صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۲:۰۳ - ۱۰ اسفند ۱۳۹۷

مشاهیری که در اوج مُردند

ماهی سیاه کوچکی بود که یک روز در رود ارس غرق شد؛ شاید هم غرقش کردند. میرزاده‌ای بود که عشق وطن در سر داشت. فروغی که عاقبت بخیر شد و پروینی که حصبه گرفت.
کد خبر : 364603

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، در تاریخ معاصر ایران آدم‌هایی بودند که همیشه سعی کرده‌اند جریان‌ساز و تأثیرگذار باشند. اتفاقاً تأثیرگذار هم بوده‌اند با اینکه فرصت چندان زیادی برای زندگی در این دنیا نداشته‌اند. شاید اگر فرصت بیشتری هم برای زندگی داشتند، اتفاقات جریان‌ساز بیشتری رقم می‌زدند.


قصه آن «ماهی سیاه کوچولو» که در رود ارس غرق شد


«قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر اما مثل قارچ نمو کردم ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نمی‌بود، به خود کشیدم، کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کرد. مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم و شدم معلم روستاهای آذربایجان. پدرم می‌گوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید، از همین بیشتر نصیب تو نمی‌شود.»


اینها را نویسنده «ماهی سیاه کوچولو» درباره خودش نوشته است که یک آموزگار، منتقد اجتماعی، داستان‌نویس، مترجم و پژوهشگر فولکلور آذربایجانی بود.


صمد بهرنگی در ۱۸ سالگی شغل آموزگاری را برای خودش انتخاب کرد. اما او یک آموزگار معمولی نبود چون حق آموزش کودکان دور از مرکزی را که به زبانی غیر از زبان فارسی سخن می‌گفتند به رسمیت شناخت. بهرنگی به کتاب‌های درسی انتقاد می‌کرد که این کتاب‌ها برای زندگی شهری نوشته شده‌اند. مثلاً در این کتاب‌ها به بچه‌ها یاد نمی‌دهد که اگر برف سنگین آذربایجان ارتباط روستا را با خارج قطع کرد و نفت سفید در ده پیدا نشد و خودت مریض و بی‌دارو و درمان و تنها بودی چکار باید بکنی. بنابراین روش‌های زندگی مناسب آنان را آموزش داد و تلاش کرد کودکان را به یادگیری، علاقه‌مند کند. بهرنگی تلاش می‌کرد پدر و مادر بچه‌ها را راضی کند که به جای بکارگیری بچه‌ها در کشتزار و گله‌داری، آنها را به مدرسه بفرستند.


این تلاش‌های آموزشی صمد بهرنگی همزمان با موج تلاش‌ها برای به رسمیت شناختن حقوق کودکان در ایران بود. با این حال او فقط ۲۹ سال زمان داشت تا در این دنیا زندگی کند.


درباره مرگ صمد بهرنگی قصه‌های متعددی وجود دارد. برخی معتقدند او به قتل رسیده است اما برادرش اسد بهرنگی مرگ او را این‌گونه روایت می‌کند: «من به وسیله تلفن از دوستی شنیدم برای صمد حادثه‌ای پیش آمده. رفتم نزد کاظم سعادتی. کاظم آن وقت داشت خانه‌اش را درست می‌کرد. کارش را رها کرد. مطمئن شدیم که صمد در آب غرق شده. قرار شد چهار نفر بروند. دو تا از شوهرخواهرهایم، خودم و کاظم سعادتی دو روز آواره و سرگردان گشتیم تا بالاخره جسد را پیدا کردیم (۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه شتربان در چند کیلومتری محل غرق‌شدن). توی یک جزیره‌مانندی در وسط رودخانه بود. بعضی‌ها می‌گفتند با افسری او را دیده‌اند ولی هیچ‌کس اطلاع دقیقی نداشت که جریان چه طور بود. دهاتی‌های آنجا خیلی بامحبت بودند. جسد را آوردند بیرون و شستند. فقط دو سه تا جای زخم، طرف ران و ساقش بود چیزی شبیه فرورفتگی.»


پیکر صمد در گورستان امامیه تبریز دفن شد.


«عشقی» که درد وطن داشت


میرزاده عشقی از جمله پیشگامان شعر نو شناخته می‌شود و از نخستین ادبای معاصر ایران است که به مقوله شعر نو توجه کرد. شاید شعرهای عشقی به علت عمر کوتاه شاعری‌اش هیچ‌گاه مجال پخته‌شدن پیدا نکردند اما صراحت لهجه، نکته‌بینی و تحلیل بسیار فنی او در مورد تحولات سیاسی و اجتماعی دوره خودش مشهود است.


