صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۴:۵۵ - ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۹
مسعود خدابنده:

سازمان منافقین به دنبال جذب شجریان بود/ عربستان 3 کامیون طلا به رجوی داد

مسئول سابق حفاظت سرکرده سازمان منافقین با اشاره به دادن سه کامیون طلا توس آل سعود به منافقین گفت: امروز هم منابع اصلی و اولیه مالی سازمان فرق زیادی نکرده، باز همان سرویس‌های آمریکا و اسرائیل می‌دهند و ارسال از طریق خزانه شیخ عربستان است.
کد خبر : 489060

به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری آنا از پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی، «سازمان مجاهدین خلق» امروز برای همه تقریباً نامی آشناست که پس از شنیدنِ نام آن سازمان، بلافاصله واژگانی چون خیانت، جنایت، ترور، کشتار، وطن‌فروشی، دروغ و … در ذهن تداعی می‌شود. سازمان منافقین که روزی دوشادوش رژیم بعث علیه هم وطنانش در ایران می‌جنگید، امروز آن سوی دنیا همچنان به فعالیت علیه مردم ایران مشغول است.


هنوز هم با وجود تحقیقات و پژوهش‌های متعدد درباره این سازمان، علامت سوال‌های بسیاری پیرامون آن وجود دارد. «قرارگاه اشرف» همچنان به عنوان یک مکان مرموز ناشناخته مانده و منابع مالی سازمان مجاهدین خلق برای بسیاری مبهم است. منابع مالی سازمان هم‌اکنون از چه طریقی تأمین می‌شود؟ برنامه‌های منافقین در بازه زمانی فعلی چیست؟ مسعود رجوی، سرکرده منافقین در چه شرایطی به سر می‌برد؟ سرانجامِ این سازمان چه خواهد بود؟ مسعود خدابنده، عضو سابق شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق به این سوالات و پرسش‌های دیگر پاسخ می‌دهد.


او که با نام مستعار «رسول» در سازمان حضور داشت، عضو شورای ملی مقاومت، مسئول مستقیم تیم حفاظت استقرار و تردد مسعود و مریم رجوی و فرمانده ارتش آزادیبخش است که در سال ۱۳۷۵ از سازمان جدا شد. خدابنده که به گفته خودش در تابستان ۶۰ چند روز بعد از فرار رجوی و بنی‌صدر با آنها دیدار کرد، خاطرات جالبی از آن روزها دارد. ناگفته‌های وی از پشت پرده این سازمان، ارتباط منافقین با سیا و موساد و سرویس‌های اطلاعاتی سعودی بسیار بدیع است.


با او که در حال حاضر خارج از ایران به سر می‌برد در دو مرحله به صورت مکتوب گفت‌وگو کردیم که حاصل آن متن زیر است. بخش نخست از روایت‌های دست اول مسعود خدابنده درباره مسعود رجوی، ناگفته‌های کمپ اشرف، ماجرای دلارهای آمریکایی و طلاهای سعودی که خرج سازمان شد، منابع مالی سازمان و … را در ادامه می‌خوانید.


بسم‌الله الرحمن الرحیم. در ابتدا لطفاً به طور مختصر از خودتان بگویید و خودتان را معرفی کنید. از چه زمانی به سازمان مجاهدین خلق ملحق شدید و کی و چگونه تصمیم به جدایی از سازمان گرفتید؟


به نام خدا. با سلام خدمت شما. من از قبل از پیروزی انقلاب در ارتباط با سازمان قرار گرفتم. حضورم در سازمان از زمان دانشجویی (در انگلستان) شروع شد و تشکیل «کمیته حمایت از مجاهدین خلق» در خارج کشور که بعد از انقلاب به «انجمن دانشجویان مسلمان» تبدیل شد.


من با ورود مسعود رجوی به فرانسه، به پاریس اعزام شدم و تا سال ۱۹۹۴ مسئولیت‌های مختلف امنیتی، حفاظتی و نظامی و سیاسی به عهده داشتم. در این سال به عنوان مسئول حفاظت، مریم رجوی را به صورت مخفیانه با گذرنامه جعلی به فرانسه آوردم و پس از کشمکش‌هایی، یک سال بعد تصمیم به جدایی گرفتم و با مراجعه به رابط سازمان در سرویس‌های فرانسه و انگلیس اعلام کردم که جدا شده‌ام. زمانی که اعلام جدایی کردم مسئول حفاظت رهبریِ سازمان، رابط امنیتی با کشورهای غربی (و اردن و عربستان) و عضو شورای ملی مقاومت (شاخه سیاسی سازمان) بودم.


دلایل جدایی خدابنده از سازمان مجاهدین خلق


باید بگویم که جدایی من از سازمان از یکی دو سال قبل از آن شروع شد و ریشه آن به تناقضات سیاسی برمی‌گشت تا اعتراض به موارد نقض حقوق بشر در داخل سازمان (بعدها این مسئله برایم بیشتر باز شد.) وابستگی روزافزون سازمان، فاصله گرفتن از آنچه که موسسین سازمان بیان کرده بودند، فرقه‌گرایی و شخصیت‌پرستی و در سال‌های آخر افتخار علنی به مزدوری عملاً چاره‌ای باقی نگذاشته بود.


شخصاً فکر می‌کنم این مسعود و مریم رجوی بودند که از «سازمان حنیف نژاد و بدیع‌زادگان و سعید محسن» جدا شدند و نه من. به همین شکل آقایان مهندس میثمی، دکتر رضا رئیسی، دکتر حسین رفیعی، آقایان پرویز یعقوبی، سعید شاهسوندی، عبدالرضا نیک‌بین و علی زرکش و صدها تن از مسئولین و دست‌اندرکاران دیگری که تبدیلِ سازمان مجاهدین به فرقه رجوی را تاب نیاوردند را به عنوان کسانی که بر سر عهدشان با آرمان‌های بنیانگذاران سازمان ماندند می‌بینم. (بدون ورود به بحث درست یا غلط بودن آرمان‌ها و استراتژی مجاهدین اولیه.)


من لیسانس مهندسی برق و الکترونیک را در لیدز انگلستان گرفتم و فوق لیسانس را از دانشگاه لافبرو. بعد از جدایی از سازمان دوره‌های تخصصی مهندسی فتونیک را در دانشگاه اشتوتگارت آلمان گذراندم و در شرکت الکتل فرانسه با مسئولیت شبکه‌های فیبرنوری اروپا مشغول به کار شدم.


بعد از سقوط صدام حسین دوستان عراقی (مشخصاً دکتر موفق الربیعی که به عنوان مشاور امنیت از لندن به بغداد بازگشت) خواستار همکاری شدند. بنده در سال ۲۰۰۳ شرکت «مشاورین استراتژیک خاورمیانه» را تأسیس کردم و با سمت مشاور وارد کار با دولت جدید شدم. این شرکت و سمت هنوز پابرجاست و البته به خارج از عراق و انگلستان هم گسترش یافته. بخشی از مأموریت من مربوط به اخراج مجاهدین خلق از عراق بود که این کار با انتقال موفقیت‌آمیز این افراد از کمپ اشرف به کمپ موقت لیبرتی و سپس به آلبانی پایان یافت.


