روایت مقتل های معتبر از شهادت حضرت علی اکبر در ظهر عاشورا
به گزارش خبرنگار حوزه معارف اسلامی گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، عاشورا آسمانی است که در دل خود ستارگان درخشان و بیبدیلی را جا داده است. ستارگانی که هر یک در جایگاه خود به آسمان تاریک بشریت روشنایی دادند. در میان شهدای دشت کربلا، از نوگل ۶ ماهه حضرت سیدالشهدا (ع) تا پیر فرزانهای همچون «حبیب بن مظاهر» دیده میشود.
این مصیبت آن قدر سنگین است که هیچ قلم و زبانی را یارای توصیف و گفتن از آن نیست. آنچه در این چهارده قرن شنیده و گفتهایم، تنها گوشهای از رنجی است که بر اهلبیت پیامبر(ص) وارد شده و پر کاهی است از کوه مصیبت بزرگ امام حسین (ع) و خاندان پاک و اصحاب بزرگوار ایشان.
حضرت علی بنالحسین متولد سال ۳۳ قمری در مدینه مشهور به علیاکبر فرزند امام حسین(ع) و از شهدای بنیهاشم در روز عاشورا بود. امام حسین(ع) او را شبیهترین مردم به پیامبر اسلام معرفی کرده و فرموده که هر وقت مشتاق دیدن پیامبر(ص) میشدیم، به او نگاه میکردیم.
علیاکبر(ع) در روز عاشورا نخستین فرد از بنیهاشم بود که به شهادت رسید، پدرش بر بالای جنازه او حاضر شد و قاتلان او را نفرین کرد. علی اکبر در پایین پای پدر دفن است و قبر او داخل ضریح امام حسین (ع) قرار دارد.
به گفته ابوالفرج در «مقاتل الطالبین» على اكبر علیه السّلام نخستین فرد از بنى هاشم بود كه پس از شهادت یاران حسین علیه السّلام به شهادت رسید. او زمانى كه به تنهایى پدر نگریست، ر حالى كه سوار بر ذو الجناح بود، نزد پدر شرفیاب شد و از او اجازه میدان خواست- على اكبر از همه مردم زیباتر و از اخلاقى برجسته برخوردار بود- اشك از چشمان پدر جارى شد و سكوت كرد و سپس فرمود:
«اللهم اشهد أنّه قد برز الیهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنّا اذا اشتقنا إلى نبیّك نظرنا إلیه».
«خدایا! گواه باش! جوانى به نبرد با آنان مىرود كه از حیث اخلاق و شمایل و گفتار، شبیهترین فرد به پیامبر تو است. ما هرگاه تشنه دیدار پیامبرت مىشدیم، به چهره على اكبر مىنگریستیم».
سپس امام علیه السّلام با صداى بلند فرمود: «یا بن سعد! قطع اللّه رحمك كما قطعت رحمی و لم تحفظنى فى رسول اللّه».
«اى ابن سعد! خدا پیوند خویشاوندانت را قطع كند كه پیوند خویشاوندى مرا بریدى و حرمت خویشاوندىام با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را زیر پا نهادى».
به مجرّد این كه على اكبر علیه السّلام از پدر اجازه میدان گرفت با خواندن این رجز بر سپاه دشمن تاخت:
أنا علىّ بن الحسین بن علىّ
نحن و بیت الله أولی بالنبی
و اللّه لا یحكم فینا ابن الدعیّ
یعنى: من على بن حسین بن علىام. ما و خانه كعبه به پیامبر خدا سزاوارتریم. به خدا سوگند! فرزند فرومایگان نباید بر ما حاكمیّت یابد.
على اكبر علیه السّلام نبرد سختى انجام داد و سپس نزد پدر بازگشت و عرضه داشت:
«یا أبت! العطش قد قتلنى و ثقل الحدید قد أجهدنى».
«پدر! تشنگى، جانم را به لب رسانده و سنگینى اسلحه مرا به زحمت انداخته است».
حسین علیه السّلام در این لحظه مىگرید و مىفرماید: «وا غوثاه! أنّى لى الماء، قاتل یا بنیّ قلیلا و اصبر، فما أسرع الملتقى بجدّك محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فیسقیك بكأسه الأوفى شربة لا تظمأ بعدها أبدا».
