گونهای که بسیاری از لحظات ما در تبیین همین روابط با معانی و مقیاسهای مشخص و تعریف شده در محیطهای مختلف میگذرد.
شاید لازم باشد واژگان کلیدی این موضوع را به اختصار بیان کنیم که شاید درکِ درستی از آن در آموزههای ما نبوده یا اینکه برداشتی متفاوت از این مفاهیم ایجاد شده است. کلماتی نمایان با جلوهای ساده که در عین حال، ذات انسان و معنای محیط را مورد کنکاش قرار میدهند. شناختِ خویشتنی که خود، معنای محیط را تحلیل خواهد کرد.
«خودشناسی» به تنهایی در آگاهی از خود و درون ذهن معنا نمیشود؛ آنچه که ما با عنوان درون خویش برای رسیدن به معنای اصیل «بقاء» از شرایط، محیط و دوروبرمان مورد تحلیل قرار میدهیم را نیز در بر میگیرد. البته که بقاء لزوماً زنده ماندن نیست! ما به عنوان موجود زنده، مدام در حال انتخاب هستیم که حتی انتخاب نکردنهای ما نیز نوعی انتخاب محسوب میشود.
تمامی موجودات زنده علیالخصوص انسان برای بقاء به تحلیل محیط میپردازد. تعاملی همیشگی که خود و محیط پیرامونی را مورد سنجش و تحلیل قرار میدهد. پس میتوان با تعریف ساده از خودشناسی به اهمیت تفهیم همنشینی و همخوانی دیگر اجزا و همچنین عناصر محیط دست یابیم که همگی با یکسری قرارداد بین همدیگر در تعامل و تحلیل خواهند بود.
تحلیلی که در دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه انسان قابل بحث است و شاید دوبارهسنجی برداشت هایمان همسو با جرئت توانایی در مفهوم تغییر، به تحلیلِ متفاوتی از تعامل خود و محیط منجر شود. مفاهیمی چون «تطابق- Adjustment» و«سازگاری - Adaptation»در بیان محیط برای انسان مطرح است. کلماتی مشابه ولی متفاوت در معنا و مفهومِ محیط که شاید و حتما در کلام و عمل، جاهایی نادرست بهکار رفته باشد.
سازگاری زیرمجموعه تطابق به حساب میآید به گونهای که در تبیین محیط و ارتباطات متقابل آن با انسان، در ابتدا باید احساس سازگاری ایجاد شود که مفهوم تطابق پس از آن شکل خواهد گرفت. اما انگار در این شرایط خاص پاندِمی، چرایی این سازگاری اولیه در جامعه ما اینقدر سخت مینمایاند که تطبیق با محیط و چگونگی درک درست از این روابط را به سوالاتی بیپاسخ میرساند. پرسشها و کاستیهایی که در بحث تعریف سیسیتماتیک هر جامعه از کلان تا به خُرد آن – من و شما - زیر همین علامت سوال می نشیند!
با گذاشتن نقطه انتهایی سطر فوق به عنوان نویسنده این متن، به ناگاه در خویشِ خود فرو رفتم و درمانده از آن، احساسی پیدا شد که دوست داشتم مکث کنم. حس غریب و ناآشنایی که ناخودآگاه من را به سمت یادآوری مفهوم واژه روانشناسی فومو (FOMO) "Fear of missing out " برد. مفهومی که ترس از دست دادن یک اضطراب اجتماعی است. باوری که به سرگرم شدن افراد دیگری منجر شود و شاید این اضطراب را تجربه نمیکنند؛ شاید نوعی از ترس همراه با پشیمانی برای نگرانیهایی جهت بهدست نیاوردن فرصتهای تعامل اجتماعی، یک تجربه بدیع و یا یک سرمایهگذاری سودآور. ترسی برای تصمیم اشتباه در شرکت نکردن ها!
در آن لحظه به دنبال کسی میگشتم که آرامم کند و او نیز سبک نوشتارم را در انتهای قلبش درک کند. تصمیم گرفتم که نوشته را برای استادی در فن و هنرِ رسانه ارسال کنم. در درونم سراسر سکوت بودم که نانوشتهام را این گونه به اتمام رسانده بودم. ایشان - استاد گرانقدر- این گونه با لطف جواب دادند و به ناگاه بیشتر به ستایش سکوت رسیدم.
جواب استادِ گرامی: نوشته حاضر با تحکم و قدرت تمام به مقوله متقابل تعامل شناخت فرد از خود و محیط پرداخته و در عین حال با زیبایی و ظرافت موضوع را نقد و تحلیل کرده و نهایتاً به ایده لازم منتج کرده است و...
