«آرایشگاه زیبا»؛ حکایت عاشقی پردردسر «آقااسد»
گروه فرهنگ و هنرخبرگزاری آنا، سید مرتضی حسینی ـ یک آرایشگاه مردانه نُقلی با دو صندلی و معماری و چینش ساده؛ مطابق آنچه در سالهای دهه پنجاه و شصت در بیشتر مغازههای فروش کالا یا خدمات در محلهها میدیدیم.
یک آرایشگر میانسال با قامتی متوسط و موهایی کمپشت اما مرتب و سبیلهایی آنکادرشده و روپوش سفید و تمیزی که هر روز با ورود به آرایشگاه به تن میکرد. یک چراغ نفتی قدیمی اما سرپا و کتری آبجوش که همیشه روی آن بود. پستویی در گوشه مغازه که با پرده از فضای اصلی جداشده و آقای آرایشگر ظرف غذا و وسایلش را در آنجا میگذاشت.
این پستو البته کارکرد دیگری هم داشت. دستفروشی تنها، اما سرحال، زبل و خونگرم هر شب بساط مختصر سیگار و آدامس و تنقلات خود را آنجا میگذاشت و صبح روز بعد با بازشدن مغازه دوباره بیرون میآورد. شخصیتی زودجوش با لهجه شیرین قزوینی که با وجود عصبانیتهای گاه و بیگاه همصحبت و همدم همیشگی آقای آرایشگر بود.
دستفروش داستان ما البته تنها دوست آقای آرایشگر در محل کارش نبود.ساعتی از ظهرنگذشته، تعدادی از دوستان و کسبه همسایه به تناوب به مغازه او میآمدند و از این آرایشگاه به مثابه پاتوقی غیررسمی برای خواندن روزنامه و رد و بدل کردن آخرین اخبار محلی، شهری،کشوری و حتی بینالمللی بهره میبردند.
این لوکیشن محدود امّا به شدت نوستالژیک، خاطره سریالی پربیننده در اوایل دهه هفتاد را برای مخاطبان وفادار تلویزیون زنده میکند. «آرایشگاه زیبا» به کارگردانی مرضیه برومند و تهیهکنندگی صدیقه موسوینژاد در سالهای 69 تا 70 تولید و در سال 1372 از شبکه دو سیما پخش شد.
این مجموعه تلویزیونی همچون سایر سریالهای ساختهشده توسط برومند ساختاری ساده، دیالوگهایی روان و شخصیتهایی برخاسته از بطن مناسبات واقعی جامعه داشت و البته در کتار همه اینها فضای مثبت و فرحافزای همیشگی آثار او را نیز برا مخاطبان فراهم میکرد.
محل واقعی این آرایشگاه در انتهای پاساژی کوچک در خیابان ایران و پایینتر از چهارراه آبسردار قرار داشت که محله دوران کودکی و نوجوانی مرضیه برومند نیز هست. او خود سالها بعد در گفتگویی با مجله «فیلم» به این موضوع اشاره کرده و میگوید:«[آنجا] یک محله تهرانی اصیل بود.آدمهای آن خانهها و محلهها هم آدمهای خاصی بودند.کوچهای که ما در آن زندگی میکردیم و من تا هجدهسالگی در آن محل بودم خیلی متفاوت بود. آدمهای کوچه ما، آدمهای خاص و بامزهای بودند. هنوز هم با این آدمها و زندگیشان احساس همنوایی دارم».
حضور همیشگی و هر روزه دوستان آقا اسد در آرایشگاه معمولاً با بحثهای بیپایان و بگوبخند همراه بود!
«آرایشگاه زیبا» در سیزده قسمت یک داستان سرراست خانوادگی را روایت میکرد: اسد خمارلو (رضا بابک) آرایشگری است که با عبور از چهل سالگی هنوز ازدواج نکرده؛ مادرش (پری امیرحمزه) به شدت بر رفتار و زندگی او نظارت دارد و گاهی رفتارش با اسد مثل رفتار مادری با کودکش است. او معتقد است که انتخاب همسر برای اسد کار بسیار حساسی است که فقط در توان و حیطه اختیارات اوست.
