«روزی روزگاری»؛ روایت دلپذیر از آدمها و فضای بیابانی/ راهزنان خشن اما دوستداشتنی چگونه ستارههای تلویزیون شدند؟
بهگزارش خبرنگار حوزه رادیو تلویزیون گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، این روزها سریال «روی روزگاری» از شبکه آیفیلم درحال پخش است. سریالی به نویسندگی و کارگردانی امرالله احمدجو و تهیهکنندگی بهروز خوشرزم که نخستین بار در سال 1371 از شبکه یک سیما روی آنتن رفت. «روزی روزگاری» در زمان خود از سریالهای پربیننده و به اصطلاح «خیابان خلوتکن» تلویزیون بود.
«روزی روزگاری» کِی و کجا بود؟!
اگرچه در سریال اشارات مشخصی به تاریخ وقوع داستان نمیشود، اما از شواهد و قرائن پیداست که ماجرا مربوط به اواخر حکومت قاجار و دوران آشفتگی و فقدان قدرت فائقه مرکزی است. از طرف دیگر، جغرافیای داستان هم بیشتر یادآور مناطق نیمهبیابانی فلات مرکزی و جنوبغربی ایران (شاید بین شیراز و اصفهان) است.
البته محل فیلمبرداری سریال در اطراف شهرستان «میمه» اصفهان (زادگاه امرالله احمدجو) است اما انگار او به عمد تلاش کرده تا اشاره مستقیمی به این تاریخ و جغرافیا نشود تا این اثر، آینه تمامقد پیشینه روستایی و ایلیاتی بخش عمدهای از ایرانیان باشد.
داستانی که تکراری نشد
داستان سریال درباره رقابت دو سرکرده گروه راهزنان به نامهای مراد بیگ(خسرو شکیبایی) و حسامبیگ (محمود پاکنیت) است که برای تعیین قلمرو راهزنی خود با یکدیگر منازعه و جنگ دارند.
مرادبیگ در یک درگیری به سختی زخمی شده و پیکر زخمی و خونآلود او تسط عدهای از روستانشینان حاشیه بیابان پیدا میشود. در بین روستائیان زنی مسن و دنیادیده و مقتدر به نام «خاله لیلا» (ژاله علو) از «مرادبیگ» تا رسیدن به بهبودی مراقبت میکند.
مرادبیگ که عمری آواره کوه و بیابان بوده و از طریق راهزنی گذران عمر کرده، حالا تحت حمایت خاله لیلا و با راهنمایی او بهتدریج روحیه خشن و سرکش خود را کنار میگذارد و رام و آرام میشود. این در حالی است که «حسام بیگ» در نبود رقیبی مزاحم و سرکش همچون او، با قوت بیشتری به فعالیتهای خود ادامه میدهد.
این خلاصهداستان و تم تکراری یعنی تحول روحی فرد خلافکار و رستگار شدن در کنار یک پیر و مرشد (که برخلاف همیشه نه یک مرد درویشمسلک که یک زن مقتدر است) موضوعی است که هم پیش و هم پس از پخش «روزی روزگاری» بارها دستمایه ساخت آثار نمایشی قرار گرفته، اما شیوه پرداخت احمدجو به آن به گونهای بود که مخاطب از آن دلزده نمیشد.
فیلمنامه قوی و شخصیت پردازیهای درست، حضور در طبیعت بکر و وحشی نیمه بیابانی، شخصیتهای خاکستری و پرهیز از طراحی شخیتهایی که بهکلی مثبت یا منفی باشند و بازیهای درست بازیگران کاربلد آن همگی دست به دست هم دادند تا «روزی روزگاری» را به عنوان یکی از آثار خاطرهانگیز تلویزیون جاودانه سازند.
در کنار این، باید به فیلمبرداری فرهاد صبا و موسیقی استادانه فرهاد فخرالدینی نیز اشاره کرد. قابهایی که اگرچه به معنای مرسوم کارت پستالی و رنگارنگ نیستند اما هوشمندانه انتخاب شده و کاملاً در خدمت ماهیت اثر هستند. موسیقی «روزی روزگاری» بهویژه موسیقی عنوانبندی آن نیز از آثر ماندگاری است در خاطر بسیاری از بینندگان تلویزیون جاودانه شده است.