او علاوه بر اینکه یکی از شاعران مهم عصر مشروطه بود، همچنین از جمله نخستین و برجسته‌ترین روشنفکران کُرد عصر مشروطه به‌شمار می‌رفت که مدافع حقوق زنان بود و از آزادی زنان و حضور آنان در جامعه دفاع می‌کرد.


عشقی مدیر روزنامه «قرن بیستم» هم بود که با تلاش‌های او به زحمت در ۲۰ شماره منتشر شد. مردم از روزنامه «قرن بیستم» استقبال چندانی نمی‌کردند و این روزنامه بسیار نامنظم انتشار می‌یافت تا جایی که خود میرزاده عشقی می‌گوید که روزنامه‌اش فقط دو مشترک دائمی داشته است.


میرزاده عشقی با رضاخان و جمهوری و با ملک‌الشعرای بهار و سیدحسن مدرس مخالف بود و مطالب و اشعار تندی علیه آن دو نوشت اما در جریان غائله جمهوریت که از دی‌ماه سال ۱۳۰۲ شروع شد، در پی مخالفت با رضاخان و جمهوری، با بهار و مدرس که آنان نیز از مخالفان رضاخان و جمهوری بودند، دست دوستی و اتحاد داد اما از آنجا که بسیار زبان تیز و آتشینی داشت و بالطبع گروهی دشمن سرسخت او محسوب می‌شدند، آتش این زبان را وقتی عشقی ۳۰ سال داشت، برای همیشه خاموش کردند.


میرزاده عشقی در بامداد دوازدهم تیرماه ۱۳۰۳ خورشیدی در خانه مسکونی‌اش جنب دروازه دولت، سه‌راه سپهسالار، کوچه قطب‌الدوله هدف گلوله قرار گرفت و چشم از جهان فروبست. دو روز پیش از آن واقعه یکی از دوستانش (میرمحسن خان) به طور اتفاقی در اتاق محرمانه اداره تامینات خبر «عشقی، محرمانه کشته شود» را شنیده بود.


مزار او در ابن بابویه و در گوشه‌ای متروک قرار دارد.


وقتی «فروغ» عاقبت به خیر شد


«فروغ فرخزاد به اعتقاد من عاقبت بخیر هم شد. بعضی‌های دیگر عاقبت به‌خیر نشدند و نخواهند شد؛ لذا به آنها اشاره‌ای نمی‌کنم و از آنها اسم نمی‌آورم.» این جملات را مقام معظم رهبری درباره فروغ فرخزاد گفته‌اند.


فروغ فرخزاد که به گفته خودش قلبش را چون جامه‌دانی کهنه در مخملی سبز می‌پیچید، شاعر نامدار و معاصر ایرانی بود که ۵ دفتر شعر از خودش به یادگار گذاشت. فروغ درباره بزرگ‌ترین آرزوی زندگی‌اش گفته بود: «آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آنها با مردان است. من به رنج‌هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی‌عدالتی مردان می‌برند، کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آنها به کار می‌برم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیت‌های علمی هنری و اجتماعی زنان است.»


فروغ در سن ۱۶ سالگی با پرویز شاپور (طنزپرداز) ازدواج کرد که ازدواجی نافرجام بود. پس از این جدایی، فروغ تصمیم گرفت که سفر کند و زندگی به سبک اروپایی را تجربه کند. با آنکه زندگی روزانه‌اش به سختی می‌گذشت اما به تئاتر، اپرا و موزه می‌رفت و در این دوره زبان ایتالیایی، فرانسه و آلمانی را آموخت. سفرهای فروغ به اروپا و آشنایی‌اش با فرهنگ هنری و ادبی اروپایی، ذهن او را باز کرد و زمینه‌ای برای دگرگونی فکری در او فراهم کرد.


هرچند که یکی از افرادی که نقش زیادی در تحول فکری فروغ داشت، ابراهیم گلستان بود. نامه‌هایی منتشر شده از فروغ وجود دارد که نشانگر وجود رابطه عاشقانه میان این دو است.


او در میانه سال‌های ۱۳۴۲–۴۳ یک بار دست به خودکشی زد. یک جعبه قرص «گاردنال» خورد که کار را تمام کند اما خدمتکارش در هنگام غروب متوجه شد و او را به بیمارستان البرز برد.