واکنش سازمان به جدایی شما چه بود؟ چون به هرحال شما پست‌های مهمی در سازمان داشتید. مسئول حفاظت رهبری سازمان بودید و به تبع اطلاعات زیادی هم داشتید. آیا بعد از جدایی، سازمان شما را اذیت نکرد؟ یا تهدید نشدید؟


زمانی که مریم رجوی را به فرانسه آوردم دلیل اصلی آمدنش این بود که در خارج جای پایی برای مسعود باز کند (که در عراق گیر کرده بود و فهمیده بود که ماندنش با صدام و حرف آمریکا را گوش نکردن خطا بوده.) قبل از آن دو سال طول کشید تا بشود به باقی مانده‌های شورای ملی مقاومت قبولاند که مریم رئیس‌جمهور اعلام شود. یادم هست آقای متین دفتری و آقای هزار خانی واقعاً به کتشان نمی‌رفت و النهایه هم با اکراه و فاصله گرفتن کوتاه آمدند.


**سورچرانی های مریم رجوی ***


برخلاف قرار، وقتی به پاریس رسیدیم مریم شروع کرد دعوت کردن و سورچرانی و می‌رفت پول می‌داد به فمنیست های آمریکایی و سوئدی که بیایند بنشینند و مریم برایشان سخنرانی کند که «راه فمنیسم از درک مسعود و انقلاب می‌گذرد.» آنها هم می‌خورند و سهمشان را می‌گرفتند و می‌خندیدند و می‌رفتند.


من اگر چه قبلاً هم تقریباً به این نتیجه رسیده بودم که این سازمان دیگر سازمان اولیه نیست ولی اینجا دیگر شروع به بحث با مریم کردم و دلایل سیاسی و غیره. کمی بعد از بغداد تماس گرفتند که برگردم مسعود کار دارد و بخشی از پناهگاه زیرزمینی (که مسئول ساختش من بودم) در اشرف کار نمی‌کند. من برگشتم و دیدم که بحث پناهگاه نیست و مسعود در حال چِک کردن من است. یک مقدار دست و پایم را جمع کردم. وقتی برگشتم به پاریس دیگر آخر خط بود. مستقیم رفتم پیش رابط‌های امنیت و کارت‌ها و غیره را تحویل دادم. از آنجا رفتم به لندن و آنجا تعدادی پاس فرانسوی و کارت‌های عدم تعرض اردن و عراق و چند حساب مالی که به نامم بود را تحویل دادم و اعلام کردم که دیگر با مجاهدین نیستم.


یک دوستی داشتم که به او زنگ زدم و رفتم پیش او. مدتی در کارگاه او کار کردم تا توانستم اطلاعات تخصصی‌ام را به روز کنم و بتوانم در رشته خودم کار کنم. استخدام مخابرات شدم. وقتی در شمال بودم چند بار آمدند سراغم که دیدند خبری نیست. یک روز مسعود زنگ زد و بعد از احوالپرسی گفت که اینها را من نمی‌دانستم و خلاصه تقصیر مریم است (مریم در این زمان از فرانسه اخراج شده و مجدداً به عراق برگشته بود) و تو به عنوان عضو شورا بیا بغداد صحبت کنیم که به وی یادآوری کردم که من مثل بقیه اعضا نیستم و خیلی از مسائل را می‌دانم و به زیر سایه صدام برنمی‌گردم.


یادم هست همینطور که به مریم فحش می‌داد (که کنارش بود و من نمی‌دانستم) گوشی را کوبید زمین. بعد از آن اخبار مختلفی در بین اعضای مسئله‌دار پخش کردند که مسعود خدابنده بیمارستان است. بعد گفتند که ما جدایش کردیم چون معتاد شده بود و از این حرف‌ها. حتی یادم هست بچه‌های لندن یک روز زنگ زدند که محمد سید المحدثین آمده لندن پاسخ سوالات هواداران را بدهد و گفته که تو خودت خواسته‌ای به خاطر حفظ آبروی سازمان و چون معتاد شده‌ای دیگر در سازمان نباشی. وقتی من در لندن اعلام کردم که جدا شده‌ام سرویس‌ها خوششان نیامد و یک مقدار عصبی برخورد می‌کردند ولی النهایه کاری نمی‌توانستند بکنند. البته بعدها چند بار سراغ من را گرفتند که اگر کمکی لازم داشته باشم که دیگر نیازی به آنها نبود و روی پای خودم ایستاده بودم.



***چاقوکشی منافقین در پاریس***


در موارد مختلف سعی کرده‌اند که من را حذف کنند ولی خوشبختانه عملی نشد. یک بار دو نفر را به عنوان خبرنگار فرستادند به شهری که زندگی می‌کنم و سعی کردند با ماشین من را زیر کنند که با انتقال مسئله به سرویس‌ها جلویش گرفته شد. به نظرم آن زمان حتی پای یکی از لابی‌هایشان «لرد کوربت» که الان مرده است هم پیش آمد. یک بار در پاریس جلسه‌ای بود در ساختمان فیاپ که قرار بود صحبت کنم. تلفن زدند و اطلاع دادند که برنامه‌ای برای کشتن من، همسر و پسرم که با هم بودیم چیده شده. متوقف شدم تا مأمورین رسیدند. همسر و پسرم را برگرداندند هتل و من و یکی دو مأمور رفتیم به محل. زمانی که رسیدیم برنامه حمله مجاهدین با چاقو و قمه و غیره به محل جلسه تمام شده بود. تا پلیس برسد چند نفر زخمی شده و به بیمارستان فرستاده شده بودند و تعدادی را هم دستگیر کرده بودند. آقای آلن شوالغیاس یکی از خبرنگاران و محققین و متخصصین نسبتاً با نفوذ در زمینه مسائل خاورمیانه هم همراه من بود که بعدها مطالبی اعتراضی علیه چاقوکشی مجاهدین در پاریس منتشر کرد.


سال‌ها بعد از سقوط صدام که من ترددم به بغداد زیاد بود یک روز در هتل در اربیل نشسته بودم با خانم جودیت نیوریک (خبرنگار هلندی که آن زمان کلاس‌هایی را در دانشگاه اربیل برگزار می‌کرد) که از آسایش (سرویس منطقه خودمختار عراق) زنگ زدند که یک تعداد قاتل را استخدام کرده‌اند که بیایند آنجا و تو را بکشند. ماشین فرستادند و من را به سلیمانیه منتقل کردند و البته کار من هم آنجا تمام شده بود و برگشتم به لندن.


