صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۴:۰۴ - ۰۳ اسفند ۱۳۹۸

/////////

///////
کد خبر : 473578

؟؟؟


- یک‌سری موضوعات است که قاعدتاً کارهایی که در این دو سال انجام شده، دو سال از مصاحبه قبلی می‌گذرد؟


مهر 96 بود.


- و اینکه دو قسمت کردم. یک بحث موفقیت‌هایی که به لطف خدا طی این دو سال کسب شده و یک بحث هم حمایت‌هایی است که مد نظرم است در این مصاحبه مطرح شود، بلکه منعکس شده و به گوش مسئولان برسد. اول اینکه من خدمتم را شروع کردم، متأسفانه با اینکه گزارش‌های شما بود، یک گزارش 20:30 بود، چند مسئول آمدند و رفتند، من را دعوت کردند و حتی یک بار آقای امام شیرازی رئیس ستاد جنگ ایران به خانه ما آمدند و گفتند اصلاً نمی‌گذاریم بروی خدمت و خیلی قول‌های خاص، اما متأسفانه هیچ حمایتی انجام نشد و هیچ عکس‌العملی انجام ندادند. رفتم خدمت، خدمت معمولی‌ام را گذراندم که اواسط خدمت مدرکم معادل سازی شد و به اواسط خدمت که رسید، فرمانده سپاه قم من را یک‌طرفه آزادسازی‌ام را زدند، آوردند پیش خودشان، گفتند من خبر نداشتم چنین سربازی دارم و گفتند از این به بعد برو علمی پژوهشی و سرباز علمی بشو! من رفتم سرباز علمی شدم، تمام توانایی‌هایم را هم گفتم که چه کارهایی می‌توانم برای‌شان انجام دهم اما متأسفانه هیچ استفاده علمی نشد. علناً به رویم گفتم ما فقط سرباز خدماتی می‌خواهیم. تی می‌کشیدم! دستمال می‌کشیدم! یک‌سر. یعنی هر چقدر می‌گفتم من اینها را انجام می‌دهم اما اجازه دهید من یک کار علمی انجام دهم، می‌گفتند در چارت خودتان! هیچ اجازه‌ای نمی‌دهیم. ما فقط سرباز خدماتی می‌خواهیم. کاری نداریم تو دکتری داری یا نه، فقط سرباز خدماتی می‌خواهیم. یک ماه بعد فرمانده سپاه از من گزارش خواست که چه شد و چه‌کار کردی؟ رفتی خوب بود؟ گفتم یک چنین قضیه‌ای بود. دوباره من را آزاد کردند. لباس شخصی‌ام کردند. گفتند از این به بعد سرباز در اختیار خودم هستی. برو کار علمی انجام بده، هر کاری که خودت می‌دانی و خیلی خوب بود، رفتم این 150 نخبه‌ای که می‌خواهم بگویم، حدود 60 نخبه را آنجا پرورش دادم. هر هفته برای‌شان گزارش می‌آوردم، یک گزارش کار خیلی پر، یک‌سره من کار انجام می‌دادم و بلکه از ساعت سربازی‌ام بیشتر بود. یعنی اگر در خدمت می‌ماندم، هفت تا هشت ساعت در پادگان بودم، اما هم صبح می‌رفتم، هم عصر می‌رفتم، صبح‌ها دنبال کارهای اداری‌ام می‌رفتم، عصرها می‌آمدم پایگاه و سپاه یک پایگاه علمی را داد به من و خیلی خوب داشتم انجام می‌دادم تا اینکه فرمانده سپاه بازنشست شدند و من را دادند دستِ جانشین‌شان، و جانشینش هم خیلی حمایت می‌کردند. حتی جانشین سپاه هم درجه و جایگاه‌شان بالاست، آمدند پایگاه علمی بازدید کردند و گفتند دست سردار حافظی و دست تو را باید بوسید، کاری کردی که در این همه سال‌ها سپاه نکرده بود و خدا را شکر بازخوردهایش خیلی خوب بود تا اینکه 20 روز بعد ایشان هم بازنشست شد و من را بردند درون پادگان و یک‌سری حسادت‌هایی که از اطراف شده بود که این را چگونه لباس شخصی‌اش کردند و از این حرف‌ها! دیگر چشم‌تان روز بد نبیند، تا آخر خدمت پوستی از من کَندند که خدا می‌داند. یک‌سری تخلف‌هایی کردند که من الان دارم پرونده‌اش را کامل می‌کنم تا از حفاظت سپاه پیگیری کنم. تخلف راجع به من کردند. یعنی من را از روی حسادت و اذیت‌هایی که می‌خواستند بکنند، دقیقاً مدارکش هم موجود است، 10 روز می‌فرستادند بازداشتگاه پادگان، مثلاً من می‌خواستم بروم بیرون، می‌گفتند رحمانی ساعتت را دربیاور، بازداشتی! می‌گفتم برای چه؟ نمی‌گفتند. من 10 روز در بازداشتگاه بودم، بد یکهو می‌آمدند می‌گفتند اشتباه شده! چی اشتباه شده بوده؟ لازم نیست به تو بگوییم! من یک چیزی تشخیص داده بودم، اشتباه شده! یک بار به من اَنگ زدند که آقا این درجه جعلی می‌گذارد. چنین چیزی مگر می‌شود؟ ما حکم درجه داریم. من را چند روز بازداشت کردند و بعد رفتند پرونده‌ام را چک کردند، دیدند حکم درجه دارم. در آن چند روز رفتارهای بدی هم با من کردند. یعنی باشد، من متهم هستم و من را برده‌اید بازداشتگاه، الفاظ بد به کار می‌بردند، مثلاً قرآن را باز می‌کردم بخوانم، چیزهای زشتی به من می‌گفتند و الفاظ بدی به کار می‌بردند در برابر من و رسید به یک جایی که خیلی اذیت‌ها پشت سر هم بود، مثلاً یک‌سره من را سر پست بگذارند، هفت روز عید را باید بمانیم ولی من را 14 روز نگه می‌داشتند و 14 روزش را هم شیفت می‌گذاشتند و تخلف‌های شدید. یعنی خود 0435 انضباطی که باید این تخلف‌ها را پیگیری کند، خود ایشان راجع به من تخلف می‌کرد و همه اینها را یک بنده‌خدایی در حفاظت هست که دارم گزارشش را کامل می‌کنم، حالا که خدمتم تمام شده، یک پرونده داریم کسری بسیج، کسری بسیجم را از بین بردند، کسری بسیجی که از استان تهران کلی داشتم و فعالیت کرده بودم، همه پرونده را گرفتم و برای آنها بردم و فقط یک بایگانی در تهران مانده است اما متأسفانه همه‌اش را کاملاً در قم از بین بردند. مثلاً می‌گفتند گم شده، تحویل ندادی، اصلاً زدند زیرش و من تا دوباره بیایم تهران پیگیری کنم، دوباره پرونده‌ام را تشکیل دهند و به من بدهند و سوابقم را دوباره بگذارند، سه ماه طول کشید، از مدت 6 ماه کسری‌ام فقط توانستم سه ماه آن را استفاده کنم.


چه مدت توانستید بروید دنبال پرورش نخبگان؟


- نزدیک سه ماه و در این سه ماه 60 نخبه کشوری استانی تربیت کردم. خدمت خیلی خدمت پراذیتی بود. متأسفانه از سپاه این توقع نمی‌رفت. چون می‌دانند که تحصیلکرده است، یک بار اَنگ زدند درجه‌ات جعلی است ولی خودشان چک کردند، یک بار اصلاً گفتند مدرکش جعلی است، مدرکم را رفتند وزارت علوم چک کردند، در طول تمام مدت این انگ زدن‌ها تا اثبات واهی بودن‌شان هم بازداشتم می‌کردند. آخرش این شد که متوجه شدند مدرکم را هم متوجه درست است اما باز دوباره انگ‌های دیگری می‌زدند. آن بنده‌خدایی که مسئول هم بودش، در 0600 انضباطی هم بود، مرخصی‌های من را از پرونده‌ام در آورده و می‌ریخت درون دستگاه کاغذ خردکن و می‌گفت مرخصی‌هایش را در آورده و از بین برده! آخر من در ساعت غیر اداری چه دسترسی به پرونده‌ام می‌توانستم داشته باشم؟ دوباره یک اَنگ دیگر! مثلاً در مورد همان مرخصی‌هایم که این بنده خدا خودش ریخته بود درون خردکن، حتی خودِ نیروی انسانی می‌گفت ما می‌دانیم او ریخته درون دستگاه خردکن، خودِ کادری‌شان می‌گفت من می‌دانم این تخلف کرده ولی پشت من در نمی‌آمدند. چون می‌گفت کادری‌مان است، این همه سال در سپاه است، حتی شماره‌اش را هم دارم می‌توانید زنگ بزنید بپرسید، 13 روز مرخصی در آورده بود، 39 روز به من اضافه خدمت داد. به جای هر یک روز، سه روز! و واقعاً خیلی اذیت کردند اما بالاخره خدا را شکر تمام شد! فکر نمی‌کردم این خدمت تمام شود! این‌قدر که در اواخر خدمت به سختی افتاده بودم که اصلاً فکر نمی‌کردم تمام شود. ولی خدا را شکر تمام شد و کارت پایان خدمت آمد و فعالیت‌هایم را شروع کردم. من اوایل خدمت، قبل از خدمتم یادتان باشد یک شرکتی را با یکی از دوستانم ثبت کرده بودم، «0700 اندیشان کارآفرین» که شرکت را بین‌المللی‌اش کردم و خیلی خوب پیش نمی‌رفت، شریکم هم همسان با من رشد نمی‌کرد، من شرکت خودم را تأسیس کردم. شرکت من «مجموعه علمی دانش‌پژوهان صالح» بود که نخبه‌پروری را در همان زمینه شروع کردم. 150 نخبه پرورش دادم. در همین مدت، نخبه کشف نکردم.


بعد از خدمت؟


- در خدمت شروع کردم و هم‌زمان که در خدمت هم بود، یک تایم‌هایی که خالی می‌ماند، می‌گفتم نباید بگذارم تلف شود، شرکتم را ثبت کردم، دفتر هم گرفتم و الان 150 نخبه پرورش دادم. وقتی دیدم انیشتین می‌گوید همه نابغه هستند، اما اگر استعداد یک ماهی را در بالا رفتن از درخت بسنجی، 100 درصد می‌گویی کودن است و خودش هم باورش می‌شود کودن است اما اگر استعداد همین ماهی را در شنا کردن بسنجی، 100 درصد می‌گویی نابغه است. من این جمله‌اش را سرلوحه کارم قرار دادم و شروع کردم ببینم هر شخصی چگونه می‌تواند نخبه باشد؟ یک طرحی را پنج سال بود تا قبل از خدمت رویش کار کرده بودم و رسیده بود به اینجا. 0815 آلمان را برایش گرفتم، ؟؟؟ آلمان، برترین استاندارد جهان که برای یکی از داروهایم این تأییدیه را گرفته‌ام و کانون مشاوران و انجمن روان‌شناسان ایران هم تأییدش کردند، طرح آنالیز کامل روانی فرد است. شما می‌روید خون می‌دهید، تک‌تک فاکتورهای خونی‌ات را می‌توانی ببینی، ما تک‌تک فاکتورهای روانی‌ات را به تو می‌دهیم. برای سنین مختلف، آقا یا خانم، کوچک یا بزرگ، سؤالاتش متفاوت است، تست نرم افزار است و در آخر 6 استعداد شما را به ترتیب با ضریب به شما می‌گوییم و 20 فاکتور روانی‌تان را 0845، استعداد اول چیست؟ ضریبش چند است؟ تا استعداد ششم و همچنین فاکتورهای روانی مثل تمرکز، عاطفه، هوش هیجانی، هوش تجسمی، خلاقیت، جاه‌طلبی الی آخر و در میان آنها یک دانش‌آموزانی داریم که سیستم آموزشی غلط‌مان که من در شبکه و در برنامه «هزار داستان» هم گفتم و کلی سانسورش کردند و برنامه 75 دقیقه‌ای من را 25 دقیقه کردند و حتی اسم و فامیلم را هم از برنامه سانسور کردند، همه مانده بودند که این که بود. یک فرزند شهید، مادرش می‌خواست من را پیدا کند، با چه بدبختی من را پیدا کرد چون اسمم را نگفته بودند. به شبکه زنگ زده بود، به او نگفته بودند، رفته بود طرح‌های من (طرح‌هایی که در آن برنامه به آنها اشاره کرده بودم) را در اینترنت سرچ کرده بود تا بالاخره من را پیدا کرده بود و آن فرزند شهید الان یکی از دانش‌آموزان نخبه من است. محمد رایمند 0940. ابتدا این را بگویم که 150 نخبه دارم که 47 لوح، 24 مدال و 17 تندیس اکثراً کشوری و استانی دارند و نخبه نبودند، هیچ‌کدام‌شان یک طرح هم نداشتند. نخبه پرورش دادم، 38 اختراع ثبت شده هم دارند، در همین دوره‌ای که عرض می‌کنم خدمت‌تان. اینکه می‌گویم همه می‌توانند نابغه باشند، مثلاً یک دانش‌آموزی داشتم دمِ یکی از مسجدهای قم داشت دستفروشی می‌کرد و یک مربی هست که چند سال است داریم با هم تمرین می‌کنیم (این مطرح نشود) از چهره، هوش را تشخیص می‌دهد، هوش شخص چقدر است؟ چگونه است؟ دیدیم این هوش خیلی خوبی دارد. پدر مادرت کجایند؟ داخل مسجد هستند. ما را برد پیش پدرش و با او صحبت کردیم. گفتم این دانش‌آموز خود را بیاورید، ما یک چنین مجموعه‌ای داریم، گفت این را حتی از مدرسه هم گرفته‌ایم، دیگر به درد درس نمی‌خورد، نمره‌هایش هفت و هشت است. گفتم اشکالی ندارد، او را به مجموعه ما بیاورید. آوردند و ضریب هوشی‌اش 161 بود! کارنامه‌اش را هنوز دارم که از او تست گرفتیم. 161 یعنی یک نابغه، یعنی از هر 10 هزار نفر یک نفر این ضریب هوشی را دارد و پدرش گفت تست شما اشتباه است، این نمره‌هایش هفت و هشت است و اصلاً هوش ندارد و ما دیگر فرستاده‌ایمش سراغ کار، گفتم اجازه دهید رایگان من با این دانش‌آموز کار کنم. مربی گذاشتم با او کار کرد، او فقط تمرکزش پایین بود، هوش هیجانی‌اش به شدت بالا بود. به سمت ADHD اختلال تمرکز و بیش‌فعالی رفته بود و این دانش‌آموز الان نخبه ریاضی من است، UC مستر 1110 کشوری آورده و ؟؟؟ یکی از نخبه‌های ما بود. این طرح منجر شد به اینکه مثلاً من با یک‌سری از دانش‌آموزان کار کرده‌ام، من خیلی آن چارچوب و سیستم آموزشی، همان‌طور که خودم هم گذاشتنم کنار، از سوم ابتدایی دیگر مدرسه نرفتم، فقط می‌رفتم امتحان‌ها را می‌دادم، درس‌هایی را اجبار می کردند و بازرس بود و ... می‌رفتم شرکت می‌کردم و به لطف خدا مدرک دانشگاهی‌ام را هم که قبل از ورود به دانشگاه گرفت. چارچوب آموزشی دارد بچه‌های ما را می‌کُشد و نخبه‌های ما را له می‌کند. هر جا هم مطرح کردم، سانسورش کردند. ولی فقط انتقاد نمی‌کنم. برنامه هم برایش دارم. یک برنامه کامل چیدم که دانش‌آموز و دانشجو عمرش در این مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها تلف نشود. یک‌سری دانش‌آموز هم هستند که کم‌کم طبق میل و خواسته خود و خواده‌شان، من این فکر را در آنها کاشته‌ام و رشد کرده است که به مدرسه نروند و اینها دارند چند مهارت را هم‌زمان یاد می‌گیرند. یکی از مهارت‌های‌شان الکترونیک است. دانش‌آموزان الکترونیک خودم را یک‌جوری با آنها کار کرده‌ام که یک جلسه‌ای داشتیم با مدیر دانشگاه قم، آقای دکتر دیبا، گفتم من یک‌سری دانش‌آموز دارم که از لحاظ سطح علمی هم‌سطح بچه‌های ارشد الکترونیک هستند. گفت مگر می‌شود؟! اصلاً باورش نمی‌شد. گفت حالا می‌آییم بازدید. مدیر گروه برق و رئیس انجمن علمی الکترونیک‌شان آمدند بازدید، از بچه‌های من تست گرفتند، آنها را به آزمایشگاه بردند، هم تست تئوری و هم تست عملی گرفتند، دهان‌شان باز مانده بود. گفتند از ما چه می‌خواهی؟ گفتم که کلاس دانشگاهی برای دانش‌آموزان. گفت می‌دانی که نمی‌شود! گفتم تازه مدرک دانشگاهی را هم از شما می‌خواهم. گفت اصلاً نمی‌شود و مجوز نمی‌دهند، گفتم مجوزش با من، مجوزهایش را من می‌گیرم، شما کلاس و استاد و تجهیزات می‌دهید. گفت قبول است. مجوزش‌هایش را با یک سختی خاصی رفتم گرفتم و برای دانش‌آموزان ما کلاس تخصصی طراحی مدار برگزار شد. استاد بود، تجهیزات و کلاس دادند و الان 10 نفر از دانش‌آموزان ما مدرک تخصصی طراحی مدار دانشگاه قم را گرفتند. دو زبانه و ترجمه شده است، 170 کشور هم معتبر است و الان من 10 دانش‌آموز با مدرک تخصصی دانشگاهی دارم. یک‌سری اردوهای علمی را در همین پایگاه علمی ثبت کردم، همیشه از اردوی علمی بچه‌ها در ذهن‌شان این است که بروند در طبیعت بنشینند و یک برگ از درخت بکنند و زیر میکروسکوپ بگذارند و ... رفتم با یک پژوهش‌سرای دانش‌آموزی صحبت کردم، آن‌هم در چارت آموزش و پرورش، چه آموزش و پرورش فکری، چه پژوهش‌سرای دانش‌آموزی، زیرمجموعه آموزش و پرورش هستند. آموزش و پرورش هم سخت با این قضیه مخالف است. ما این طرح استعدادیابی‌مان را با آموزش و پرورش مطرح کردیم، آن‌قدر خوب است، همه جا الان دارند از ما 1350 مثلاً کانون مساجد یک چیزی مثل چک سفید امضا، مجوز به ما داده، گفته هر کانونی شما می‌خواهید، تجهیزاتش، استادش، می‌خواهید استعدادیابی انجام دهید بروید 1400، کانون مساجد و سه چهار جای دیگر هم داده‌اند ولی آموزش و پرورش ما رفتیم. رئیس آموزش و پرورش کل استان قم تأیید کرد، حراستش تأیید کرد، می‌دانید که سخت‌ترینش رئیس حراست است، ارجاع دادند به مشاور، مشاور تأیید نمی‌کرد. اولش به ما می‌گفت طرح‌تان را بیاورید به مرکز ما، یک مرکز مشاوره خصوصی دارم، بیایید آنجا شروع کنید به ما یاد دهید، ما انجامش دهیم. شما مگر نمی‌خواهید کار جهادی باشد، مگر نمی‌خواهید رشد باشد، گفتم شما هم جهادی انجام می‌دهید؟ گفت نه! آنجا باید درآمدهایش را باید داشته باشد و ما هم ندادیم و موقعی که مجوز را گرفته بودیم، ایشان قرار بود تأیید کند، تأیید نکرد. دقیقاً گفت من خاصه طرح شما را تأیید نمی‌کنم. هر کس هم می‌خواهد بیاید، بیایید! طرح‌مان را تأیید نکرد ولی ما شروع کردیم با مدیرانی که خودشان روحیه جهادی دارند و اینکه یک کاری انجام شود برای آنها اهمیت دارد و محدودیت‌های آموزش و پرورش را می‌دانند، صحبت کردیم. با رئیس یک پژوهش‌سرایی در قم صحبت کردم. طرحم را گفتم. یک سناریویی چیده بودم به عنوان اردوی علمی که یک جُنگ علمی مثل مسابقه برگزار شود، بین سه دکتری رشته فیزیک، شیمی و زیست. با دکتری هر رشته‌ای صحبت کردم و یک مسابقه خیلی جالب را طراحی کردیم که در آن 24 آزمایش در این سه زمینه انجام می‌شود، به صورت مسابقه‌ای بین این سه نفر و در کنارش مطالب علمی به بچه‌ها ارائه می‌دهند، بچه‌ها از آنها سؤال می‌پرسند، مشورت می‌گیرند، مثلاً برای انتخاب رشته یا شغل و الی آخر و سه‌تا اتوبوس تا حالا به این اردوی علمی برده‌ایم. اگر مثلاً 1540 در اختیار من قرار دهند، باز هم بخواهم فعالیت کنم، بیشتر از این هم می‌توانم فعالیت کنم و از هر کدام از بچه‌ها هم می‌پرسیدیم بهترین اردوی عمرتان کدام اردو بوده، می‌گفتند این اردو بود. فوق‌العاده به آنها خوش می‌گذشت، فوق‌العاده پربار بود. من یکی‌اش را آماده کرده بودم، یک شب در دفتر ماندم تا صبح، یک‌سری کارها داشتم، مدارکی که عرض کردم در خانه است، دانه‌دانه برای‌تان اسکن و ارسال می‌کنم، مدارک چیزهایی است که می‌گویم. عکس‌ها و گزارشش هست. این هم یک برنامه ما بود. یک برنامه هم، سه‌تا دارو را ثبت کردم. مجوز و تأییدیه آلمان را گرفتم، 1615 فرانسه آنالیز و تأییدش کرد، ؟؟؟ آلمان برترین استاندارد جهان است، ؟؟؟ فرانسه هم که آنالیز و تأییدش را داریم، برترین آزمایشگاه مواد غذایی اروپا است. مجوز تولید تحت لیسانس را گرفتیم و بعد از خدمتم شروع کردم تولید کردن. یکی از شاگردانم هست، از بس رویش کار کردیم، او هم بیش فعال بوده، پدرش احساس دین می‌کند و یک‌سری کارهای من را شروع کرد به پیگیری کردن. (اینها را مطرح نکنید!) من را پیش وزیر اطلاعات اسبق آقای مصلحی بردند، پیش رئیس بازرسی بیت آقای نجابت و اشخاص مختلف بردند. آنها هم مثل سابق، مدارک، طرح‌ها و اختراعات من را می‌گرفتند، خود آقای نجابت دکتری فیزیک بود و دفاع می‌کردم، طرح‌هایم اوکی می‌شد، پژوهشگاه می‌دادند، تأیید می‌شد، اولش می‌گفتند تأیید شود، کولاک می‌کنیم برایت ولی سرِ تهدیدها و اذیت‌هایی که بود، ظاهراً آنها هم وا می‌دادند و هیچ حمایتی، حالا در بحث حمایت می‌گویم که اصلاً حمایت یعنی چه! من برای خودم اصلاً هیچی نمی‌خواهم، این طرحم را هم برای کشور می‌خواهم. من این دارویم را، به او می‌گویم بابای هادی، آقای عابدینی (همانی که پدر هادی من را پیش او برد) این طرحم را فرستاد فرانسه، یک شرکت داروسازی در فرانسه قیمت‌گذاری کرد، روی هر فرمول من 2.5 میلیون دلار قیمت گذاشتند. رسماً الان کتبی‌اش موجود است و این دارو را من می‌خواهم در ایران تولید کنم. شروع کردیم در ایران تولید کردن با یک سرمایه‌گذار شخصی. سرمایه‌گذاری که خودش مافیای داروی ایران است، با او صحبت کردم گفتم یک چنین دارویی دارم، قبل از اینکه بخواهد سرمایه‌گذاری کند، می‌خواستم فرمول را به او واگذار کنم. می‌خواهم این را تولید کنیم و الی آخر، کلی زمینه چیدم که کلی جوان‌های ایرانی می‌آیند سر و ... گفت همه اینها که گفتی برای من مهم نیست! پولش برای من مهم است! چقدر از آن می‌توانم دربیاورم؟ درآمدزایی‌اش را برای او توضیح دادم. گفت یک طرح دیگری هست که من و تو از طریق آن بیشتر می‌توانیم در بیاوریم. می‌توانی انجام دهی؟ گفتم چی؟ گفت یک دارویی است می‌خواهم در ایران تولید نشود، من واردش می‌کنم، می‌توانی یا نمی‌توانی؟ صحبت‌هایش را ضبط کردم، در دفتر تهران پیش دامادمان است. گفتم یعنی چه؟ گفت یک دارویی است می‌خواهم واردش کنم و می‌خواهم در ایران تولید نشود، می‌توانی کاری کنی که در ایران تولید نشود؟ در آن جلسه دعوای‌مان شد و رفتم ولی از آنجایی که یک نخبه همیشه لنگ این‌جور آدم‌هاست که به پول‌شان نیاز دارد که بتواند طرحش را انجام دهد، چند وقت بعد به عنوان سرمایه‌گذار آمد سرمایه‌گذار کارهایم شد. یک میلیارد و نیم از او گرفتیم، 6 ماهه، پنج ماهه ماهی 300 تومان، ماه ششم هم 360 هزار تومان سود پولش را باید به او می‌دادم منتهی شرعی‌اش کردیم 1900. ماه اول با یکی از شرکت‌های دارویی که اسمش را نیاورم قرارداد بسته بودیم که تحت لیسانس داریم تولید می‌کنیم، فقط For Export باشد، در ایران می‌توانیم تولید کنیم و صادر کنیم. در ایران نمی‌توانیم بفروشیم. فقط می‌توانیم در کشورهای خارجی بفروشیم. یکی از شرکت‌های معروف پخش دارو با ما قرارداد بست و عملاً زد زیر قراردادش و گفت اگر می‌خواهید به دادگاه هم بروید، بروید! وکیل ما قوی است. زد زیر قراردادش، سود بیشتر واست، آخر کار، دندان‌گردی کرد. ما ماندیم که داروهای‌مان را خودمان بفروشیم. بابای هادی با ترکیه صحبت کرد ولی نقص کارش اینجا بود که به آنها گفت شرایط اینها دارد بد می‌شود، از آنها خرید کنید! آنها هم به قیمت تولید یک مقدار از ما خریدند، رسید به چک دوم، این ماجرا که تمی‌گویم، اتمامش مال دو ماه و نیم پیش است. ماه دوم را به امارات دادیم، به جای پول‌مان حواله سه خودروی اپتیما گرفتیم و فکر می‌کردیم سریع نقد می‌شود، بعد دیدیم در گمرک می‌ماند نقد نمی‌شود و تا ترخیصش کنیم سه ماه طول می‌کشد، سررسید چک‌مان داشت می‌رسید. از سرمایه‌گذار مهلت خواستیم که یک حاج آقا نامی هم هست و ما فکر می‌کردیم خیلی حاج آقا هستند! ولی یک وضعیتی، خیلی همراه و اینها داشتند، ایشان هم همراهی نکرد. گفتیم یک مقدار از داروهای‌مان را به جای پولت بردار. آخرین پیشنهادش هم این بود که کل داروهای‌تان را به قیمت تولید برمی‌دارم ولی سود پول من را هم باید بدهید. قبول نکردیم، بعد رسید به جایی که دیدیم باید قبول کنیم. گفتیم ما از سود کارمان می‌گذریم، تو هم از سود پولت بگذر، قبول نکرد و رسید به جایی که گفت به جای 360 تومان من یکی از فرمول‌هایت را به من بده. فرمولی که 2.5 میلیون دلار قیمت‌گذاری شده بود، یعنی فرمول 30 تا 40 میلیاردی را می‌خواست 360 میلیون تومان بردارد. قبول نمی‌کردیم، داشت تاریخ چک‌مان می‌رسید، دیدیم که الان چک‌مان برگشت بخورد و بخواهیم به زندان برویم، هر سه فرمول‌مان و کل داروهای‌مان را از ما می‌گیرد. کل داروها را به او دادیم، حواله سه ماشین را هم جای کسری داروها دادیم و فرمولم را هم به او دادم. البته یک زرنگی کردم و انحصاری به او واگذار نکردم، دانش ساخت به او دادیم، هم او می‌تواند بسازد و هم ما ولی ایشان دیگر بازار را پر می‌کند و متأسفانه یک فرمولم از دستم رفت و یک‌سری خسارت‌ها هم این وسط دادم که مثلاً دفترم که خیلی فاندمان (2130) جمع کرده بودم تا شده بود این دفترم، دفترم را پس دادم، پول پیشش را دادم پای این قضیه، حتی مجبور شدم تبلیت‌هایی که استعدادیابی‌های خود را با آنها انجام می‌دادیم، بفروشم، ماشینم را هم فروختم. صفرِ صفرِ صفر شدم سر این قضیه! دو ماه و نیم پیش اصلاً خودم از خودم تست می‌گرفتم می‌دیدم افسردگی حاد دارم! و واقعاً خانه‌نشین شده بودم. اصلاً از خانه بیرون نمی‌آمدم، یک‌سره داخل اتاق، اصلاً هیچ انگیزه‌ای نداشتم که دوباره شروع کنم، هیچ‌جوره نمی‌توانستم شروع کنم و می‌گفتم وقتی هر کاری را من بخواهم شروع کنم، لنگ یک سرمایه‌گذار است، سرمایه‌گذار فقط پولش را می‌بیند، وقتی حتی در قوطی آب معدنی هم در ایران مافیا دارد، نمی‌گذارند من رشد کنم و یک‌سری افکار دیگر و خیلی سرد شده بودم. ولی الحمدلله دوباره بلند شدم و شروع کردم به فعالیت کردن، دوباره دفترم را گرفتم و خرد خرد، خیلی خرد خرد، یعنی الان رشدم خیلی ضعیف است اما به امید خدا رشد می‌کنم و هدفم هم این است این استعدادیابی من خیلی حرف دارد. یعنی گاج و قلم‌چی و ... الان چی دارند؟ یک سیستم آموزشی که هست و فقط یک کتاب کمک‌درسی و هدفم این است که این سیستم نخبه‌پروری من از گاج و قلمچی هم بزرگ‌تر شود چون بازخورد و بازدهی‌اش