شاعر مجموعه‌های «اسیر»، «عصیان»، «دیوار»، «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» در ۳۲ سالگی مسیر زندگی‌اش متوقف شد؛ وقتی در ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ هنگام رانندگی خودروی جیپ ابراهیم گلستان در جاده دروس - قلهک برای تصادف‌نکردن با اتومبیل مهدکودک، از جاده منحرف شد و جان باخت.


دوستان و علاقه‌مندانش او را در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپردند.


این معما گفته نیکوتر که «پروین» مرد نیست


نخستین شعرهایش را در هفت سالگی سرود و برخی از زیباترین شعرهایش مربوط به دوران نوجوانی (۱۱ تا ۱۴ سالگی) او هستند. از کودکی پدرش در زمینه وزن و شیوه‌های یادگیری به او کمک می‌کرد. گاهی شعری از شاعران قدیم ایران مانند سعدی یا حافظ را به او می‌داد تا بر اساس آن شعر دیگری بسراید؛ وزن آن را تغییر دهد یا قافیه‌ای نو برایش پیدا کند. همین تمرین‌ها و تلاش‌ها زمینه‌ای شد که «رخشنده» یا پروین اعتصامی در سرودن شعر تجربه کسب کند.


پروین کوچک، شعرهایش را در حضور شاعران و دانشمندانی مانند علی‌اکبر دهخدا، ملک‌الشعرای بهار، عباس اقبال‌آشتیانی، سعید نفیسی و نصرالله تقوی که از دوستان یوسف اعتصامی بودند و بعضی اوقات به خانه او می‌آمدند، می‌خواند و مورد تشویق آنها قرار می‌گرفت.


پروین یک ازدواج ناموفق با پسرعموی پدرش داشت؛ زندگی‌ای که تقریباً دو ماه دوام آورد. او تا پایان زندگی‌اش با هیچ‌کس درباره این ازدواج ناموفق سخن نگفت و فقط غزلی درباره ازدواج نافرجامش سرود که در بیتی از آن آمده است: «رفتی به چمن لیک قفس گشت نصیبت / غیر از قفس ای مرغ گرفتار چه دیدی؟»


دوران زندگی پروین با صدور فرمان مشروطیت، فروپاشی حکومت قاجار، بر تخت نشستن رضاخان و جنگ جهانی اول همراه بود که تمامی این رویدادها باعث آگاه‌شدن پروین به مسائل روزگار خود و حساس‌شدن او به این رویدادها شد. پروین در دورانی زندگی می‌کرد که هر دو یا سه سال تحولی سیاسی رخ می‌داد. به علت کمبود روزنامه و دیگر ابزار ارتباط جمعی در آن زمان، تنها راه آشنایی پروین با مسائل سیاسی، پدرش بود. شعر پروین شامل مسائلی چون ظلم‌ستیزی، فقرستیزی، عدالت‌خواهی و آرمان‌خواهی است.


سبک شعری پروین تحت تأثیر تفکر جریان تلفیقی قرار داشت؛ یعنی ترکیب شعر سنتی و اندیشه‌های تازه که در دیوان اشعار او قابل لمس است. وقتی پروین ۳۴ سال داشت و کتابش در حال آماده‌شدن برای چاپ دوم بود، به بیماری «حصبه» مبتلا شد. گفته شده سهل‌انگاری پزشک او در معالجه پروین سبب مرگ او شده‌است زیرا شبی که وضعیت پروین بسیار وخیم می‌شود، خانواده او کالسکه‌ای به دنبال پزشک معالجش می‌فرستند اما او نمی‌آید.


سرانجام پروین اعتصامی در تاریخ ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ درگذشت و در حرم حضرت فاطمه معصومه (س) در قم و در آرامگاه خانوادگی به خاک سپرده شد.


او در هنگام مرگ، در آغوش مادرش جان سپرد. پس از مرگش، قطعه‌ای با عنوان «این قطعه را برای سنگ مزار خودم سروده‌ام» از او یافتند که مشخص نیست او چه زمان برای سنگ مزار خود سروده بود.


دل شیر، خون شده بود


مرگ جهان‌پهلوان، رازی سربسته است و کسی نمی‌داند نماد پهلوانی ایران آیا خودکشی کرد یا کشته شد!


از او به عنوان «جهان‌پهلوان» یاد می‌شود. کتاب‌های زیادی در وصفش تألیف، فیلمی سینمایی در موردش ساخته شده، حتی تندیسی از وی ساخته شده و در میدان تجریش در شهر تهران نصب شده‌ است. به افتخار او هر ساله به بهترین کشتی‌گیران ایران «جایزه غلامرضا تختی» اهدا می‌شود.