مادر اسد نگران است که اسد هم مثل پسر دیگرش که بعد از ازدواج از ایران رفته، بدون گرفتن رضایت و مُهر تایید او خودسرانه ازدواج کند. این رفتار سلطهآمیز همواره انتقاد پدر اسد، آقای خمارلوی بزرگ (زندهیاد حسین کسبیان) و سایر اعضای خانواده و حتی دوستان اسد را به دنبال دارد، اما گویا مرغ «خانم بزرگ» یک پا دارد و او بی توجه به این انتقادات، همچنان به مراقبت و کنترل پسرش ادامه میدهد!
از سوی دیگر، دوستان و کسبه همسایه آقا اسد معمولاً در گعدههای هر روزه خود به دنبال این هستند که هرچه زودتر او را به جرگه متأهلین اضافه کنند و این قضیه باعث وقوع اتفاقات بامزهای در طول سریال میشود. اصلان غمخوار (محمود بصیری) همان دستفروشی که در ابتدای متن به آن اشاره شد، هم که در محوطه بیرونی آرایشگاه بساط دارد هرازگاهی به این جمع اضافه میشود.
در این میان، اسد با پسربچه ای به نام «یوسف» آشنا میشود که با مادرش که زنی بیوه است ( فاطمه معتمدآریا) به تازگی همسایه آرایشگاه شده است. این آشنایی به علاقهمندی آقا اسد به آن خانم و تلاش برای ازدواج با او میانجامد. مادر اسد به شدت با این ازدواج مخالف است و برای این که این وصلت سرنگیرد اقداماتی انجام میدهد و...
این خلاصهداستان شاید در نگاه اول برای مخاطبانی امروزی یا کسانی که احتمالاً این مجموعه تلویزیونی را ندیدهاند، یک سریال کسلکننده، بی محتوا و یکنواخت را تداعی کند، اما آن چه مرضیه برومند از این داستان ساده در قاب تلویزیون ارائه داد یک اثر ماندگار شد. سریالی که با تکیه بر فیلمنامه احمد بهبهانی (با همکاری رسول نجفیان) به زبان تصویر در آمد.
«آرایشگاه زیبا» به کارگردانی مرضیه برومند و تهیهکنندگی صدیقه موسوینژاد در سالهای 69 تا 70 تولید و در سال 1372 از شبکه دو سیما پخش شد
ماندگاری این سریال البته مدیون عوامل مختلفی است که یکی از آنها قطعاً انتخاب درست بازیگران، شخصیتپردازی متناسب و بازیهای باکیفیت از سوی آنهاست. بازیگرانی که خاستگاه اغلب آنها صحنه تئاتر بود و تجربههای گرانسنگی بر روی صحنه، پرده سینما و قاب تلویزیون داشتند.
«رضا بابک» شخصیت محوری سریال با چهرهای معصوم، مأخوذ بهحیا و اغلب درمانده و البته خندههای ریز و بامزهاش به خوبی توانست ویژگیهای شخصیتی «اسد خمارلو» را در نقش منعکس کند.
اسد در مغازه مردی عاقل و کامل است که معمولاً در بحثها و شوخیهای دوستان همیشهحاضر در مغازه، محل داوری و رفع اختلاف قرار میگیرد. او با خوشرویی و اخلاقی پسندیده به عنوان آرایشگری خوشنام در محله شناخته میشود. در قسمتهای مختلف شاهد نگاه خیرخواهانه و کمک او به افراد مختلف و مشتریان هستیم. رابطهاش با «اصلان غمخوار» نه تنها از بالا نیست،که گاهی تشخیص جایگاه این دو برای مخاطب مشکل میشود.بارها پیش میآمد که اصلان با همان بیخیالی همیشگی و گویی که آرایشگاه را جزئی از ملک نداشتهاش می دانست، سرزده وارد مغازه میشد و از سردبودن چای و آمادهنبودن غذا گلایه داشت!