(ورود عکاس) 2435


هدفم این است که این طرح استعدادیابی حالا در همان یکی دو سالی که اجرا شده، آن 150 نخبه درجه یک را پرورش داده که همه‌شان هم اسمارت هستند و در چند زمینه موفقیت دارند، یعنی الان دارم نخبه ورزشی که طلای کشوری دارد، حافظ قرآن است، مسابقات رباتیک شریف رتبه آورده و در چند زمینه موفق است و اینکه دانشگاه قم من را به عنوان بنیان‌گذار استعداد چندبُعدی ایران معرفی کرد به خاطر همین قضیه بود که در چند بُعد استعداد اشخاص با آنها کار می‌کنم. یکی از موفقیت‌هایم هم ثبت این سه دارو بود که البته منجر به شکستی شد اما دوباره إن‌شاءالله رشد خواهم کرد.


داروها در چه زمینهای است؟


- هر سه این داروها، مکمل‌های ورزشی هستند و الان در زمینه ورزشی، ورزشکاران مختلف دارند مکمل‌های مختلف مصرف می‌کنند که هر کدامش کلی ساب افکت و عوارض خاص خودش را دارد. شیمیایی است، کلی آسیب به اعضای مختلف بدن می‌رساند. من آمدم یک مکمل کاملاً طبیعی، نه اینکه گیاهی، ترکیب یک‌سری مواد از گیاه و مواد معدنی، کاملاً طبیعی است، تمامی ویتامین‌ها را داخلش دارد، حالا کاتولگش همراهم هست، نشان‌تان می‌دهم. همه نیازهای ورزشکاران را تأمین می‌کند. یک دارو برای آقایان، یک دارو برای خانم‌ها و یک دارو هم برای لاغری که بین آقایان و خانم‌ها مشترک است. تمام نیازهای یک ورزشکار در رشته‌های مختلف را برطرف می‌کند. خیلی موارد خاص دارد که یکی یکی عرض می‌کنم که موارد خاصش چیست. الان دو نفر از ورزشکاران تیم ملی فوتبال ایران دارند داروهای من را مصرف می‌کنند، البته چون فروشش در ایران غیرقانونی است به آنها هدیه کرده‌ایم. استاد بدنسازی تیم ملی فوتبال، رئیس باشگاه‌های نیترو و اکسیژن در ایران، آقای پروفسور خوانساری داروهای من را مصرف می‌کنند. آقای پروفسور کرمی که نمی‌دانم عرض کردم یا نه، پرفسور کرمی پیرمرد دارند داروی من را مصرف می‌کنند و می‌گفت داروی تو اکسیر جوانی است، طرح من را تأیید کردند، دکتر مهران‌پور  و خیلی‌های دیگر و خدا را شکر خیلی طرح خوبی درآمد. البته تولید شده‌اش هست می‌توانم تقدیم کنم و استفاده کنید. یک همیاش را ثبت کردم. البته این همایش، فقط نامش برای همایش ثبت شده وگرنه کتاب در این زمینه داریم، اگر سرچ کنید، 2655 کتاب در این زمینه داریم، به نام «همایش‌های تحصیلات با طعم شکلات»، همایش‌های پیشرفت تحصیلی در زمینه‌های مختلف، مشهد دعوت کردند، اصفهان دعوت کردند، مشهد اصلاً خبر نداشتم، مرا بردند سخنران نماز جمعه شدم و این همایش را گذاشتم. هر همایش 5 هزار نفر، 6 هزار نفر در مشهد و اصفهان می‌آمدند، در قم برگزار کردم. بزرگ‌ترین همایش دانش‌آموزی را در دانشگاه قم برگزار کردم و همایش پیشرفت تحصیلی است که مطالبی که واقعاً دانش‌آموز 20 جلسه مشاوره خصوصی بخواهد برود و بگیرد، اینها را در یک جلسه 2 ساعت و نیمه دریافت می‌کند. تمام راهکارهایی که خودم داشتم، برای هوشمند مطالعه کردن و هوشمند یاد گرفتن. کمتر بخوانند و بازدهی‌شان بیشتر باشد و یک طرح قرآنی را دانشگاه قم از من خواست. واحد خواهران دانشگاه قم گفتند الان یک‌سری از دانشجویان جذب قرآن هستند و دارند قرآن خودشان را می‌خوانند (که اصلاً روش یاد دادن و خواندن قرآن در ایران خیلی غلط بوده و به همین دلیل است که الان هیچ‌کس جذب قرآن نیست) و گفتند یک‌سری هم نیستند. آنهایی که نیستند را می‌خواهیم جذب کنیم. من یک طرحی را طرح‌ریزی کردم که پلن در آن به کار برده شده، معماری زنده است، درونش گل و گیاه و یک دیزاین خیلی قشنگی به وسعت آن دیوار درست کردیم و به صورت هوشمند داریم قرآن را ارائه می‌دهیم، آن هم مفهومی، تصویر، طراحی‌اش، صوتش، همه اینها هوشمند است. سنسورهای حرکتی که گذاشتیم و همه اینها طرح قرآنی تسنیم که الان داخل دانشگاه قم این طرح اجرا شده و یک فرم رضایت گذاشته بودیم، 98 درصد دانشجوها از طرح رضایت داشتند. آن دوره تخصصی 2850 را گفتم و خود سپاه که این‌قدر اذیت‌مان کرد به عنوان سرباز نمونه سپاه انتخاب شدم و از دست سردار یک هدیه، لوح و تندیس دریافت کردم و یک کتاب نوشتم، «نخبه‌پروری والدین». نخبه‌پروری باید از خانواده‌ها شروع شود. مؤثرترین فرد در کشف استعداد شخص، مادر و پدر‌ها هستند. اگر دانش‌آموز از همان اول در راه استعدادیابی‌اش قدم بگذارد، موفقیت‌های خیلی فراوان‌تری را می‌تواند کسب کند. یک کتاب نوشتم که همه کارهایش انجام شده، آماده چاپ است و در بحث حمایت‌ها، یکی از حمایت‌هایی که می‌خواهم بحث چاپ همین کتاب است و خیلی متفاوت از کتاب‌هایی است که تا به حال نوشته شده، به خیلی از موارد خاص در آن اشاره شده است. پروپوزالش را می‌توانم بدهم مطالعه کنید. یکی هم ارسال داروی ما به فرانسه و قیمت‌گذاری‌اش بوده. دیگر چون محدودیت‌های خدمت و تایم کمی که بود، در طول این دو سال بیشتر از این نتوانستم کاری انجام دهم.


همین هم خیلی است با وضعیت خدمتی که داشتید.


- در بحث حمایت، همیشه این مطرح می‌شود که نخبه را بیاوریم یک چیزی بهش بدهیم، مثلاً من 12 سالم بود یک جشنواره‌ای بود به نام «جهادگران علم و فناوری سپاه»، کشوری بود، نخبه‌های ارشد به بالا در آن شرکت می‌کردند، همه از سپاه و دانشگاه‌های کشور، این جشنواره مال سپاه بود، یک فرمانده سپاهی کمکم کرد تا با سن کم خود در این جشنواره شرکت کنم. رتبه اول آن جشنواره را من آوردم و از دست برادر شهید تهرانی مقدم هدیه‌ام را گرفتم. سرتیپ نصیری یکی از فرمانده سپاه‌های کلی ایران است، حالا نمی‌دانم در کدام قسمت، ایشان آمد سر میز ما و یک دستی بر سرم کشید و یک دعایی کرد و فلان و چقدر خوب است و اصلاً عجیب بود برایش، بعد گفتش یک‌سری طرح‌هایت را ساخته‌ای روی میز، یک‌سری طرح‌هایت را ثبتش را گرفته‌ای، نوشتی روی میز است (اصطلاح نوشتن طرح در مورد طرح‌هایی که هنوز به ثبت نرسیده استفاده می‌شود)، آنها را چرا نمی‌سازی؟ گفتم آنها را مطالعه کنید، پروژه است، مثلاً یکی از آنها باید روی سد اجرا شود. یکی از طرح‌هایم پروژه ذخیره برق در مقیاس کلان که عرض کردم بود، گفت چرا نمی‌سازی؟ گفتم اینها بودجه می‌خواهد. گفت وظیفه شما برای انقلاب این است که عِلمت را بیاوری، وظیفه ما هم برای انقلاب این است که مهندسان و بودجه سپاه را در اختیارت قرار دهیم، فقط از شما حمایت کنند و شما بسازی. از این به بعد مهندسان سپاه 3109 و بودجه سپاه کامل در اختیارت است. الان کجایی؟ گفتم دماوند هستم. گفت یک نامه می‌زنم فرمانده سپاه دماوند کیست؟ آقای طایفه‌خانی. یک نامه زد، یک نامه هم دست خودم داد، هنوز نامه‌اش را دارم، گفت برو از تو حمایت می‌شود. رفتم تا سه چهار روز که ایشان من را به حضور نمی‌پذیرفتند، وقتی هم به حضور پذیرفتند، سرپایی گفتند خب بگو! و من گفتم. گفتش عزیزم برو بیشتر روی کاردستی‌هایت (این اصطلاح هنوز در ذهنم مانده! طرح ثبت شده رتبه آورده کشوری را می‌گفت کاردستی!) کار کن، می‌دانی که مهندسین سپاه، کشور دست‌شان است و دارند کار می‌کنند و وقت‌شان خیلی ارزشمند است ولی بودجه را شاید بتوانیم از شما حمایت کنیم. طرحی که قرار بود سد اجرا شود گفت می‌توانیم یک وام به شما بدهیم، فکر می‌کنی چقدر گفت؟ یک میلیون تومان! و من هم عصبانی شدم. می‌گویند فلفل نبیند چه ریز است، آن موقع اینکه سنم کم بود، مثلاً خودم کت و شلوار می‌پوشید، بلند می‌شدم می‌رفتم آموزش و پرورش، می‌رفتم سپاه، همه کارهایم را تنهایی انجام می‌دادم. به ایشان گفتم آن یک تومان با بگذار توی جیبت لازمت می‌شود. او هم بهش برخورد و گفت می‌دانی اینجا کجاست؟! من هم خیلی عصبانی و داغ کرده، گفتم سپاه! تهش یک گلوله است دیگر! و آنجا خیلی داغ کردم و هنوز نامه دست من است. بعد از چند سال، یعنی فکر را ببین کجاست! نوک بینی‌شان را نگاه می‌کنند. چند سال بعد فرمانده سپاه عوض شده بود، زنگ زد به من. یک برکت برای من داشت و آن هم آشنایی با پروفسور کریمی بود. من را برد پیش پروفسور کریمی ولی خودش زنگ زد و آمدم و گفت که شنیدیم که چند سال پیش آمده‌ای و آقای طایفه‌خانی از تو حمایت نکرده، ما می‌خواهیم از تو حمایت کنیم. طرحت را بیاور. (طرح ذخیره برقم نه، طرح برق رایگانم را که خدمت‌تان عرض کردم.) کلی مدارکش را از من گرفت، گفتم حالا می‌خواهد چه کار برای من بکند! تأیید که شد، گفت شما بیا، طرحت را در ناحیه سپاه دماوند (ساختمان ناحیه سپاه دماوند اندازه این ساختمان هم نیست!) بیاور اینجا اجرا کن و برق این ناحیه را بده، سرتیپ را دعوت کنیم، بگوییم از شما حمایت کردیم. بعد گفتم این طرح 30 کیلووات ساعت برق می‌دهد، برق کل دماوند و توابعش را می‌دهد، گفت نمی‌توانیم، رابطه‌مان با اداره برق خیلی خوب نیست و ... این هم از حمایت ایشان و هیچی به هیچی! بعد از آن خیلی‌های دیگر آمدند حمایت کنند. مثلاً سرتیپ رنجبر (به او می‌گویم بابای کمیل، کمیل یکی از دوستانم است) ایشان طرح من را خواست، در همان هیئت دکتر با او آشنا شدیم، تأیید که شد گفت از تو حمایت می‌کنم. یک جلسه‌ای گذاشت با رئیس سازمان انرژی‌های پاک، ماه رمضان سه سال پیش بود، جلسه سه‌شنبه بود، شنبه از این طرف آمدند سراغ من، از آن طرف مادرم را در اصفهان گروگان گرفتند و صدایش را هم شنیدم پشت تلفن، گفت که بارها به تو تذکر دادیم، تذکرهای‌شان هم تهدیدها و تعقیب‌هایی بود که اطلاعات سپاه پیگیری کرد، پرونده در شورای امنیت ملی برای من تشکیل دادند و من سه ماه محافظ داشتم و بعد نمی‌دانم به چه علت یکهو ول کردند. گفتش که بارها به تو تذکر دادیم. منظورش از تذکر همان تهدیدهایی بود که می‌کردند. جلسه سه‌شنبه را بروی مادرت را تکه تکه تحویلت می‌دهیم. مادر من الان در آن قضیه هست. 3410 رفته بود یک سخنرانی در اصفهان داشت و پدرم نصفه شب برگشت و آمد جمله‌ای که به من گفت این بود که ما جان‌مان را هم پای طرح‌هایت می‌دهیم ولی به تو آسیبی نرسد، نگو آنها را هم تهدید جان من را کرده بودند، که نگذارید برود. اول زنگ زدم به کمیل که به پدرت بگو جلسه را کنسل کند. خیلی پیگیر شد که چه شده؟ گفت برویم پیش پدرم. رفتیم تهران پیش پدرش، صحبت کردیم، پدرش گفت بگو چه کسی بوده که من بگویم نمی‌تواند و فلان و اینها. بهش گفتم از طرف چه کسی بوده. گفت بگذار پیگیری کنم. پیگیری کرد. دوشنبه شب به من پیام داد جلسه فردا کنسل است، با تو تماس می‌گیرم؛ و دیگر نه باهام تماس گرفت، هفته بعدش هم که زنگ می‌زدم دیگر جواب نمی‌داد، دو سه ماه فقط پیام‌های تبریک و شهادت و ولادت را جواب می‌داد.


از طرف چه کسی بوده؟


- حالا چه کسی بود را دیگر نمی‌گویم چون شورای عالی گفته‌اند نگو. اینکه این بنده خدا چه کسی هست؟ این بنده خدا دلال نفت نیروگاه‌های سوختی است و از اینجا دارد نفت 3510 و نمی‌گذارد. تهدیدهای من از این شروع شد که مثلاً زنگ می‌زدند...


چون شما طرح داده بودید؟


- این طرح تولید برق رایگان است. از حرکت وضعی زمین برق رایگان تولید می‌کند. ساختم دو روز هم برق دماوند را قاچاقی داده‌ام. یعنی با یک مهندسی صحبت کردم، یک بار طرحم را فرستادند روی هوا، کانکتورها قطع نکرده بودند، برق برگشت توی شبکه، طرحم رفت روی هوا! بار دوم، طرحم دو روز برق دماوند را داده و آن مهندس هنوز هست.


رشته شما چیست؟


- الکترونیک - مخابرات که البته الان داروسازی هم دارم می‌خوانم.


گفتم که نخبهها خیلی عجیب هستند!


- اتفاقاً ما خیلی معمولی هستیم، عجیب با ما برخورد می‌کنند!


با ما واقعاً فرق دارید!


- واقعاً فرقی نداریم! عرض کردم که دانش‌آموز دستفروش داشتم الان نخبه است! یعنی حتی می‌گفتند خنگ است و از مدرسه هم او را انداخته بودند بیرون، نمراتش هفت و هشت بود، مدارکش هست، ‌الان نخبه ریاضیات است. هر شخص! تک تک ما می‌توانیم نابغه باشیم. انشتین این را خوب فهمیده بود و گفته بود Everybody is a jeneous! و خلاصه خیلی تهدیدها و وضعیت‌هایی داشتیم که خلاصه‌اش را گفتم و ادامه هم داده‌اند. هر بار قرار بوده یکی از من حمایت کند، اینها دوباره ظاهر شدند و حتی فیلم‌های تعقیب‌شان را هم دارم، آن شخص را می‌شناسیم. پدر یکی از دوستانم معاون ضدجاسوسی وزارت اطلاعات است. محمدعلی بیات. او یک بار از پشت آمد و طرفِ موتوری را زد زمین (اوائل تعقیبات بود که با موتور می‌آمدند) زد زمین، فهمید چه کسی هست و خودش سازمانی است، کارت نشان داده بود و محمدعلی رهایش کرده بود و ... یکی از سخنرانان جنجالی قم که خلع لباس شد، ایشان من را بارها سوار ماشین کرده، پیشنهاد داده بیا تو را ببرم پیش آقای روحانی، ویسش را هم ضبط شده دارم، و مشاورم صلاح ندانسته که بروم پیش ایشان و خیلی‌ها گفته‌اند که می‌خواهند حمایت کنند ولی می‌دانم تهش چیست؟ تهش می‌رسد به همان اذیت‌ها و من منتظرم خودم به یک اعتباری برسم و به اعتبار که رسیدم خودم طرح را شروع کنم.


همهاش سر پول است.


- بیشتر سر قدرت. وگرنه دامادمان الان شخصی را سراغ دارد که پول را می‌گذارد. کارخانه‌ای در اطراف کرج دارد، ضایعات و آهن‌آلات شمش می‌شود می‌رود فولاد مبارکه، آنجا فقط گاز در اختیار آنها قرار می دهند، برق نمی‌دهند و می‌توانم برق آنجا را تأمین کرده و سرمایه بزرگی به دست بیاورم و طرحم را گسترش دهم اما اعتبار (3840) است که نمی‌گذارند. اصلاً جانم برایم مهم نیست، جان خانواده‌ام هم در راه این طرح برایم مهم نیست. فقط برایم مهم این است که این طرح برای ایران انجام شود. حمایت از نخبه، حمایت از کشور است و کل جهان دارند برای نخبه‌ها سر و دست می‌شکنند. همه کشورها می‌دانند که آینده‌شان را باید علمی‌ها رقم بزنند. مسئولان باید یک جوری حمایت کنند، نه این حمایت‌هایی که بنیاد نخبگان الان دارد انجام می‌دهد، یک جوری حمایت کنند که یک نخبه آنها را به عنوان حامی انتخاب کند نه حامی‌های دیگر را. نه اینکه فقط بیایند بگویند ما فقط یک وام می‌دهیم که طرحت را بسازی. باید کامل معیشت یک نخبه تأمین شود، از طرحش حمایت شود. اینجا نوشته‌ام که وظیفه نخبه تولید علم است، نه تولید، نه اخذ مجوز، نه اینکه برود بدود بدود مجوز بگیرد، ثبت بگیرد، حقوقی باید بگذارند، نخبه طرحش را بگوید، او بنشیند قالب حقوقی تنظیم کند. نه اینکه الان کپی طرح در ثبت اختراع چگونه پیش می‌آید؟ بین نخبه‌ها خیلی معروف است که یک اظهارنامه حقوقی آخرش در ثبت دارد که آن قسمت مالک را تعیین می‌کند، در آن قسمت نخبه‌ها اطلاعات حقوقی ندارند، سوتی می‌دهند و طرح از همان‌جا کپی می‌شود. خود طرح را خوب می‌نویسد، خوب 4005 می‌کند، قسمت دومش که آن قسمتی که ارزش قضائی و حقوقی دارد، در آن قسمت نخبه‌ها سوتی می‌دهند و در آن قسمت، طرح آنها را کپی می‌کنند. خیلی راحت شخصی می‌رود طرح آنها را می‌سازد، با سه مرحله تغییر، بعد طرح مال خودش می‌کند. نخبه باید برود سراغ تولید علمش و نباید وقتش اینجاها تلف شود. الان نخبه‌ها دارند می‌دوند دنبال مسئولان برای حمایت، من می‌گویم مسئولان باید بدوند برای حمایت نخبه، وظیفه آنها حمایت از نخبه است، وظیفه نخبه دنبال حمایت مسئولان رفتن نیست. سازمان، ارگان، نهاد، هر جایی که هست، آنها باید بیایند دنبال نخبه و از او حمایت کنند و یکی از مواردی که الان هست این است که الان مشاور رئیس جمهوری، مشاور مثلاً یک استاندار، همه‌شان یک پیرمردهایی هستند که ذهن‌شان در 40 سال پیش می‌گردد. بیایند مسئولان و مشاورانِ مسئولان را از نخبه‌ها انتخاب کنند. مرکز نخبه‌یابی زیاد است، الان می‌آیند تست می‌گیرند، یک شخص نخبه است، کشفش می‌کنند، اکثراً چپ‌مغزها و هوش‌منطقی‌ها را یک تست آی‌کیو می‌گیرند، اینها را جدا می‌کنند و آینده‌شان را هم تلف می‌کنند و شده ایرپورت، همه می‌آیند آنجا، می‌پرند می‌روند! ولی مرکز نخبه‌پروری کم داریم که بیایند نخبه‌پروری انجام دهند که یکی از مواردی که دوست دارم حمایت شود، ایجاد مراکز نخبه‌پروری است. یک چیزی که مد نظرم است، این را شخصاً دارم عرض می‌کنم اگر شما می‌توانید. یک طرح توجیهی نوشته‌ام کامل برنامه دارم، الان برنامه‌هایی که می‌گذارند، مثلاً شبکه افق من را به عنوان یک نخبه دعوت کردند، برنامه «قرار»، بعد می‌بینم آقای قرائتی را آورده‌اند، چون دوست شدیم با آقای قرائتی که برادرزاده قرائتی معروف است، کارشناس مذهبی است، از من می‌خواهند راجع به مراسم‌های آیینی صحبت کنم! اصلاً هنگ کردم که چرا من را دعوت کرده‌اند که راجع به این چیزها صحبت کنم؟! یا شبکه نسیم، برنامه «هزار داستان» من را به عنوان یک نخبه دعوت کردند، مجریش یوسف صیادی است. کسی که اصلاً نخبه را نمی‌فهمد، خیلی احترام برای ایشان قائلم، شخص خیلی محترمی است و خوب و محترمانه برخورد کرد، غروری که اکثر بازیگران دارند، هیچ‌کدام را نداشت اما اصلاً نخبه را نمی‌فهمد که چه باید از او بپرسد. متنی برایش نوشته‌اند که آن را می‌گوید. در ذهنم یک رسانه‌ای است، می‌خواهم یک برنامه‌ای بسازم که طرحش را هم کامل نوشتم که در آن برنامه، الان استعدادهای ایران را چه دارند نشان می‌دهند؟ یک برنامه احسان علیخانی درست کرده بود، به اصطلاح 4250 تِیلنت بود، یک چهار نفر داورِ بازیگر و بعد مثلاً استعدادهای ایران را چی دارند نشان می‌دهند؟! ژانگولر و بیایند یک صدایی از دهان‌شان در بیاورند و ... یک چیزهای این شکلی دارند نشان می‌دهند! استعدادهای ایران واقعاً اینها هستند؟! اینها هستند که ایران را سرپا نگه‌داشته‌اند؟! برای ما شهر موشکی و نانو و هر چیز علمی‌مان اینها ساختند؟! نه! ولی علمی می‌آورند نشان دهند؟ که علمی این است، استعدادهای ایران این است. من می‌خواهم یک برنامه‌ای در تلویزیون داشته باشم که از استعدادهای ایران دعوت کنم، حالا قسمت‌های مختلف دارد، یک قسمتش مسابقه است، بیایند آزمایش علمی انجام دهیم، دانش افزایی داشته باشیم، تشویق مردم به علم شود، یک‌سری نخبه‌ها را بیاوریم، نخبه‌هایی که شرایط سختی داشتند، حتی تا ازدواج نخبه‌ها در برنامه، خیلی آیتم‌های مختلف برای برنامه در نظر دارم، چه کسی می‌تواند این برنامه را بگرداند؟ من هم خودم و هم چهار، پنج نفر را سراغ دارم. مثلاً فیلم همایش را بدهم شما ببینید کاملاً متوجه خواهید شد، در برنامه‌ای که رفته بودیم خانم نوابی‌نژاد کارگردان آن برنامه بود، گفتند کاملاً مستعدی برای مجری‌گری، نه به خاطر اینکه مستعدم بخواهم این برنامه را بسازم، این برنامه را می‌خواهم بسازم، توانایی اجرایش را هم دارم، خودم هم اجرا نکنم، کسان دیگر هستند از نخبه‌ها که نخبه بیاید مجری آن برنامه شود. نخبه است که درد نخبه را می‌فهمد و می‌داند از او چه بپرسد و برنامه را چگونه پیش ببرد. یکی از درخواست‌های حمایتم این قضیه است. دومی‌اش بابت تولید اختراع‌ها و داروهای من است. تا وقتی که من بخواهم سرمایه‌گذار شخصی بیاورم، سرمایه‌گذار شخصی دنبال پولش باشد، طرح‌های من به هیچ‌جا نمی‌رسد. سرمایه‌گذاری‌ها باید دولتی باشد و حمایت آنها حمایت از من نیست. اگر من نهایتاً در ایران سرد شوم و این طرحم را بخواهم هر کجای دنیا ببرم، از من یک لُرد می‌سازند، اختراعم هم تولید می‌شود و بعد از پنج واسطه ایران باید بعد از 10 سال آن محصول را بخرد. حمایت کنند برای خود ایران. پول و اعتبارش را می‌خواهم برای خود ایران، حمایت کنند که این اختراع و داروها تولید شود. و سومین مورد، مرکز نخبه‌پروری است. کارخانه اسنوا را می‌شناسید؟ رئیس مثل اینکه یک خیّری است، یک مرکزی دارد به نام آلا، یک زیرمجموعه‌ای دارد به نام سولانه، سولانه برای بچه سیدهاست و استعداد عجیبی دارند، من این را نمی‌دانستم که چرا خاص سادات دارد کار می‌کند و وقتی تست گرفتم، 4525 خیلی استعدادهای خاصی دارند این بچه سیدها. (این را مطرح نکنید)


سیدها از نظر هوش اجتماعی خیلی بالا هستند.