نکته پایانی، کوتاه بودن نوشتار به رغم عظیم و شگرف بودن عنوان و مباحث مطرح شده است. البته نویسنده به خوبی جان کلام را رسانده است. اما خواننده مایل است بیشتر با قلم بدیع نگارنده و محتوای بِکر آن همسفر باشد و به درک و لذت بیشتری نایل شود که محرومیت زودهنگام از همگامی با اندیشه مطرح شده را بر نمیتابد. ایجاد حایل و نرده از سوی نویسنده بین خود و مخاطبانش در خواننده این احساس را به وجود می آورد که در لب ساحل برده شده است و حتی چند متری در دریا او را پیش بردهاند؛ اما با علم یقین به ناآشنایی وی با شنا، ناگهان او را از دریا به بیرون پرتاب کردهاند.
بعد از خواندن نوشتار پر از معنای این استاد بزرگوار، روزها به فکر فرو رفتم و به خود پیچیدم. نوشتهام در همان حالت سکوت ماند. دوباره خواندم و دیدم و شنیدم اما با چهرهای جدید از خودشناسی در محیط. در این دنیای مدرن و زمانه بیش فعال و بیش متصل که بیش ارتباطی در غوغاست با کتابی روبرو شدم که جدیداً توسط یک انتشارات چاپ شده و با خواندن هر صفحهاش، شگفت زده شدم.
کتاب پیاده روی و سکوت در زمانه هیاهو که نگاهی متفاوت و ستایشگونه را از معنای سکوت دارد. از چیزی به نام یادگیری حق سکوت به زیبایی گفته بود که ژیل دلوز بیان کرده است: ما باید حق این را داشته باشیم زمانی که چیزی برای گفتن نداریم، سکوت کنیم و حرف نزنیم. این به معنای گفتن یا نوشتنی بود که نگاهی متفاوت را دنبال میکند و یا همان درماندگی که خود در خویشتنم احساس میکردم.
در این دنیای مدرن امروزی که به جای تجربههای اصیل به جویدن با چشمهایمان در کسب تجربههای متوالی و هیجان انگیز در گوشیها و اینترنت مشغول هستیم؛ انگار تجربه آن بطالت کودکیها که ساعتها در پی یک حشره بر تنه درخت به درک و تجربهای عمیق از شناخت میرسیدیم را بیادم میآورد که ...! پاردوکسی از فقر تجربه و معانی که ما را وادار به لمس سطحی از وقایع کرده است. محرک های بیرونی ای که بدون عمیق شدن در نوشتن، خواندن و درک درست به مجروح شدن و تکه تکه شدن مفهوم واقعی توجه ما منجر شده است.
جایگاه شناسایی و درک تأثیرات ساختار معنای "خود" به عنوان انسان در تعاملی دوطرفه با "ساختمایه محیط" را در مرز کدامین علوم و فنون جستجو کنیم که شاید برآیندی از درست یا غلط بودن آموخته ها و تجربه هایمان را نیز در بر گیرد؟! آیا آدمی با "خویشِ خود" غریبه شده یا که هنوز معنای محیط را درک نکرده است؟ و ... هزاران پرسش دیگر که هر روز در برابر ادعاهای آدمی و ناشناخته های طبیعت و محیط پیرامونی با رنگ هایی متفاوت خود را می نمایاند!!!
و شاید اینجاست که حتی قلم هم برای نوشتن، احساسی جز تنهایی نخواهد داشت مانند همان پنجره که انگار در نقش خودشناسیِ خویش، فقط واسطه ای برای نگاه کردن به کوچه خوشبختی است...!
به قول حضرت سعدی:
اگر چه نزد خردمند، خامشی ادب است به وقت مصلحت آن به، که در سخن کوشی
دو چیز طیره عقل است: دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
این نوشته را نباید با این عینک نظاره کرد که با ارجاع به دیگران به نتیجه برسانیم بلکه بایستی به "خودِ خویشتنمان" توجه کنیم.!!! از گونه فرافکنی شرم خود بر شانه های افراد دیگر که در جامعه بهترینها را بر بدترینها (فرادست و فرودست) می گذارد و به اشتباه معنا می کند!!!
لطفاً این ماسک را برداریم که بیرون از وجودمان پر از اکسیژن است از برای نفس کشیدن...!
قلمم؛ توتم تنهای من، آرزو می کنم که روزگارانی نه چندان دور در کنار هم از پیله تنهایی درآییم و چون پروانه، برای دیدن طلوع زیبای خورشید آماده شویم؛ البته با درکی متفاوت و عمیق تر.
* آزاد بهمنش، پژوهشگر و مدرس گروه معماری
انتهای پیام/4118/
انتهای پیام/