صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۴:۵۹ - ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۸

انتشار اثری تازه از نویسنده «دختر شینا»

کتاب «ساجی» به روایت بهناز ضرابی‌زاده و با موضوع خاطرات همسر شهید بهمن باقری روانه بازار کتاب شد.
کد خبر : 382066

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا از سوره مهر، بهناز ضرابی‌زاده نویسنده و خاطره‌نگار دفاع‌ مقدس در تازه‌ترین کتاب خود با عنوان «ساجی» خاطرات نسرین باقرزاده همسر شهید بهمن باقری را تدوین کرده است.


ضرابی‌زاده در مقدمه این کتاب عنوان کرده است که خاطرات خانم باقرزاده در قالب 20 ساعت مصاحبه توسط همکارانش از راوی دریافت و پیاده شده است و متن آن برای تدوین و نگارش نهایی در اختیار وی قرار گرفته است و او در ادامه 50 ساعت مصاحبه دیگر را طی دو سال با راوی انجام داده است و به همراه پژوهش و جستجوهای خود در نهایت به این کتاب منجر شده است.


ضرابی‌زاده در مقدمه خود بر این کتاب عنوان کرده است که راوی این اثر پس از اتمام نخستین دوره از بازگویی خاطراتش دچار افسردگی شده و تا مدت‌ها حاضر به دیدار و پذیرش ضرابی‌زاده برای گفتگو نمی‌شده است، با این همه او به دلیل علاقه‌اش به خرمشهر شروع به پژوهش و تکمیل کتاب کرده و در نهایت به کمک پسر وی توانسته بار دیگر او را برای گفتگو راضی کند و کتاب را سر و شکلی تازه ببخشد.


در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:  «چقدر لاغر شده بود! سیاه و قدبلندتر، با موهای آشفته و ریش و سبیل بلند؛ درب و داغان. از شادی گریه می‌کردم و دورش می‌چرخیدم. همه وجود بهمن خنده بود. ما دیوانه‌وار دست می‌زدیم و یکی می‌خواندیم:


واویلا لیلی...


سعید و حمید آن وسط بندری می‌رقصیدند. بهمن در حلقه ما گیر افتاده بود. می‌خندید و با شادی ما شاد بود و گاه برای دل نزار ما هم شده شانه‌هایش را می‌لرزاند.


به من نگاه کرد. چشمان بادامی‌اش از شادی برق می‌زد. اشاره کرد همراهش برقصم. اشک‌هایم را پاک کردم. نمی‌خواستم این حال خوب را خراب کنم. الکی هر دو دستم را در هوا تکان دادم. فروزان از پشت کتفم را گرفت و هلم داد در آغوش بهمن. صدای کف و سوت به هوا رفت. بهمن آغوش باز کرد و من سر روی سینه‌اش گذاشتم».


انتهای پیام/4072/4028/


انتهای پیام/

ارسال نظر