- من آنجا دارم کار انجام می‌دهم ولی به عنوان استاد رباتیک، این مراکز یک چارتی برای‌شان تعیین شده، خیّر گفته آقا تو این کار را بکن، اصلاً کلاس‌های‌شان را هم خیّر به آنها گفته چه برگزار کنید. اینها گفتند رباتیک، گفتم رباتیک به درد بچه‌ها نمی‌خورد، تجربه هم نشان داده. بیایید الکترونیک یا مکاترونیک آموزش بدهیم. اینها گفتند نه! حاج آقا فلانی (خیّر) این را گفته! حاج آقا فلانی این را گفته! من می‌خواهم یک مرکز نخبه‌پروری خودم داشته باشم. الان شروع کردم، دفترم هست، دانه دانه دارم استعدادیابی انجام می‌دهم، مثلاً سالی 400 تا 500 نفر، یک هزار نفر. بالاخره این موضوع خیلی هم رشد می‌کند. سرمایه به دست می‌آورم و در این راه استفاده می‌کنم، تبلیغات می‌کنم، ولی اگر یک حمایت دولتی پشت این طرح باشد، نه برای درآمدزایی من، برای نخبه‌پروری خاص خود کشور، یعنی اصلاً می‌توانم قرارداد ببندم که هر سرمایه‌ای وارد این کار می‌شود، از آن طرف خارج شود برگردد به همان ارگان دولتی و در کنارش، نخبه هم تحویل آنها بدهم. اصلاً حقوق یا هیچ چیز دیگری برای خودم نمی‌خواهم. فقط می‌خواهم یک حمایت‌کننده برای مرکز نخبه‌پروری می‌خواهم و یک حمایت‌کننده هم برای چاپ کتابم می‌خواهم که کتابی است که یک‌سری ویژگی‌های خاص دارد و متفاوت از کتاب‌های دیگر است.


توضیح بیشتری در مورد ساختار مرکز نخبهپروری که خودتان در نظر دارید را برای ما بگویید.


- دانش‌آموز، دانشجوی دختر، پسر، با استعدادها و سبک زندگی‌های مختلف وارد می‌شوند. ما با مدرسه آنها کاری نداریم، کنارش یک سیستم آموزشی طراحی کرده‌ایم. اول که آنالیز می‌شوند، استعدادهای‌شان به ترتیب مشخص می‌شود، با ضریب، استعداد اول ضریبش چقدر است تا استعداد ششم و 6 استعداد هر فردی هم با هم متفاوت است. 6 استعداد ثابت نداریم که فقط نمره‌هایش متفاوت باشد، و این می‌شود چند استعداد برترش که نسبت به انتخاب رشته در دبیرستان و دانشگاه و انتخاب شغل آینده‌اش؛ که الان مشکل اصلی جوان‌ها یکی عدم هدف‌گذاری‌شان است، یکی عدم هویت‌شان است. هویتی برای دانش‌آموز حتی دانشجو تشکیل نداده‌ایم و هیچ نقشه راهی ندارد چون هدف مشخصی ندارد. از در خانه با ماشین آمده بیرون، همین می‌گوید یک طرفی برویم دیگر. هدف نمی‌داند مشهد است یا اصفهان. ممکن است اصلاً از هدفت دور شوی اصلاً . و نقشه راه برایش مشخص می‌کنیم که این مفیدترین قسمت است. و ویژگی‌های روانی که این ویژگی‌های روانی خیلی مهم هستند. تک‌تک فاکتورها را ما به به حد نرمال می‌رسانیم. هر فاکتور روانی که کمتر یا بیشتر است، آنها را به حد نرمال می‌رسانیم. بعضی‌ها باید زیاد شوند، بعضی‌ها باید کم شوند و بعضی‌‌ها هم مثل هوش هیجانی بیایند در حد وسط قرار بگیرند. اینها که به حد نرمال رسیدند دو دسته می‌شوند، درسی و غیردرسی. در بحث درسی، بحث ارتقای معدل پیش می‌آید، پیشرفت تحصیلی، پرورش برای مدارس و دانشگاه‌های خاص. درست است که مدرک‌گرایی یک آفت است و اصلاً مدرسه و دانشگاه را قبول ندارم، با انشعاباتی که الان گذاشته‌اند؛ ولی لاجرم شأن اجتماعی‌شان را باید از اینها به دست بیاورند که دانشجوی شریف داشته باشیم، تیزهوشان را داشته باشیم. برای مثال الان کلی تیزهوشان داریم. یک بحث درسی‌شان است، اگر معدل‌شان پایین است بیاید بالا، اگر بالا است برای مدارس و دانشگاه‌های خاص تربیت شود. این‌جور با آنها کار می‌کنیم. یک بحث هم بحث غیردرسی است. الان 10 رشته گذاشته‌ام، رشته‌های دیگر را هم می‌توانم اضافه کنم. در 10 رشته بهترین استادهای کشور را گذاشته‌ام. فیزیک، شیمی، زیست، نجوم، نانو، الکترونیک رباتیک، کامپیوتر، زبان، قرآن، چیزهای دیگر هم می‌خواهم بگذارم. بهترین استادهای هر رشته را هم آورده‌ام. مثلاً در بحث نجوم استاد رستگارنسب را آورده‌آم که نماینده علمی ایران در خاورمیانه است. ایشان را برای بچه‌ها آورده‌ام با یک هزینه‌ای که فکرش را نمی‌کنید. 10 دانش‌آموز هستند، خاص‌های‌شان را می‌گویم، اوائل زیاد بودند، مرتب فیلتر کردیم تا رسیدیم به 10 نخبه نجوم، این 10 دانش‌آموز نفری 50 هزار تومان دارند می‌دهند و استاد رستگارنسب از تهران بلند می‌شود می‌آید قم، نجوم درس می‌دهد و برمی‌گردد، یعنی کل ترم می‌شود 500 هزار تومان! یک چنین استادهایی هم هستند و دارند برای ما کار می‌کنند. در زمینه‌های مختلف با دانش‌آموز کار شود. این دانش‌آموز و دانشجو بتوانند به مرحله تولید علم برسند، اختراع کنند، مقاله داشته باشند، ISI، 5000 و برسند به مرحله‌ای که تولید علم کرده و در جشنواره‌های مختلف شرکت‌شان بدهیم. در جشنواره‌های مختلف رتبه بیاورند. برسند به مرحله‌ای که بتوانند از آن چیزی که تولید کرده‌اند حمایت کنیم. حالا اسپانسر بیاوریم، اختراع شود، تولید انبوه شود و هدف نهایی نهایی‌ام از این مرکز نخبه‌پروری این است که مدیر نخبه انقلابی دارای روحیه انقلابی، انقلاب علمی کنند. نخبه با روحیه علمی انقلابی پرورش بدهم که مدیرهای آینده ما مدیرهای نخبه و فرهیخته باشند. اینها که الان هستند، نباشند.


الان مشغول تحصیل چه هستید؟


- داروسازی می‌خوانم.


کدام دانشگاه؟


- الان دارم آزاد می‌خوانم و از ترم بعد قرار است آکادمیکش کنم.


آن سری که با هم مصاحبه کردیم، گفتید دوست دارید در رشته الکترونیک تحصیلات دانشگاهی داشته باشید.


- تا قبل از معادل‌سازی مدارکم بود. یعنی کل جهان دیگر قبول دارند که من به عنوان، عکس مدرکم را برای‌تان فرستاده بودم؟


نه


- «پروفسور آو دِ الکترونیک»، یعنی دیگر استاد تمامی الکترونیک را دادند که من هر دانشگاهی می‌خواهم فروم تدریس کنم، خود ایران هم قبولش دارد ولی در ایران اجازه تدریس نمی‌دهند مگر اینکه بروم تحصیلات آکادمیک خود را بگذرانم. یعنی دوباره بروم لیسانس بگیرم، فوق لیسانس بگیرم و بعد ارشد بگیرم. تا وقتی که معادل سازی نشده بود، الان که معادل‌سازی شده یک مقدار راحت‌ترم و می‌توانم کارهایم را راحت‌تر انجام دهم. سامانه هیئت علمی ثبت‌نام کردم، تأیید شده، یک دانشگاه بی‌ربط به رشته‌ام قبول شده‌ام که بروم هیئت علمی شوم در رشته «فلسفه ریاضیات» دانشگاه باقرالعلوم(ع). شاید به خاطر شأن اجتماعی‌اش یک مدت بروم آنجا رزومه پر کنم. بد نیست. هیئت علمی باشم، چندتا نخبه هم از دانشگاه، از استاد دانشگاه‌ها و هیئت علمی‌ها بیرون بکشم بعد بیایم بیرون و الان در این مرحله است.


الان اجازه تحصیل هم دارید؟


- بله.


مدرک دکتری که تحت بورد دادند، چه مدرکی بود؟


- شما در سایت زده‌اید افتخاری؟


آن مالِ دو سال پیش بود. افتخاری زدیم؟!


- بله، زده‌اید افتخاری؛ که برای همه سؤال شده بود.


معادل‌سازی؟


- معادل‌سازی نشده بود، ولی اصلاً پروفسوری افتخاری نداریم. امکان اصلاحش نیست.


بعد از دو روز خبرهایمان فریز میشود. به دبیر تحریریه میگویم. دقیقاً چه باید بشود؟


- افتخاری نیست. معادلش را هم برای‌تان می‌فرستم که هم وزارت علوم، هم دادگستری و هم وزارت امورخارجه تأیید کرده‌اند.


با توجه به اینکه خودتان دانشگاه و سیستم آموزشی اینجا را می‌شناسید، ضعف‌های سیستم دانشگاهی‌مان چگونه است و الان بچهها دنبال مدرک باشند یا بروند دنبال تجربه کاریشان که بتوانند در این سیستم نجات پیدا کنند؟


- مدرک گرفتن بد نیست، مدرک‌گرایی بد است! مدرک گرفتن یعنی شما یک چیزی را به پایان رساندی، مدرکش را گرفتی. حالا اینکه سیستم آموزشی ما غلط است و یک‌سری اشکالات دارد را می‌توانم عرض کنم اما باید درس‌شان را بخوانند و مدرک‌شان را حتماً بگیرند. حالا نهایتاً این است که غیرحضوری بخوانند، از وقت‌شان بیشتر استفاده کنند ولی حتماً حتماً باید مدرک را در ایران بگیرند. در کنارش مهارت‌های دیگر را به دست بیاورند. از استعدادهای دیگران استفاده کنند و همین مدرکی هم که می‌خواهند بگیرند، در راه استعدادشان باشد. نروند یک رشته بی‌ربط از استعدادشان بخوانند. الان نزدیک 70 تا 80 درصد مخاطب من دانش‌آموز هستند، چرا؟ چون دانش‌آموزی فایده دارد. دانشجو رفته، راهش را انتخاب کرده، کارشناسی یا کارشناسی ارشدش را گرفته. الان مثلاً به او بگویی تو راه غلط رفته‌ای، تو استعداد فلان داشتی، یک فایده‌اش این است که کنارش بیاید استعدادهای دیگرش را کشف کرده و روی آن کار کند اما اکثرش هرز رفته است. اکثر انرژی، وقت و همه چیزش هرز رفته. من برنامه‌ای دارم که دیگر دانش‌آموز در 16 تا 17 سالگی درآمد خودش و مهارت خودش را داشته باشد، هم‌زمان حالا دارد درس خودش را هم می‌خواند و حالا خیلی قابل طرح نیست اما ازدواج مناسب را من در این سن می‌دانم و الان چندتا از دانش‌آموزان‌مان را برای ازدواج آماده کرده‌ام، واقعاً آماده ازدواج هستند. یعنی این دانش‌آموز دخترم زنِ زندگی است، و این دانش‌آموز پسرم، مردِ زندگی است. مهارت دارند، دارند پول در می‌آورند. خیلی بیشتر از من و شما دارند پول درمی‌آورند. یک دانش‌آموزی دارم، او را به تلویزیون هم آورده‌ام، چند سال پیش در یک اعتکافی، یک اصطلاح بدی برای او استفاده می‌کردند، می‌گفتند هوشش خیلی کم است و منگولیسم‌ها دیده‌اید چهره‌شان به چه شکل است، دقیقاً همین حالت بود و من می‌فهمیدم این هوشش زیاد است. همین که ایشان (عکاس) می‌گوید عجیب هستند، من آن اصطلاح را می‌خواهم راجع به ایشان به کار ببرم، خیلی عجیب بود. و آن 5525 را کشف کرده، با او کار کردم. از الکترونیک آمد بیرون، رفت سراغ نرم‌افزار، نرم‌افزار کار کرد، برنامه‌نویس حرفه‌ای. الان دارد چه کار می‌کند؟ اولاً که نگویید هکر، هکر کلاه سفید! در آشیانه که سازمان هکرهای کلاه سفید است دارد درس می‌دهد. الان 17 سالش است. از یک طرف پلیس فتا مرتب به او سفارش کار می‌دهد، از طرف دیگر دفتر کار خودش را سه ماه پیش دفتر کار خودش را زده و پنج برنامه‌نویس آورده دارند برایش کار می‌کنند. به درآمدزایی خیلی عالی رسیده است. دانش‌آموز 17 ساله، فارغ‌التحصیلان ارشد نشسته‌اند دارند برایش کار می‌کنند. مهدی نوبری‌راد و امثال اینها را می‌توانم پرورش دهم که در این سن به یک‌سری مهارت‌ها برسند.


می‌خواستید در مورد ضعفهای سیستم آموزشی صحبت کنید.


- ضعف‌های سیستم آموزشی یکی‌اش آموزش یکسان است. ما سنجاب، ماهی، گربه و همه را کنار هم نشانده‌ایم، می‌گوییم می‌خواهیم مساوات را در مورد شما رعایت کنیم، از درخت بالا بروید! یعنی همان چیزی که انیشتین می‌گوید. این مساوات نیست. مساوات این است که یک آموزش یکسان نداشته باشیم، یک آزمون یکسان نداشته باشیم. من همیشه تا همان سوم ابتدایی همیشه حرص می‌خوردم که بابا اینها هیچی نیست، من می‌توانم همه اینها را در 20 روز بخوانم و امتحان دهم. این را ثابت کردم. همه کتاب‌هایم را خواندم و رفتم به معلمم گفتم همه اینها را می‌توانم امتحان بدهم. او هم مثلاً چیز کرده بود که به من توهین می‌کنی؟ یعنی من خوب درس نمی‌دهم؟ یعنی اینها را می‌توانیم زود درس دهیم و درس نمی‌دهیم؟ دیگر آخر سوم ابتدایی خودم را به آموش و پرورش و پدر و مادرم ثابت کردم و دیگر حضوری نمی‌رفتم. یکی‌اش آموزش یکسان است. بچه‌ها با یادگیری‌های متفاوت، زمان‌های یادگیری، نوع یادگیری، سبک‌های زندگی مختلف دارند، در سال‌های مختلف چارت‌بندی شده و دارند آموزش یکسان می‌بینند. یعنی ممکن است یک دانش‌آموز کل پنج سال ابتدایی را در دو یا سه سال بخواند، یک دانش‌آموز دیگر ممکن است آن را در هفت سال بتواند بخواند، همه اینها را می‌نشانیم کنار یکدیگر، یک آموزش یکسان به آنها می‌دهیم. اصلاً نحوه آموزش‌های‌‌شان متفاوت است. یکی بیشتر سمعی است، یکی بیشتر بصری است، همه‌شان را یک مدل و با یک معلم داریم آموزش می‌دهیم. کار خوبی که دکتر صالحی کرده، یک مدرسه‌ای در تهران درست کرده بالای چیتگر است اسم مدرسه را یادم نیست اصلاً مدرسه یک مدرسه خاص است، اصلاً بچه‌ها با سرسره وارد مدرسه می‌شوند، با سرسره وارد هر کلاس می‌شوند، هر سرسره مال یک کلاس است، نحوه چیدن توی کلاس‌ها، هر کلاس چند نفر معلم متفاوت دارند و اصلاً نحوه آموزشش خیلی جالب است. بنابراین نباید آموزش یکسان داشته باشیم. مورد دیگر آزمون‌گیری‌های یکسان است. مثلاً این ضعف بزرگی که به نام کنکور وجود دارد. اینها را من یک موقع نشسته و نوشته‌ام و پیشنهاداتم را هم نشسته‌ام نوشته‌ام. می‌گویند یک شخصی یک تابلویی توی شهر گذاشتند و یک قلم قرمز کنارش گذاشتند، گفتند هر جایش اشکال دارد روی آن خط بکشید. شب آمدند دیدند تابلو قرمز است. در بحث انتقاد کردن مردم است. فردایش همان تابلو را با هفت رنگ گذاشته بودند و گفته بودند هر جایش اشکال دارد اصلاح کنید. شب آمدند دیدند دست نخورده! من فقط انتقاد نمی‌کنم، پیشنهاد هم می‌دهم که چه کار کنیم غیر از اینها. یک طرح توجیهی برایش نوشته‌ام، می‌توانم برای‌تان بفرستم، تک تک ضعف‌ها را گفته‌ام، تک تک پیشنهاداتم را هم گفته‌ام که چه کار کنند. در آن برنامه مطرح کرده بودم که کلش سانسور شد.


یکی از ضعفهایی که خودتان اشاره کردید، همین بیشتر بچهها هم با آن مواجه می‌شوند، معلمها هستند که اولاً معلم درکی ندارد از اینکه مثلاً یک شاگرد نخبه دارد و در کنار او یک شاگرد دیگر هم دارد که هوشش کمتر است، این را چه کار باید کنیم؟


- می‌گویند‌ آب راه خودش را پیدا می‌کند. اگر خود دانش‌آموز بفهمد که چه کسی هست و چه کار می‌خواهد کند، یک هدف‌گذاری خوب. مثلاً الان از دانش‌آموز می‌پرسی اصلاً تو برای چه خلق شده‌ای اصلاً، هیچی نمی‌داند، دانشجویش نمی‌داند! هویتی برای او تشکیل داده نشده است. آن هم توسط خانواده است. گفتم بهترین نخبه‌پروری در خانه می‌تواند انجام شود. خانواده راه را به دانش‌آموزش نشان دهد، دانش‌آموز استعدادش را کشف کند و در آن راه قدم بگذارد. می‌دانستید که من برای الکترونیک یک معلم هم نداشتم؟ یک کلاس هم نرفتم. هیچ‌جا کلاس نرفتم برای الکترونیک. یعنی هیچ معلمی در کار نبود و هر شخصی می‌تواند استعداد خودش را کشف کند، در آن قدم بگذارد، با مطالعه و برنامه شروع کند به هدفش رسیدن. معلم‌ها در قید این مسائل نیستند. مؤثرند اما در نخبه‌کشی!


بله واقعاً. این موضوع را با بچههای دیگر هم داشتیم و نخبههای دیگری هم که اینجا آمدند گاهی اوقات خاطرات بدی هم تعریف میکنند. در مرکز نخبهپروری همانطور که گفتید اگر نخبه بیاید به نخبه آموزش دهد خیلی بهتر است.


- دقیقاً. همان‌طور که گفتم الان نخبه‌های من، مدیران آینده هستند. مدیران آینده نمی‌توانند سابقه مدیریتی نداشته باشند، باید سابقه مدیریتی اجرایی در جایی داشته باشند. در خود مجموعه هم الان دانش‌آموزان خود را شروع کرده‌ام مشغول کردن به تدریس، مشغول کردن به بخش‌های اجرایی‌ام. یعنی از کادر اجرایی‌ام، از طراح فوتوشاپم دانش‌آموزم است. یکی‌شان دانشجویم است، یکی دانش‌آموزم است و آنی که تدریس می‌کند. گفتم که اکثر کلاس‌های درسی‌ام را داده‌ام دست دانشجویان و دانش‌آموزان و آنها تدریس می‌کنند. من یک چیزی را بک بزنم. همه چیز را هم ما ساده کرده‌ایم، ساده هست، اینها در سیستم آموزشی سختش کرده‌اند. مثلاً فتوشاپ را چند جلسه در جاهای مختلف آموزش می‌دهند؟ دیگر استانداردترینش فنی حرفه‌ای است، چند جلسه آموزش می‌دهند؟ 36 جلسه!


یک سال تحصیلی طول می‌کشد.


- دقیقاً. من طرحی دارم، «فتوشاپ در 20 دقیقه!» کل فتوشاپ را کامل در 20 دقیقه، مربی که گذاشته‌ام آموزش می‌دهد. شما فقط فیلم بگیرید ببرید بچه مرتب تمرین کند. تمام چیزهایی که گذاشته‌ام به همین ترتیب است. من در سه ترم 10 جلسه‌ای، در 30 ساعت دانش‌آموز را به حدی می‌رسانم که بنشیند با یک کارشناس الکترونیک، با یک لیسانس الکترونیک که در یک دانشگاه خوبِ خوب آن را خوانده، حرفه‌ای! فول! بنشینند بحث علمی انجام دهند.


برای هر سطح هوشی؟


- هر سطح هوشی و هر مدلی که هستند. فقط نحوه آموزش‌ها متفاوت است. من این سیستم آموزش را به هر شخصی بخواهد می‌دهم، الان هم دارم انجام می‌دهم، شده‌اند همان دانش‌آموزانی که آنها را به دانشگاه قم برده‌ام و همه چیز ساده است. ماها سختش کرده‌ایم. نحوه آموزش، نحوه آموزش خوب و هوشمندی نیست.


داروهایی که گفتید، چرا در ایران قابل فروش نیستند؟


- چون باید هایپوتراپی‌اش در ایران انجام شود. دوباره شروع کنند مطالعات بالینی و تست‌های آزمایشگاهی، تست‌های حیوانی و مطالعات بالینی‌اش دوباره در ایران انجام شود. با داروسازی بوعلی شروع کرده‌ایم به انجام دادن که حدود چهار سال زمان می‌برد. چهار سال دیگر من مجوز غذا و داروی ایران را می‌گیرم و می‌توانم در ایران هم به فروش برسانم اما الان فقط می‌توان در ایران تولید و آن را صادرات کرد.


در رابطه با طرح ترمیم پیوند عصب به کجا رسید؟


- این جزء طرح‌های خاصم هست. یک مکمل توتال ورزشی هم داشتم که دیگر اصلاً شاهکار است. آنها را گذاشته‌ام برای موقعی که این دارو یک مقدار به فروش رفت، یک سال من از این داروها بفروشم، آن طرح را تولید می‌کنم.


