صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۶:۲۹ - ۰۸ آبان ۱۳۹۴
یغما گلرویی

برای قیصر امین‌پور/ شاعرتر از آن بودی که میدان به نامت کنند

یغما گلرویی، در یادداشتی که انتشار آن را به آنا سپرده، به یاد زنده‌یاد قیصر امین‌پور نوشته است: «چقدر صبور بودی در مقابل شاعر جوان و دوآتشه آن سال‌ها که من بودم. با لبخندهای گرمت تاب می‌آوردی...»
کد خبر : 46586

به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا، یادداشت یغما گلرویی، شاعر و ترانه‌سرا در هشتمین سال‌مرگ زنده‌یاد قیصر امین‌پور به شرح زیر است:


«شاعرتر از آن بودی که میدان به نامت کنند


خنده‌های غش‌غشت اولین چیزی‌ است که از تو به خاطر می‌آورم. برای من که از روزهای نوجوانی گارد داشتم به شاعران از حوزه درآمده و - به قولی - حکومتی، تو از جنمی دیگر بودی. مردی آزاده که تعصب نداشت و می‌شد درباره هرچیزی با او بحث کرد. چقدر صبور بودی در مقابل شاعر جوان و دوآتشه آن سال‌ها که من بودم. با لبخندهای گرمت تاب می‌آوردی نقد دیگران را و خودت خیلی از شعرهای دهه پنجاهت را بیانیه سیاسی و تندروی می‌دانستی و زاده ذهن جوانی آرمان‌خواه. آموزگاری بخشی از وجودت شده بود و مهربانانه و با دقت درباره شعرها نظر می‌دادی.


حتی به یادم مانده که چقدر روی «را»ی بعد از فعل حساس بودی همیشه. اهل صله گرفتن و موقعیت و منصب قاپ زدن از حکومت نبودی. شاعر بودی و زود راهت را از جماعت سکه دوست انجمنی که شعر مذهبی نوشتن را راهی برای امرار معاش خود کرده بودند جدا کردی. به یادم مانده شوخی همیشگی زنده‌یاد عمران صلاحی را با تو که هربار می دیدت می‌گفت: «آقا! بیکار بودی از دیوار مردم بالا رفتی و ما رو انداختی تو دردسر؟» که اشاره به اشغال سفارت آمریکا می‌کرد و گفتن هربارش غش‌غش خنده تو را به دنبال داشت.


نقاش شدن از آرزوهایت بود و یادم هست یکبار در خانه‌ات پرتره‌هایی را که در کودکی با ذغال از بهروز وثوقی و سعید‌ راد کشیده بودی نشانم دادی و چه پرشور از روزهای کودکی‌ات در دزفول حرف می‌زدی. هر چه مسن‌تر می‌شدی شعرت جوان‌تر می‌شد و ناب‌تر. حتا آن تصادف تلخ هم نتوانست شعر شدن را از خاطر تو ببرد.


بعد از مرگت خیلی‌ها سعی کردند تو را تنها با همان شعرهای دهه پنجاه معرفی کنند و بدزدند و به نام خود سند بزنند. میدان به نامت کردند و همانانی که مدت‌ها بود از آنان بریده بودی برایت مرثیه خوانی کردند و تو این همه را می‌دانستی. شاعرتر از آن بودی که در میدانی خلاصه‌ات کنند. سال‌ها بود به شعر برگشته و همان نوجوانی شده بودی که سودای نقاش شدن به سر داشت و می‌خواست روی تمام دیوارهای شعارپوش شهر، رنگین کمان را نقاشی کند. کودکی پنهان شده در شاعری با مو و ریش جوگندمی که غش‌غش خنده‌هایش تا همیشه در یادم خواهد ماند.


یغما گلرویی
هشتم آبان نود و چهار»


انتهای پیام/

ارسال نظر