در حال حاضر، مجاهدین خلق در لندن (و اروپا) جرأت این کارها را دیگر ندارند. می‌دانید که همین الان با پیشنهاد سرویس‌های کشورهای مختلف اروپایی عملاً بساط سازمان در اروپا جمع شده (اجازه تظاهرات، جلسه در پارلمان اروپا و از این قبیل) و مریم هم عملاً به آلبانی تبعید شده است (البته دلیل به ابدی بودن مسئله نیست. برگی است که ممکن است دوباره وارد بازی شود) انگلستان و امریکا هم طبعاً اطلاعات گسترده‌ای از مجاهدین خلق دارند و رجوی هم می‌داند که نفوذی‌های سرویس‌ها تا حد کافی در همه جای سازمانش هستند و موافق ترور فیزیکی در خاکشان نیستند.


البته در جایی مثل آلبانی قضیه فرق می‌کند. کما این که وقتی همسرم به عنوان متخصص «فرقه‌های خطرناک» برای شرکت در یک جلسه در مورد «دیرادیکالیزه کردن افرادی که در گروه‌های تروریستی بوده‌اند» (معنی دقیق دیرادیکالیزه کردن را به فارسی نمی‌دانم ولی شخصاً از کلمه «زهرکشی» در فارسی و عربی استفاده می‌کنم) دعوت شده بود عملاً سفارت انگلیس مشکل حفاظتی را مطرح کرد و درنتیجه حفاظت تأمین شد. البته اتفاقی نیفتاد.


در هر حال، کسانی که به قول خودشان ۱۷۰۰۰ ایرانی، ۲۵۰۰۰ عراق و انبوهی اروپایی و آمریکا را کشته‌اند حتماً اگر دستشان برسد هزینه حذف من یا من نوعی را می‌دهند. یادمان باشد که سال ۲۰۰۳ اینها در خیابان خودشان را به آتش کشیدند (مغزشویی در اوج آن). کسی که با دستور تشکیلاتی «خودش را به فجیع‌ترین شکل می‌کشد» حتماً برایش راحت‌تر است تا «در حین کشتن خودش یکی از منتقدین رهبری فرقه را بکشد.» کسی در اروپا و آمریکا شکی در خطرناک بودن این افراد شستشوی مغزی داده شده ندارد.


شما مدت‌ها در رده‌های بالای سازمان حضور داشتید. نگاه سازمان به «توابین» چه بود؟ آیا آنها را خائن می‌دانست یا سعی می‌کرد دوباره آنها را برگرداند؟


سازمان وقتی به خود مسعود رجوی می‌رسد هزار دلیل می‌آورد که چرا در زمان شاه همه اعدام شدند ولی او اعدام نشد؟ و تمامی شواهد و دلایل علیه رجوی را دروغ می‌داند. ولی وقتی به نفرات برمی‌گردد اساساً زندانی آزادشده را قبول ندارد. زندانی آزادشده، طبعاً تمام بافته‌های سازمان در مورد زندان‌های ایران را پنبه کرده است.


ولی دلیل عدم اعتمادش به زندانی آزاد شده این است که قرار نیست زندانی آزاد شود. قرار نبود اصلاً زندانی شود. قرار است که سیانور بخورد، شهید شود، برود در «بانک خون» آقا و خانم رجوی. در قوانین سازمان رجوی، زندانی شدن و بعد هم آزاد شدن عین نقض دستور است.


ولی مهم‌تر از همه این است که وقتی مثلاً بنده به شما القا کرده باشم که اینجا پرتگاه است ولی شما رفته‌ای آنجا و بعد راه رفته‌ای و برگشته‌ای، در نهایت هر حرف دیگری هم بزنم دیگر شما جدی نمی‌گیرید. این در مورد تیم‌های عملیاتی هم مصداق داشت. یعنی تیم می‌رفت عمل می‌کرد و برمی‌گشت ولی با همین کار جامعه را هم می‌دید و وقتی برمی‌گشت تا خرخره متناقض بود. به این فرد نمی‌شد گفت که الان اگر ما برویم به سمت کرند و اسلام‌آباد، ملت هم از کرمانشاه با تفنگ می‌ریزند بیرون و می‌آیند به پیشواز ما. از نظر مرکزیت سازمان، چشم و گوش کسی که زندان رفته باشد بازتر از آن است که بشود به او اعتماد کرد. به اعتقاد سازمان، نفر زندان رفته و نفر عملیات رفته دیگر در خانه جایی ندارد و باید در فاصله استفاده شود تا شهید شود و در لیست واردش کنیم.


به نظر شما آیا مسعود رجوی زنده است؟


در مورد زنده یا مرده بودن مسعود رجوی من نمی‌توانم قطعی صحبت کنم و اصلاً این موضوع هم مهم نیست. این مسئله بین سران مجاهدین و بدنه آن است که بالاخره رهبر ایدئولوژیکشان زنده است یا مرده. اتفاقاً یکی از دلایلی که من همیشه می‌آورم که این افراد به دلخواه در آن بیابان در آلبانی نمانده‌اند همین است. یک سری افراد مسن که خودشان را شیعه اثناعشری می‌نامند رفته‌اند یک رهبر مطلق پیدا کرده‌اند که به خاطرش قتل انجام داده‌اند، علیه هم وطن‌هایشان در کنار صدام جنگیده‌اند، زنشان را طلاق داده و به ازدواج این رهبر در آورده‌اند، فرزندانشان را به یتیم خانه‌های کشورهای دیگر فرستاده‌اند و آخرالامر حتی نمی‌دانند که این رهبرشان اصلاً زنده است یا مرده. این با عقل جور درنمی‌آید که اینها برایشان سوال ایجاد نشود. تنها دلیلی که سکوتشان را توجیه می‌کند ترس است و در خانه ماندن از سر بی‌چادری!


من زمانی مسئولیت حفاظت این فرد (رجوی) را به عهده داشتم. کسانی که کارشان حفاظت باشد می‌دانند که اولین و آخرین مسئله یک عنصر حفاظتی این است که «سوژه‌اش باید بتواند کارش را بکند.» اگر مسعود رجوی نتواند (که نمی‌تواند) رهبری یک سازمان را در عمل به عهده بگیرد، زنده و مرده‌اش فرقی ندارد و طبعاً حفاظت جدی‌ای هم نیاز ندارد. مسعود رجوی زنده یا مرده فعلاً کاره‌ای نیست. رهبری یک سازمان هم با دوتا نوار و سه صفحه مزخرف‌نویسی پیش نمی‌رود. البته زمانی هم که بود رهبری چندان مشعشعی ارائه نداد. به قول خودش ۵۰۰ هزار نفر در سی خرداد ۶۰ آمدند بیرون و برایش تظاهرات کردند. یعنی رجوی این تعداد را طی سه دهه تبدیل کرد به دو هزار نفر پیرزن و پیرمرد مریض و علیل در بیابان‌های آلبانی! که لعن و نفرین هر انسانی و بخصوص هر ایرانی را، خارج از دیدگاه‌ها و اعتقاداتشان، بدرقه راهشان دارند.


الان شما نگاه کنید ایرانیان چه در داخل و چه در خارج از کشور هزار نوع برداشت و طرز تفکر و اعتقادات متفاوت و اغلب به شدت متناقض با یکدیگر دارند. از راست افراطی تا چپ افراطی، از سلطنت‌طلب تا برانداز، مارکسیست و تجزیه‌طلب و … تنها نقطه مشترکی که سرش دعوا ندارند، لعن و نفرین مجاهدین خلق ایران یا همان فرقه رجوی است. این شد یادگار زنده یا مرده مسعود رجوی.