از این مکملها؟


- بله. یک طرح ساده‌ای که واقعاً کاری ندارد را باید شروع کنم تولید کنم بفروشم و یک سرمایه‌ای که به دست آوردم، چون من فقط خودم هستم و خودم. یک بچه آشپز هستم که پدرم هیچ سرمایه‌ای ندارد که بخواهد به من کمک کند و من خودم هستم و روی پای خودم. یعنی من یادم نمی‌آید از 10 سالگی حتی یک هزار تومانی از پدرم گرفته باشم. یک هزار تومانی! به عنوان حمایت. خودم درآمدزایی داشتم. مهران کیت در ایران خیلی قدیمی است. پدرم برای من به عنوان جایزه، کیت از مهران کیت می‌خرید. من در اواخر دوم ابتدایی کیت طراحی می‌کردم و به آنها می‌فروختم. آن موقع مثلاً 5 هزار تومان، 7 هزار تومان می‌فروختم به آنها و درآمدزایی من از آنجا شروع شد. پدر و مادرم خیلی در رشد من تأثیر داشتند. هر جا صفر شدم، شروع کردم بلند شدم، دست روی زانوی خودم گذاشتم. همه‌اش نحوه آن تربیتی است که انجام دادند که به آنها وابسته نباشم و بخواهم از آنها پول بگیرم و اگر ارگانی، جایی حمایت نکرد، سرد شوم.


خواهر و برادران دیگری هم دارید؟


- من پنج خواهر و یک برادر دارم.


آنها هم مثل شما هستند؟


-  خب آنها هم در زمینه‌های خودشان خوب هستند.


طرح برق را گفتید، خیلی مشکل شد. آخرین بار گفتید 32 اختراع در حوزه الکترونیک داشتید، سه کشف ریاضی و پنج طرح بیولوژیک.


- بیشتر نشده. فقط آن دارو، سه مکمل ورزشی هم شروع کردم ثبت کردم چون آن سه‌تا هم دارو حساب می‌شود.


150 نخبه هم که نخبه‌پروری بود.


- بله اما خدمت خیلی دست و بال من را بست و تک تک چیزها. الان دانشگاه جیمزوات یک دعوتنامه داده در انگلیس است. جیمزوات دانشگاهی است که تولیدمحور است. یعنی شرکت دارد، خودش تولید هم انجام می‌دهد و آنجا حمایت‌هایی که می‌شود، یک واسطه دارند، به من پیشنهاد داد و دعوتنامه آمد، که من فقط می‌نشینم طراحی انجام می‌دهم. حتی سراغ ساختش نمی‌روم. طراحی انجام می‌دهم، ایده‌پردازی و طراحی انجام می‌دهم، به مرحله‌ای رسید که قابل تولید بود می‌فرستم برای تولید اما اینجا آن‌قدر دوندگی‌های دیگر پیدا می‌کنم، من چند روز پیش نشستم حسرت خوردم که دو سه سال است هیچ اختراعی نکرده‌ام. خیلی ضعف است برایم. این‌قدر مشغول، مثلاً ازدواج هم که بکنم، مشغولیت‌های دیگر و تأمین معیشت خانواده کنارش بیاید، دیگر نمی‌رسم بروم سراغ تولید علم. چرا باید این شکلی باشد؟ باید یک حمایتی، البته خیلی از اسم حمایت خوشم نمی‌آید. دوست دارم حامی باشم تا اینکه کسی بخواهد حمایت کند. ولی باید جور دور نخبه باشند که بنشیند و تولید علمش را انجام دهد و لازم نباشد سراغ مسائل اقتصادی‌اش برود.


32 طرح ثبت اختراع شدهاند؟


- بله.


در صحبتهایتان گفتید دولت باید بیاید حامی شود ولی الان از آقای ستاری معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری در هر سخنرانی میشنویم که دولت فقط باید ساختار ایجاد کند، بخش خصوصی باید سرمایهگذاری کند.


- خب؟


الان نظرات شما دقیقاً عکس این است.


- اشکالی ندارد. بخش خصوصی بیاید دنبال ما. ولی آیا می‌آید؟!


نه.


- الان چه کسی است که شروع کند نخبه‌ها را کشف کند، دعوت‌شان کند، طرح‌های‌شان را از آنها بخواهد، اگر اوکی بود، بپذیرد و شروع کند به حمایت کردن از طرح‌های‌شان که این طرح را به ثمر برساند؟ هیچ‌کس! هیچ ارگانی! نه خصوصی، نه دولتی و مسئولی خودش را در این زمینه مسئول نمی‌داند. یک‌سری مسئول داریم و آقای ستاری مسئول کل‌شان است، حالا جزءترش هم کسان دیگر هستند، کدام‌شان می‌آیند سراغ اینکه مرکزی بگذارند، فراخوان بدهند و نخبه‌ها را جذب کنند، شروع کنند از طرح‌های‌شان حمایت کردند. این نخبه است که باید دانه به دانه جشنواره‌ها را شرکت کند، برای خودش رزومه جمع کند، بعد طرحش را ثبت کند، بعد ببرد بگوید آقا این طرح من است. بعد بنیاد ملی نخبگان بخواهد 15 میلیون تومان به او وام بدهد که به کجای زخمش بزند؟! یعنی هیچی! عملاً هیچ حمایتی نیست. مشکلی ندارم با اینکه بخش خصوصی بیاید حمایت کند. ولی بیایند دنبال نخبه، نه اینکه نخبه بخواهد بدود دنبال حمایت اینها.


این جشنوارههایی که میگویید، خودتان در آنها شرکت کردهاید؟


- آهان، این را یادم رفت بگویم. چه جشنواره‌ای را می‌گویید؟


جشنواره فارابی، خوارزمی؟


- خوارزمی سه‌تا رتبه کشوری دارم، چند رتبه استانی دارم، خیلی هم جالب بود. یک خانمی هستند به نام موحدی، مدیر پژوهش‌سرای شهید فاضلی دماوند بودند، همسرشان نماینده مجلس است. خیلی در رشد من تأثیر داشتند. روزی که پژوهش‌سرا تأسیس شد، هیچ مربی هم نداشت، خانم موحد بود. یادم است، صبح زود من می‌آمدم، خانم موحد می‌رفت می‌نشست در اتاقش، من می‌رفتم آزمایشگاه فیزیک، تا عصر آزمایش انجام می‌دادم بعد با هم می‌رفتیم بیرون. اولین عضو پژوهش‌سرا، اولین مربی پژوهش‌سرا و اولین دبیر خوارزمی در آن پژوهش‌سرا شدم و ایشان خیلی مؤثر بودند. از آنجا شد که من دیگر خیلی در جشنواره‌های مختلف شرکت کردم، رتبه آوردم و جالبش اینجا بود که مثلاً در خوارزمی رتبه کشوری آوردم، لوحش هم هست، بعد مثلاً بعد از سه ماه که از اختتامیه خوارزمی می‌گذشت، به من گفتند رتبه آوردی، لوحم را پژوهش‌سرای دماوند اینجوری می‌دادند دستم. می‌دانید خوارزمی یک تندیس دارد، یک لوح قاب خاتم دارد، یک لوح سکه دارد. به من لوح خالی، این‌جوری برگه خالی‌اش را می‌دادند دستم. از خانم موحدی پیگیر که شدم، می‌گفت توی راه قاب خاتمش هم می‌افتد! (یعنی برمی‌دارند) و من رفتم، دانه دانه هم رسید نشانم می‌دادند. یعنی الان خانم موحد هست، شماره‌اش هم هست، حرص هم می‌خورد از این قضیه. می‌گفت محمدرضا تو دیگر به من که اعتماد داری؟ گفتم بله. گفت همین برگه را به من داده‌اند، من رسید دارم. برو پیش رئیس آموزش و پرورش. رئیس آموزش و پرورش می‌گفت رسید دارم. برو وزارتخانه. می‌رفتم وزارتخانه، دبیرخانه خوارزمی تا بالا به من همه رسید نشان می‌دادند که ما فقط این را دریافت کردیم. می‌گفتم آقا خودت که دبیرخانه خوارزمی هستی! مگر من که رتبه کشوری آوردم، این لوحی که به من دادی، این یک تندیس و یک قاب و یک لوح سکه همراهش نبوده به عنوان هدیه نقدی! چرا این خالی است؟ هیچ جوابی به من نمی‌دادند.


خب چرا دعوت‌تان نمی‌کردند؟


- چرا دعوتم نمی‌کردند؟ همین جای سؤال است. همه لوح‌هایش هست، دانه دانه‌اش را هم می‌توانید از بنیاد و دبیرخانه خوارزمی استعلام بگیرید، هیچ‌کدامش حتی هدیه‌اش را به من نمی‌دادند. جشنواره زیاد رتبه آوردم، پُر لوح دارم! یعنی این‌قدر یک روزی سر این قضیه به هم ریخته بودم، می‌خواستم بروم آموزش و پرورش کبریت بکشم زیرش! اینها به چه درد من می‌خورد؟ درست است این لوح‌ها افتخار است. هدیه مالی هم یک کارت مثلاً این‌قدری یا چندتا سکه به درد من نمی‌خورد ولی چرا باید همان را هم از یک نفر بِکَنید؟ و الان همه هست، همه لوح‌ها را دانه به دانه برای‌تان عکس می‌گیرم. از جشنواره‌های هنری تا علمی تا شعر تا فلان، همه‌اش رتبه دارم اما هیچی!


خوارزمی دانشآموزی شرکت میکردید؟


- بله، دانش‌آموز بودم.


فکر میکنید شرکت کردن در این جشنواره‌ها فایدهای هم دارد؟


- خود من وقتی دیدم یک چنین قضیه‌ای است سال گذشته آمدم جشنواره آینده‌سازان علمی انقلاب را برگزار کردم. حدود 500 نفر شرکت کردند. از یک خیّر سه‌تا مشهد گرفتم گذاشتم برای جشنواره خودم، بن 200 هزار تومانی از شرکت خودم گذاشتم برای 30 نفر و ... جشنواره برگزار شد. خیلی طرح‌های خوبی دادند. مثلاً یکی از شاگردانم نرم‌افزار آموزش الکترونیک طراحی کرد. نرم افزار خیلی قوی گذاشت. چند اختراع و چند مقاله آوردند. جشنواره در رشته‌های مختلف برگزار شد امسال هم دومین دوره‌اش را دهه فجر دارم برگزار می‌کنم، پوسترش را هم برای‌تان می‌فرستم. اگر یک نخبه بیاید آن جشنواره را برگزار کند، این نباشد که آخر سال است، بودجه را چه کار کنیم؟ یک جشنواره برگزار کنیم چهارتا لوح بدهیم تمام بشود برود، این می‌شود که الان مثلاً من در جشنواره هم نخبه‌ها را پیدا می‌کنم، هم آنهایی که قابلیتش را دارند را کشف می‌کنم، شروع می‌کنم با آنها کار کردن. فقط نمی‌شود بیایند جشنواره را شرکت کنند و بروند. می‌آیند جشنواره شرکت می‌کنند، جایزه‌های‌شان را می‌گیرند. به تک تک کسانی هم که شرکت می‌کنند من یادبود می‌دهم. مثلاً رفته بودم حرم حضرت معصومه(س)، رفتم بخش فرهنگی‌اش صحبت کردم، گفتم من این کار را دارم می‌کنم، چه می‌توانید بدهید؟ آنها هم گفتند فیش تبرکی غذا دعوت‌شان کنیم بیایند حرم بخورند، یک یادبود آرم و لوگوی حرم هم می‌دهیم، از آنجا یک چیز می‌گیرم، از دانشگاه قم یک چیز می‌گیرم، این جشنواره را می‌بندم. جشنواره را بستم، کلی آدم هم در آن شرکت می‌کنند، از آنها حمایت می‌کنم، طرح‌های‌شان را هم می‌آورم وسط. الان چندتا طرح خوب دانش‌آموزان داده‌اند. خودروی آب‌سوزی که مهندس علاءالدین جاسمی ساخته، می‌دانید وقتی که هیدروژن را از آب جدا کرده و می‌سوزانند، بخار آب از اگزوز بیرون می‌آید. این بخار آب را کمپرس می‌کند، برمی‌گرداند توی باک. این دانش‌آموزم این طرح را ساخته، عملی‌اش را هم ساخته و مثلاً مرکز حمایت و هدایت است از طرح‌ها، برای علمی پژوهشی سپاه قم. البته جدای از سپاه قم است. ولی وابسته به بسیج سپاه قم است، آنجا در اختیار قرار گرفته، می‌رفت طرحش را آنجا ساخت. الان طرحش آماده است و سرمایه‌گذار می‌خواهد طرحش را بسازد. طرحش آماده آماده است. هر روز بگویید از او دعوت می‌کنم. یک بچه کارگر هم هست. یعنی با یک شلوار خانگی و یک سبیل تازه سبز شده جلوی شما می‌آید، ببینید فکر نمی‌کنید مخترع است. از این قبیل زیاد داریم. الان این جشنواره‌ها را خودم شروع کرده‌ام برگزار کردن چون این جشنواره‌ها، حالا من که در مقابل نخبه‌هایی که در کشور داریم، نخبه نیستم اما اگر این جشنواره‌ها، این برنامه‌های تلویزیونی، رسانه‌ها، چیزهای مختلف دست یک نخبه باشد فوق‌العاده هدفمندتر و قابل رشدتر است تا اینکه این جشنواره‌ها دست یک‌سری افراد است که داور خوارزمی علناً به من می‌گفت که من از یک‌سری دانشگاه‌های خارجی، (مثل همان وضعیتی که در دانشگاه شریف است)، یک درصدی می‌گیرم، شما را اپلای کنم بفرستم، اطلاعات‌تان را بفروشم، وگرنه دانشگاه آکسفور، دانشگاه جیمزوات و جاهای دیگر، از کجا باید بفهمند که من در ایران این هستم، رتبه آورده‌ام، قبل از اینکه اصلاً رسانه‌ای شوم. اینها از کجا باید اطلاعات من را داشته باشند؟


یعنی بدون اینکه خود طرف اپلای کند، اینها اطلاعاتش را میفرستند؟


- بله، وگرنه دعوتنامه را چگونه می‌دهند قبل از اینکه اصلاً من هیچ رزومه‌ای نفرستاده‌ام برای‌شان. من اصلاً هیچ رزومه ترجمه شده‌ای ندارم. چگونه آنها من را پیدا کرده‌اند؟ دقیقاً خود اینها هستند که می‌فرستند وگرنه چنین افراد، نمی‌گویم رفتن به خارج از کشور بد است ولی اینها مجرمند. واقعاً دارند خیانت می‌کنند به مملکت که نخبه‌های ما را می‌کُنند می‌فرستند آن طرف و نخبه‌ها دیگر برنمی‌گردند. 7350 در برنامه‌اش این بود که 150 نفر ریاضی شریف قبول شدند، 149 نفرشان رفته‌اند. یک نفرشان مانده بود، او را آورده بودند توی برنامه. خب خیلی ضعف است. نخبه وقتی نماند، بله، من دارم سختی می‌کشم، می‌دانم بروم آن طرف واقعاً رِدکارپت پهن می‌کنند. اما می‌خواهم بمانم اینجا کار کنم، یک ذره مملکت بتواند رشد کند. این وضعی که هست نباشد. نتیجه به عهده من نیست. شاید بدانم نتیجه ندارد، کار من یک نفر وقتی همه دارند می‌روند نتیجه ندارد. اما نتیجه به عهده من نیست. لااقل آن دنیا از من بپرسند که وظیفه‌ات را انجام دادی؟ می‌گویم ماندم و وظیفه‌ام را انجام دادم.


در ثبت اختراع، مشکلی نداشتید؟


- ثبت اختراعم ثبت اختراع ایران نیست. ISQ است، ثبت سوئیس است، ثبت اختراع بین‌المللی است. خیلی هم راحت‌تر گرفتم از ثبت اختراع در تهران. یک دوستی دارم حامد رحیم‌وند، خیلی با هم خاطره داریم. من و این در پژوهش‌سرا با هم آشنا شدیم. می‌رفتیم تهران ثبت اختراع در وزرا، آن موقع آقای کریمی بود قبل از آقای الیاسی، دیگر حامد شاهد است، جلوی پدرم هم این حرف را به من زدند. یک بار رئیس ثبت اختراع با پدرم دعوتم کرد رفتیم. مرتب به من گفتند طرحت را کار نکن. گفتم چرا؟ این پروژه ذخیره برق هم بود. آخر گفت بچه‌جان دفعه بعد بیایی خودت را با طرحت آتش می‌زنم! پدرم هنوز این جمله در ذهنش است و گفت این یعنی چی؟! شما که هیچی، کس دیگر هم نمی‌تواند این کار را کند! دوباره انداختیم در مرحله ثبت، طرح را تکراری اعلام کردند. در حالی که می‌دانم هیچ طرحی در این زمینه در ایران نیست. اذیت می‌کنند، شدید هم اذیت می‌کنند. طرح خاص باشد اذیت می‌کنند. ثبت اختراع، کپی‌بازار است، دقیقاً کپی بازار است، سوءاستفاده می‌کنند ولی ثبت سوئد را من برای هر طرحم نزدیک 20 تا 25 روز وقت گذاشتم، ثبت سوئد را گرفتم. ثبت بین‌المللی آن‌وقت ارزشش چطوری است، ثبت ایران چطوری است؟!


چگونه این را انجام دادید؟


- طرح را ارسال می‌کنی، طرح توجیهی‌اش را اول می‌فرستی، بعد یک دفاع می‌کنی، طرح را برایت ثبت می‌کنند، یک کُد رجیستر به شما می‌دهند، می‌روید در سایت ثبت می‌کنید. طی 25 یا 26 روز!


بعد بچههای ما اینجا طرح را ثبت میکنند 9 باید برای داوری صبر کنند.


- ثبت اختراع در ایران داستان عجیبی دارد!


موضوعی که خودتان هم اشاره کردید، چشم و هم چشمیهای علمی است که برای خودتان هم خیلی اتفاق افتاده، حالا در سربازیتان...


- چشم و هم چشمی‌های علمی نیست! نخبه‌کُشی است! آن فرمانده سپاه یک پستی به من پیشنهاد داد، گفت می‌خواهم برای اولین بار در تاریخ سپاه یک سرباز را بکنم مسئول معاونت. سپاه معاونت‌های مختلف دارد، فرهنگی، عملیات اطلاعا، علمی، ... همین که حکم من را برایم زد، یک نفری که تربیت بدنی هست، اطلاعات هست، علمی و پژوهشی هم داده‌اند دستش، چنان شاخ شد، من را اصلاً می‌خواهد بترکاند که خود فرمانده سپاه حکم من را عوض کرد، گفت به عنوان سرباز می‌فرستم برو کار انجام دهد. حکم علمی پژوهشی برای من زده بود. این‌جوری است. یعنی از 500 تومان حقوق بیشترش نمی‌خواهند بگذرند و نخبه را چه عمد و چه غیرعمد له می‌کنند و می‌کُشند و نمی‌گذارند علمی بیاید بالا. حالا خیلی هم اینها گفتنش درست نیست اما واقعاً مانده‌ام که چه کسانی در سپاه دارند خدمت می‌کنند؟ کار می‌کنند؟ من هیچ رنگ و بویی از علم در آنجا ندیدم! علمی پژوهشی من را فرستاده بودند، باشد، حالا باشد من تی و دستمالش را هم می‌کشم، خاک پای بچه‌های علمی هم هستم اگر کار علمی انجام بدهند. یک کار انجام می‌دادند، سرشماری انجام می‌دهند، یک عالمه فرم نظرسنجی داشتند، می‌دادند دست پرسشگر، مثلاً 50 یا 100 هزار تومان به او می‌دادند، می‌رفت سطح شهر، پرسشگر تیک می‌زد، از مردم می‌پرسید درباره انتخابات و چیزهای مختلف، این را علمی پژوهشی می‌زدند. مانده بودم! یک ماه من در علمی پژوهشی سپاه خدمت کردم. هزار بار مثلاً این طرح استعدادیابی را گفتم رایگان می‌آیم برای‌تان انجام می‌دهم، هیچ فایده نکرد.


موضوع دیگری هم که هست و الان خیلی دارند به آن میپردازند، بحث سلبریتی علمی است.


- چگونه است؟!


مثلاً یکی مثل شما، در فضای مجازی خب خیلی از اطلاعات اشتباه به دست مردم میرسد. الان هر کسی یک گوشی هوشمند دارد، نشسته می‌گوید نه هر چه خوانده‌ام بر اساس تلگرام و اینستاگرام است. سلبریتی علمی میآیند همان علم و دانشی که خودشان دارند میگویند، یک چیزی در حد همین سلبریتیهای هنری و فرهنگی ما که واقعاً حرف‌شان در مردم برش دارد، نظر شما در این مورد چیست؟ فکر میکنید نخبهها چه نقشی میتوانند در این حوزه داشته باشند؟


- مطلبی که می‌گویید این است که باید باشد یا نباید باشد؟


نه، باید باشد.


- لازم می‌دانید، حالا می‌خواهید بدانید چه نقشی می‌توانند داشته باشند؟


بله.


- همان رسانه‌ای که عرض دست یک نخبه باشد، خیلی می‌تواند مفید باشد، در زمینه خودش هم فعالیت کند، نمی‌خواهم بگوییم که مجری علمی بگذاریم بیاید مثلاً برنامه «روز از نو» اجرا کند. مجری علمی بگذاریم، برنامه علمی، سناریوش علمی و علمی‌ها را بولد کنیم خیلی مفیدتر است. مثلاً حتی یک کلاسی برای من گذاشتند، بچه‌های بازیگر بودند و ارسلان حسینی، بهراد رحمانی، آرتین پشند (بازیگران نوجوانی که الان دارند بازی می‌کنند) و چند تن از فرزندان مسئولان هم در کلاس بودند، اولش که به من پیشنهاد شد گفتم یعنی چی؟ خب بیایند در کلاس عمومی من شرکت کنند. چرا کلاس خصوصی برای مثلاً 10 تا 15 نفر باید بگذارم؟ قبول نکردم. با مشاورم که صحبت کردم، گفت اینها را قبول کند که در آینده سلبریتی‌های ما سلبریتی‌های باسواد باشند. لااقل یک اختراع داشته باشند، یک‌ذره علمی باشند، نه این بی‌سوادهایی که ... الان دیدیده‌اید که چه وضعی در رسانه درست کرده‌اند و چه‌ها می‌گویند! مثلاً سحر قریشی را آورده بودند، مجری خورشید یک مصاحبه با او انجام داد، من حرص خوردم این برنامه را دیدم، اصلاً داشتم می‌مردم که این کیست که مردم در ایران دارند او را می‌پرسنند، بعد او می‌‌آید یک حمایت از سگ و گربه راه می‌اندازد، یا حمایت از فلان راه می‌اندازد، همه دنبالش می‌روند، کلی پیرو دارد، اما یک شخصیت علمی بیاید یک حرفی بزند، هیچ‌کس اهمیت نمی‌دهد و اصلاً علمی‌های‌مان ناشناخته و مهجورند. موافقم با اینکه علمی‌ها را بولد کنیم. اینها افتخارات مملکت ما هستند.


یک معرفی کوتاه از خود بفرمایید.


- من متولد 29/10/1375 هستم. من دماوند بزرگ نشدم. تا 12 یا 13 سالگی در تهران بودیم و در آن مقطع پدرم تصمیم گرفت که از تهران خارج شویم و جو سالم‌تری برای خانواده داشته باشند، رفتیم دماوند یک چند سالی بودیم دیدیم آنجا هم جای رشد ندارد، قم را به عنوان محل سکونت انتخاب کردیم و الان چهار سال است که در قم زندگی می‌کنیم. پنج خواهر و یک برادر دارم. مادرم مدرس طب سنتی و اسلامی بود. پدرم (حالا این را در جایی که صلاح می‌دانید بزنید) در مرکز آموزش بانک ملی نیاوران هستند و آنجا سرآشپز هستند، زیر دست‌شان خورشتی‌پز و برنجی‌پز و ... هستند قبلش در سازمان حج و زیارت بودند و قبلش هم در سپاه بودند، در همه اینها هم آشپز بودند.


یادم بود مشوق‌تان پدرتان بود، از چه نظر؟


- من پنج‌تا 20 می‌آوردم، پدرم برایم یک جایزه برایم می‌گرفت. یک بار جامدادی، یک بار دوچرخه، یک بار هم کیت شد. دیگر از آنجا شروع شد که من افتادم در جریان کیت. پدرم یک مرد واقعی است مثل تمام پدرها، نه اینکه بگویم پدرم خاص است ولی واقعاً مرد است و پسرهایش را مرد بار آورده و در هر زمینه‌ای که بگویید مدیون پدر و مادرم هستم. مدل تربیت‌شان و از طرفی هم مشوقم هم در الکترونیک ایشان بودند. ایشان بودند که تا یک جایی من کیت می‌ساختم، از یک جایی به من گفت یک نوآوری داشته باشد. فایده ندارد، فقط اسمبل می‌کنی، من شروع کردم طراحی کیفت، باز هم گفتند فایده‌ای ندارد، یک خدمتی به بشر کن! یعنی چی؟ یعنی اختراع کن. اختراع چیست؟ رفتم تحقیق کردم، اختراع کردم. یعنی در تمام مراحل پدرم بود که تشویقم می‌کرد. مثلاً من تا پنج سال پیش فکر تولید در ذهنم نبود. فقط مرتب اختراع می‌کردم. بعد پدرم گفت خب آخرش چی؟ اختراع می‌کنی برای چه کسی؟ شروع کن تولید کن به دست مردم برسد، از آنجا فکر تولید افتاد در ذهنم و در همه زمینه‌ها خیلی مؤثر بودند.


حرف آخر؟


- حرف آخرم با خود نخبه‌هاست که واقعاً به داد ایران برسند. سختی را تحمل کنند. بروند درس بخوانند برگردند بایستند برای کار کردن برای ایران. اگر امام زمان(عج) بخواهد ظهور کند؛ و ظهور می‌کند؛ کشوری که واقعاً بتوانند در آن کار کنند، بتوانند آن صلح جهانی را به همه جای جهان صادر کنند، به نظر من ایران است. در ایران زمینه خیلی فراهم است. بیایند زمینه را برای ظهور امام زمان(عج) فراهم کنند. به نظر من اگر واقعاً علمی‌ها بمانند و کار کنند، امام زمان(عج) ظهور می‌کند.


