صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

اشعار تکرار نشدنی مداحی حضرت علی اکبر(ع)

علی اکبر در روز عاشورا نخستین فرد از بنی‌هاشم بود که به شهادت رسید، پدرش بر بالای جنازه او حاضر شد و قاتلان او را نفرین کرد.
کد خبر : 520669

بین سپاه شب زده ذکر سحر افتاد
کم‌کم‌ رکاب از عشق خالی شد گوهر افتاد


مویی که زینب شانه میزد سخت خاکی شد
خیر الانام آل حیدر دست شر افتاد


اول پدر بر روی مرکب بی تعادل شد
بعدش کنار خیمه ی دشمن پسر افتاد


شاید پدر در بین لشگر کوچه می دیده
انگار کن بر روی زهرا باز در افتاد


بین عبا جسم علی چون بید می لرزید
وقتی به قد حضرت زینب نظر افتاد


از درد غیرت روی نی بر خویش می پیچید
در راه شام و کوفه هم صد بار سر افتاد


حسین واعظی



پسرم پیرهنت را چه بهم ریخته اند
باغ من یاسمنت را چه بهم ریخته اند


تو خلاصه شده بودی به حسین و به حسن
هم حسین و حسنت را چه بهم ریخته اند


شبه پیغمبرم من، شد تنت ارباً اربا
شکل اعضای تنت را چه بهم ریخته اند


حیدری صولت من، ای تو اذان گوی حرم
نیزه داران دهنت را چه بهم ریخته اند


ناله ی یا ابتای تو کشیده شده است
صوتِ ناله زدنت را چه بهم ریخته اند


عمه ات آمده برخیز علی، جانِ پدر
تا نگوید که مَنَت را چه بهم ریخته اند


با عبا می بَرَمت سمت خیام ای اکبر
اُف به دنیا کفنت را چه بهم ریخته اند


مجتبی دسترنج ملتمس



گریه‌ها حلقه شده پا به رکابش کردند


کِل کشان اهل حرم مرد ربابش کردند


 بی زره آمده از بس که شجاعت دارد


کس حریفش نشد و زود جوابش کردند


 تیر مرد افکن بر طفلک شش ماهه زدند


یعنی اندازۀ عباس حسابش کردند


زودرس بود بزرگ همۀ قوم شدن


چون خدا خواست بدین شیوه خضابش کردند


شور چشم تر او داشت اثر می‌بخشید


کولیان هلهله کردند و خرابش کردند


 باخت چون سر، به تراش نوک نی منزل کرد


این نگین را ز درون برده رکابش کردند


 بعد از این خاک سر هر چه ثواب است که قوم


هر چه کردند به شه بهر ثوابش کردند


 نخریدند دل سوختۀ سلطان را


لیک اصغر جگری داشت که آبش کردند


 مادر اصغر شش‌ماهه خود اقیانوس است


ربِّ آب است به معنی و ربابش کردند



سپردمت به خدا اى عزیزِ جان پدر
ترحمى پسرم بر قدِ کمانِ پدر
به باد گفتم اگر شد مرتبت بکند
که بردنِ تنِ تو نیست در توانِ پدر
همینکه خودِ تو افتاد زانویم شُل شد
رسید آتشِ داغت بر استخوان پدر
تمام دشت عزیزم پر از على شده است
بگو چه آمده آخر سرت جوانِ پدر؟
بیا و فرصت یک بوسه را مهیا کن
زبان گذار دوباره تو بر دهان پدر
آرمان صائمى



تمام غیرت من زیر دست و پا مانده
دوباره دست دلم غرق ربنا مانده
کبوترانه تو هم پر زدى و عشق شدى
نگاه حسرت من بین روضه‌ها مانده
براى فاتحه خوانى زبان نمى چرخد
امان بریده ز من باز بغض وامانده
زمانه بى تو عزیزم چه زود پیرم کرد
زمانه بعد تو اصلا بگو چرا مانده
ببین چه لشکر ما بى تو سوت و کور شده
چرا صداى تو در سینه ى تو جامانده
شبیه مادرمان سینه ات ترک خورده
دوباره در غم سختى قدم دوتا مانده
بلند قامت من روى خاک افتادى
پدر نشسته و یک جسم در عبا مانده
نفس بکش پسرم پا زمین مکش اکبر
هنوز روضه سلطان کربلا مانده
هنوز درد غریبى هنوز تنهایى
هنوز اشک یتیمى بچه‌ها مانده
به وسعت همه دشت جا به جا شده اى
چگونه خیمه برم پیکرت کجا مانده
بلند شو پسرم تا نبینم عمه تو
میان حجمه ى یک مشت بى حیا مانده
احمد شاکرى