***حضور شاهزاده سعودی در جلسه منافقین***


مورد دیگری که شاید قابل اشاره باشد حرف شاهزاده ترکی الفیصل است که آمد در جلسه اینها، رفت پشت بلندگو و سه بار جلوی تمامی اعضای سازمان، مرگ مسعود رجوی را به زنش مریم تسلیت گفت. من بعدها هم با منشی وی و هم در موقعیتی با سردفتر او در واشنگتن صحبت داشتم و نه من و نه آنها شکی نداشتیم که شاهزاده نه رفتنش به آنجا بخاطر تبلیغ بود، نه به پول سازمان نیاز داشته یا دارد و نه اگر حرفش اشتباه بود مشکلی داشت که بعداً بیاید بگوید حرفم درست نبود. اصلاً این فرد در چهار پنج دهه گذشته کِی بدون برنامه حرف زده که این بار بزند؟ می‌دانید که ترکی الفیصل تا بیست روز قبل از فاجعه یازدهم سپتامبر مسئول استخبارات عربستان بود و خیلی‌ها حتی وی را در ارتباط با این مسئله مشکوک می‌دانند. فرد اطلاعاتی خبره و زبده‌ای است. در جوامع اطلاعاتی بین‌المللی جایگاه بالایی دارد.


نظر من این است که بعد از سقوط صدام و تثبیت شدن سازمان در آلبانی، شاهزاده ترکی الفیصل مسئولیت مستقیم اینها را به عهده گرفته و رفتنش به جلسه آنها در واقع اعلام وضعیت جدید بود. دقت بفرمائید که وی نه با قرار قبلی رفت و نه حتی آنجا حاضر به صحبت و نشست و برخواست با کسی شد. حفاظتش را هم خودش با خودش برد (اعتماد مینیمم را هم نکرد) چهره مریم عضدانلو هم در فیلم‌ها مشخص است که آچمز شده و نمی‌داند چه کند. یعنی ترکی الفیصل رفت که میخ را بکوبد، سوئیچ را بزند و برگردد و بعد از آن جلسه، الباقی کارها را با ریموت کنترلش دنبال کند!


با این تفاصیل شما اگر حرکت سازمان بعد از سقوط صدام و ظهور ترکی الفیصل را ببینید بیشتر متوجه می‌شوید که این حرکت (اعلام مرگ مسعود رجوی) به معنی «خاتمه سازمان مسعود و صدام» و «شروع سازمان مریم و ترکی» است. سازمان مسعود و صدام دستگاهی تروریستی و نظامی بود درحالی‌که سازمان مریم و ترکی سازمانی کاملاً امنیتی و تبلیغاتی است.


شاهزاده ترکی یا می‌داند که او مرده و بنابراین آن روز خط جدید را مشخص کرده است و یا می‌داند که زنده است (صد در صد بی‌خبر نیست چون صاحب است) و آب پاکی را روی دستش ریخته که همین‌جا در عربستان یا هر جای دیگری می‌نشینی و حرکتی نمی‌کنی! (الا این که هرازگاهی که من گفتم یک بیانیه‌ای تحت نامت درمی‌کنیم) و این هم ویدئوی ختمت است که بنشین و ببین که پیش زنت گرفتم. دست از پا خطا کنی، حرف اضافی بزنی و یا بخواهی زرنگی بکنی (رجوی در زرنگی‌های احمقانه سابقه طولانی دارد) قتلت کار چند دقیقه است و مرگت را هم که از قبل اعلام کرده‌ایم و اصلاً نیازی به جسدت هم نخواهد بود. البته این نظر بنده است؛ به عنوان کسی که هم با خلق و خوی رجوی کاملاً آشنا هستم، هم تا حدودی در سیستم‌های اطلاعاتی و امنیتی غربی و عربی فعال بوده‌ام و هم سال‌ها شیوه کار استخبارات عربستان و طرز کار ترکی الفیصل را شاهد بوده‌ام. به هر حال این هم آخر و عاقبت زنده یا مرده مسعود رجوی است. بهای مبارزه که چه عرض کنم، بهای انسان بودن را که نپردازی آخرش همین می‌شود.


منابع مالی سازمان مجاهدین خلق بعد از ورود به فاز مبارزه مسلحانه چگونه تأمین می‌شد؟


من چند روزی بعد از ورود مسعود رجوی و ابوالحسن بنی‌صدر به فرانسه، از لندن به آنجا رفتم. قبلاً هم البته عباس داوری برای حل و فصل امور آمده بود. من آنجا مسئولیت‌هایم را تحویل دادم (یکی از آنها بسیج نیروهای خارج از کشور برای حمله به سفارتخانه‌ها و اشغال آنها بود که به عنوان تبلیغات قبل از ورود مسعود انجام شده باشد. آخرین آن لندن بود و طبعاً اسم رجوی قبل از ورودش به پاریس در همه نشریات اروپا و امریکا منعکس شده بود) کار بعدی من انتقال رادیو ده کیلو واتی زیمنس و انبوهی فرستنده و تجهیزات از مونیخ به بغداد و از آنجا به دفتر سیاسی حزب دموکرات کردستان در نزدیکی سردشت بود. وسایل (به غیر از فرستنده اصلی) را قبلاً از امریکا تهیه کرده و به مونیخ (انبار ترانزیت) منتقل کرده بودیم. این وسایل نه به لحاظ امکانات مالی و نه به لحاظ دریافت جواز خرید و نه حتی رد کردن از ترانزیت به مقصد بغداد در قد و قواره سازمان مجاهدینی که تازه از ایران فرار کرده بود نبود.


همان روزهایی که هنوز در پاریس بودم، یادم هست که انبوهی امریکایی رفت و آمد داشتند و برخی به عنوان خبرنگار می‌آمدند و برخی هم خیلی مخفی نمی‌کردند که از طرف سازمان سیا آمده‌اند. اینها اساساً ملاقات‌هایشان پشت درب بسته با مترجم‌های خودشان و صرفاً با مسعود رجوی بود. اگر درست بخاطر داشته باشم همان روزها مسعود اعلام کرد که آمدن به پاریس موقتی است و چند هفته دیگر حکومت ایران را سرنگون کرده و به ایران برمی‌گردیم (کلاهی که سر بنی‌صدر هم گذاشتند و همراهش کردند.)


آن زمان پول مستقیم از سرویس‌ها پرداخت می‌شد و بخش مالی مسئول انتقال آن از طریق فرش فروشی‌ها و غیره به داخل بود برای ترورها و مخارج دیگر. ولی بعدها وقتی سازمان از طرف دونالد رامسفلد به همراه کمک‌های دیگر به صدام هدیه شد و سازمان به عراق منتقل شد قضیه فرق کرد. در زمان صدام عملاً محدودیت مالی وجود نداشت. یعنی اگر ما پروژه‌ای ارائه می‌کردیم و تصویب می‌شد (مثلاً یک تظاهرات سراسری در اروپا علیه نظام ایران که حدود ده هزار نفر را اجیر کنیم و بیاوریم و مخارج تبلیغات مطبوعاتی و …) مسئله مالی آن ثانویه بود و مشکلی نداشت (طبعاً این قضیه بعد از سقوط صدام تغییر کرد. کما این که تبلیغات سازمان هم از سطح خرج‌های کلان به خرید یکی دو تا لابی امریکایی اروپایی محدود شد.)