رحمانی


؟؟؟


- یک‌سری موضوعات است که قاعدتاً کارهایی که در این دو سال انجام شده، دو سال از مصاحبه قبلی می‌گذرد؟


مهر 96 بود.


- و اینکه دو قسمت کردم. یک بحث موفقیت‌هایی که به لطف خدا طی این دو سال کسب شده و یک بحث هم حمایت‌هایی است که مد نظرم است در این مصاحبه مطرح شود، بلکه منعکس شده و به گوش مسئولان برسد. اول اینکه من خدمتم را شروع کردم، متأسفانه با اینکه گزارش‌های شما بود، یک گزارش 20:30 بود، چند مسئول آمدند و رفتند، من را دعوت کردند و حتی یک بار آقای امام شیرازی رئیس ستاد جنگ ایران به خانه ما آمدند و گفتند اصلاً نمی‌گذاریم بروی خدمت و خیلی قول‌های خاص، اما متأسفانه هیچ حمایتی انجام نشد و هیچ عکس‌العملی انجام ندادند. رفتم خدمت، خدمت معمولی‌ام را گذراندم که اواسط خدمت مدرکم معادل سازی شد و به اواسط خدمت که رسید، فرمانده سپاه قم من را یک‌طرفه آزادسازی‌ام را زدند، آوردند پیش خودشان، گفتند من خبر نداشتم چنین سربازی دارم و گفتند از این به بعد برو علمی پژوهشی و سرباز علمی بشو! من رفتم سرباز علمی شدم، تمام توانایی‌هایم را هم گفتم که چه کارهایی می‌توانم برای‌شان انجام دهم اما متأسفانه هیچ استفاده علمی نشد. علناً به رویم گفتم ما فقط سرباز خدماتی می‌خواهیم. تی می‌کشیدم! دستمال می‌کشیدم! یک‌سر. یعنی هر چقدر می‌گفتم من اینها را انجام می‌دهم اما اجازه دهید من یک کار علمی انجام دهم، می‌گفتند در چارت خودتان! هیچ اجازه‌ای نمی‌دهیم. ما فقط سرباز خدماتی می‌خواهیم. کاری نداریم تو دکتری داری یا نه، فقط سرباز خدماتی می‌خواهیم. یک ماه بعد فرمانده سپاه از من گزارش خواست که چه شد و چه‌کار کردی؟ رفتی خوب بود؟ گفتم یک چنین قضیه‌ای بود. دوباره من را آزاد کردند. لباس شخصی‌ام کردند. گفتند از این به بعد سرباز در اختیار خودم هستی. برو کار علمی انجام بده، هر کاری که خودت می‌دانی و خیلی خوب بود، رفتم این 150 نخبه‌ای که می‌خواهم بگویم، حدود 60 نخبه را آنجا پرورش دادم. هر هفته برای‌شان گزارش می‌آوردم، یک گزارش کار خیلی پر، یک‌سره من کار انجام می‌دادم و بلکه از ساعت سربازی‌ام بیشتر بود. یعنی اگر در خدمت می‌ماندم، هفت تا هشت ساعت در پادگان بودم، اما هم صبح می‌رفتم، هم عصر می‌رفتم، صبح‌ها دنبال کارهای اداری‌ام می‌رفتم، عصرها می‌آمدم پایگاه و سپاه یک پایگاه علمی را داد به من و خیلی خوب داشتم انجام می‌دادم تا اینکه فرمانده سپاه بازنشست شدند و من را دادند دستِ جانشین‌شان، و جانشینش هم خیلی حمایت می‌کردند. حتی جانشین سپاه هم درجه و جایگاه‌شان بالاست، آمدند پایگاه علمی بازدید کردند و گفتند دست سردار حافظی و دست تو را باید بوسید، کاری کردی که در این همه سال‌ها سپاه نکرده بود و خدا را شکر بازخوردهایش خیلی خوب بود تا اینکه 20 روز بعد ایشان هم بازنشست شد و من را بردند درون پادگان و یک‌سری حسادت‌هایی که از اطراف شده بود که این را چگونه لباس شخصی‌اش کردند و از این حرف‌ها! دیگر چشم‌تان روز بد نبیند، تا آخر خدمت پوستی از من کَندند که خدا می‌داند. یک‌سری تخلف‌هایی کردند که من الان دارم پرونده‌اش را کامل می‌کنم تا از حفاظت سپاه پیگیری کنم. تخلف راجع به من کردند. یعنی من را از روی حسادت و اذیت‌هایی که می‌خواستند بکنند، دقیقاً مدارکش هم موجود است، 10 روز می‌فرستادند بازداشتگاه پادگان، مثلاً من می‌خواستم بروم بیرون، می‌گفتند رحمانی ساعتت را دربیاور، بازداشتی! می‌گفتم برای چه؟ نمی‌گفتند. من 10 روز در بازداشتگاه بودم، بد یکهو می‌آمدند می‌گفتند اشتباه شده! چی اشتباه شده بوده؟ لازم نیست به تو بگوییم! من یک چیزی تشخیص داده بودم، اشتباه شده! یک بار به من اَنگ زدند که آقا این درجه جعلی می‌گذارد. چنین چیزی مگر می‌شود؟ ما حکم درجه داریم. من را چند روز بازداشت کردند و بعد رفتند پرونده‌ام را چک کردند، دیدند حکم درجه دارم. در آن چند روز رفتارهای بدی هم با من کردند. یعنی باشد، من متهم هستم و من را برده‌اید بازداشتگاه، الفاظ بد به کار می‌بردند، مثلاً قرآن را باز می‌کردم بخوانم، چیزهای زشتی به من می‌گفتند و الفاظ بدی به کار می‌بردند در برابر من و رسید به یک جایی که خیلی اذیت‌ها پشت سر هم بود، مثلاً یک‌سره من را سر پست بگذارند، هفت روز عید را باید بمانیم ولی من را 14 روز نگه می‌داشتند و 14 روزش را هم شیفت می‌گذاشتند و تخلف‌های شدید. یعنی خود 0435 انضباطی که باید این تخلف‌ها را پیگیری کند، خود ایشان راجع به من تخلف می‌کرد و همه اینها را یک بنده‌خدایی در حفاظت هست که دارم گزارشش را کامل می‌کنم، حالا که خدمتم تمام شده، یک پرونده داریم کسری بسیج، کسری بسیجم را از بین بردند، کسری بسیجی که از استان تهران کلی داشتم و فعالیت کرده بودم، همه پرونده را گرفتم و برای آنها بردم و فقط یک بایگانی در تهران مانده است اما متأسفانه همه‌اش را کاملاً در قم از بین بردند. مثلاً می‌گفتند گم شده، تحویل ندادی، اصلاً زدند زیرش و من تا دوباره بیایم تهران پیگیری کنم، دوباره پرونده‌ام را تشکیل دهند و به من بدهند و سوابقم را دوباره بگذارند، سه ماه طول کشید، از مدت 6 ماه کسری‌ام فقط توانستم سه ماه آن را استفاده کنم.


چه مدت توانستید بروید دنبال پرورش نخبگان؟


- نزدیک سه ماه و در این سه ماه 60 نخبه کشوری استانی تربیت کردم. خدمت خیلی خدمت پراذیتی بود. متأسفانه از سپاه این توقع نمی‌رفت. چون می‌دانند که تحصیلکرده است، یک بار اَنگ زدند درجه‌ات جعلی است ولی خودشان چک کردند، یک بار اصلاً گفتند مدرکش جعلی است، مدرکم را رفتند وزارت علوم چک کردند، در طول تمام مدت این انگ زدن‌ها تا اثبات واهی بودن‌شان هم بازداشتم می‌کردند. آخرش این شد که متوجه شدند مدرکم را هم متوجه درست است اما باز دوباره انگ‌های دیگری می‌زدند. آن بنده‌خدایی که مسئول هم بودش، در 0600 انضباطی هم بود، مرخصی‌های من را از پرونده‌ام در آورده و می‌ریخت درون دستگاه کاغذ خردکن و می‌گفت مرخصی‌هایش را در آورده و از بین برده! آخر من در ساعت غیر اداری چه دسترسی به پرونده‌ام می‌توانستم داشته باشم؟ دوباره یک اَنگ دیگر! مثلاً در مورد همان مرخصی‌هایم که این بنده خدا خودش ریخته بود درون خردکن، حتی خودِ نیروی انسانی می‌گفت ما می‌دانیم او ریخته درون دستگاه خردکن، خودِ کادری‌شان می‌گفت من می‌دانم این تخلف کرده ولی پشت من در نمی‌آمدند. چون می‌گفت کادری‌مان است، این همه سال در سپاه است، حتی شماره‌اش را هم دارم می‌توانید زنگ بزنید بپرسید، 13 روز مرخصی در آورده بود، 39 روز به من اضافه خدمت داد. به جای هر یک روز، سه روز! و واقعاً خیلی اذیت کردند اما بالاخره خدا را شکر تمام شد! فکر نمی‌کردم این خدمت تمام شود! این‌قدر که در اواخر خدمت به سختی افتاده بودم که اصلاً فکر نمی‌کردم تمام شود. ولی خدا را شکر تمام شد و کارت پایان خدمت آمد و فعالیت‌هایم را شروع کردم. من اوایل خدمت، قبل از خدمتم یادتان باشد یک شرکتی را با یکی از دوستانم ثبت کرده بودم، «0700 اندیشان کارآفرین» که شرکت را بین‌المللی‌اش کردم و خیلی خوب پیش نمی‌رفت، شریکم هم همسان با من رشد نمی‌کرد، من شرکت خودم را تأسیس کردم. شرکت من «مجموعه علمی دانش‌پژوهان صالح» بود که نخبه‌پروری را در همان زمینه شروع کردم. 150 نخبه پرورش دادم. در همین مدت، نخبه کشف نکردم.


بعد از خدمت؟


- در خدمت شروع کردم و هم‌زمان که در خدمت هم بود، یک تایم‌هایی که خالی می‌ماند، می‌گفتم نباید بگذارم تلف شود، شرکتم را ثبت کردم، دفتر هم گرفتم و الان 150 نخبه پرورش دادم. وقتی دیدم انیشتین می‌گوید همه نابغه هستند، اما اگر استعداد یک ماهی را در بالا رفتن از درخت بسنجی، 100 درصد می‌گویی کودن است و خودش هم باورش می‌شود کودن است اما اگر استعداد همین ماهی را در شنا کردن بسنجی، 100 درصد می‌گویی نابغه است. من این جمله‌اش را سرلوحه کارم قرار دادم و شروع کردم ببینم هر شخصی چگونه می‌تواند نخبه باشد؟ یک طرحی را پنج سال بود تا قبل از خدمت رویش کار کرده بودم و رسیده بود به اینجا. 0815 آلمان را برایش گرفتم، ؟؟؟ آلمان، برترین استاندارد جهان که برای یکی از داروهایم این تأییدیه را گرفته‌ام و کانون مشاوران و انجمن روان‌شناسان ایران هم تأییدش کردند، طرح آنالیز کامل روانی فرد است. شما می‌روید خون می‌دهید، تک‌تک فاکتورهای خونی‌ات را می‌توانی ببینی، ما تک‌تک فاکتورهای روانی‌ات را به تو می‌دهیم. برای سنین مختلف، آقا یا خانم، کوچک یا بزرگ، سؤالاتش متفاوت است، تست نرم افزار است و در آخر 6 استعداد شما را به ترتیب با ضریب به شما می‌گوییم و 20 فاکتور روانی‌تان را 0845، استعداد اول چیست؟ ضریبش چند است؟ تا استعداد ششم و همچنین فاکتورهای روانی مثل تمرکز، عاطفه، هوش هیجانی، هوش تجسمی، خلاقیت، جاه‌طلبی الی آخر و در میان آنها یک دانش‌آموزانی داریم که سیستم آموزشی غلط‌مان که من در شبکه و در برنامه «هزار داستان» هم گفتم و کلی سانسورش کردند و برنامه 75 دقیقه‌ای من را 25 دقیقه کردند و حتی اسم و فامیلم را هم از برنامه سانسور کردند، همه مانده بودند که این که بود. یک فرزند شهید، مادرش می‌خواست من را پیدا کند، با چه بدبختی من را پیدا کرد چون اسمم را نگفته بودند. به شبکه زنگ زده بود، به او نگفته بودند، رفته بود طرح‌های من (طرح‌هایی که در آن برنامه به آنها اشاره کرده بودم) را در اینترنت سرچ کرده بود تا بالاخره من را پیدا کرده بود و آن فرزند شهید الان یکی از دانش‌آموزان نخبه من است. محمد رایمند 0940. ابتدا این را بگویم که 150 نخبه دارم که 47 لوح، 24 مدال و 17 تندیس اکثراً کشوری و استانی دارند و نخبه نبودند، هیچ‌کدام‌شان یک طرح هم نداشتند. نخبه پرورش دادم، 38 اختراع ثبت شده هم دارند، در همین دوره‌ای که عرض می‌کنم خدمت‌تان. اینکه می‌گویم همه می‌توانند نابغه باشند، مثلاً یک دانش‌آموزی داشتم دمِ یکی از مسجدهای قم داشت دستفروشی می‌کرد و یک مربی هست که چند سال است داریم با هم تمرین می‌کنیم (این مطرح نشود) از چهره، هوش را تشخیص می‌دهد، هوش شخص چقدر است؟ چگونه است؟ دیدیم این هوش خیلی خوبی دارد. پدر مادرت کجایند؟ داخل مسجد هستند. ما را برد پیش پدرش و با او صحبت کردیم. گفتم این دانش‌آموز خود را بیاورید، ما یک چنین مجموعه‌ای داریم، گفت این را حتی از مدرسه هم گرفته‌ایم، دیگر به درد درس نمی‌خورد، نمره‌هایش هفت و هشت است. گفتم اشکالی ندارد، او را به مجموعه ما بیاورید. آوردند و ضریب هوشی‌اش 161 بود! کارنامه‌اش را هنوز دارم که از او تست گرفتیم. 161 یعنی یک نابغه، یعنی از هر 10 هزار نفر یک نفر این ضریب هوشی را دارد و پدرش گفت تست شما اشتباه است، این نمره‌هایش هفت و هشت است و اصلاً هوش ندارد و ما دیگر فرستاده‌ایمش سراغ کار، گفتم اجازه دهید رایگان من با این دانش‌آموز کار کنم. مربی گذاشتم با او کار کرد، او فقط تمرکزش پایین بود، هوش هیجانی‌اش به شدت بالا بود. به سمت ADHD اختلال تمرکز و بیش‌فعالی رفته بود و این دانش‌آموز الان نخبه ریاضی من است، UC مستر 1110 کشوری آورده و ؟؟؟ یکی از نخبه‌های ما بود. این طرح منجر شد به اینکه مثلاً من با یک‌سری از دانش‌آموزان کار کرده‌ام، من خیلی آن چارچوب و سیستم آموزشی، همان‌طور که خودم هم گذاشتنم کنار، از سوم ابتدایی دیگر مدرسه نرفتم، فقط می‌رفتم امتحان‌ها را می‌دادم، درس‌هایی را اجبار می کردند و بازرس بود و ... می‌رفتم شرکت می‌کردم و به لطف خدا مدرک دانشگاهی‌ام را هم که قبل از ورود به دانشگاه گرفت. چارچوب آموزشی دارد بچه‌های ما را می‌کُشد و نخبه‌های ما را له می‌کند. هر جا هم مطرح کردم، سانسورش کردند. ولی فقط انتقاد نمی‌کنم. برنامه هم برایش دارم. یک برنامه کامل چیدم که دانش‌آموز و دانشجو عمرش در این مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها تلف نشود. یک‌سری دانش‌آموز هم هستند که کم‌کم طبق میل و خواسته خود و خواده‌شان، من این فکر را در آنها کاشته‌ام و رشد کرده است که به مدرسه نروند و اینها دارند چند مهارت را هم‌زمان یاد می‌گیرند. یکی از مهارت‌های‌شان الکترونیک است. دانش‌آموزان الکترونیک خودم را یک‌جوری با آنها کار کرده‌ام که یک جلسه‌ای داشتیم با مدیر دانشگاه قم، آقای دکتر دیبا، گفتم من یک‌سری دانش‌آموز دارم که از لحاظ سطح علمی هم‌سطح بچه‌های ارشد الکترونیک هستند. گفت مگر می‌شود؟! اصلاً باورش نمی‌شد. گفت حالا می‌آییم بازدید. مدیر گروه برق و رئیس انجمن علمی الکترونیک‌شان آمدند بازدید، از بچه‌های من تست گرفتند، آنها را به آزمایشگاه بردند، هم تست تئوری و هم تست عملی گرفتند، دهان‌شان باز مانده بود. گفتند از ما چه می‌خواهی؟ گفتم که کلاس دانشگاهی برای دانش‌آموزان. گفت می‌دانی که نمی‌شود! گفتم تازه مدرک دانشگاهی را هم از شما می‌خواهم. گفت اصلاً نمی‌شود و مجوز نمی‌دهند، گفتم مجوزش با من، مجوزهایش را من می‌گیرم، شما کلاس و استاد و تجهیزات می‌دهید. گفت قبول است. مجوزش‌هایش را با یک سختی خاصی رفتم گرفتم و برای دانش‌آموزان ما کلاس تخصصی طراحی مدار برگزار شد. استاد بود، تجهیزات و کلاس دادند و الان 10 نفر از دانش‌آموزان ما مدرک تخصصی طراحی مدار دانشگاه قم را گرفتند. دو زبانه و ترجمه شده است، 170 کشور هم معتبر است و الان من 10 دانش‌آموز با مدرک تخصصی دانشگاهی دارم. یک‌سری اردوهای علمی را در همین پایگاه علمی ثبت کردم، همیشه از اردوی علمی بچه‌ها در ذهن‌شان این است که بروند در طبیعت بنشینند و یک برگ از درخت بکنند و زیر میکروسکوپ بگذارند و ... رفتم با یک پژوهش‌سرای دانش‌آموزی صحبت کردم، آن‌هم در چارت آموزش و پرورش، چه آموزش و پرورش فکری، چه پژوهش‌سرای دانش‌آموزی، زیرمجموعه آموزش و پرورش هستند. آموزش و پرورش هم سخت با این قضیه مخالف است. ما این طرح استعدادیابی‌مان را با آموزش و پرورش مطرح کردیم، آن‌قدر خوب است، همه جا الان دارند از ما 1350 مثلاً کانون مساجد یک چیزی مثل چک سفید امضا، مجوز به ما داده، گفته هر کانونی شما می‌خواهید، تجهیزاتش، استادش، می‌خواهید استعدادیابی انجام دهید بروید 1400، کانون مساجد و سه چهار جای دیگر هم داده‌اند ولی آموزش و پرورش ما رفتیم. رئیس آموزش و پرورش کل استان قم تأیید کرد، حراستش تأیید کرد، می‌دانید که سخت‌ترینش رئیس حراست است، ارجاع دادند به مشاور، مشاور تأیید نمی‌کرد. اولش به ما می‌گفت طرح‌تان را بیاورید به مرکز ما، یک مرکز مشاوره خصوصی دارم، بیایید آنجا شروع کنید به ما یاد دهید، ما انجامش دهیم. شما مگر نمی‌خواهید کار جهادی باشد، مگر نمی‌خواهید رشد باشد، گفتم شما هم جهادی انجام می‌دهید؟ گفت نه! آنجا باید درآمدهایش را باید داشته باشد و ما هم ندادیم و موقعی که مجوز را گرفته بودیم، ایشان قرار بود تأیید کند، تأیید نکرد. دقیقاً گفت من خاصه طرح شما را تأیید نمی‌کنم. هر کس هم می‌خواهد بیاید، بیایید! طرح‌مان را تأیید نکرد ولی ما شروع کردیم با مدیرانی که خودشان روحیه جهادی دارند و اینکه یک کاری انجام شود برای آنها اهمیت دارد و محدودیت‌های آموزش و پرورش را می‌دانند، صحبت کردیم. با رئیس یک پژوهش‌سرایی در قم صحبت کردم. طرحم را گفتم. یک سناریویی چیده بودم به عنوان اردوی علمی که یک جُنگ علمی مثل مسابقه برگزار شود، بین سه دکتری رشته فیزیک، شیمی و زیست. با دکتری هر رشته‌ای صحبت کردم و یک مسابقه خیلی جالب را طراحی کردیم که در آن 24 آزمایش در این سه زمینه انجام می‌شود، به صورت مسابقه‌ای بین این سه نفر و در کنارش مطالب علمی به بچه‌ها ارائه می‌دهند، بچه‌ها از آنها سؤال می‌پرسند، مشورت می‌گیرند، مثلاً برای انتخاب رشته یا شغل و الی آخر و سه‌تا اتوبوس تا حالا به این اردوی علمی برده‌ایم. اگر مثلاً 1540 در اختیار من قرار دهند، باز هم بخواهم فعالیت کنم، بیشتر از این هم می‌توانم فعالیت کنم و از هر کدام از بچه‌ها هم می‌پرسیدیم بهترین اردوی عمرتان کدام اردو بوده، می‌گفتند این اردو بود. فوق‌العاده به آنها خوش می‌گذشت، فوق‌العاده پربار بود. من یکی‌اش را آماده کرده بودم، یک شب در دفتر ماندم تا صبح، یک‌سری کارها داشتم، مدارکی که عرض کردم در خانه است، دانه‌دانه برای‌تان اسکن و ارسال می‌کنم، مدارک چیزهایی است که می‌گویم. عکس‌ها و گزارشش هست. این هم یک برنامه ما بود. یک برنامه هم، سه‌تا دارو را ثبت کردم. مجوز و تأییدیه آلمان را گرفتم، 1615 فرانسه آنالیز و تأییدش کرد، ؟؟؟ آلمان برترین استاندارد جهان است، ؟؟؟ فرانسه هم که آنالیز و تأییدش را داریم، برترین آزمایشگاه مواد غذایی اروپا است. مجوز تولید تحت لیسانس را گرفتیم و بعد از خدمتم شروع کردم تولید کردن. یکی از شاگردانم هست، از بس رویش کار کردیم، او هم بیش فعال بوده، پدرش احساس دین می‌کند و یک‌سری کارهای من را شروع کرد به پیگیری کردن. (اینها را مطرح نکنید!) من را پیش وزیر اطلاعات اسبق آقای مصلحی بردند، پیش رئیس بازرسی بیت آقای نجابت و اشخاص مختلف بردند. آنها هم مثل سابق، مدارک، طرح‌ها و اختراعات من را می‌گرفتند، خود آقای نجابت دکتری فیزیک بود و دفاع می‌کردم، طرح‌هایم اوکی می‌شد، پژوهشگاه می‌دادند، تأیید می‌شد، اولش می‌گفتند تأیید شود، کولاک می‌کنیم برایت ولی سرِ تهدیدها و اذیت‌هایی که بود، ظاهراً آنها هم وا می‌دادند و هیچ حمایتی، حالا در بحث حمایت می‌گویم که اصلاً حمایت یعنی چه! من برای خودم اصلاً هیچی نمی‌خواهم، این طرحم را هم برای کشور می‌خواهم. من این دارویم را، به او می‌گویم بابای هادی، آقای عابدینی (همانی که پدر هادی من را پیش او برد) این طرحم را فرستاد فرانسه، یک شرکت داروسازی در فرانسه قیمت‌گذاری کرد، روی هر فرمول من 2.5 میلیون دلار قیمت گذاشتند. رسماً الان کتبی‌اش موجود است و این دارو را من می‌خواهم در ایران تولید کنم. شروع کردیم در ایران تولید کردن با یک سرمایه‌گذار شخصی. سرمایه‌گذاری که خودش مافیای داروی ایران است، با او صحبت کردم گفتم یک چنین دارویی دارم، قبل از اینکه بخواهد سرمایه‌گذاری کند، می‌خواستم فرمول را به او واگذار کنم. می‌خواهم این را تولید کنیم و الی آخر، کلی زمینه چیدم که کلی جوان‌های ایرانی می‌آیند سر و ... گفت همه اینها که گفتی برای من مهم نیست! پولش برای من مهم است! چقدر از آن می‌توانم دربیاورم؟ درآمدزایی‌اش را برای او توضیح دادم. گفت یک طرح دیگری هست که من و تو از طریق آن بیشتر می‌توانیم در بیاوریم. می‌توانی انجام دهی؟ گفتم چی؟ گفت یک دارویی است می‌خواهم در ایران تولید نشود، من واردش می‌کنم، می‌توانی یا نمی‌توانی؟ صحبت‌هایش را ضبط کردم، در دفتر تهران پیش دامادمان است. گفتم یعنی چه؟ گفت یک دارویی است می‌خواهم واردش کنم و می‌خواهم در ایران تولید نشود، می‌توانی کاری کنی که در ایران تولید نشود؟ در آن جلسه دعوای‌مان شد و رفتم ولی از آنجایی که یک نخبه همیشه لنگ این‌جور آدم‌هاست که به پول‌شان نیاز دارد که بتواند طرحش را انجام دهد، چند وقت بعد به عنوان سرمایه‌گذار آمد سرمایه‌گذار کارهایم شد. یک میلیارد و نیم از او گرفتیم، 6 ماهه، پنج ماهه ماهی 300 تومان، ماه ششم هم 360 هزار تومان سود پولش را باید به او می‌دادم منتهی شرعی‌اش کردیم 1900. ماه اول با یکی از شرکت‌های دارویی که اسمش را نیاورم قرارداد بسته بودیم که تحت لیسانس داریم تولید می‌کنیم، فقط For Export باشد، در ایران می‌توانیم تولید کنیم و صادر کنیم. در ایران نمی‌توانیم بفروشیم. فقط می‌توانیم در کشورهای خارجی بفروشیم. یکی از شرکت‌های معروف پخش دارو با ما قرارداد بست و عملاً زد زیر قراردادش و گفت اگر می‌خواهید به دادگاه هم بروید، بروید! وکیل ما قوی است. زد زیر قراردادش، سود بیشتر واست، آخر کار، دندان‌گردی کرد. ما ماندیم که داروهای‌مان را خودمان بفروشیم. بابای هادی با ترکیه صحبت کرد ولی نقص کارش اینجا بود که به آنها گفت شرایط اینها دارد بد می‌شود، از آنها خرید کنید! آنها هم به قیمت تولید یک مقدار از ما خریدند، رسید به چک دوم، این ماجرا که تمی‌گویم، اتمامش مال دو ماه و نیم پیش است. ماه دوم را به امارات دادیم، به جای پول‌مان حواله سه خودروی اپتیما گرفتیم و فکر می‌کردیم سریع نقد می‌شود، بعد دیدیم در گمرک می‌ماند نقد نمی‌شود و تا ترخیصش کنیم سه ماه طول می‌کشد، سررسید چک‌مان داشت می‌رسید. از سرمایه‌گذار مهلت خواستیم که یک حاج آقا نامی هم هست و ما فکر می‌کردیم خیلی حاج آقا هستند! ولی یک وضعیتی، خیلی همراه و اینها داشتند، ایشان هم همراهی نکرد. گفتیم یک مقدار از داروهای‌مان را به جای پولت بردار. آخرین پیشنهادش هم این بود که کل داروهای‌تان را به قیمت تولید برمی‌دارم ولی سود پول من را هم باید بدهید. قبول نکردیم، بعد رسید به جایی که دیدیم باید قبول کنیم. گفتیم ما از سود کارمان می‌گذریم، تو هم از سود پولت بگذر، قبول نکرد و رسید به جایی که گفت به جای 360 تومان من یکی از فرمول‌هایت را به من بده. فرمولی که 2.5 میلیون دلار قیمت‌گذاری شده بود، یعنی فرمول 30 تا 40 میلیاردی را می‌خواست 360 میلیون تومان بردارد. قبول نمی‌کردیم، داشت تاریخ چک‌مان می‌رسید، دیدیم که الان چک‌مان برگشت بخورد و بخواهیم به زندان برویم، هر سه فرمول‌مان و کل داروهای‌مان را از ما می‌گیرد. کل داروها را به او دادیم، حواله سه ماشین را هم جای کسری داروها دادیم و فرمولم را هم به او دادم. البته یک زرنگی کردم و انحصاری به او واگذار نکردم، دانش ساخت به او دادیم، هم او می‌تواند بسازد و هم ما ولی ایشان دیگر بازار را پر می‌کند و متأسفانه یک فرمولم از دستم رفت و یک‌سری خسارت‌ها هم این وسط دادم که مثلاً دفترم که خیلی فاندمان (2130) جمع کرده بودم تا شده بود این دفترم، دفترم را پس دادم، پول پیشش را دادم پای این قضیه، حتی مجبور شدم تبلیت‌هایی که استعدادیابی‌های خود را با آنها انجام می‌دادیم، بفروشم، ماشینم را هم فروختم. صفرِ صفرِ صفر شدم سر این قضیه! دو ماه و نیم پیش اصلاً خودم از خودم تست می‌گرفتم می‌دیدم افسردگی حاد دارم! و واقعاً خانه‌نشین شده بودم. اصلاً از خانه بیرون نمی‌آمدم، یک‌سره داخل اتاق، اصلاً هیچ انگیزه‌ای نداشتم که دوباره شروع کنم، هیچ‌جوره نمی‌توانستم شروع کنم و می‌گفتم وقتی هر کاری را من بخواهم شروع کنم، لنگ یک سرمایه‌گذار است، سرمایه‌گذار فقط پولش را می‌بیند، وقتی حتی در قوطی آب معدنی هم در ایران مافیا دارد، نمی‌گذارند من رشد کنم و یک‌سری افکار دیگر و خیلی سرد شده بودم. ولی الحمدلله دوباره بلند شدم و شروع کردم به فعالیت کردن، دوباره دفترم را گرفتم و خرد خرد، خیلی خرد خرد، یعنی الان رشدم خیلی ضعیف است اما به امید خدا رشد می‌کنم و هدفم هم این است این استعدادیابی من خیلی حرف دارد. یعنی گاج و قلم‌چی و ... الان چی دارند؟ یک سیستم آموزشی که هست و فقط یک کتاب کمک‌درسی و هدفم این است که این سیستم نخبه‌پروری من از گاج و قلمچی هم بزرگ‌تر شود چون بازخورد و بازدهی‌اش