جُنبشی بین آسمان‌ها بود
شورشی تا به عرشِ اعلا بود
چشم‌های فرشتگان مبهوت
به جوانی پیمبر آسا بود
مرتضایی به شکلِ پیغمبر
یا حسینی که عالم آرا بود
محشری می‌رود به رویِ زمین
یا قیامِ قیامت آنجا بود
اینکه پشتِ سرش روانه شده است
آیه‌ی «وان یکاد» زهرا بود
نه فقط دل زِ کربلا برده
با شکوهش دل از خدا برده
لرزه بر جانّ دشت اُفتاده
از حسینی‌ترین نبی زاده
کیست این گردباد پیچیده
که خدا تیغ در کَفَش داده
کیست این مرد غیرتِ طوفان
کیست این سر فرازِ دلداده
همه گفتند که خدا انگار
باز پیغمبری فرستاده
از نژاد علی به نامِ علی
مثل عباس کوهِ اِستاده
باز دریای ایستاده ببین
شورِ رزمِ امیر زاده ببین
قدمی زد زمین تلاطم کرد
لشکری دست و پای خود گم کرد
خویش را قبله‌گاهِ میدان و
کعبه را قبله‌گاه دوم کرد
آسمان را به خاک می‌دوزد
اینکه بر حادثه تبسم کرد
شور آتشفشان شروع شده است
مرتضی گوئیا تجسم کرد
اینکه از کشته پشته می‌سازد
با لب تیغ خود تکلّم کرد
رجزش دشت را بهم پیچاند
نعره‌ای زد زمانه را لرزاند
تشنگی می‌بَرَد توانش حیف
خشک‌تر می‌شود لبانش حیف
پیشِ چشمانِ خسته‌اش انگار
تیره شد تیره آسمانش حیف
نَفَسش در شماره اُفتاده
خسته شد دستِ پُر توانش حیف
مَرکبِ زخمی از نَفَس اُفتاد
رفت در بینِ دشمنانش حیف
ناگهان ضربه‌ای زد از پهلو
نیزه‌ای سمتِ استخوانش حیف
بر زمینش زد از سرِ زینش
پدرش آمده به بالینش
چشمت از حال من خبر دارد
پدرت دست بر کمر دارد
همه فهمیده‌اند بابایت
حالتی مثل محتضر دارد
تیغ‌هایی که هست اطرافت
چقدر لَخته‌ی جگر دارد
دستِ لرزانِ من کجا و تنت؟
که تو را تکه تکه بردارد
خُرد شد استخوانت، اما نه
استخوانی تنت مگر دارد
نَکنَد از بَرِ پدر بِرَوی
خون من گردنت اگر بِرَوی
بی تو تنهای کربلا شده‌ام
بی تو اُفتاده‌تر زِ پا شده‌ام
من غرورِ شکسته‌ام بابا
بی تو غمگین‌ترین صدا شده‌ام
نوکِ انگشتهایشان این سوست
عاقبت دست بر عصا شده‌ام
بی تو بازیچه‌ی نگاه همه
بی تو مجروح خنده‌ها شده‌ام
همه کف می‌زنند و می‌خندند
بِینِ اینان چه آشنا شده‌ام
از کنارت چگونه برخیزم
خاک باید به روی سر ریزم
حجمی از خون و نیزه و تیری
حجمی از زخم‌های دلگیری
حجمی از خُرده‌های یک ساقه
حلقه‌هایِ جدایِ زنجیری
حجمی از تیغ‌های لب پَرِ سرخ
حجمی از تکه‌های شمشیری
حجمی از پاره‌های پاشیده
غرقِ صد ضربه‌ی نَفَس گیری
حجمی از پیکرِ پراکنده
در سراشیبی و سرازیری
به دلم تیرِ آتشین نزنی
پیرمَردَم مرا زمین نزنی
حسن لطفی


انتهای پیام/

برچسب ها: مداحی
ارسال نظر