***کمک‌های مادی سعودی‌ها به منافقین***


مانطور که می‌دانید بخشی از مخارج جنگ صدام با ایران را عربستان سعودی (طبعاً با تأیید آمریکا) و گاهی هم کویت یا شیوخ دیگر می‌دادند. سهم خرج مجاهدین هم جزئی از همین بودجه بود و صدام بخشی را به دلار (بواسطه پولشویی از طریق خیریه‌هایی که تأسیس کرده بودند مثل ایران ایدز در لندن) و بخشی را هم به دینار (که فیلمبرداری های مخفی مخابرات صدام از تحویل و تحولات صندوق‌های اسکناس بعداً بیرون آمد) تا این که رابطه صدام با آمریکا و غرب بواسطه حمله به کویت شکر آب و جنگ اول خلیج فارس شروع شد.


یادم هست آن زمان به صورت موقت رابطه رجوی و عربستان مستقیم شد و مسعود رجوی به عربستان احضار شد (که مسافرت‌ها آن زمان مخفی بود ولی بعدها فیلم و عکس آن علنی شد) شاهزاده ترکی الفیصل آن زمان مسئول استخبارات عربستان بود و سابقه ارتباطش با سازمان به آن سال‌ها برمی‌گردد و البته ملک عبدالله ولیعهد بود و نفر بالای ترکی الفیصل. ملک عبدالله گاهاً حتی مستقیم کارهای رجوی را کنترل و رسیدگی می‌کرد. همان روزها من در یکی از سفرها سه کامیون طلا (هرکدام حدود یک تن) و انبوهی هدایا از جمله ساعت‌های رولکس طلا با مارک سلطنتی و اقلام دیگری را به بغداد آوردم که بعدها با کمک تعدادی از تجار اردنی وابسته به دربار عربستان اینها را به پول تبدیل کردیم.


سازمان البته در این سه چهار دهه با اموالی که از خانواده‌های اعضایش دزدید، با مبالغی که از سرویس‌ها گرفت تحت عنوان خرج نفرات، با سرانه‌ای که از صدام حسین می‌گرفت و مبالغی که از طریق فروش نفت قاچاق به دست آورد و هزار راه غیرقانونی دیگر توانست انبوهی شرکت و هتل و دارالتجاره هم باز کند. در جریان فروش نفت قاچاق برای صدام ده درصد درآمد را نگه می‌داشت که به سرعت تبدیل به چند هتل بزرگ در لندن شد. بعد از فرار مریم رجوی از عراق بعد از سقوط صدام (سال ۲۰۰۳) مریم رجوی را با چند ده میلیون دلار اسکناس‌های دزدیده شده از بانک‌های عراق در پاریس دستگیر کردند و فرانسه مسئله را به سوریه اطلاع داد که در همان زمان چند ده میلیون دیگر با صندوق‌هایی از جواهرات و طلا در مرز عراق به سوریه که بار قاطر کرده بودند کشف و ضبط شد.


البته بعد از دستگیری مریم رجوی در پاریس (سال ۲۰۰۳) تحقیقاتی شروع شد که منابع مالی سازمان را هم نشانه گرفت. سازمان برای فرار از دست تحقیقات مجبور شد حجم بالایی از پول‌ها را خرج کند. مقدار زیادی هم از بین رفت چون مجبور بود جابجا کند. شرکت‌های بسیاری تعطیل شد و خلاصه حجم پول پایین آمد. طبق برآورد سازمان‌های فرانسوی که مسئول تعقیب این قضیه بودند، امروز مجاهدین خلق کمتر از بیست درصد پولی را که زمان صدام جمع کرده بود را دارد. این را طبعاً در میزان خرج کردن‌ها هم می‌شود دید. تحرکات سازمان چه در منطقه و چه در اروپا و آمریکا عملاً با مخارجی که قبلاً می‌کردند قابل مقایسه نیست.



امروز این منابع مالی از چه طریقی تأمین می‌شود؟


به نظرم به جرأت می‌شود گفت که امروز هم منابع اصلی و اولیه مالی سازمان فرق زیادی نکرده. باز همان سرویس‌های آمریکا و اسرائیل می‌دهند و ارسال از طریق خزانه شیخ عربستان است. البته روش‌ها و واسطه‌ها فرق کرده. زمانی مستقیم در فرانسه به چند صد حساب بانکی واریز می‌شد، زمانی از طریق صدام حسین بدستشان می‌رسید. گاهی با چمدان، گاهی با کامیون طلا، گاهی از طریق پولشویی و گاهی هم از طریق خیریه‌هایی که تأسیس کرده بودند. یا بهتر است بگویم برایشان تأسیس کرده بودند.


امروز در آلبانی پنج زمین کشاورزی خریداری شده و در آن کمپی برای مجاهدین ساخته شده است که نه تنها مجوز ساختمان ندارد که اصلاً ردی از آن (یا سکنه آن) در دفاتر دولتی آلبانی وجود ندارد. این زمین را بواسطه یکی از معروف‌ترین قاچاقچی‌های سلاح آلبانی بصورت نقد تهیه کرده‌اند و هیچ داد و ستد بانکی و رد اداری انجام نشده است. کلیه مصالح ساختمانی از طریق ایتالیا بدون پرداخت مالیات و مجوز واردات آمده که باز هیچ ردی از حساب و کتاب و بانک و غیره در آن نیست.


چندی قبل دو نفر اسرائیلی را در همان مرز آبی با ایتالیا دستگیر کردند با حجم بالایی اسکناس که به کمپ می‌رفتند. البته خبرش یکباره قطع شد و کسی نفهمید چه شد. سازمان مجاهدین در آلبانی نه تنها یک حساب بانکی ندارد که اصلاً در دفاتر وزارت کشور (و این روزها در دفاتر وزارت بهداشت) اصلاً نه این نفرات ثبت هستند و نه قرارگاهی در نقشه وجود دارد. پلیس هم یکی دو بار خواست بخاطر قتل‌های مشکوک وارد شود که از شیش (سرویس امنیتی آلبانی تحت نظارت سازمان سیا) وارد شدند و کنارشان زدند.


به نظرم یکی از دلایلی که مجاهدین را بعد از سقوط صدام به آلبانی منتقل کردند همین فساد گسترده در سیستم کشور است. آلبانی در اروپا به عنوان دروازه قاچاق مواد مخدر، برده‌داری مدرن و ایضا قاچاق سلاح شناخته می‌شود بسیاری از سلاح‌هایی که از غرب به دست گروه‌های تروریستی در سوریه می‌رسید و می‌رسد از آلبانی عبور می‌کند. مافیای آلبانی البته این روزها رابطه خوبی با مجاهدین هم دارد که مسائل مختلفی از جمله مسئله پولشویی را حل می‌کند. یاد فشاری افتادم که به ایران وارد می‌کنند که باید به اف. ای. تی. اف (بخاطر جلوگیری از پولشویی) بپیوندد. بیراهه نمی‌روم، بحث دیگری است.


