صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

ورزش

سلامت

پژوهش

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

علم +

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۲۱:۲۳ - ۲۵ شهريور ۱۳۹۹

بهترین اشعار مولانا در وصف خدا برای پروفایل

مولانا جلال الدین محمد بلخی، از مشهورترین شاعران ایران است. معروفیت مولانا به دلیل تعلیم و درسی در زمینه عرفان و اصول تصوف و معارف است.
کد خبر : 515276

اشعار زیبای مولانا در مورد خدا



اندر دل من، درون و بیرون همه او است
اندر تن من، جان و رگ و خون همه اوست


اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد؟
بی‌چون باشد وجود من، چون همه اوست


***
خواهی که خدا کار نکو با تو کند


ارواح ملایک همه رو با تو کند


یا هر چه رضلی او در آنست بکن


یا راضی شو هر آنچه او با تو کند


***



من محو خدایم و خدا آن منست


هر سوش مجوئید که در جان منست


سلطان منم وغلط بنمایم بشما


گویم که کسی هست که سلطان منست


***
تو نه چنانی که منم نه چنانم که تویی


تو نه بر آنی که منم نه برآنم که تویی


من همه در حکم توام تو همه در خون منی


گرمه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی


***
دویی از خودبرون کردم، یکی دیدم دو عالم را


یکی جویم، یکی گویم، یکی دانم، یکی خوانم‌


***
حیلت رهـا کن عاشقـا دیـــوانه شو دیــوانه شـو


و انــدر دل آتـش درآ پـــروانه شـو پــروانه شـو


هم خـویش را بیگـانه کن هم خــانه را ویرانه کن


و آنگه بیـا با عاشقــان هم خانه شـو هم خانه شو


رو سینه را چـون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌هـا


و آنگه شــراب عشــق را پیمانه شو پیمــانه شـو


باید که جمله جــان شــوی تا لایق جانان شـوی


گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو


***



در این خاک در این خاکدر این مزرعه پاک


بجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم


****


اینجای چگونه کفـــر و ایمــــان گنجد؟


بی‌چون باشد وجود من، چون همه اوست


***


بی همگان بسر شود بی تو بسر نمی شود


داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود


***
عاشقی پیداست از زاری دل


نیست بیماری چو بیماری دل


علت عاشق ز علتها جداست


عشق اصطرلاب اسرار خداست


عاشقی گر زین سر و گر زان سرست


عاقبت ما را بدان سر رهبرست


هر چه گویم عشق را شرح و بیان


چون به عشق آیم خجل باشم از آن


***
به جان جمله مستان که مستم


بگیر ای دلبر عیار دستم


به جان جمله جانبازان که جانم


به جان رستگارانش که رستم


عطاردوار دفترباره بودم


زبردست ادیبان می نشستم


چو دیدم لوح پیشانی ساقی


شدم مست و قلم‌ها را شکستم


***
من باشم و وی باشد و می باشد و نی


کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی


***
توغمزه غمازی از تیر سپر سازی


چون تیر تو اندازی پس من چه سپر گیرم..؟


***
مرغ دل ما را که به کس رام نگردد


آرام تویی دام تویی دانه تویی تو


***
گفت چرا نهان کنی عشق مرا چو عاشقی


من ز برای این سخن شهره عاشقان شدم


***
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست نیست


ور تو پنداری مرا بی‌تو قراری هست نیست


***
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم


***
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا


***
ترسم آخر زغم عشق تو دیوانه شوم،


بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم،


آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب،


نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب


***
پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی


بلبل سرمست تویی جانب گلزار بیا


 


انتهای پیام/

ارسال نظر