(ورود عکاس) 2435


هدفم این است که این طرح استعدادیابی حالا در همان یکی دو سالی که اجرا شده، آن 150 نخبه درجه یک را پرورش داده که همه‌شان هم اسمارت هستند و در چند زمینه موفقیت دارند، یعنی الان دارم نخبه ورزشی که طلای کشوری دارد، حافظ قرآن است، مسابقات رباتیک شریف رتبه آورده و در چند زمینه موفق است و اینکه دانشگاه قم من را به عنوان بنیان‌گذار استعداد چندبُعدی ایران معرفی کرد به خاطر همین قضیه بود که در چند بُعد استعداد اشخاص با آنها کار می‌کنم. یکی از موفقیت‌هایم هم ثبت این سه دارو بود که البته منجر به شکستی شد اما دوباره إن‌شاءالله رشد خواهم کرد.


داروها در چه زمینهای است؟


- هر سه این داروها، مکمل‌های ورزشی هستند و الان در زمینه ورزشی، ورزشکاران مختلف دارند مکمل‌های مختلف مصرف می‌کنند که هر کدامش کلی ساب افکت و عوارض خاص خودش را دارد. شیمیایی است، کلی آسیب به اعضای مختلف بدن می‌رساند. من آمدم یک مکمل کاملاً طبیعی، نه اینکه گیاهی، ترکیب یک‌سری مواد از گیاه و مواد معدنی، کاملاً طبیعی است، تمامی ویتامین‌ها را داخلش دارد، حالا کاتولگش همراهم هست، نشان‌تان می‌دهم. همه نیازهای ورزشکاران را تأمین می‌کند. یک دارو برای آقایان، یک دارو برای خانم‌ها و یک دارو هم برای لاغری که بین آقایان و خانم‌ها مشترک است. تمام نیازهای یک ورزشکار در رشته‌های مختلف را برطرف می‌کند. خیلی موارد خاص دارد که یکی یکی عرض می‌کنم که موارد خاصش چیست. الان دو نفر از ورزشکاران تیم ملی فوتبال ایران دارند داروهای من را مصرف می‌کنند، البته چون فروشش در ایران غیرقانونی است به آنها هدیه کرده‌ایم. استاد بدنسازی تیم ملی فوتبال، رئیس باشگاه‌های نیترو و اکسیژن در ایران، آقای پروفسور خوانساری داروهای من را مصرف می‌کنند. آقای پروفسور کرمی که نمی‌دانم عرض کردم یا نه، پرفسور کرمی پیرمرد دارند داروی من را مصرف می‌کنند و می‌گفت داروی تو اکسیر جوانی است، طرح من را تأیید کردند، دکتر مهران‌پور  و خیلی‌های دیگر و خدا را شکر خیلی طرح خوبی درآمد. البته تولید شده‌اش هست می‌توانم تقدیم کنم و استفاده کنید. یک همیاش را ثبت کردم. البته این همایش، فقط نامش برای همایش ثبت شده وگرنه کتاب در این زمینه داریم، اگر سرچ کنید، 2655 کتاب در این زمینه داریم، به نام «همایش‌های تحصیلات با طعم شکلات»، همایش‌های پیشرفت تحصیلی در زمینه‌های مختلف، مشهد دعوت کردند، اصفهان دعوت کردند، مشهد اصلاً خبر نداشتم، مرا بردند سخنران نماز جمعه شدم و این همایش را گذاشتم. هر همایش 5 هزار نفر، 6 هزار نفر در مشهد و اصفهان می‌آمدند، در قم برگزار کردم. بزرگ‌ترین همایش دانش‌آموزی را در دانشگاه قم برگزار کردم و همایش پیشرفت تحصیلی است که مطالبی که واقعاً دانش‌آموز 20 جلسه مشاوره خصوصی بخواهد برود و بگیرد، اینها را در یک جلسه 2 ساعت و نیمه دریافت می‌کند. تمام راهکارهایی که خودم داشتم، برای هوشمند مطالعه کردن و هوشمند یاد گرفتن. کمتر بخوانند و بازدهی‌شان بیشتر باشد و یک طرح قرآنی را دانشگاه قم از من خواست. واحد خواهران دانشگاه قم گفتند الان یک‌سری از دانشجویان جذب قرآن هستند و دارند قرآن خودشان را می‌خوانند (که اصلاً روش یاد دادن و خواندن قرآن در ایران خیلی غلط بوده و به همین دلیل است که الان هیچ‌کس جذب قرآن نیست) و گفتند یک‌سری هم نیستند. آنهایی که نیستند را می‌خواهیم جذب کنیم. من یک طرحی را طرح‌ریزی کردم که پلن در آن به کار برده شده، معماری زنده است، درونش گل و گیاه و یک دیزاین خیلی قشنگی به وسعت آن دیوار درست کردیم و به صورت هوشمند داریم قرآن را ارائه می‌دهیم، آن هم مفهومی، تصویر، طراحی‌اش، صوتش، همه اینها هوشمند است. سنسورهای حرکتی که گذاشتیم و همه اینها طرح قرآنی تسنیم که الان داخل دانشگاه قم این طرح اجرا شده و یک فرم رضایت گذاشته بودیم، 98 درصد دانشجوها از طرح رضایت داشتند. آن دوره تخصصی 2850 را گفتم و خود سپاه که این‌قدر اذیت‌مان کرد به عنوان سرباز نمونه سپاه انتخاب شدم و از دست سردار یک هدیه، لوح و تندیس دریافت کردم و یک کتاب نوشتم، «نخبه‌پروری والدین». نخبه‌پروری باید از خانواده‌ها شروع شود. مؤثرترین فرد در کشف استعداد شخص، مادر و پدر‌ها هستند. اگر دانش‌آموز از همان اول در راه استعدادیابی‌اش قدم بگذارد، موفقیت‌های خیلی فراوان‌تری را می‌تواند کسب کند. یک کتاب نوشتم که همه کارهایش انجام شده، آماده چاپ است و در بحث حمایت‌ها، یکی از حمایت‌هایی که می‌خواهم بحث چاپ همین کتاب است و خیلی متفاوت از کتاب‌هایی است که تا به حال نوشته شده، به خیلی از موارد خاص در آن اشاره شده است. پروپوزالش را می‌توانم بدهم مطالعه کنید. یکی هم ارسال داروی ما به فرانسه و قیمت‌گذاری‌اش بوده. دیگر چون محدودیت‌های خدمت و تایم کمی که بود، در طول این دو سال بیشتر از این نتوانستم کاری انجام دهم.


همین هم خیلی است با وضعیت خدمتی که داشتید.


- در بحث حمایت، همیشه این مطرح می‌شود که نخبه را بیاوریم یک چیزی بهش بدهیم، مثلاً من 12 سالم بود یک جشنواره‌ای بود به نام «جهادگران علم و فناوری سپاه»، کشوری بود، نخبه‌های ارشد به بالا در آن شرکت می‌کردند، همه از سپاه و دانشگاه‌های کشور، این جشنواره مال سپاه بود، یک فرمانده سپاهی کمکم کرد تا با سن کم خود در این جشنواره شرکت کنم. رتبه اول آن جشنواره را من آوردم و از دست برادر شهید تهرانی مقدم هدیه‌ام را گرفتم. سرتیپ نصیری یکی از فرمانده سپاه‌های کلی ایران است، حالا نمی‌دانم در کدام قسمت، ایشان آمد سر میز ما و یک دستی بر سرم کشید و یک دعایی کرد و فلان و چقدر خوب است و اصلاً عجیب بود برایش، بعد گفتش یک‌سری طرح‌هایت را ساخته‌ای روی میز، یک‌سری طرح‌هایت را ثبتش را گرفته‌ای، نوشتی روی میز است (اصطلاح نوشتن طرح در مورد طرح‌هایی که هنوز به ثبت نرسیده استفاده می‌شود)، آنها را چرا نمی‌سازی؟ گفتم آنها را مطالعه کنید، پروژه است، مثلاً یکی از آنها باید روی سد اجرا شود. یکی از طرح‌هایم پروژه ذخیره برق در مقیاس کلان که عرض کردم بود، گفت چرا نمی‌سازی؟ گفتم اینها بودجه می‌خواهد. گفت وظیفه شما برای انقلاب این است که عِلمت را بیاوری، وظیفه ما هم برای انقلاب این است که مهندسان و بودجه سپاه را در اختیارت قرار دهیم، فقط از شما حمایت کنند و شما بسازی. از این به بعد مهندسان سپاه 3109 و بودجه سپاه کامل در اختیارت است. الان کجایی؟ گفتم دماوند هستم. گفت یک نامه می‌زنم فرمانده سپاه دماوند کیست؟ آقای طایفه‌خانی. یک نامه زد، یک نامه هم دست خودم داد، هنوز نامه‌اش را دارم، گفت برو از تو حمایت می‌شود. رفتم تا سه چهار روز که ایشان من را به حضور نمی‌پذیرفتند، وقتی هم به حضور پذیرفتند، سرپایی گفتند خب بگو! و من گفتم. گفتش عزیزم برو بیشتر روی کاردستی‌هایت (این اصطلاح هنوز در ذهنم مانده! طرح ثبت شده رتبه آورده کشوری را می‌گفت کاردستی!) کار کن، می‌دانی که مهندسین سپاه، کشور دست‌شان است و دارند کار می‌کنند و وقت‌شان خیلی ارزشمند است ولی بودجه را شاید بتوانیم از شما حمایت کنیم. طرحی که قرار بود سد اجرا شود گفت می‌توانیم یک وام به شما بدهیم، فکر می‌کنی چقدر گفت؟ یک میلیون تومان! و من هم عصبانی شدم. می‌گویند فلفل نبیند چه ریز است، آن موقع اینکه سنم کم بود، مثلاً خودم کت و شلوار می‌پوشید، بلند می‌شدم می‌رفتم آموزش و پرورش، می‌رفتم سپاه، همه کارهایم را تنهایی انجام می‌دادم. به ایشان گفتم آن یک تومان با بگذار توی جیبت لازمت می‌شود. او هم بهش برخورد و گفت می‌دانی اینجا کجاست؟! من هم خیلی عصبانی و داغ کرده، گفتم سپاه! تهش یک گلوله است دیگر! و آنجا خیلی داغ کردم و هنوز نامه دست من است. بعد از چند سال، یعنی فکر را ببین کجاست! نوک بینی‌شان را نگاه می‌کنند. چند سال بعد فرمانده سپاه عوض شده بود، زنگ زد به من. یک برکت برای من داشت و آن هم آشنایی با پروفسور کریمی بود. من را برد پیش پروفسور کریمی ولی خودش زنگ زد و آمدم و گفت که شنیدیم که چند سال پیش آمده‌ای و آقای طایفه‌خانی از تو حمایت نکرده، ما می‌خواهیم از تو حمایت کنیم. طرحت را بیاور. (طرح ذخیره برقم نه، طرح برق رایگانم را که خدمت‌تان عرض کردم.) کلی مدارکش را از من گرفت، گفتم حالا می‌خواهد چه کار برای من بکند! تأیید که شد، گفت شما بیا، طرحت را در ناحیه سپاه دماوند (ساختمان ناحیه سپاه دماوند اندازه این ساختمان هم نیست!) بیاور اینجا اجرا کن و برق این ناحیه را بده، سرتیپ را دعوت کنیم، بگوییم از شما حمایت کردیم. بعد گفتم این طرح 30 کیلووات ساعت برق می‌دهد، برق کل دماوند و توابعش را می‌دهد، گفت نمی‌توانیم، رابطه‌مان با اداره برق خیلی خوب نیست و ... این هم از حمایت ایشان و هیچی به هیچی! بعد از آن خیلی‌های دیگر آمدند حمایت کنند. مثلاً سرتیپ رنجبر (به او می‌گویم بابای کمیل، کمیل یکی از دوستانم است) ایشان طرح من را خواست، در همان هیئت دکتر با او آشنا شدیم، تأیید که شد گفت از تو حمایت می‌کنم. یک جلسه‌ای گذاشت با رئیس سازمان انرژی‌های پاک، ماه رمضان سه سال پیش بود، جلسه سه‌شنبه بود، شنبه از این طرف آمدند سراغ من، از آن طرف مادرم را در اصفهان گروگان گرفتند و صدایش را هم شنیدم پشت تلفن، گفت که بارها به تو تذکر دادیم، تذکرهای‌شان هم تهدیدها و تعقیب‌هایی بود که اطلاعات سپاه پیگیری کرد، پرونده در شورای امنیت ملی برای من تشکیل دادند و من سه ماه محافظ داشتم و بعد نمی‌دانم به چه علت یکهو ول کردند. گفتش که بارها به تو تذکر دادیم. منظورش از تذکر همان تهدیدهایی بود که می‌کردند. جلسه سه‌شنبه را بروی مادرت را تکه تکه تحویلت می‌دهیم. مادر من الان در آن قضیه هست. 3410 رفته بود یک سخنرانی در اصفهان داشت و پدرم نصفه شب برگشت و آمد جمله‌ای که به من گفت این بود که ما جان‌مان را هم پای طرح‌هایت می‌دهیم ولی به تو آسیبی نرسد، نگو آنها را هم تهدید جان من را کرده بودند، که نگذارید برود. اول زنگ زدم به کمیل که به پدرت بگو جلسه را کنسل کند. خیلی پیگیر شد که چه شده؟ گفت برویم پیش پدرم. رفتیم تهران پیش پدرش، صحبت کردیم، پدرش گفت بگو چه کسی بوده که من بگویم نمی‌تواند و فلان و اینها. بهش گفتم از طرف چه کسی بوده. گفت بگذار پیگیری کنم. پیگیری کرد. دوشنبه شب به من پیام داد جلسه فردا کنسل است، با تو تماس می‌گیرم؛ و دیگر نه باهام تماس گرفت، هفته بعدش هم که زنگ می‌زدم دیگر جواب نمی‌داد، دو سه ماه فقط پیام‌های تبریک و شهادت و ولادت را جواب می‌داد.


از طرف چه کسی بوده؟


- حالا چه کسی بود را دیگر نمی‌گویم چون شورای عالی گفته‌اند نگو. اینکه این بنده خدا چه کسی هست؟ این بنده خدا دلال نفت نیروگاه‌های سوختی است و از اینجا دارد نفت 3510 و نمی‌گذارد. تهدیدهای من از این شروع شد که مثلاً زنگ می‌زدند...


چون شما طرح داده بودید؟


- این طرح تولید برق رایگان است. از حرکت وضعی زمین برق رایگان تولید می‌کند. ساختم دو روز هم برق دماوند را قاچاقی داده‌ام. یعنی با یک مهندسی صحبت کردم، یک بار طرحم را فرستادند روی هوا، کانکتورها قطع نکرده بودند، برق برگشت توی شبکه، طرحم رفت روی هوا! بار دوم، طرحم دو روز برق دماوند را داده و آن مهندس هنوز هست.


رشته شما چیست؟


- الکترونیک - مخابرات که البته الان داروسازی هم دارم می‌خوانم.


گفتم که نخبهها خیلی عجیب هستند!


- اتفاقاً ما خیلی معمولی هستیم، عجیب با ما برخورد می‌کنند!


با ما واقعاً فرق دارید!


- واقعاً فرقی نداریم! عرض کردم که دانش‌آموز دستفروش داشتم الان نخبه است! یعنی حتی می‌گفتند خنگ است و از مدرسه هم او را انداخته بودند بیرون، نمراتش هفت و هشت بود، مدارکش هست، ‌الان نخبه ریاضیات است. هر شخص! تک تک ما می‌توانیم نابغه باشیم. انشتین این را خوب فهمیده بود و گفته بود Everybody is a jeneous! و خلاصه خیلی تهدیدها و وضعیت‌هایی داشتیم که خلاصه‌اش را گفتم و ادامه هم داده‌اند. هر بار قرار بوده یکی از من حمایت کند، اینها دوباره ظاهر شدند و حتی فیلم‌های تعقیب‌شان را هم دارم، آن شخص را می‌شناسیم. پدر یکی از دوستانم معاون ضدجاسوسی وزارت اطلاعات است. محمدعلی بیات. او یک بار از پشت آمد و طرفِ موتوری را زد زمین (اوائل تعقیبات بود که با موتور می‌آمدند) زد زمین، فهمید چه کسی هست و خودش سازمانی است، کارت نشان داده بود و محمدعلی رهایش کرده بود و ... یکی از سخنرانان جنجالی قم که خلع لباس شد، ایشان من را بارها سوار ماشین کرده، پیشنهاد داده بیا تو را ببرم پیش آقای روحانی، ویسش را هم ضبط شده دارم، و مشاورم صلاح ندانسته که بروم پیش ایشان و خیلی‌ها گفته‌اند که می‌خواهند حمایت کنند ولی می‌دانم تهش چیست؟ تهش می‌رسد به همان اذیت‌ها و من منتظرم خودم به یک اعتباری برسم و به اعتبار که رسیدم خودم طرح را شروع کنم.


همهاش سر پول است.


- بیشتر سر قدرت. وگرنه دامادمان الان شخصی را سراغ دارد که پول را می‌گذارد. کارخانه‌ای در اطراف کرج دارد، ضایعات و آهن‌آلات شمش می‌شود می‌رود فولاد مبارکه، آنجا فقط گاز در اختیار آنها قرار می دهند، برق نمی‌دهند و می‌توانم برق آنجا را تأمین کرده و سرمایه بزرگی به دست بیاورم و طرحم را گسترش دهم اما اعتبار (3840) است که نمی‌گذارند. اصلاً جانم برایم مهم نیست، جان خانواده‌ام هم در راه این طرح برایم مهم نیست. فقط برایم مهم این است که این طرح برای ایران انجام شود. حمایت از نخبه، حمایت از کشور است و کل جهان دارند برای نخبه‌ها سر و دست می‌شکنند. همه کشورها می‌دانند که آینده‌شان را باید علمی‌ها رقم بزنند. مسئولان باید یک جوری حمایت کنند، نه این حمایت‌هایی که بنیاد نخبگان الان دارد انجام می‌دهد، یک جوری حمایت کنند که یک نخبه آنها را به عنوان حامی انتخاب کند نه حامی‌های دیگر را. نه اینکه فقط بیایند بگویند ما فقط یک وام می‌دهیم که طرحت را بسازی. باید کامل معیشت یک نخبه تأمین شود، از طرحش حمایت شود. اینجا نوشته‌ام که وظیفه نخبه تولید علم است، نه تولید، نه اخذ مجوز، نه اینکه برود بدود بدود مجوز بگیرد، ثبت بگیرد، حقوقی باید بگذارند، نخبه طرحش را بگوید، او بنشیند قالب حقوقی تنظیم کند. نه اینکه الان کپی طرح در ثبت اختراع چگونه پیش می‌آید؟ بین نخبه‌ها خیلی معروف است که یک اظهارنامه حقوقی آخرش در ثبت دارد که آن قسمت مالک را تعیین می‌کند، در آن قسمت نخبه‌ها اطلاعات حقوقی ندارند، سوتی می‌دهند و طرح از همان‌جا کپی می‌شود. خود طرح را خوب می‌نویسد، خوب 4005 می‌کند، قسمت دومش که آن قسمتی که ارزش قضائی و حقوقی دارد، در آن قسمت نخبه‌ها سوتی می‌دهند و در آن قسمت، طرح آنها را کپی می‌کنند. خیلی راحت شخصی می‌رود طرح آنها را می‌سازد، با سه مرحله تغییر، بعد طرح مال خودش می‌کند. نخبه باید برود سراغ تولید علمش و نباید وقتش اینجاها تلف شود. الان نخبه‌ها دارند می‌دوند دنبال مسئولان برای حمایت، من می‌گویم مسئولان باید بدوند برای حمایت نخبه، وظیفه آنها حمایت از نخبه است، وظیفه نخبه دنبال حمایت مسئولان رفتن نیست. سازمان، ارگان، نهاد، هر جایی که هست، آنها باید بیایند دنبال نخبه و از او حمایت کنند و یکی از مواردی که الان هست این است که الان مشاور رئیس جمهوری، مشاور مثلاً یک استاندار، همه‌شان یک پیرمردهایی هستند که ذهن‌شان در 40 سال پیش می‌گردد. بیایند مسئولان و مشاورانِ مسئولان را از نخبه‌ها انتخاب کنند. مرکز نخبه‌یابی زیاد است، الان می‌آیند تست می‌گیرند، یک شخص نخبه است، کشفش می‌کنند، اکثراً چپ‌مغزها و هوش‌منطقی‌ها را یک تست آی‌کیو می‌گیرند، اینها را جدا می‌کنند و آینده‌شان را هم تلف می‌کنند و شده ایرپورت، همه می‌آیند آنجا، می‌پرند می‌روند! ولی مرکز نخبه‌پروری کم داریم که بیایند نخبه‌پروری انجام دهند که یکی از مواردی که دوست دارم حمایت شود، ایجاد مراکز نخبه‌پروری است. یک چیزی که مد نظرم است، این را شخصاً دارم عرض می‌کنم اگر شما می‌توانید. یک طرح توجیهی نوشته‌ام کامل برنامه دارم، الان برنامه‌هایی که می‌گذارند، مثلاً شبکه افق من را به عنوان یک نخبه دعوت کردند، برنامه «قرار»، بعد می‌بینم آقای قرائتی را آورده‌اند، چون دوست شدیم با آقای قرائتی که برادرزاده قرائتی معروف است، کارشناس مذهبی است، از من می‌خواهند راجع به مراسم‌های آیینی صحبت کنم! اصلاً هنگ کردم که چرا من را دعوت کرده‌اند که راجع به این چیزها صحبت کنم؟! یا شبکه نسیم، برنامه «هزار داستان» من را به عنوان یک نخبه دعوت کردند، مجریش یوسف صیادی است. کسی که اصلاً نخبه را نمی‌فهمد، خیلی احترام برای ایشان قائلم، شخص خیلی محترمی است و خوب و محترمانه برخورد کرد، غروری که اکثر بازیگران دارند، هیچ‌کدام را نداشت اما اصلاً نخبه را نمی‌فهمد که چه باید از او بپرسد. متنی برایش نوشته‌اند که آن را می‌گوید. در ذهنم یک رسانه‌ای است، می‌خواهم یک برنامه‌ای بسازم که طرحش را هم کامل نوشتم که در آن برنامه، الان استعدادهای ایران را چه دارند نشان می‌دهند؟ یک برنامه احسان علیخانی درست کرده بود، به اصطلاح 4250 تِیلنت بود، یک چهار نفر داورِ بازیگر و بعد مثلاً استعدادهای ایران را چی دارند نشان می‌دهند؟! ژانگولر و بیایند یک صدایی از دهان‌شان در بیاورند و ... یک چیزهای این شکلی دارند نشان می‌دهند! استعدادهای ایران واقعاً اینها هستند؟! اینها هستند که ایران را سرپا نگه‌داشته‌اند؟! برای ما شهر موشکی و نانو و هر چیز علمی‌مان اینها ساختند؟! نه! ولی علمی می‌آورند نشان دهند؟ که علمی این است، استعدادهای ایران این است. من می‌خواهم یک برنامه‌ای در تلویزیون داشته باشم که از استعدادهای ایران دعوت کنم، حالا قسمت‌های مختلف دارد، یک قسمتش مسابقه است، بیایند آزمایش علمی انجام دهیم، دانش افزایی داشته باشیم، تشویق مردم به علم شود، یک‌سری نخبه‌ها را بیاوریم، نخبه‌هایی که شرایط سختی داشتند، حتی تا ازدواج نخبه‌ها در برنامه، خیلی آیتم‌های مختلف برای برنامه در نظر دارم، چه کسی می‌تواند این برنامه را بگرداند؟ من هم خودم و هم چهار، پنج نفر را سراغ دارم. مثلاً فیلم همایش را بدهم شما ببینید کاملاً متوجه خواهید شد، در برنامه‌ای که رفته بودیم خانم نوابی‌نژاد کارگردان آن برنامه بود، گفتند کاملاً مستعدی برای مجری‌گری، نه به خاطر اینکه مستعدم بخواهم این برنامه را بسازم، این برنامه را می‌خواهم بسازم، توانایی اجرایش را هم دارم، خودم هم اجرا نکنم، کسان دیگر هستند از نخبه‌ها که نخبه بیاید مجری آن برنامه شود. نخبه است که درد نخبه را می‌فهمد و می‌داند از او چه بپرسد و برنامه را چگونه پیش ببرد. یکی از درخواست‌های حمایتم این قضیه است. دومی‌اش بابت تولید اختراع‌ها و داروهای من است. تا وقتی که من بخواهم سرمایه‌گذار شخصی بیاورم، سرمایه‌گذار شخصی دنبال پولش باشد، طرح‌های من به هیچ‌جا نمی‌رسد. سرمایه‌گذاری‌ها باید دولتی باشد و حمایت آنها حمایت از من نیست. اگر من نهایتاً در ایران سرد شوم و این طرحم را بخواهم هر کجای دنیا ببرم، از من یک لُرد می‌سازند، اختراعم هم تولید می‌شود و بعد از پنج واسطه ایران باید بعد از 10 سال آن محصول را بخرد. حمایت کنند برای خود ایران. پول و اعتبارش را می‌خواهم برای خود ایران، حمایت کنند که این اختراع و داروها تولید شود. و سومین مورد، مرکز نخبه‌پروری است. کارخانه اسنوا را می‌شناسید؟ رئیس مثل اینکه یک خیّری است، یک مرکزی دارد به نام آلا، یک زیرمجموعه‌ای دارد به نام سولانه، سولانه برای بچه سیدهاست و استعداد عجیبی دارند، من این را نمی‌دانستم که چرا خاص سادات دارد کار می‌کند و وقتی تست گرفتم، 4525 خیلی استعدادهای خاصی دارند این بچه سیدها. (این را مطرح نکنید)


سیدها از نظر هوش اجتماعی خیلی بالا هستند.