«از كدامین سو برایت آب آورم، پسرم! اندكى نبرد كن و صبر و شكیبایى نما، لحظاتى دیگر به دیدار جدّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نایل خواهى شد و كام تو را آن گونه سیراب خواهد ساخت كه پس از آن هرگز تشنه نگردى».
على اكبر علیه السّلام مانند پدر و جدّ خویش، بر سپاه دشمن یورش برد و مرّة بن منقذ عبدى، با پرتاب تیرى گلوى مبارك وى را هدف قرار داد.
ابو الفرج مىگوید: حمید بن مسلم ازدى گفت: من ایستاده بودم و مرّة بن منقذ كنارم قرار داشت و على بن حسین از چپ و راست بر سپاه حمله مىكرد و آنها را پراكنده مىساخت، مرّة گفت: گناه عرب به گردنم، اگر این جوان گذارش به من بیفتد، پدرش را به عزایش مینشانم!
بدو گفتم: این كار را انجام نده، همان كسانى كه وى را در محاصره دارند براى این كار كافى است.
وى گفت: قطعاً این كار را خواهم كرد. على اكبر علیه السّلام در حالى كه گروهى از سپاه را عقب مىراند، به سمت ما آمد، این فرد با نیزه ضربتى بر قامت استوار اكبر زد و على روى زین اسب خم شد و گردن اسب را بغل گرفت و اسب به اشتباه او را به سمت دشمن برد. آنان وى را به محاصره در آورده و بدن مباركش را با شمشیر قطعه قطعه كردند.
قبل از جان دادن صدا زد: سلام بر تو پدر! اكنون جدّم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مرا سیراب ساخت و امشب در انتظار تو است، حسین علیه السّلام به سمت میدان شتافت و كارزار سختى آغاز كرد تا به بالین جوانش با پیكر پاره پاره رسید و فرمود:
«قتل اللّه قوما قتلوك یا بنیّ! فما أجرأهم على اللّه و على انتهاك حرمة الرسول».
«فرزندم! خدا بكشد مردم ستمگرى كه تو را كشتند، اینان چقدر بر خدا و هتك حرمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم جرى شدهاند؟».
سپس اشك از چشمان مباركش جارى گشت و فرمود: «على الدّنیا بعدك العفا؛ پس از تو اف بر این دنیا!»
ابومخنف و ابو الفرج از حمید بن مسلم ازدى روایت كردهاند كه گفت: گویى زنى را مىبینم با فریاد یا حبیباه! یا بن اخیّاه! اى عزیزم! اى پسر برادرم! از خیمه بیرون آمده است.
پرسیدم: آن زن كیست؟
گفتند: زینب دختر على بن أبی طالب علیه السّلام است. این زن از راه رسید و خود را بر پیكر على اكبر افكند. حسین نزد خواهر آمد و دست او را گرفت و به خیمه برد و خود بازگشت و به جوانان بنى هاشم فرمود: «احملوا أخاكم؛ برادرتان را به خیمه ببرید».
آنان بدن نازنین على اكبر(ع) را حمل كرده و مقابل خیمهاش قرار دادند.
حضرت على اكبر(ع) در زمان شهادت، داراى فرزند نبود.