در حال حاضر ارتباط سازمان با آمریکا، رژیم صهیونیستی و کشورهای عربی چگونه است؟ در اوضاع کنونی گروه رجوی چه کارکردی برای غرب می‌تواند داشته باشد؟


همانطور که خدمتتان گفتم الان (بعد از سقوط صدام) سازمان نظامی-تروریستی صدام و مسعود به سازمان امنیتی-تبلیغاتی ترکی الفیصل و مریم تبدیل شده است. کسانی هم که دیروز با سلاح می‌رفتند در خیابان‌های شهرهای ایران بقال و بزاز ترور می‌کردند یا بمب در سطل زباله می‌گذاشتند امروز در سنین کهولت پشت کامپیوتر می‌نشینند و از صبح تا شب کلیک می‌کنند.


***فعالیت‌های سایبری منافقین***


یکی از این شگردها که اخیراً لو رفته حساب‌های مجازی «حشمت علوی»، از توئیتر و فیسبوک گرفته تا مقاله‌نویسی برای شبکه العربیه عربستان سعودی و نشریات اسرائیلی است. برخی مطبوعات غربی و تعدادی از خبرنگاران تحقیقی شواهد و مدارکش را بیرون داده‌اند که همه آنها سر نخ را عملاً در همین کمپ مجاهدین در آلبانی یافته‌اند. جالب است که هم رئیس جمهور آمریکا و هم وزیر خارجه آمریکا بارها با اشاره به نوشته‌های این فرد (که اصلاً وجود خارجی ندارد) مدعی دلیل و مدرک علیه ایران شده‌اند. مثلاً شبکه دو سه هزار نفره حساب‌های توییتری سازمان تویتی از حشمت علوی را پخش می‌کند که مثلاً پنج هزار نفر در ایران الان توی خیابان کشته شدند. مایک پمپئو می‌آید کنفرانس مطبوعاتی می‌گذارد که «اخبار نشان می‌دهد که حکومت ایران همین الان پنج هزار نفر را کشت و صدایش را در نمی‌آورد»!! منظورم این است که مصرف عوض شده. مثلاً فرض کنید آمریکا یک ابزاری دارد به عنوان سرنیزه، وقتی این از کار می‌افتد یا سرنیزه جدیدی می‌خرد، می‌آید این سرنیزه کهنه را می‌دهد به کسی مثل شاهزاده ترکی الفیصل تمیزش کند و تغییرش بدهد و از آن در حد خودش استفاده کند.


***سازمان مجاهدین تقریباً به آخر خط رسیده است***


البته در این زمینه هم به نظرم سازمان مجاهدین تقریباً به آخر خط رسیده است و کارآیی اش هر روز کمتر می‌شود. اگر یادتان باشد روزگاری موساد مدارکش را می‌داد به اینها تا منتشر کنند که خودش مستقیم وارد نشود (عکس‌های ماهواره‌ای که از مراکز تحقیقات اتمی ایران گرفته بودند و نماینده مجاهدین خلق -علیرضا جعفرزاده- را آوردند این عکس‌ها را به عنوان کشف مجاهدین علنی کند. البته همان اتهامات هم بعداً مشخص شد که تقلبی و دست‌ساز بوده) ولی سال‌هاست که دیگر از اینها استفاده نمی‌کنند. و البته سازمان هم در تبلیغاتش هر کاری می‌کند که بگوید ما را هنوز استفاده می‌کنند. به نظرم این پایان تاریخ مصرف مجاهدین خلق در زمینه «اطلاعات شویی» و هم خانه شدن اینها با «مافیای آلبانی» نهایتش بدی برای اتحادیه اروپا (که همسایه آنهاست) درست کند.


فراموش نکنیم که فردی مثل اسامه بن لادن وقتی برگشت و از پشت به آمریکا خنجر زد که دیگر آمریکا برای جنگ با شوروی در افغانستان نیازش نداشت و تاریخ مصرفش تمام شده بود. رجوی و مجاهدین خلق را اگر بعد از چهار دهه رها کنند حتماً به یک گروه مافیایی اقتصادی – نظامی خشن علیه خود اروپا و آمریکا تبدیل خواهد شد.



***ارتباط مجاهدین خلق و داعش***


به نظر شما آیا سازمان مجاهدین خلق با داعش ارتباط داشت؟


سازمان در تبلیغاتش در روزهای اول از داعش به عنوان «جوانان انقلابی عراق» یاد می‌کرد و سقوط موصل را در نشریات و رادیو تلویزیونشان جشن گرفتند. سقوط موصل بخشی به دست سیستم نظامی اطلاعاتی صدام انجام گرفت و گروه نقشبندی عراق (بقایای وابستگان صدام) بخش اصلی سناریوی سقوط موصل و به دنبال آن حرکت به سمت جنوب را طراحی و اجرا کرد.


مجاهدین خلق هم بخشی از همین سیستم بود و تا به حال هم نه علیه صدام، نه علیه گروه‌های نقشبندی و مشابه آن و نه علیه داعش حرفی زده است. آن زمان دفترشان در کنار دفتر رغد صدام (دختر صدام) در اردن به شدت فعال شده بود و بقولی «بوی کباب» شنیده بودند. سازمان (کما اینکه کل غرب) فکر نمی‌کرد که داعش (و سیستم صدام) کلاً حذف شوند. حداقلش این بود که بخش‌هایی از خاک عراق را نگه خواهند داشت.


سقوط کامل داعش ضربه بزرگی به خصوص به اسرائیل بود که می‌خواست بدین وسیله جایی در کنار مرز ایران پیدا کند. زنده باد یاد شهدا سلیمانی و المهندس که واقعاً داغ «حکومت داعش» را بر قلب اینها گذاشتند. ارتباط سازمان تا همین اواخر با گروه‌های وابسته به داعش در سوریه و عراق هم علنی بوده و در نشریاتشان هم هست. البته همانطور که ترور آمریکایی‌ها را انکار می‌کنند، امروز حمایت و همکاری با این گروه‌ها را هم انکار می‌کنند.


***تورهای جذب منافقین؛ از منتظری تا شجریان***


درباره رابطه سازمان با آیت‌الله منتظری، نگاه سازمان به منتظری و طریقه نفوذ در اعضای دفتر و اطرافیان وی توضیحاتی بدهید.


در این رابطه چیز زیادی نمی‌دانم ولی یادم هست که بخشی از شگردهای رجوی (با استفاده از تخصص سرویس‌های غربی) نزدیک شدن به نفرات شناخته شده بود و الان هم هست. البته نه به نام مستقیم مجاهدین خلق. شخصاً فکر می‌کنم حتی افرادی مثل کلاهی و کشمیری را هم به همین طرق آلوده کردند. فراموش نکنیم که اینها توانستند بنی‌صدر را هم به همین صورت با خودشان همراه کنند. (که البته بعداً هم خدمت کلاهی و کشمیری رسیدند و هم آنچه را که در جریانید با آقای بنی‌صدر کردند.)