- من آنجا دارم کار انجام می‌دهم ولی به عنوان استاد رباتیک، این مراکز یک چارتی برای‌شان تعیین شده، خیّر گفته آقا تو این کار را بکن، اصلاً کلاس‌های‌شان را هم خیّر به آنها گفته چه برگزار کنید. اینها گفتند رباتیک، گفتم رباتیک به درد بچه‌ها نمی‌خورد، تجربه هم نشان داده. بیایید الکترونیک یا مکاترونیک آموزش بدهیم. اینها گفتند نه! حاج آقا فلانی (خیّر) این را گفته! حاج آقا فلانی این را گفته! من می‌خواهم یک مرکز نخبه‌پروری خودم داشته باشم. الان شروع کردم، دفترم هست، دانه دانه دارم استعدادیابی انجام می‌دهم، مثلاً سالی 400 تا 500 نفر، یک هزار نفر. بالاخره این موضوع خیلی هم رشد می‌کند. سرمایه به دست می‌آورم و در این راه استفاده می‌کنم، تبلیغات می‌کنم، ولی اگر یک حمایت دولتی پشت این طرح باشد، نه برای درآمدزایی من، برای نخبه‌پروری خاص خود کشور، یعنی اصلاً می‌توانم قرارداد ببندم که هر سرمایه‌ای وارد این کار می‌شود، از آن طرف خارج شود برگردد به همان ارگان دولتی و در کنارش، نخبه هم تحویل آنها بدهم. اصلاً حقوق یا هیچ چیز دیگری برای خودم نمی‌خواهم. فقط می‌خواهم یک حمایت‌کننده برای مرکز نخبه‌پروری می‌خواهم و یک حمایت‌کننده هم برای چاپ کتابم می‌خواهم که کتابی است که یک‌سری ویژگی‌های خاص دارد و متفاوت از کتاب‌های دیگر است.


توضیح بیشتری در مورد ساختار مرکز نخبهپروری که خودتان در نظر دارید را برای ما بگویید.


- دانش‌آموز، دانشجوی دختر، پسر، با استعدادها و سبک زندگی‌های مختلف وارد می‌شوند. ما با مدرسه آنها کاری نداریم، کنارش یک سیستم آموزشی طراحی کرده‌ایم. اول که آنالیز می‌شوند، استعدادهای‌شان به ترتیب مشخص می‌شود، با ضریب، استعداد اول ضریبش چقدر است تا استعداد ششم و 6 استعداد هر فردی هم با هم متفاوت است. 6 استعداد ثابت نداریم که فقط نمره‌هایش متفاوت باشد، و این می‌شود چند استعداد برترش که نسبت به انتخاب رشته در دبیرستان و دانشگاه و انتخاب شغل آینده‌اش؛ که الان مشکل اصلی جوان‌ها یکی عدم هدف‌گذاری‌شان است، یکی عدم هویت‌شان است. هویتی برای دانش‌آموز حتی دانشجو تشکیل نداده‌ایم و هیچ نقشه راهی ندارد چون هدف مشخصی ندارد. از در خانه با ماشین آمده بیرون، همین می‌گوید یک طرفی برویم دیگر. هدف نمی‌داند مشهد است یا اصفهان. ممکن است اصلاً از هدفت دور شوی اصلاً . و نقشه راه برایش مشخص می‌کنیم که این مفیدترین قسمت است. و ویژگی‌های روانی که این ویژگی‌های روانی خیلی مهم هستند. تک‌تک فاکتورها را ما به به حد نرمال می‌رسانیم. هر فاکتور روانی که کمتر یا بیشتر است، آنها را به حد نرمال می‌رسانیم. بعضی‌ها باید زیاد شوند، بعضی‌ها باید کم شوند و بعضی‌‌ها هم مثل هوش هیجانی بیایند در حد وسط قرار بگیرند. اینها که به حد نرمال رسیدند دو دسته می‌شوند، درسی و غیردرسی. در بحث درسی، بحث ارتقای معدل پیش می‌آید، پیشرفت تحصیلی، پرورش برای مدارس و دانشگاه‌های خاص. درست است که مدرک‌گرایی یک آفت است و اصلاً مدرسه و دانشگاه را قبول ندارم، با انشعاباتی که الان گذاشته‌اند؛ ولی لاجرم شأن اجتماعی‌شان را باید از اینها به دست بیاورند که دانشجوی شریف داشته باشیم، تیزهوشان را داشته باشیم. برای مثال الان کلی تیزهوشان داریم. یک بحث درسی‌شان است، اگر معدل‌شان پایین است بیاید بالا، اگر بالا است برای مدارس و دانشگاه‌های خاص تربیت شود. این‌جور با آنها کار می‌کنیم. یک بحث هم بحث غیردرسی است. الان 10 رشته گذاشته‌ام، رشته‌های دیگر را هم می‌توانم اضافه کنم. در 10 رشته بهترین استادهای کشور را گذاشته‌ام. فیزیک، شیمی، زیست، نجوم، نانو، الکترونیک رباتیک، کامپیوتر، زبان، قرآن، چیزهای دیگر هم می‌خواهم بگذارم. بهترین استادهای هر رشته را هم آورده‌ام. مثلاً در بحث نجوم استاد رستگارنسب را آورده‌آم که نماینده علمی ایران در خاورمیانه است. ایشان را برای بچه‌ها آورده‌ام با یک هزینه‌ای که فکرش را نمی‌کنید. 10 دانش‌آموز هستند، خاص‌های‌شان را می‌گویم، اوائل زیاد بودند، مرتب فیلتر کردیم تا رسیدیم به 10 نخبه نجوم، این 10 دانش‌آموز نفری 50 هزار تومان دارند می‌دهند و استاد رستگارنسب از تهران بلند می‌شود می‌آید قم، نجوم درس می‌دهد و برمی‌گردد، یعنی کل ترم می‌شود 500 هزار تومان! یک چنین استادهایی هم هستند و دارند برای ما کار می‌کنند. در زمینه‌های مختلف با دانش‌آموز کار شود. این دانش‌آموز و دانشجو بتوانند به مرحله تولید علم برسند، اختراع کنند، مقاله داشته باشند، ISI، 5000 و برسند به مرحله‌ای که تولید علم کرده و در جشنواره‌های مختلف شرکت‌شان بدهیم. در جشنواره‌های مختلف رتبه بیاورند. برسند به مرحله‌ای که بتوانند از آن چیزی که تولید کرده‌اند حمایت کنیم. حالا اسپانسر بیاوریم، اختراع شود، تولید انبوه شود و هدف نهایی نهایی‌ام از این مرکز نخبه‌پروری این است که مدیر نخبه انقلابی دارای روحیه انقلابی، انقلاب علمی کنند. نخبه با روحیه علمی انقلابی پرورش بدهم که مدیرهای آینده ما مدیرهای نخبه و فرهیخته باشند. اینها که الان هستند، نباشند.


الان مشغول تحصیل چه هستید؟


- داروسازی می‌خوانم.


کدام دانشگاه؟


- الان دارم آزاد می‌خوانم و از ترم بعد قرار است آکادمیکش کنم.


آن سری که با هم مصاحبه کردیم، گفتید دوست دارید در رشته الکترونیک تحصیلات دانشگاهی داشته باشید.


- تا قبل از معادل‌سازی مدارکم بود. یعنی کل جهان دیگر قبول دارند که من به عنوان، عکس مدرکم را برای‌تان فرستاده بودم؟


نه


- «پروفسور آو دِ الکترونیک»، یعنی دیگر استاد تمامی الکترونیک را دادند که من هر دانشگاهی می‌خواهم فروم تدریس کنم، خود ایران هم قبولش دارد ولی در ایران اجازه تدریس نمی‌دهند مگر اینکه بروم تحصیلات آکادمیک خود را بگذرانم. یعنی دوباره بروم لیسانس بگیرم، فوق لیسانس بگیرم و بعد ارشد بگیرم. تا وقتی که معادل سازی نشده بود، الان که معادل‌سازی شده یک مقدار راحت‌ترم و می‌توانم کارهایم را راحت‌تر انجام دهم. سامانه هیئت علمی ثبت‌نام کردم، تأیید شده، یک دانشگاه بی‌ربط به رشته‌ام قبول شده‌ام که بروم هیئت علمی شوم در رشته «فلسفه ریاضیات» دانشگاه باقرالعلوم(ع). شاید به خاطر شأن اجتماعی‌اش یک مدت بروم آنجا رزومه پر کنم. بد نیست. هیئت علمی باشم، چندتا نخبه هم از دانشگاه، از استاد دانشگاه‌ها و هیئت علمی‌ها بیرون بکشم بعد بیایم بیرون و الان در این مرحله است.


الان اجازه تحصیل هم دارید؟


- بله.


مدرک دکتری که تحت بورد دادند، چه مدرکی بود؟


- شما در سایت زده‌اید افتخاری؟


آن مالِ دو سال پیش بود. افتخاری زدیم؟!


- بله، زده‌اید افتخاری؛ که برای همه سؤال شده بود.


معادل‌سازی؟


- معادل‌سازی نشده بود، ولی اصلاً پروفسوری افتخاری نداریم. امکان اصلاحش نیست.


بعد از دو روز خبرهایمان فریز میشود. به دبیر تحریریه میگویم. دقیقاً چه باید بشود؟


- افتخاری نیست. معادلش را هم برای‌تان می‌فرستم که هم وزارت علوم، هم دادگستری و هم وزارت امورخارجه تأیید کرده‌اند.


با توجه به اینکه خودتان دانشگاه و سیستم آموزشی اینجا را می‌شناسید، ضعف‌های سیستم دانشگاهی‌مان چگونه است و الان بچهها دنبال مدرک باشند یا بروند دنبال تجربه کاریشان که بتوانند در این سیستم نجات پیدا کنند؟


- مدرک گرفتن بد نیست، مدرک‌گرایی بد است! مدرک گرفتن یعنی شما یک چیزی را به پایان رساندی، مدرکش را گرفتی. حالا اینکه سیستم آموزشی ما غلط است و یک‌سری اشکالات دارد را می‌توانم عرض کنم اما باید درس‌شان را بخوانند و مدرک‌شان را حتماً بگیرند. حالا نهایتاً این است که غیرحضوری بخوانند، از وقت‌شان بیشتر استفاده کنند ولی حتماً حتماً باید مدرک را در ایران بگیرند. در کنارش مهارت‌های دیگر را به دست بیاورند. از استعدادهای دیگران استفاده کنند و همین مدرکی هم که می‌خواهند بگیرند، در راه استعدادشان باشد. نروند یک رشته بی‌ربط از استعدادشان بخوانند. الان نزدیک 70 تا 80 درصد مخاطب من دانش‌آموز هستند، چرا؟ چون دانش‌آموزی فایده دارد. دانشجو رفته، راهش را انتخاب کرده، کارشناسی یا کارشناسی ارشدش را گرفته. الان مثلاً به او بگویی تو راه غلط رفته‌ای، تو استعداد فلان داشتی، یک فایده‌اش این است که کنارش بیاید استعدادهای دیگرش را کشف کرده و روی آن کار کند اما اکثرش هرز رفته است. اکثر انرژی، وقت و همه چیزش هرز رفته. من برنامه‌ای دارم که دیگر دانش‌آموز در 16 تا 17 سالگی درآمد خودش و مهارت خودش را داشته باشد، هم‌زمان حالا دارد درس خودش را هم می‌خواند و حالا خیلی قابل طرح نیست اما ازدواج مناسب را من در این سن می‌دانم و الان چندتا از دانش‌آموزان‌مان را برای ازدواج آماده کرده‌ام، واقعاً آماده ازدواج هستند. یعنی این دانش‌آموز دخترم زنِ زندگی است، و این دانش‌آموز پسرم، مردِ زندگی است. مهارت دارند، دارند پول در می‌آورند. خیلی بیشتر از من و شما دارند پول درمی‌آورند. یک دانش‌آموزی دارم، او را به تلویزیون هم آورده‌ام، چند سال پیش در یک اعتکافی، یک اصطلاح بدی برای او استفاده می‌کردند، می‌گفتند هوشش خیلی کم است و منگولیسم‌ها دیده‌اید چهره‌شان به چه شکل است، دقیقاً همین حالت بود و من می‌فهمیدم این هوشش زیاد است. همین که ایشان (عکاس) می‌گوید عجیب هستند، من آن اصطلاح را می‌خواهم راجع به ایشان به کار ببرم، خیلی عجیب بود. و آن 5525 را کشف کرده، با او کار کردم. از الکترونیک آمد بیرون، رفت سراغ نرم‌افزار، نرم‌افزار کار کرد، برنامه‌نویس حرفه‌ای. الان دارد چه کار می‌کند؟ اولاً که نگویید هکر، هکر کلاه سفید! در آشیانه که سازمان هکرهای کلاه سفید است دارد درس می‌دهد. الان 17 سالش است. از یک طرف پلیس فتا مرتب به او سفارش کار می‌دهد، از طرف دیگر دفتر کار خودش را سه ماه پیش دفتر کار خودش را زده و پنج برنامه‌نویس آورده دارند برایش کار می‌کنند. به درآمدزایی خیلی عالی رسیده است. دانش‌آموز 17 ساله، فارغ‌التحصیلان ارشد نشسته‌اند دارند برایش کار می‌کنند. مهدی نوبری‌راد و امثال اینها را می‌توانم پرورش دهم که در این سن به یک‌سری مهارت‌ها برسند.


می‌خواستید در مورد ضعفهای سیستم آموزشی صحبت کنید.


- ضعف‌های سیستم آموزشی یکی‌اش آموزش یکسان است. ما سنجاب، ماهی، گربه و همه را کنار هم نشانده‌ایم، می‌گوییم می‌خواهیم مساوات را در مورد شما رعایت کنیم، از درخت بالا بروید! یعنی همان چیزی که انیشتین می‌گوید. این مساوات نیست. مساوات این است که یک آموزش یکسان نداشته باشیم، یک آزمون یکسان نداشته باشیم. من همیشه تا همان سوم ابتدایی همیشه حرص می‌خوردم که بابا اینها هیچی نیست، من می‌توانم همه اینها را در 20 روز بخوانم و امتحان دهم. این را ثابت کردم. همه کتاب‌هایم را خواندم و رفتم به معلمم گفتم همه اینها را می‌توانم امتحان بدهم. او هم مثلاً چیز کرده بود که به من توهین می‌کنی؟ یعنی من خوب درس نمی‌دهم؟ یعنی اینها را می‌توانیم زود درس دهیم و درس نمی‌دهیم؟ دیگر آخر سوم ابتدایی خودم را به آموش و پرورش و پدر و مادرم ثابت کردم و دیگر حضوری نمی‌رفتم. یکی‌اش آموزش یکسان است. بچه‌ها با یادگیری‌های متفاوت، زمان‌های یادگیری، نوع یادگیری، سبک‌های زندگی مختلف دارند، در سال‌های مختلف چارت‌بندی شده و دارند آموزش یکسان می‌بینند. یعنی ممکن است یک دانش‌آموز کل پنج سال ابتدایی را در دو یا سه سال بخواند، یک دانش‌آموز دیگر ممکن است آن را در هفت سال بتواند بخواند، همه اینها را می‌نشانیم کنار یکدیگر، یک آموزش یکسان به آنها می‌دهیم. اصلاً نحوه آموزش‌های‌‌شان متفاوت است. یکی بیشتر سمعی است، یکی بیشتر بصری است، همه‌شان را یک مدل و با یک معلم داریم آموزش می‌دهیم. کار خوبی که دکتر صالحی کرده، یک مدرسه‌ای در تهران درست کرده بالای چیتگر است اسم مدرسه را یادم نیست اصلاً مدرسه یک مدرسه خاص است، اصلاً بچه‌ها با سرسره وارد مدرسه می‌شوند، با سرسره وارد هر کلاس می‌شوند، هر سرسره مال یک کلاس است، نحوه چیدن توی کلاس‌ها، هر کلاس چند نفر معلم متفاوت دارند و اصلاً نحوه آموزشش خیلی جالب است. بنابراین نباید آموزش یکسان داشته باشیم. مورد دیگر آزمون‌گیری‌های یکسان است. مثلاً این ضعف بزرگی که به نام کنکور وجود دارد. اینها را من یک موقع نشسته و نوشته‌ام و پیشنهاداتم را هم نشسته‌ام نوشته‌ام. می‌گویند یک شخصی یک تابلویی توی شهر گذاشتند و یک قلم قرمز کنارش گذاشتند، گفتند هر جایش اشکال دارد روی آن خط بکشید. شب آمدند دیدند تابلو قرمز است. در بحث انتقاد کردن مردم است. فردایش همان تابلو را با هفت رنگ گذاشته بودند و گفته بودند هر جایش اشکال دارد اصلاح کنید. شب آمدند دیدند دست نخورده! من فقط انتقاد نمی‌کنم، پیشنهاد هم می‌دهم که چه کار کنیم غیر از اینها. یک طرح توجیهی برایش نوشته‌ام، می‌توانم برای‌تان بفرستم، تک تک ضعف‌ها را گفته‌ام، تک تک پیشنهاداتم را هم گفته‌ام که چه کار کنند. در آن برنامه مطرح کرده بودم که کلش سانسور شد.


یکی از ضعفهایی که خودتان اشاره کردید، همین بیشتر بچهها هم با آن مواجه می‌شوند، معلمها هستند که اولاً معلم درکی ندارد از اینکه مثلاً یک شاگرد نخبه دارد و در کنار او یک شاگرد دیگر هم دارد که هوشش کمتر است، این را چه کار باید کنیم؟


- می‌گویند‌ آب راه خودش را پیدا می‌کند. اگر خود دانش‌آموز بفهمد که چه کسی هست و چه کار می‌خواهد کند، یک هدف‌گذاری خوب. مثلاً الان از دانش‌آموز می‌پرسی اصلاً تو برای چه خلق شده‌ای اصلاً، هیچی نمی‌داند، دانشجویش نمی‌داند! هویتی برای او تشکیل داده نشده است. آن هم توسط خانواده است. گفتم بهترین نخبه‌پروری در خانه می‌تواند انجام شود. خانواده راه را به دانش‌آموزش نشان دهد، دانش‌آموز استعدادش را کشف کند و در آن راه قدم بگذارد. می‌دانستید که من برای الکترونیک یک معلم هم نداشتم؟ یک کلاس هم نرفتم. هیچ‌جا کلاس نرفتم برای الکترونیک. یعنی هیچ معلمی در کار نبود و هر شخصی می‌تواند استعداد خودش را کشف کند، در آن قدم بگذارد، با مطالعه و برنامه شروع کند به هدفش رسیدن. معلم‌ها در قید این مسائل نیستند. مؤثرند اما در نخبه‌کشی!


بله واقعاً. این موضوع را با بچههای دیگر هم داشتیم و نخبههای دیگری هم که اینجا آمدند گاهی اوقات خاطرات بدی هم تعریف میکنند. در مرکز نخبهپروری همانطور که گفتید اگر نخبه بیاید به نخبه آموزش دهد خیلی بهتر است.


- دقیقاً. همان‌طور که گفتم الان نخبه‌های من، مدیران آینده هستند. مدیران آینده نمی‌توانند سابقه مدیریتی نداشته باشند، باید سابقه مدیریتی اجرایی در جایی داشته باشند. در خود مجموعه هم الان دانش‌آموزان خود را شروع کرده‌ام مشغول کردن به تدریس، مشغول کردن به بخش‌های اجرایی‌ام. یعنی از کادر اجرایی‌ام، از طراح فوتوشاپم دانش‌آموزم است. یکی‌شان دانشجویم است، یکی دانش‌آموزم است و آنی که تدریس می‌کند. گفتم که اکثر کلاس‌های درسی‌ام را داده‌ام دست دانشجویان و دانش‌آموزان و آنها تدریس می‌کنند. من یک چیزی را بک بزنم. همه چیز را هم ما ساده کرده‌ایم، ساده هست، اینها در سیستم آموزشی سختش کرده‌اند. مثلاً فتوشاپ را چند جلسه در جاهای مختلف آموزش می‌دهند؟ دیگر استانداردترینش فنی حرفه‌ای است، چند جلسه آموزش می‌دهند؟ 36 جلسه!


یک سال تحصیلی طول می‌کشد.


- دقیقاً. من طرحی دارم، «فتوشاپ در 20 دقیقه!» کل فتوشاپ را کامل در 20 دقیقه، مربی که گذاشته‌ام آموزش می‌دهد. شما فقط فیلم بگیرید ببرید بچه مرتب تمرین کند. تمام چیزهایی که گذاشته‌ام به همین ترتیب است. من در سه ترم 10 جلسه‌ای، در 30 ساعت دانش‌آموز را به حدی می‌رسانم که بنشیند با یک کارشناس الکترونیک، با یک لیسانس الکترونیک که در یک دانشگاه خوبِ خوب آن را خوانده، حرفه‌ای! فول! بنشینند بحث علمی انجام دهند.


برای هر سطح هوشی؟


- هر سطح هوشی و هر مدلی که هستند. فقط نحوه آموزش‌ها متفاوت است. من این سیستم آموزش را به هر شخصی بخواهد می‌دهم، الان هم دارم انجام می‌دهم، شده‌اند همان دانش‌آموزانی که آنها را به دانشگاه قم برده‌ام و همه چیز ساده است. ماها سختش کرده‌ایم. نحوه آموزش، نحوه آموزش خوب و هوشمندی نیست.


داروهایی که گفتید، چرا در ایران قابل فروش نیستند؟


- چون باید هایپوتراپی‌اش در ایران انجام شود. دوباره شروع کنند مطالعات بالینی و تست‌های آزمایشگاهی، تست‌های حیوانی و مطالعات بالینی‌اش دوباره در ایران انجام شود. با داروسازی بوعلی شروع کرده‌ایم به انجام دادن که حدود چهار سال زمان می‌برد. چهار سال دیگر من مجوز غذا و داروی ایران را می‌گیرم و می‌توانم در ایران هم به فروش برسانم اما الان فقط می‌توان در ایران تولید و آن را صادرات کرد.


در رابطه با طرح ترمیم پیوند عصب به کجا رسید؟


- این جزء طرح‌های خاصم هست. یک مکمل توتال ورزشی هم داشتم که دیگر اصلاً شاهکار است. آنها را گذاشته‌ام برای موقعی که این دارو یک مقدار به فروش رفت، یک سال من از این داروها بفروشم، آن طرح را تولید می‌کنم.


