صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۰:۲۷ - ۱۹ فروردين ۱۳۹۹

روایتی از پرواز آخر شهید مدافع حرم حسین مشتاقی

آنچه خواهید خواند بخشی از خاطرات روزنوشت شهید مشتاقی است که خاطره روز آخر اعزام را روایت می کند.
کد خبر : 481499

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، مدافع حرم حسین مشتاقی از نیروهای گردان صابرین بود که سال 95 برای آخرین به سوریه اعزام شد و در 16 اردیبهشت همین سال در منطقه خان طومان همراه تعدادی دیگر از رزمندگان لشکر 25 کربلا مازندران حین مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید. حسین دو فرزند دو قلو داشت و پیکرش چند ماه بعد از شهادت در شهر مادری او نکا به خاک سپرده شد.


آنچه خواهید خواند بخشی از خاطرات روزنوشت شهید مشتاقی است که خاطره روز آخر اعزام را روایت می کند:


ساعت چهار صبح 1395/1/15 است که سوار اتوبوس ها می شویم. مزار دو شهید گمنام در محوطه پادگان لشکر25 کربلای مازندران، آخرین خداحافظی های ما را در خاطره ثبت می کند.
به اطراف نگاه می کنم ولوله ای برپاست. چهره ی بعضی ها از شدت نورانیت، از بقیه متمایز شده است.
چهار اتوبوس آماده حرکت هستند تا نیروها را به تهران برسانند. از پنجره به بیرون نگاه می کنم سردار "حمیدرضا رستمیان" فرمانده لشکر را می بینم که هنوز سوار نشده، اما نگاه متفکرانه اش را به بچه ها گره زده است؛ شاید دارد به این فکر می کند که اینبار چه کسانی از این جمع، جز شهدا خواهند بود!
به راستی فقط خدا می داند که این بار از این کاروان، چندنفرشان به کاروان شهدا ملحق می شوند!
به ساعت نگاه می کنم. چهار و بیست دقیقه صبح است و ما هنوز از پادگان کربلا خارج نشده ایم. اندکی بعد ماشین ها راه می افتند. نماز صبح را در سوادکوه می خوانیم.
تقریبا ساعت نه صبح به پادگان امام حسین تهران می رسیم. برای استراحت وارد آسایشگاه ها می شویم.
ساعت یازده برای گرفتن لباس نظامی به صف شدیم و بعدش کلاس حفاظت و نماز و بعد برای صرف ناهار می رویم.
بعد از چند ساعتی استراحت حالا داخل ماشین هستیم و به سمت فرودگاه مهرآباد می رویم، پنج ساعتی در فرودگاه معطل شدیم. حوالی یک بامداد بود که سوار هواپیما شدیم.
بیشتر بچه ها دارند قرآن می خوانند.
هواپیما دارد دور می گیرد. موتورهایش به کار افتاده اند. سرعت هر لحظه بیشتر می شود. از زمین کنده می شویم. اما انگار هواپیما قوتی در بدن ندارد. هواپیما به سمت آسمان تهران اوج می گیرد؛ همه چیز زیر پای ما قرار دارد. هر لحظه، تهران کوچک و کوچکتر می شود. بهترین پسران و مردان این ملت برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) راهی شده اند.
بیست دقیقه ای از آغاز پروازمان می گذرد.
اکثر بچه ها خوابیده اند. نمی دانم کدام یک از این ها به دعوت خدا لبیک خواهند گفت؛ اما مطمئن هستم که عده ای از این کاروان جزء شهدا خواهند بود.
کل چراغ های هواپیما را خاموش کردند. فضا به شدت تاریک شده بود؛ در فکر و خیال بودم که خوابم برد. اما کمی بعد با ضربه ناگهانی بیدار شدم. صدای صلوات بچه ها را شنیدم. ساعت سه و ده دقیقه شب 1395/1/16 در فرودگاه دمشق فرود آمده بودیم.
کمی بعد، از هواپیما پیاده شدیم و راهی حرم بانوی دمشق شدیم!


منبع : فارس


انتهای پیام/


انتهای پیام/

ارسال نظر