سازمان مجاهدین خلق اغلب سراغ کسانی می‌رفت که احتمال همراهی آنها با سازمان وجود داشت. مثلاً آقای منتظری، آقای بنی‌صدر و … یادم هست سازمان مجاهدین خلق مدتی به دنبال شجریان بود تا او را جذب کند که بالاخره به زبان آمد و علنی علیه‌شان حرف زد که بگذارند و بروند. باز یادم هست که مدتی به دنبال خدابیامرز مهندس بازرگان بودند. یکبار هم که او برای معالجه از ایران خارج شده بود که به شدت دنبالش بودند که به ما بپیوند و برنگرد و… یادم هست جمله معروف مهدی بازرگان را که گفته بود به رجوی بگویید: «من هم زنم را دوست دارم و هم خانه ام.» (اشاره به ازدواج رجوی با همسر سابق ابریشمچی و اشاره به انقلاب ایدئولوژیک درونی سازمان و ایضا قرار گرفتن در کنار دشمنان کشور.)


آیا پایبندی‌های مذهبی در بین اعضای سازمان وجود دارد؟ چگونه و در چه حد؟


پایبندی مذهبی در سازمان مجاهدین خلق از بعد از انقلاب ایدئولوژیک مشخصاً امتیاز منفی محسوب می‌شود. حتی مثلاً قرآن خواندن هم ممنوع بود. بعد از انقلاب ایدئولوژیک، کتاب خواندن و بخصوص قرآن و نهج‌البلاغه ممنوع شده بود. (توجیه این بود که شما باید به مریم وصل شوید، مریم به مسعود وصل است و مسعود به امام زمان. بنابراین صرفاً تماشای ویدئوهای مسعود و مریم آن هم با حضور مسئول جایز بود.) اگر کسی تخطی می‌کرد، در جمع، پدرش را در می‌آورند به‌قدری که به گریه می‌افتاد.


کتابخانه ای در کمپ اشرف بود که ابوذر ورداسبی با خواهش و تمنا اجازه ایجاد آن را گرفت. ورداسبی در جریان عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) کشته شد. این کتابخانه را بعد از مرحله دوم انقلاب طلاق و ازدواج بستند. داستان هم از اینجا شروع شد که بحث شیعه را تخطئه کردند و این که شما نمی‌توانید مستقیم به خدا که هیچ به امامان هم وصل شوید. یعنی راه نشان دادند که شما به مریم، مریم به مسعود و مسعود به امام زمان وصل هستند (یا به تعبیری مسعود همان امام زمان است و این را در جلسه‌ای با شرکت چند صد نفر هم عنوان کردند و مسعود تکذیب نکرد و نوارهایش هم بعداً بیرون آمد). با این تفسیر نه تنها کتب دینی، که کتب دیگر هم مجاز نبود. علنی گفته می‌شد که اگر کسی به دنبال درس خواندن و مطالعه باشد یعنی به دنبال آینده خودش است و بنابراین از مبارزه و فدا کردن بریده و دست برداشته و گاهاً اگر اصرار می‌کرد متهمش می‌کردند که نفوذی است و می‌خواهد بعد از فرار آینده داشته باشد.


می‌دانید که مسعود رجوی و مریم عضدانلو هیچ وقت به صورت رسمی ازدواج نکردند. طلاق مریم عضدانلو از مهدی ابریشمچی هم رسمی و شرعی نبود. البته باز من بخاطر کارم (حفاظت) بخاطر دارم که مریم قبل از ازدواج با مسعود از وی حامله بود و برخی هم فهمیده بودند. انتقال مریم به بیمارستان برای کورتاژ توسط برادرِ مسعود رجوی (صالح رجوی) انجام شد و من هم حفاظت را به عهده داشتم.


به نظرم شروع انحراف در شعائر اینطور شروع شد که دعای بعد از نماز را با آوردن نام مسعود و مریم و … مخدوش کردند و بعد اصلاً تعریف گناه را عوض کردند. تعریفی که مرکزش مسعود و مریم بود تا خدا و پیامبر و دین. همین است که یک مجاهد خلق امروزی قباحتی در دروغ و دزدی و قتل نمی‌بیند (اگر دستور رهبری باشد) در این دستگاه اگر رهبری نگوید (دوربین نباشد) نماز و روزه معنی خودش را از دست می‌دهد.


شما اگر به کمپ اشرف سابق در عراق بروید یک مسجد و نمازخانه در آن می‌بینید که با حلبی و بشکه برایش مناره ساخته‌اند. این را همه اعضا و جداشدگان می‌دانند که بسرعت در عرض دو هفته بعد از سقوط صدام و آمدن آمریکایی‌ها بنا کردند صرفاً بخاطر این که به عراقی‌ها بگویند ما هم مسجد داریم. نه قبل از آن نمازخانه و مسجدی داشتند و نه امروز در آلبانی چنین چیزی دارند. یادم هست آن روزهایی که عراقی‌ها وارد کمپ شدند شروع کردند افرادی را با لباس روحانی جلو انداختند. حتی مجید معینی از اعضای سابقه‌دار را عبا و عمامه‌دار کردند که عکس‌هایش هست.


***اعتقادی جز به رهبری مسعود و مریم در فرقه رجوی حرام است***


اعتقادی جز به رهبری مسعود و مریم رجوی در فرقه رجوی حرام و حتی قابل تنبیه است. اسلامِ مجاهدین خلق با اسلام‌های دیگر کاملاً مجزاست. اسلامی که ما می‌شناسیم را هر قدر هم بکشید باز اجازه این حرکات را نمی‌دهد. در اسلام رجوی دزدی از مادر به نفع رهبری ثواب دارد. قتل برادر بخاطر منافع سازمان واجب عینی است. قدم زدن در پارک اگر در جهت منافع مریم رجوی نباشد گناه کبیره است و … شواهد و قرائن و نمونه‌ها بیش از حد و حوصله این گفتار است. در این دستگاه شعائر معنی‌اش عوض می‌شود. نماز و روزه شعائر نیست. شعائر می‌شود «دفاع از منافع رهبریِ سازمان.» مثلاً فحاشی در شبکه‌های اجتماعی به هر کس که ممکن است انتقاد کند و...


امروزه اخباری درباره فعالیت‌های سایبری سازمان در رسانه‌های خبری منتشر شده است، تحلیل شما از ورود و فعالیت منافقین در این فضا چیست؟


به همان شکل که در بالا گفتم تغییر سازمان صدام و مسعود به سازمان ترکی الفیصل و مریم بعد از سقوط صدام الزامی بود. تغییر کاربردی در ابزار. این ابزار در قالب قبلی دو شاخصه داشت: یکی تروریسم با بمب و سلاح و دیگری جاسوسی و ترجمه و ارائه خدمات به ارتش متخاصم که طبعاً سوژه و نوع کار و ریزکار را ارباب (آن زمان ژنرال حبوش و استخبارات عراق) معین می‌کرد. مخارجش را هم می‌پرداخت.