حضور همیشگی و هر روزه دوستان آقا اسد در آرایشگاه معمولاً با بحثهای بی پایان و بگوبخند همراه بود و قاعدتاً مصداق «ایستادن بیجا مانع کسب است» به حساب میآمد؛ بااینحال این آرایشگر خوشرو با همه آنان برخوردی محترمانه داشت؛ نه تیکهانداختن و غرغرهای آقای ستونزاده (زندهیاد مرتضی احمدی) را به دل میگرفت و نه از تلفنهای پرتعداد ناصر (حسن پورشیرازی) برای پیشبرد کارهای دلالی ناراحت میشد. هرچند گاهی کلافگی مادرش از این همه اِشغالشدن تلفن را با شوخی و خنده به ناصر منتقل میکرد.
خواستگاریرفتن و تلاشهای نافرجام آقا اسد برای ازدواج، موتور محرک داستان«آرایشگاه زیبا» بود، اما در هرقسمت شاهد ماجراهای بامزهای در آرایشگاه بودیم. رخدادهایی که که معمولاً به تلاش دوستان آقا اسد برای حل یک مسئله و رفع و رجوع آن باز میگشت.اینجا بود که تناقض این شخصیتها و سوءتفاهم حاصل از آن اتفاقات شیرینی را رقم میزد.
آقای ستونزاده و به تعبیر ناصر «آق ستون»، فرشفروش بذلهگو و حاضرجوابی بود که در حل جدول کلمات متقاطع به عنوان مهمترین سرگرمی خود، ادعای تخصص داشت. این ادعا البته همواره از سوی ناصر به چالش کشیده میشد! کلکلهای مدام و جذاب آقای ستونزاده با ناصر که او نیز بنا به حرفهاش یعنی دلالی، زبان و رفتاری اغواگر داشت بخشی جداییناپذیر از هرقسمت سریال بود.
«رضا بابک» با چهرهای معصوم، مأخوذ بهحیا و اغلب درمانده و البته خندههای ریز و بامزهاش ایفاگر نقش «اسد خمارلو» در «آرایشگاه زیبا» بود.
از سوی دیگر اصلان هم از شوخیها و سر به سرگذاشتن این دو نفر بینصیب نبود. شوخیهایی که معمولاً به این جمله و تکیهکلام معروف او با لهجه قزوینی ختم میشد که «انسان باید منطق داشته باشد!». آقای جعفری (زندهیاد حمید مهرآرا) کارمند بازنشسته و شخصیتی آرام و متین بود که ساعات بیکاری خود را در آرایشگاه میگذراند. ترکیب منطق و متانت او با بذلهگویی ناصر و آقای ستونزاده و جوش آوردن اصلان فضای مفرحی ایجاد میکرد.
نباید از بازی فوقالعاده «پری امیرحمزه» به عنوان مادری مقتدر، قابل احترام و البته لجباز نیز غافل شد. امیرحمزه با ایفای این نقش نام خود را در کنار جمیله شیخی قرار داد. زندهیاد شیخی چند سال قبلتر در «پاییز صحرا» شمایل مادرشوهری مقتدر و از خودراضی را نزد بینندگان ترسیم کرده بود.
البته «خانم بزرگ» آرایشگاه زیبا، بسیار مهربانتر و منعطفتر از شخصیت مادرشوهر سریال «پاییز صحرا» بود و حتی در برخی قسمتها سادگی، دلسوزیها و خرابکاریهایش دل مخاطبان را هم به رحم میآورد، اما به هر حال توانست تصویری متفاوت را از مادری که به دنبال یافتن همسر مناسب برای پسرش است ارائه دهد. تصویری که چند سال بعد در سریال« در پناه تو» به شکلی پررنگ تر و مؤثرتر تکمیل شد.
زندهیاد حسین کسبیان نیز همچون همیشه با شیوه دیالوگگفتن نمکین و مخصوص بهخود نقش «آقای خمارلو»را ایفا کرد. سکانس بحثهای بی پایان او با مادر آقااسد و تلاش برای سیگارکشیدن که به دور از چشم همسرش انجام میشد و اغلب هم ناکام میماند یکی دیگر از صحنههای ماندگار این سریال است.