از این مکملها؟


- بله. یک طرح ساده‌ای که واقعاً کاری ندارد را باید شروع کنم تولید کنم بفروشم و یک سرمایه‌ای که به دست آوردم، چون من فقط خودم هستم و خودم. یک بچه آشپز هستم که پدرم هیچ سرمایه‌ای ندارد که بخواهد به من کمک کند و من خودم هستم و روی پای خودم. یعنی من یادم نمی‌آید از 10 سالگی حتی یک هزار تومانی از پدرم گرفته باشم. یک هزار تومانی! به عنوان حمایت. خودم درآمدزایی داشتم. مهران کیت در ایران خیلی قدیمی است. پدرم برای من به عنوان جایزه، کیت از مهران کیت می‌خرید. من در اواخر دوم ابتدایی کیت طراحی می‌کردم و به آنها می‌فروختم. آن موقع مثلاً 5 هزار تومان، 7 هزار تومان می‌فروختم به آنها و درآمدزایی من از آنجا شروع شد. پدر و مادرم خیلی در رشد من تأثیر داشتند. هر جا صفر شدم، شروع کردم بلند شدم، دست روی زانوی خودم گذاشتم. همه‌اش نحوه آن تربیتی است که انجام دادند که به آنها وابسته نباشم و بخواهم از آنها پول بگیرم و اگر ارگانی، جایی حمایت نکرد، سرد شوم.


خواهر و برادران دیگری هم دارید؟


- من پنج خواهر و یک برادر دارم.


آنها هم مثل شما هستند؟


-  خب آنها هم در زمینه‌های خودشان خوب هستند.


طرح برق را گفتید، خیلی مشکل شد. آخرین بار گفتید 32 اختراع در حوزه الکترونیک داشتید، سه کشف ریاضی و پنج طرح بیولوژیک.


- بیشتر نشده. فقط آن دارو، سه مکمل ورزشی هم شروع کردم ثبت کردم چون آن سه‌تا هم دارو حساب می‌شود.


150 نخبه هم که نخبه‌پروری بود.


- بله اما خدمت خیلی دست و بال من را بست و تک تک چیزها. الان دانشگاه جیمزوات یک دعوتنامه داده در انگلیس است. جیمزوات دانشگاهی است که تولیدمحور است. یعنی شرکت دارد، خودش تولید هم انجام می‌دهد و آنجا حمایت‌هایی که می‌شود، یک واسطه دارند، به من پیشنهاد داد و دعوتنامه آمد، که من فقط می‌نشینم طراحی انجام می‌دهم. حتی سراغ ساختش نمی‌روم. طراحی انجام می‌دهم، ایده‌پردازی و طراحی انجام می‌دهم، به مرحله‌ای رسید که قابل تولید بود می‌فرستم برای تولید اما اینجا آن‌قدر دوندگی‌های دیگر پیدا می‌کنم، من چند روز پیش نشستم حسرت خوردم که دو سه سال است هیچ اختراعی نکرده‌ام. خیلی ضعف است برایم. این‌قدر مشغول، مثلاً ازدواج هم که بکنم، مشغولیت‌های دیگر و تأمین معیشت خانواده کنارش بیاید، دیگر نمی‌رسم بروم سراغ تولید علم. چرا باید این شکلی باشد؟ باید یک حمایتی، البته خیلی از اسم حمایت خوشم نمی‌آید. دوست دارم حامی باشم تا اینکه کسی بخواهد حمایت کند. ولی باید جور دور نخبه باشند که بنشیند و تولید علمش را انجام دهد و لازم نباشد سراغ مسائل اقتصادی‌اش برود.


32 طرح ثبت اختراع شدهاند؟


- بله.


در صحبتهایتان گفتید دولت باید بیاید حامی شود ولی الان از آقای ستاری معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری در هر سخنرانی میشنویم که دولت فقط باید ساختار ایجاد کند، بخش خصوصی باید سرمایهگذاری کند.


- خب؟


الان نظرات شما دقیقاً عکس این است.


- اشکالی ندارد. بخش خصوصی بیاید دنبال ما. ولی آیا می‌آید؟!


نه.


- الان چه کسی است که شروع کند نخبه‌ها را کشف کند، دعوت‌شان کند، طرح‌های‌شان را از آنها بخواهد، اگر اوکی بود، بپذیرد و شروع کند به حمایت کردن از طرح‌های‌شان که این طرح را به ثمر برساند؟ هیچ‌کس! هیچ ارگانی! نه خصوصی، نه دولتی و مسئولی خودش را در این زمینه مسئول نمی‌داند. یک‌سری مسئول داریم و آقای ستاری مسئول کل‌شان است، حالا جزءترش هم کسان دیگر هستند، کدام‌شان می‌آیند سراغ اینکه مرکزی بگذارند، فراخوان بدهند و نخبه‌ها را جذب کنند، شروع کنند از طرح‌های‌شان حمایت کردند. این نخبه است که باید دانه به دانه جشنواره‌ها را شرکت کند، برای خودش رزومه جمع کند، بعد طرحش را ثبت کند، بعد ببرد بگوید آقا این طرح من است. بعد بنیاد ملی نخبگان بخواهد 15 میلیون تومان به او وام بدهد که به کجای زخمش بزند؟! یعنی هیچی! عملاً هیچ حمایتی نیست. مشکلی ندارم با اینکه بخش خصوصی بیاید حمایت کند. ولی بیایند دنبال نخبه، نه اینکه نخبه بخواهد بدود دنبال حمایت اینها.


این جشنوارههایی که میگویید، خودتان در آنها شرکت کردهاید؟


- آهان، این را یادم رفت بگویم. چه جشنواره‌ای را می‌گویید؟


جشنواره فارابی، خوارزمی؟


- خوارزمی سه‌تا رتبه کشوری دارم، چند رتبه استانی دارم، خیلی هم جالب بود. یک خانمی هستند به نام موحدی، مدیر پژوهش‌سرای شهید فاضلی دماوند بودند، همسرشان نماینده مجلس است. خیلی در رشد من تأثیر داشتند. روزی که پژوهش‌سرا تأسیس شد، هیچ مربی هم نداشت، خانم موحد بود. یادم است، صبح زود من می‌آمدم، خانم موحد می‌رفت می‌نشست در اتاقش، من می‌رفتم آزمایشگاه فیزیک، تا عصر آزمایش انجام می‌دادم بعد با هم می‌رفتیم بیرون. اولین عضو پژوهش‌سرا، اولین مربی پژوهش‌سرا و اولین دبیر خوارزمی در آن پژوهش‌سرا شدم و ایشان خیلی مؤثر بودند. از آنجا شد که من دیگر خیلی در جشنواره‌های مختلف شرکت کردم، رتبه آوردم و جالبش اینجا بود که مثلاً در خوارزمی رتبه کشوری آوردم، لوحش هم هست، بعد مثلاً بعد از سه ماه که از اختتامیه خوارزمی می‌گذشت، به من گفتند رتبه آوردی، لوحم را پژوهش‌سرای دماوند اینجوری می‌دادند دستم. می‌دانید خوارزمی یک تندیس دارد، یک لوح قاب خاتم دارد، یک لوح سکه دارد. به من لوح خالی، این‌جوری برگه خالی‌اش را می‌دادند دستم. از خانم موحدی پیگیر که شدم، می‌گفت توی راه قاب خاتمش هم می‌افتد! (یعنی برمی‌دارند) و من رفتم، دانه دانه هم رسید نشانم می‌دادند. یعنی الان خانم موحد هست، شماره‌اش هم هست، حرص هم می‌خورد از این قضیه. می‌گفت محمدرضا تو دیگر به من که اعتماد داری؟ گفتم بله. گفت همین برگه را به من داده‌اند، من رسید دارم. برو پیش رئیس آموزش و پرورش. رئیس آموزش و پرورش می‌گفت رسید دارم. برو وزارتخانه. می‌رفتم وزارتخانه، دبیرخانه خوارزمی تا بالا به من همه رسید نشان می‌دادند که ما فقط این را دریافت کردیم. می‌گفتم آقا خودت که دبیرخانه خوارزمی هستی! مگر من که رتبه کشوری آوردم، این لوحی که به من دادی، این یک تندیس و یک قاب و یک لوح سکه همراهش نبوده به عنوان هدیه نقدی! چرا این خالی است؟ هیچ جوابی به من نمی‌دادند.


خب چرا دعوت‌تان نمی‌کردند؟


- چرا دعوتم نمی‌کردند؟ همین جای سؤال است. همه لوح‌هایش هست، دانه دانه‌اش را هم می‌توانید از بنیاد و دبیرخانه خوارزمی استعلام بگیرید، هیچ‌کدامش حتی هدیه‌اش را به من نمی‌دادند. جشنواره زیاد رتبه آوردم، پُر لوح دارم! یعنی این‌قدر یک روزی سر این قضیه به هم ریخته بودم، می‌خواستم بروم آموزش و پرورش کبریت بکشم زیرش! اینها به چه درد من می‌خورد؟ درست است این لوح‌ها افتخار است. هدیه مالی هم یک کارت مثلاً این‌قدری یا چندتا سکه به درد من نمی‌خورد ولی چرا باید همان را هم از یک نفر بِکَنید؟ و الان همه هست، همه لوح‌ها را دانه به دانه برای‌تان عکس می‌گیرم. از جشنواره‌های هنری تا علمی تا شعر تا فلان، همه‌اش رتبه دارم اما هیچی!


خوارزمی دانشآموزی شرکت میکردید؟


- بله، دانش‌آموز بودم.


فکر میکنید شرکت کردن در این جشنواره‌ها فایدهای هم دارد؟


- خود من وقتی دیدم یک چنین قضیه‌ای است سال گذشته آمدم جشنواره آینده‌سازان علمی انقلاب را برگزار کردم. حدود 500 نفر شرکت کردند. از یک خیّر سه‌تا مشهد گرفتم گذاشتم برای جشنواره خودم، بن 200 هزار تومانی از شرکت خودم گذاشتم برای 30 نفر و ... جشنواره برگزار شد. خیلی طرح‌های خوبی دادند. مثلاً یکی از شاگردانم نرم‌افزار آموزش الکترونیک طراحی کرد. نرم افزار خیلی قوی گذاشت. چند اختراع و چند مقاله آوردند. جشنواره در رشته‌های مختلف برگزار شد امسال هم دومین دوره‌اش را دهه فجر دارم برگزار می‌کنم، پوسترش را هم برای‌تان می‌فرستم. اگر یک نخبه بیاید آن جشنواره را برگزار کند، این نباشد که آخر سال است، بودجه را چه کار کنیم؟ یک جشنواره برگزار کنیم چهارتا لوح بدهیم تمام بشود برود، این می‌شود که الان مثلاً من در جشنواره هم نخبه‌ها را پیدا می‌کنم، هم آنهایی که قابلیتش را دارند را کشف می‌کنم، شروع می‌کنم با آنها کار کردن. فقط نمی‌شود بیایند جشنواره را شرکت کنند و بروند. می‌آیند جشنواره شرکت می‌کنند، جایزه‌های‌شان را می‌گیرند. به تک تک کسانی هم که شرکت می‌کنند من یادبود می‌دهم. مثلاً رفته بودم حرم حضرت معصومه(س)، رفتم بخش فرهنگی‌اش صحبت کردم، گفتم من این کار را دارم می‌کنم، چه می‌توانید بدهید؟ آنها هم گفتند فیش تبرکی غذا دعوت‌شان کنیم بیایند حرم بخورند، یک یادبود آرم و لوگوی حرم هم می‌دهیم، از آنجا یک چیز می‌گیرم، از دانشگاه قم یک چیز می‌گیرم، این جشنواره را می‌بندم. جشنواره را بستم، کلی آدم هم در آن شرکت می‌کنند، از آنها حمایت می‌کنم، طرح‌های‌شان را هم می‌آورم وسط. الان چندتا طرح خوب دانش‌آموزان داده‌اند. خودروی آب‌سوزی که مهندس علاءالدین جاسمی ساخته، می‌دانید وقتی که هیدروژن را از آب جدا کرده و می‌سوزانند، بخار آب از اگزوز بیرون می‌آید. این بخار آب را کمپرس می‌کند، برمی‌گرداند توی باک. این دانش‌آموزم این طرح را ساخته، عملی‌اش را هم ساخته و مثلاً مرکز حمایت و هدایت است از طرح‌ها، برای علمی پژوهشی سپاه قم. البته جدای از سپاه قم است. ولی وابسته به بسیج سپاه قم است، آنجا در اختیار قرار گرفته، می‌رفت طرحش را آنجا ساخت. الان طرحش آماده است و سرمایه‌گذار می‌خواهد طرحش را بسازد. طرحش آماده آماده است. هر روز بگویید از او دعوت می‌کنم. یک بچه کارگر هم هست. یعنی با یک شلوار خانگی و یک سبیل تازه سبز شده جلوی شما می‌آید، ببینید فکر نمی‌کنید مخترع است. از این قبیل زیاد داریم. الان این جشنواره‌ها را خودم شروع کرده‌ام برگزار کردن چون این جشنواره‌ها، حالا من که در مقابل نخبه‌هایی که در کشور داریم، نخبه نیستم اما اگر این جشنواره‌ها، این برنامه‌های تلویزیونی، رسانه‌ها، چیزهای مختلف دست یک نخبه باشد فوق‌العاده هدفمندتر و قابل رشدتر است تا اینکه این جشنواره‌ها دست یک‌سری افراد است که داور خوارزمی علناً به من می‌گفت که من از یک‌سری دانشگاه‌های خارجی، (مثل همان وضعیتی که در دانشگاه شریف است)، یک درصدی می‌گیرم، شما را اپلای کنم بفرستم، اطلاعات‌تان را بفروشم، وگرنه دانشگاه آکسفور، دانشگاه جیمزوات و جاهای دیگر، از کجا باید بفهمند که من در ایران این هستم، رتبه آورده‌ام، قبل از اینکه اصلاً رسانه‌ای شوم. اینها از کجا باید اطلاعات من را داشته باشند؟


یعنی بدون اینکه خود طرف اپلای کند، اینها اطلاعاتش را میفرستند؟


- بله، وگرنه دعوتنامه را چگونه می‌دهند قبل از اینکه اصلاً من هیچ رزومه‌ای نفرستاده‌ام برای‌شان. من اصلاً هیچ رزومه ترجمه شده‌ای ندارم. چگونه آنها من را پیدا کرده‌اند؟ دقیقاً خود اینها هستند که می‌فرستند وگرنه چنین افراد، نمی‌گویم رفتن به خارج از کشور بد است ولی اینها مجرمند. واقعاً دارند خیانت می‌کنند به مملکت که نخبه‌های ما را می‌کُنند می‌فرستند آن طرف و نخبه‌ها دیگر برنمی‌گردند. 7350 در برنامه‌اش این بود که 150 نفر ریاضی شریف قبول شدند، 149 نفرشان رفته‌اند. یک نفرشان مانده بود، او را آورده بودند توی برنامه. خب خیلی ضعف است. نخبه وقتی نماند، بله، من دارم سختی می‌کشم، می‌دانم بروم آن طرف واقعاً رِدکارپت پهن می‌کنند. اما می‌خواهم بمانم اینجا کار کنم، یک ذره مملکت بتواند رشد کند. این وضعی که هست نباشد. نتیجه به عهده من نیست. شاید بدانم نتیجه ندارد، کار من یک نفر وقتی همه دارند می‌روند نتیجه ندارد. اما نتیجه به عهده من نیست. لااقل آن دنیا از من بپرسند که وظیفه‌ات را انجام دادی؟ می‌گویم ماندم و وظیفه‌ام را انجام دادم.


در ثبت اختراع، مشکلی نداشتید؟


- ثبت اختراعم ثبت اختراع ایران نیست. ISQ است، ثبت سوئیس است، ثبت اختراع بین‌المللی است. خیلی هم راحت‌تر گرفتم از ثبت اختراع در تهران. یک دوستی دارم حامد رحیم‌وند، خیلی با هم خاطره داریم. من و این در پژوهش‌سرا با هم آشنا شدیم. می‌رفتیم تهران ثبت اختراع در وزرا، آن موقع آقای کریمی بود قبل از آقای الیاسی، دیگر حامد شاهد است، جلوی پدرم هم این حرف را به من زدند. یک بار رئیس ثبت اختراع با پدرم دعوتم کرد رفتیم. مرتب به من گفتند طرحت را کار نکن. گفتم چرا؟ این پروژه ذخیره برق هم بود. آخر گفت بچه‌جان دفعه بعد بیایی خودت را با طرحت آتش می‌زنم! پدرم هنوز این جمله در ذهنش است و گفت این یعنی چی؟! شما که هیچی، کس دیگر هم نمی‌تواند این کار را کند! دوباره انداختیم در مرحله ثبت، طرح را تکراری اعلام کردند. در حالی که می‌دانم هیچ طرحی در این زمینه در ایران نیست. اذیت می‌کنند، شدید هم اذیت می‌کنند. طرح خاص باشد اذیت می‌کنند. ثبت اختراع، کپی‌بازار است، دقیقاً کپی بازار است، سوءاستفاده می‌کنند ولی ثبت سوئد را من برای هر طرحم نزدیک 20 تا 25 روز وقت گذاشتم، ثبت سوئد را گرفتم. ثبت بین‌المللی آن‌وقت ارزشش چطوری است، ثبت ایران چطوری است؟!


چگونه این را انجام دادید؟


- طرح را ارسال می‌کنی، طرح توجیهی‌اش را اول می‌فرستی، بعد یک دفاع می‌کنی، طرح را برایت ثبت می‌کنند، یک کُد رجیستر به شما می‌دهند، می‌روید در سایت ثبت می‌کنید. طی 25 یا 26 روز!


بعد بچههای ما اینجا طرح را ثبت میکنند 9 باید برای داوری صبر کنند.


- ثبت اختراع در ایران داستان عجیبی دارد!


موضوعی که خودتان هم اشاره کردید، چشم و هم چشمیهای علمی است که برای خودتان هم خیلی اتفاق افتاده، حالا در سربازیتان...


- چشم و هم چشمی‌های علمی نیست! نخبه‌کُشی است! آن فرمانده سپاه یک پستی به من پیشنهاد داد، گفت می‌خواهم برای اولین بار در تاریخ سپاه یک سرباز را بکنم مسئول معاونت. سپاه معاونت‌های مختلف دارد، فرهنگی، عملیات اطلاعا، علمی، ... همین که حکم من را برایم زد، یک نفری که تربیت بدنی هست، اطلاعات هست، علمی و پژوهشی هم داده‌اند دستش، چنان شاخ شد، من را اصلاً می‌خواهد بترکاند که خود فرمانده سپاه حکم من را عوض کرد، گفت به عنوان سرباز می‌فرستم برو کار انجام دهد. حکم علمی پژوهشی برای من زده بود. این‌جوری است. یعنی از 500 تومان حقوق بیشترش نمی‌خواهند بگذرند و نخبه را چه عمد و چه غیرعمد له می‌کنند و می‌کُشند و نمی‌گذارند علمی بیاید بالا. حالا خیلی هم اینها گفتنش درست نیست اما واقعاً مانده‌ام که چه کسانی در سپاه دارند خدمت می‌کنند؟ کار می‌کنند؟ من هیچ رنگ و بویی از علم در آنجا ندیدم! علمی پژوهشی من را فرستاده بودند، باشد، حالا باشد من تی و دستمالش را هم می‌کشم، خاک پای بچه‌های علمی هم هستم اگر کار علمی انجام بدهند. یک کار انجام می‌دادند، سرشماری انجام می‌دهند، یک عالمه فرم نظرسنجی داشتند، می‌دادند دست پرسشگر، مثلاً 50 یا 100 هزار تومان به او می‌دادند، می‌رفت سطح شهر، پرسشگر تیک می‌زد، از مردم می‌پرسید درباره انتخابات و چیزهای مختلف، این را علمی پژوهشی می‌زدند. مانده بودم! یک ماه من در علمی پژوهشی سپاه خدمت کردم. هزار بار مثلاً این طرح استعدادیابی را گفتم رایگان می‌آیم برای‌تان انجام می‌دهم، هیچ فایده نکرد.


موضوع دیگری هم که هست و الان خیلی دارند به آن میپردازند، بحث سلبریتی علمی است.


- چگونه است؟!


مثلاً یکی مثل شما، در فضای مجازی خب خیلی از اطلاعات اشتباه به دست مردم میرسد. الان هر کسی یک گوشی هوشمند دارد، نشسته می‌گوید نه هر چه خوانده‌ام بر اساس تلگرام و اینستاگرام است. سلبریتی علمی میآیند همان علم و دانشی که خودشان دارند میگویند، یک چیزی در حد همین سلبریتیهای هنری و فرهنگی ما که واقعاً حرف‌شان در مردم برش دارد، نظر شما در این مورد چیست؟ فکر میکنید نخبهها چه نقشی میتوانند در این حوزه داشته باشند؟


- مطلبی که می‌گویید این است که باید باشد یا نباید باشد؟


نه، باید باشد.


- لازم می‌دانید، حالا می‌خواهید بدانید چه نقشی می‌توانند داشته باشند؟


بله.


- همان رسانه‌ای که عرض دست یک نخبه باشد، خیلی می‌تواند مفید باشد، در زمینه خودش هم فعالیت کند، نمی‌خواهم بگوییم که مجری علمی بگذاریم بیاید مثلاً برنامه «روز از نو» اجرا کند. مجری علمی بگذاریم، برنامه علمی، سناریوش علمی و علمی‌ها را بولد کنیم خیلی مفیدتر است. مثلاً حتی یک کلاسی برای من گذاشتند، بچه‌های بازیگر بودند و ارسلان حسینی، بهراد رحمانی، آرتین پشند (بازیگران نوجوانی که الان دارند بازی می‌کنند) و چند تن از فرزندان مسئولان هم در کلاس بودند، اولش که به من پیشنهاد شد گفتم یعنی چی؟ خب بیایند در کلاس عمومی من شرکت کنند. چرا کلاس خصوصی برای مثلاً 10 تا 15 نفر باید بگذارم؟ قبول نکردم. با مشاورم که صحبت کردم، گفت اینها را قبول کند که در آینده سلبریتی‌های ما سلبریتی‌های باسواد باشند. لااقل یک اختراع داشته باشند، یک‌ذره علمی باشند، نه این بی‌سوادهایی که ... الان دیدیده‌اید که چه وضعی در رسانه درست کرده‌اند و چه‌ها می‌گویند! مثلاً سحر قریشی را آورده بودند، مجری خورشید یک مصاحبه با او انجام داد، من حرص خوردم این برنامه را دیدم، اصلاً داشتم می‌مردم که این کیست که مردم در ایران دارند او را می‌پرسنند، بعد او می‌‌آید یک حمایت از سگ و گربه راه می‌اندازد، یا حمایت از فلان راه می‌اندازد، همه دنبالش می‌روند، کلی پیرو دارد، اما یک شخصیت علمی بیاید یک حرفی بزند، هیچ‌کس اهمیت نمی‌دهد و اصلاً علمی‌های‌مان ناشناخته و مهجورند. موافقم با اینکه علمی‌ها را بولد کنیم. اینها افتخارات مملکت ما هستند.


یک معرفی کوتاه از خود بفرمایید.


- من متولد 29/10/1375 هستم. من دماوند بزرگ نشدم. تا 12 یا 13 سالگی در تهران بودیم و در آن مقطع پدرم تصمیم گرفت که از تهران خارج شویم و جو سالم‌تری برای خانواده داشته باشند، رفتیم دماوند یک چند سالی بودیم دیدیم آنجا هم جای رشد ندارد، قم را به عنوان محل سکونت انتخاب کردیم و الان چهار سال است که در قم زندگی می‌کنیم. پنج خواهر و یک برادر دارم. مادرم مدرس طب سنتی و اسلامی بود. پدرم (حالا این را در جایی که صلاح می‌دانید بزنید) در مرکز آموزش بانک ملی نیاوران هستند و آنجا سرآشپز هستند، زیر دست‌شان خورشتی‌پز و برنجی‌پز و ... هستند قبلش در سازمان حج و زیارت بودند و قبلش هم در سپاه بودند، در همه اینها هم آشپز بودند.


یادم بود مشوق‌تان پدرتان بود، از چه نظر؟


- من پنج‌تا 20 می‌آوردم، پدرم برایم یک جایزه برایم می‌گرفت. یک بار جامدادی، یک بار دوچرخه، یک بار هم کیت شد. دیگر از آنجا شروع شد که من افتادم در جریان کیت. پدرم یک مرد واقعی است مثل تمام پدرها، نه اینکه بگویم پدرم خاص است ولی واقعاً مرد است و پسرهایش را مرد بار آورده و در هر زمینه‌ای که بگویید مدیون پدر و مادرم هستم. مدل تربیت‌شان و از طرفی هم مشوقم هم در الکترونیک ایشان بودند. ایشان بودند که تا یک جایی من کیت می‌ساختم، از یک جایی به من گفت یک نوآوری داشته باشد. فایده ندارد، فقط اسمبل می‌کنی، من شروع کردم طراحی کیفت، باز هم گفتند فایده‌ای ندارد، یک خدمتی به بشر کن! یعنی چی؟ یعنی اختراع کن. اختراع چیست؟ رفتم تحقیق کردم، اختراع کردم. یعنی در تمام مراحل پدرم بود که تشویقم می‌کرد. مثلاً من تا پنج سال پیش فکر تولید در ذهنم نبود. فقط مرتب اختراع می‌کردم. بعد پدرم گفت خب آخرش چی؟ اختراع می‌کنی برای چه کسی؟ شروع کن تولید کن به دست مردم برسد، از آنجا فکر تولید افتاد در ذهنم و در همه زمینه‌ها خیلی مؤثر بودند.


حرف آخر؟


- حرف آخرم با خود نخبه‌هاست که واقعاً به داد ایران برسند. سختی را تحمل کنند. بروند درس بخوانند برگردند بایستند برای کار کردن برای ایران. اگر امام زمان(عج) بخواهد ظهور کند؛ و ظهور می‌کند؛ کشوری که واقعاً بتوانند در آن کار کنند، بتوانند آن صلح جهانی را به همه جای جهان صادر کنند، به نظر من ایران است. در ایران زمینه خیلی فراهم است. بیایند زمینه را برای ظهور امام زمان(عج) فراهم کنند. به نظر من اگر واقعاً علمی‌ها بمانند و کار کنند، امام زمان(عج) ظهور می‌کند.


انتهای پیام/

ارسال نظر