در صفحه 106 جلد 2 کتاب الإرشاد شيخ مفيد آمده است:
ولَم يَزَل يَتَقَدَّمُ رَجُلٌ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ فَيُقتَلُ، حَتّى لَم يَبقَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام إلّا أهلُ بَيتِهِ خاصَّةً. فَتَقَدَّمَ ابنُهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ـ واُمُّهُ لَيلى بِنتُ أبي مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ ـ وكانَ مِن أصبَحِ النّاسِ وَجهاً، ولَهُ يَومَئِذٍ بِضعَ عَشرَةَ سَنَةً، فَشَدَّ عَلَى النّاسِ، وهُوَ يَقولُ:
أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيّ نَحنُ وبَيتِ اللّه ِ أولى بِالنَّبِيّ
تَاللّه ِ لا يَحكُمُ فينَا ابنُ الدَّعِيّ أضرِبُ بِالسَّيفِ اُحامي عَن أبي
ضَربَ غُلامٍ هاشِمِيٍّ قُرَشِيّ
فَفَعَلَ ذلِكَ مِراراً وأهلُ الكوفَةِ يَتَّقونَ قَتلَهُ، فَبَصُرَ بِهِ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ العَبدِيُّ، فَقالَ: عَلَيَّ آثامُ العَرَبِ ، إن مَرَّ بي يَفعَلُ مِثلَ ذلِكَ إن لَم اُثكِلهُ أباهُ، فَمَرَّ يَشتَدُّ عَلَى النّاسِ كَما مَرَّ فِي الأَوَّلِ، فَاعتَرَضَهُ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ، فَطَعَنَهُ فَصُرِعَ، وَاحتَواهُ القَومُ فَقَطَّعوهُ بِأَسيافِهِم. فَجاءَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى وَقَفَ عَلَيهِ، فَقالَ: قَتَلَ اللّه ُ قَوماً قَتَلوكَ يا بُنَيَّ ، ما أجرَأَهُم عَلَى الرَّحمنِ وعَلَى انتِهاكِ حُرمَةِ الرَّسولِ! وَانهَمَلَت عَيناهُ بِالدُّموعِ، ثُمَّ قالَ: عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفاءُ. وخَرَجَت زَينَبُ اُختُ الحُسَينِ مُسرِعَةً تُنادي: يا اُخَيّاه وَابنَ اُخَيّاه، وجاءَت حَتّى أكَبَّت عَلَيهِ، فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام بِرَأسِها فَرَدَّها إلَى الفُسطاطِ، وأمَرَ فِتيانَهُ فَقالَ: اِحمِلوا أخاكُم، فَحَمَلوهُ حَتّى وَضَعوهُ بَينَ يَدَيِ الفُسطاطِ الَّذي كانوا يُقاتِلونَ أمامَهُ.
ترجمه: ياران امام حسين عليه السلام يكى يكى پيش مىآمدند و مى جنگيدند و كُشته مىشدند تا آن كه جز خانواده اش كسى با حسين عليه السلام نماند. آن گاه پسرش على اكبر عليه السلام ـ كه مادرش ليلا، دختر ابى مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفى بود ـ قدم به ميدان نهاد. او از زيباروى ترينِ مردمان و آن هنگام هجده ـ نوزده ساله بود. او به دشمن حمله بُرد و چنين خواند: من على پسر حسين بن على ام به خانه خدا سوگند كه ما به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك تريم. و به خدا سوگند كه پسر بى نَسَب (ابن زياد) نمىتواند بر ما حكم براند. با شمشير مىزنم و از پدرم حمايت مى كنم؛ شمشير زدنِ جوان هاشمىِ قُرَشى.
او اين كار را بارها به انجام رساند و كوفيان از كُشتن او پروا مىكردند كه مُرّة بن مُنقِذ عبدى او را ديد و گفت: گناهان عرب بر دوش من باشد اگر بر من بگذرد و چنين كند و من پدرش را به عزايش ننشانم! على اكبر عليه السلام مانند بار اوّل، بر دشمن حمله بُرد كه مُرّة بن مُنقِذ راه را بر او گرفت و نيزه اى به او زد و بر زمينش انداخت.
سپاهيان، گِردش را گرفتند و او را با شمشيرهايشان تكّه تكّه كردند. امام حسين عليه السلام به بالاى سر او آمد و ايستاد و فرمود: «خداوند بكُشد كسانى را كه تو را كُشتند اى پسر عزيزم ! چه گستاخ بودند در برابر [ خداى ] رحمان و بر هتك حرمت پيامبر!» . سپس اشك از چشمانش روان شد و فرمود : «دنياى پس از تو ويران باد !». زينب عليهاالسلام خواهر امام حسين عليه السلام به شتاب بيرون دويد و ندا داد: اى برادرم و فرزند برادرم! آن گاه آمد تا خود را بر روى [پيكر] على اكبر عليه السلام انداخت. امام حسين عليه السلام سر او را گرفت و [ او را بلند كرد و ] به خيمه اش بازگرداند و به جوانان [ خاندان ]خود فرمان داد و فرمود: «برادرتان را ببريد!». آنان او را بُردند و در خيمهاى گذاشتند كه جلوى آن مى جنگيدند.
انتهغای پیام/4104/
انتهای پیام/