تختی در طول زندگی خود به کارهای عام‌المنفعه پرداخت و خدماتی به محرومان کرد. او عضو جبهه ملی ایران بود و در نهضت ملی‌ شدن صنعت نفت فعالیت داشت.


تختی اولین کشتی‌گیر ایرانی است که موفق شد در سه وزن مختلف صاحب مدال‌های جهانی و المپیک بشود.


یکی از جاهایی که تختی همیشه می‌رفت، گل‌فروشی رز نزدیک چهارراه تخت‌جمشید (طالقانی کنونی) بود. تختی گل‌های باغچه خانه‌اش را می‌چید و دسته می‌کرد و می‌برد گل‌فروشی که فروش برود اما هر بار که گذرش به آنجا می‌افتاد، مردم دور و برش را می‌گرفتند و با او گرم حرف‌زدن می‌شدند. تختی هم که می‌خواست مهربانی آنها را جبران کند از ۱۰ تا دسته گلش، یک دسته هم به گل‌فروشی نمی‌رسید.


تختی با ماشین بنز سفیدی که داشت می‌رفت گل‌فروشی. می‌گویند بچه‌مدرسه‌ای‌ها می‌آمدند تکیه می‌زدند به ماشین و کنار او عکس یادگاری می‌گرفتند. گل‌فروش حرص و جوش می‌خورد و از تختی می‌خواست که خودش را از بچه‌ها و مردم پنهان کند. تختی گوش نمی‌کرد و می‌گفت: «مردم برای دیدن من آمده‌اند؛ چرا باید خودم را پنهان کنم؟»


غلامرضا تختی از سال ۱۳۴۲ بارها به ساواک احضار شد. اطرافیان شاه با ناکامی از نزدیک‌کردن او به دربار و حکومت، فشارها را بر تختی افزایش دادند. حتی در مواردی تختی از ورود به ورزشگاه‌ها منع می‌شد. تختی پرافتخار پس از دوری دوساله از رقابت‌های ورزشی برای چهارمین بار در بازی‌های المپیک شرکت کرد و برای نخستین بار در این بازی‌ها مدالی کسب نکرد. تختی در سال ۱۳۴۵ هم در بازی‌های جهانی «تولیدو» شرکت کرد و بار دیگر دست خالی به ایران بازگشت.


او در ۱۷ دی‌ماه ۱۳۴۶ وقتی ۳۷ سال سن داشت در اتاقش در هتل آتلانتیک تهران از دنیا رفت. مرگ او پر از ابهام است.


به گفته «پرویز عرب» از دوستان تختی در گفت‌وگوی تفصیلی با ایسنا، وی خودکشی کرده‌است: «قرص آسپرین و تریاک را با هم مخلوط کرده بود و پس از ریختن در لیوان آب، آن را خورده بود. فجوری، رئیس پزشک قانونی وقت پس از معاینه تختی گفته بود بازوی راست تختی کبود بوده که دلیل آن هم این بود که او هنگام جان دادن با دندان بازوی خود را گاز گرفته بود.»


پس از درگذشت تختی، جبهه ملی در بیانیه‌ای مرگ وی را خودکشی اعلام کرد.


کیهان هم تیتر زد: «دل شیر، خون شده بود»


او چگونه «بر فراز آسمان‌ها» رفت؟


واروژ هاخباندیان که با نام هنری واروژان شناخته می‌شود، از بنیان‌گذاران موسیقی پاپ ایران است. در دهه پنجاه ذائقه موسیقی جامعه کم‌کم به موسیقی پاپ گرایش پیدا می‌کرد و واروژان در این حوزه به فردی محبوب تبدیل شد. او در سال ۱۳۴۷ برای بار اول برای فیلم «جهنم سفید» به کارگردانی ساموئل خاچیکیان موسیقی نوشت. واروژان به ساخت موسیقی فیلم علاقه‌مند شد و این امر موجب شد که این کار را به صورت حرفه‌ای ادامه دهد. ساخت موسیقی فیلم «حسن کچل» ساخته علی حاتمی که به عنوان اولین اثر موزیکال سینمای ایران شناخته شده نیز از کارهای واروژان است.