بازیهای درخشان از هنرمندان ماندگار
زندهیاد خسرو شکیبایی در نقش مرادبیگ یکی دیگر از نقشآفرینیهای باکیفیت خود را ارائه کرد. «مرادبیگ» مصداق واقعی دزد سر گردنه است که همراه با همکاران خود سالهاست امپراتوری کوچکی در دل کوه و بیابان شکل داده و مالالتجاره کاروانهای عبوری بختبرگشته را غارت میکند. او دستیاری باهوش، کمحرف و مرموز به نام نسیمبیگ (محمد فِیلی) دارد. مراد بیگ به نسیمبیگ اعتماد کامل داشته و همه تصمیماتش را با مشورت او میگیرد.
«محمود پاکنیت» نیز در چهلسالگی و پس از تجربه همکاری با احمدجو در فیلم «شاخههای بید» با نخستین نقش جدی تلویزیونی خود با «حسام بیگ» به شهرت رسید.در این میان تکیهکلامهای معروف «سی مو التماس نکن!» یا «گوشِت می بُرم میذاروم کف دستتها!» که با لهجه شیرازی ادا میشد این شهرت و پذیرش برای بینندگان را دوچندان کرد.
سایر نقشهای فرعی نیز همگی در جای خود بودند؛ هم شخصیتپردازی خوبی داشتند و هم بازیهایی به اندازه و یکپارچه، همراهی بیننده با ماهیت این شخصیتها را به دنبال داشت .
محمد فِیلی که او نیز اولین نقش تلویزیونی خود را در «روزی روزگاری» پشت سر میگذاشت، در این مجموعه در نقش دو برادر دوقلو به نامهای «نسیم بیگ» و «بسیم بیگ» بازی کرد. اولی دستیار و دست راست «مراد بیگ» بوده و دومی که شخصیتی شیرینعقل و پرحرف است، در اردوگاه «حسام بیگ» حضوردارد.
ژاله علو با تکیه بر سالها تجربه بازیگری و البته صدای گرم و پرهیبت خود، توانست «خاله لیلا» را به عنوان شخصیتیکه با وجود اقتدار و قدرت فرماندهی، دارای جنبههای مادرانه و حمایتی است به تماشاگر بقبولاند.
زندهیاد جمشید لایق در نقش «قلیخان» نیز با وجود داشتن نقشی کمدیالوگ، درخشان ظاهر شد. بازی درونی و غم پنهان در چشمانش در سکانسی که سفره دلش را پیش مرادبیگ باز می کند و آن جمله معروف پیش از مرگ که «قلی خان دزد بود،خان نبود!» و بغض و اشکی که هنگام ادای عبارت «تقاص ازین بدتر!» در چهره لایق و صدای مخملین استاد ایرج رضایی منعکس شد، هیچ گاه از خاطره مخاطبان این سریال پاک نمیشود.
زندهیادان بهروز مسروری، منوچهر حامدی، انوشیروان ارجمند، جمشید اسماعیلخانی و حسین پناهی و سایر بازیگران این مجموعه نیز هر کدام با ارائه بازیهای روان، به ماندگارشدن «روزی روزگاری» کمک کردند.
چگونه از «روزی روزگاری» به «دخترم نرگس» رسیدیم!؟
درکنار همه این موارد، آنچه قابلتأمل است، جسارت کارگردان در روایت داستانی در بستر مناسبات ایلیاتی و متعلق به دوران قدیم و البته تصویربرداری آن در لوکیشنهای سخت و بیابانی است. پرهیز از تکرار موضوعات تکراری و دمدستی را هم نباید از قلم انداخت. آفتی که سالهاست گریبانگیر سریالهای ما شده است.
به عبارت دیگر، متنهای نحیف و بازیهای ضعیف در ترکیب با موضوعات تکراری و محصور در فضای شهری، شرایطی را به وجود آورده که تعداد سریالهای جذاب و ماندگار در یک دهه گذشته کمتر از انگشتان یک دست باشد.
این گونه است که از سریالهای ماندگار دهه شصت و هفتاد که حتی در بازپخش خود بییندگان زیادی را جذب میکردند، به مجموعههایی خنثی و یک بار مصرف میرسیم. سریالهایی که گویا از سر تکلیف و برای پرکردن آنتن ساخته شدهاند. در آنها نه خبری از بازیهای درخشان هست و نه قصهای جذاب و نه دیالوگهای شیرین و قابلتأمل. درنهایت نتیجه این وضعیت هم این است که سریالی همچون «دخترم نرگس» که از همه جنبههای کیفی، سطحی زیرمتوسط دارد را باید به عنوان پربینندهترین سیما بپذیریم!
انتهای پیام/4104/
انتهای پیام/