یکی دیگر از ویژگیهای مثبت کارگردانی برومند را باید در انتخاب درست بازیگران مهمان در هرقسمت و البته بازیهای خوب آنها جستجو کرد.«زندهیاد علی اصغر گرمسیری» (پیرمرد مشتری که درآرایشگاه به خواب میرود و همه فکر میکنند مرده است)، «حمید جبلی» معلمی که دستش داخل شیشه نوشابه گیرکرده و نمیخواهد کسی متوجه شود، «ایرج طهماسب» دزدی که مأموران او را برای کوتاه کردن موهایش به آرایشگاه آورده اند، «مریم سعادت» دخترک خجالتی و معتقد به طالعبینی که آقا اسد به خواستگاری او رفته بود و حتی زندهیاد رقیه چهرآزاد که نقش مادربزرگ این دختر را ایفا کرد، همگی با ارائه بازیهای روان و به اندازه، داستان را در مسیری درست پیش بردند.
فاطمه معتمدآریا نیز در این اثر پس از تجربه صداپیشگی و عروسکگردانی در کارهایی مثل «خونه مادربزرگه» و«مدرسه موشها» و البته حضور در چند فیلم سینمایی، بازیگری در تلویزیون را نیز بهطور جدی آغاز کرد.
خواستگاریرفتن و تلاشهای نافرجام آقا اسد برای ازدواج، موتور محرک داستان«آرایشگاه زیبا» بود، اما در هرقسمت شاهد وقوع ماجراهای بامزهای در آرایشگاه بودیم
این سریال در کنار«گل پامچال» از اولین و البته معدود سریالهایی بود که معتمدآریا در آنها نقشآفرینی کرد. او تا سالها بعد و اواخر دهه هشتاد که در دو مجموعه تلویزیونی «زیرتیغ» و «آشپزباشی» به کارگردانی محمدرضا هنرمند نقش آفرینی کرد، حضور قابلتوجهی در تلویزیون نداشت و بازی و درخشش بر پرده سینما را ترجیح داد.
رضا بابک هم با وجود نقش آفرینیهای متعدد در سینما، تئاتر و تلویزیون، هنوز هم برای عموم مردم با نام آقااسد شناخته میشود؛ نقشی که بابک آن را در 46 سالگی ایفا کرد و با همان نیز برای مخاطبان به چهرهای آشنا تبدیل شد.
موسیقی پرنشاط فریبرز لاچینی که با زنگ آشنای تلفنهای قدیمی زیمنس آغازشده و در ادامه با ریتمی تند با صدای قیچیزدن در سلمانی ترکیب میشود خاطره دیگری است که آرایشگاه زیبا را به یک اثر ماندگار تبدل کرده است.
در پایان باید گفت که از مرور این خاطره تصویری آن چه میماند البته حسرت است که چرا تولید و پخش چنین سریالهایی از تلویزیون در سالهای اخیر به تعداد انگشتان یک دست هم نرسیده است.
آثاری که هم مخاطب عمومی دارد و هم محتوای آن بدون هرگونه نابهنجاری و خشونت بیهوده از دل مناسبات خانوادگی و اجتماعی برخاسته است.از سوی دیگرT جنبههای آموزشی و ارتقای سطح بینش مخاطب را نیز در قالب داستانهای روان و همهفهم ارائه میدهد.
اینگونه است که بسیاری از مخاطبان قدیمی تلویزیون همچنان دلتنگ آن مغازه نقلی هستند. دلتنگ صمیمیت مردمان آن سالها، دلتنگ حجب و حیای آقا اسد و بدشانسیهایش، حرص خوردنهای حرصآور مادرش، بانمکی آقای خمارلوی بزرگ، شیرینزبانی اصلان غمخوار و غمخواریاش برای طوطی سبزی که یوسف به او داده و اصلان هم نامش را «بیبی» گذاشته بود، حاضرجوابی و اخم وتخم جذاب آقای ستونزاده، «آقستون» گفتنهای طنازانه ناصر، متانت و سادگی آقای جعفری و خلاصه زلالی باورپذیری که این روزها بسیار کمیاب است.
انتهای پیام/4104/
انتهای پیام/