گلایهای از اکبر عبدی
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، امیر بخشایی در یادداشتی که روزنامه شرق منتشر کرد نوشت: «چــه خوب پیش از آنکه دلی را بــه ناروا بخراشیم، به آنچه میخواهیم بر زبان آوریم، اندکی بیندیشیم «هنرمند شیرینسخن و طناز سالهای دور، سلام. غرض از نوشتن این چند کلام، که شاید به مذاقتان هم چندان خوش نیاید، درددلی است کوتاه و گلایهای از شما که اگر در زندان ذهن باقی بماند، ممکن است تبدیل به غدهای شود بدخیم که من – و شاید بسیارانی دیگر چون مرا – به نوعی بیماری روحی که همانا فرار از واژه دلپذیر هنر و چیستی و چونی هنرمند است مبتلا کند و چه دردی برای نوع بشر بدتر از فرار از هنر و هنرمند...
سخن را از یکی از این شبها شروع میکنم که مثل بیشتر شبهای این روزگار مغشوش به محض ورود به خانه پیچ تلویزیون را میچرخانم تا از قافله جویندگان اخبار عقب نمانم، که البته کاش آن شب که شما در یکی از کانالها گفتوگویی داشتید باز نکرده بودم! که کردم و به محض روشنشدن تلویزیون با چهره شما روبهرو شدم، نه مثل همیشه شاد و خندان و دوستداشتنی، بلکه اندکی درهم و خشمگین و گرچه تمام تلاش خود را میکردید که با طمأنینه و متانت حرفهایتان را یکی پس از دیگری بر زبان برانید اما درونتان که سخت پرآشوب مینمود نمیگذاشت و تندتند حرف میزدید و از رویدادی که در سفر حجِ اخیر کامتان را تلخ کرده بود میگفتید، البته نه از واقعه دردناک «منا» که به مرگ هموطنان عزیز ما و دیگران انجامید، بل از حادثهای دیگر که به نگاه نگارنده در زمانی چنین تلخ و رنجآور که بسیاری از اجساد حادثهدیدگان هنوز به کشور بازگردانده نشدهاند، ارزش زیادی هم برای گفتن آن بهویژه آن هم در تلویزیون یک مملکتِ دربهتنشسته وسوگزده نداشت، آن هم نه با کلماتی سخت و سنگین که شایسته یک هنرمند است، که چنان زشت و ناروا که ناشنیدن آن اولی، چنان که به شتاب تلویزیون را بستم و ضربهخورده و حیرتزده به فکر فرورفتم.
در اینکه جسارت آن مغازهدار سادهلوح که شما را اینهمه به خشم آورده – البته باوجود رنگ پوست و چهره کویری او با آن جوشهای نفرتآور چرکین! یا حتی زبان و... او اگرچه جسورانه و نابخشودنی است، اما زیاد هم عجیبوغریب و دور از ذهن نیست، اما آنچه مرا بهشدت تکانید و رنجاند، نوع ادبیاتی بود که شما برای حمله به او برگزیده بودید، اما چه توان کرد که این دوستدار شما و هنر روی صحنه تئأتر و پرده سینما که از دیرباز احسنتگوی شما بود و هنوز هم باوجود خراشِ نادلپذیرِ قلبی احسنتگوی هنر شماست، با تمامی کوششی که کار و کردار آن شب شما بهخصوص آن کلام ناپسند آخرتان – جدا از حرفهای نسنجیده و نژادپرستانه ابتدای کلام یا آنکه به اشتباه از چهره کویری سخن بر زبان راندید بیآنکه به خاطر داشته باشید چه وسعت بیانتهایی از سرزمینمان را کویر فراگرفته است – بازتاب هجوم خشمی آنی دانسته و آن را به دلخواه راستین شما ندانم، اما ادامه و تکرار آن، این اندیشه را از ذهنم سترد و وادارم کرد تا همچنان گلایهمند شما باشم که هستم و بسیارانی هم هستند.
آقای عبدی، بیتردید همگان میدانند و شما نیز بنا به راه و روشی که در زندگی خویش پذیرفته و خود را به نام یک هنرمند راستین به اجتماع شناساندهاید خوبتر میدانید که تاریخ اجتماعی، فرهنگی ما، اگرچه انباشته از حماسهپروری، دلیری و نامآوری است و در اسطورههای ما چهرههای پهلوانان و دلاورانی چونان رستم دستان، کاوه آهنگرِ دشمنستیز و بابک شیردل و... در تابشی همیشگیاند، اما باز هم پیش از آنکه بخواهیم به این نامآوران بنازیم، به بزرگمردی چونان فردوسی که بهراستی خداوندگار سخن است و همراه با او به سعدی شیرینسخن و حافظ سخنپرداز و بسیارانی دیگر از اهالی ادب ناب ایرانی افتخار میکنیم و اینچنین است که شنیدن سخنانی اینچنین ناپسند را آن هم از دهان مردی که آموزگار تودههای مردم است تاب نیاورده و از سَرِ درد فریاد برمیآورم که بهراستی بر ما چه گذشته است که به فرهنگ غنی گذشته خویش پشت کرده و راهی دیگر را که شاید همانا بهزبانآوردن سخنانی زشتتر، از زبان یک بزرگنمای دیگر! ... آن هم در تلویزیون ملیمان، روی آورده و ادبیاتی چون «آن ممه را لولو برد» یا «آب را بریزید همان جایی که میسوزد» و «آنقدر قطعنامه بدهید تا قطعنامهدانتان پاره شود» و همانندهای آن را برگزیدهایم و با فراموشکردن گذشته پرافتخاری که سراسر مهر و دانش و دانشداری و ادب کلامی بود و دلنشینتر از همه دوری از بردهداری و نژادپرستی، و گذشته پرافتخارمان را یکسره به فراموشی بسپاریم و فراموش کنیم که چگونه کوروش کبیر در آن زمان که بیش از نیمی از مردم این کره خاکی در تاریکی و جهل بهسر میبردند در منشور خویش که نمونهای از اندیشهای والا و روح انسانی و عظمت فکری است در هیبت یک فرمان سیاسی به نام آزادی بشر، احترام به باورها و رسوم ملتها، از هر قوم و دسته از هر رنگ، نژاد یا دین و آیینی را صادر کرد. هنرمند هنوز عزیز و گرامی چه خوب میشد، اگر شبی دیگر به محض روشنکردن تلویزیون با چهره قدیمی شما روبهرو میشدم و زبان شیرینتان را به پوزشخواهی از تمامی گلایهمندان باز میدیدم و میشنیدم که: خشم ناگهانی و نادلخواه مرا که سببساز چنین رویدادی شد بپذیرید و فراموش نکنید که من همان اکبر عبدی شیرینسخن و طناز شما هستم.
انتهای پیام/