این ابزار در قالب جدید هم دو شاخصه دارد: یکی پاپوش‌سازی اطلاعاتی و امنیتی و دیگری جعل و دروغ و اطلاعات شویی و جنگ سایبری و رسانه‌ای. گفتم اسم مستعار «حشمت علوی» در حال حاضر در غرب هم آنقدر لو رفته که گاهی به عنوان شوخی یا گاهی به عنوان ناسزا در جنگ و جدل‌های آنلاین استفاده می‌شود (جملاتی مثل تو حشمت علوی نیستی؟، هوای آلبانی چطور است، برو از رهبر سازمان بپرس و....)


به نظر شما آیا هنوز هم سازمان برای نسل جوان جذابیت دارد و آنها جذب منافقین می‌شوند؟ سازمان امروز سازوکاری برای جذب اعضا دارد؟


سازمان از بعد از رفتن به عراق تقریباً قید وارد کردن نیروی جدید را زد. مسعود رجوی می‌دانست که راهی را که انتخاب کرده (رفتن به عراق) درب ورودی سازمان را تا ابد بسته است. (البته گاهی این جمله معروف هیتلر را تکرار می‌کرد که اگر پیروز شدیم، کسی از فرد پیروز سوال نخواهد کرد. و معتقد بود که همین تعداد برای پیروزی کافی است. آن زمان روی پیروزی صدام حساب باز کرده بود، امروز هم روی پیروزی آمریکا. بنابراین به قول خودش «نیروی وفادار می‌خواهم نه نیرویی که سوال کند.» بعد هم می‌گفت «حضرت عباس از امام حسین سوال نکرد. کرد؟»)


سازمان بعد از سقوط صدام و آمدن به آلبانی سعی کرد تعدادی از همان بچه‌هایی را که سر راه گذاشته بود مجدداً برگرداند. چندتایی هم بخاطر مادر و پدرشان برگشتند ولی هنوز هم آنقدر نیستند که در یک عکس در مراسم بتوانند دو ردیف اول را پر کنند. در داخل ایران که مشخص است، در میان ایرانیان خارج از کشور هم نه تنها سازمان مجاهدین خلق جاذبه‌ای ندارد بلکه نفرت عجیب و غریبی هم از آن دارند. بارها شاهد بوده‌ایم که تظاهراتی علیه جمهوری اسلامی برگزار شده ولی به محض ورود یکی دو نفر از سازمان مجاهدین خلق و بخصوص اگر آرم یا عکس همراه داشته باشند، همه شرکت کنندگان پراکنده شده‌اند.


پیش‌بینی شما از آینده منافقین چیست؟


تا منظور از آینده چه باشد. اگر منظور یک آینده سازمانی و تشکیلاتی و حزبی باشد که دیگر تاریخش گذشته. تاریخ جلو می‌رود و نسل‌ها عوض می‌شوند. سازمان مجاهدین خلق که سابقه خیانت به وطن در زمان جنگ، جنایات جنگی و جرایم علیه بشریت کم ندارد ولی اگر هم اینطور سابقه‌ای نداشت و اصلاً سابقه‌اش هم درخشان بود باز آینده‌ای نمی‌توانست داشته باشد.


تغییر هم بخواهیم باید نیروی تغییر خواه جدید را جستجو کنیم. ضمناً «فرقه‌ای» بودن و متکی به فرد بودن این سازمان را هم نباید فراموش کرد. نباید فراموش کرد که سازمان مجاهدین خلق سازمانی است که بعد از قریب به دو دهه حتی نمی‌تواند بگوید سرکرده‌اش مرده است یا زنده. چرا؟ چون مثل یک باند متکی به آن فرد است. جایگزین ندارد. سازماندهی‌ای نیست که بشود یک رهبر دیگر برایش انتخاب کرد. برای نفرات سازمان مرگ مسعود رجوی مثل مرگ خدایشان (بتی که ساخته‌اند) است. عمر یک فرقه همان قدر است که عمر رهبرش باشد. فرقه بنا بر تعریفش «بی‌آینده» است.


ولی اگر منظور این طرز فکر و ایدئولوژی باشد که به نظرم نه حال دارد و نه آینده و نه گذشته‌ای که بشود به آن دست زد. مقصر هم نه جمهوری اسلامی بوده و نه تفکرات دیگر. این تفکر با شعار «پیش به سوی جامعه بی‌طبقه توحیدی» شروع شد و اوایل انقلاب نعره می‌کشید علیه امثال خدابیامرز آیت‌الله طالقانی که «شما خرده بورژوا هستید و به حد کافی ضد امپریالیست نیستید»، ولی امروز به جایی رسیده که در آلبانی در فضای مجازی از راست‌ترین جناح‌های صهیونیستی درخواست می‌کند که «خانه مادران و خواهران» خودشان را در ایران بمباران کنند و شیون مجازی راه می‌اندازد که «تحریم‌های دارویی و غذایی» علیه خانواده‌های خودشان در ایران را هر چه شدیدتر کنند.


***نظر یکی از بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق درباره فرقه رجوی ***


این بی‌آینده شدن را، این ابتر شدن را، این دم بریده شدن را دشمنان رجوی ایجاد نکردند (إن شائک هو الأبتر – اینها چوب خداست) این را خودش و دار و دسته‌اش به وجود آوردند. تصمیم خودشان بود. به قول عبدالرضا نیک‌بین رودسری (از بنیانگذاران اولیه سازمان که تن به سازمان مسعود و صدام نداد) که اواخر عمرش یکبار نظرش را پرسیدند و گفت: «متاسفانه اینها نه تنها شکست خوردند، که سقوط اخلاقی هم کردند.»


بله، شکست خوردن یک حرف است، سقوط یک حرف دیگر. اتفاقاً مسعود رجوی آن زمانی که هنوز غیبت طولانی مدت نداشت، بعضی اوقات می‌گفت که اگر من فلان و فلان نکرده بودم (منظورش انقلاب ایدئولوژیک بود و در کنارش رابطه‌هایی که با آمریکایی‌ها برقرار کرده بود) الان سازمان مجاهدین خلق هم مثل سازمان‌های فدایی و فرقان و … از بین رفته بود. الان که نگاه می‌کنیم می‌بینم که کاش از بین رفته بود و به این خفت و ذلت نمی‌افتاد.


مولوی در یکی از غزلیات دیوان شمس تبریزی می‌گوید: «هر که گریزد ز خراجات شهر، بارکش غول بیابان شود.» کاش این سازمان در کشور می‌ماند و شکست می‌خورد اما الان بی‌آبرو شده است. آن بهایی که آن روز پرداخت نشد ادامه‌اش بارکشی برای صدام حسین و محمد بن سلمان سعودی و این روزها سیا و موساد است.


انتهای پیام/4082/


انتهای پیام/

ارسال نظر