واروژان توانست ترانه‌های خاطره‌سازی خلق کند که در حافظه مردم ماندگار شد. او از عکس و فیلم بیزار بود و حتی کمتر حاضر به مصاحبه می‌شد. در عمر هنری خود برای ۲۵ فیلم موسیقی ساخت و همچنین برای دو مجموعه تلویزیونی نیز موسیقی نوشت. آخرین اثر واروژان در آهنگسازی، ساخت ترانه‌ای با نام «اجازه» بود که مرگ، اجازه ساخت به این هنرمند جوان را نداد. واروژان ۴۰ ساله که از بیماری قلبی رنج می‌برد، هنگام ساخت موسیقی «بر فراز آسمان‌ها» اثر محمدعلی فردین سکته کرد و در بیمارستان جم درگذشت.


شریعتی؛ زندان و رهایی


هر چه بیشتر می‌نوشت و بیشتر می‌گفت اقبال مردم و جامعه به او بیشتر می‌شد و در عوض دشمنان دین و ملت را به هراس می‌انداخت. به همین دلیل به کار استادی و آموزشی‌اش در دانشگاه مشهد پایان دادند و به عنوان عنصر نامطلوب از تدریس او جلوگیری کردند.


علی شریعتی یکی دیگر از مشاهیری است که در اوج مُرد. او ۴۴ سال زندگی کرد و علاوه بر شهرت زیادش در راستای سهم‌داشتن در انقلاب ایران به دلیل کارنامه فعالیت‌هایش برای احیای مذهب و سنت در جامعه و بیدارگری درباره سلطنت وقت نیز شهرت داشته‌ است. از زمان انقلاب تاکنون یادبودهای زیادی به یاد او برگزار و اجرا کرده‌اند و از آن زمان نقدها و تجلیل‌های زیادی پیرامون آثار، آرا و تأثیراتی که او بر چند دهه معاصر ایران گذاشته وجود دارد.


علی شریعتی در سال ۱۳۳۷ پس از دریافت لیسانس در رشته ادبیات فارسی چون شاگرد اول رشته شده بود، برای ادامه تحصیل به فرانسه فرستاده شد. او جزء معدود دانشجویانی بود که بجا و بموقع برای ادامه تحصیل و برخورداری از امکانات وسیع علمی روانه غرب شدند. شریعتی پس از بازگشت به ایران مستقیماً به زندان رفت و بعد از چند ماه به خراسان زادگاه خویش رفت و به دانشگاه مشهد پیوست و شوق و شوری ناگفتنی در بین دانشجویان بوجود آورد.


در برهه‌ای بعد از ادامه سخنرانی‌های دکتر علی شریعتی در حسینیه ارشاد ممانعت به عمل آوردند و کمی بعد حسینیه ارشاد را تعطیل کردند تا دیگر مردم امیدی به شنیدن سخنان دکتر شریعتی نداشته باشند.


شریعتی که دور از مردم بودن و در خاموشی به سر بردن برایش زجری بزرگ بود، با تمام این ناراحتی‌ها ساخت و خود را با نوشتن هر چه بیشتر مشغول کرد ولی بداندیشان ودشمنان سرانجام در مهرماه سال ۱۳۵۳ او را به زندان انداختند و مدت ۱۸ ماه او را در سلولی کم‌نور و تنها قرار دادند.


سرانجام در ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ دکتر شریعتی در سن ۴۴ سالگی به طرز مرموزی دیده از جهان فرو بست و چراغ زندگی پربارش در زمانی که می‌رفت تا از آن پس در اوج پختگی و توانایی فکری و عملی سالیان دراز به خلق آثار شگرف بپردازد و به ملت و سرزمین و فرهنگ خویش صادقانه خدمت کند، خاموش شد و یاران وفادارش را در غم از دست دادن عزیزی چون او سوگوار ساخت.


مرگ، پایان کبوتر نیست


در هشت سالگی برای خود رویاپردازی می‌کرد و شب‌ها خواب می‌دید که به دور دنیا سفر خواهد کرد.


مریم میرزاخانی اولین دختری بود که به تیم المپیاد ریاضی ایران راه یافت و همچنین اولین دختری بود که در المپیاد ریاضی ایران طلا گرفت و اولین فردی بود که در آزمون المپیاد ریاضی نمره کامل گرفت. میرزاخانی دوره کارشناسی را در دانشگاه صنعتی شریف طی کرد. در این دوره، میرزاخانی اثبات ساده‌ای برای قضیه شُر یافت که در ماه‌نامه انجمن ریاضی آمریکا چاپ شد.


مریم سپس به دانشگاه هاروارد رفت و آنجا بر سر کلاس‌های کورتیس مک‌مولن (از برندگان جایزه فیلدز) حاضر شد. میرزاخانی با عنوان استادیار در دانشگاه پرینستون به تدریس مشغول شد. یک سال بعد در سال ۲۰۰۵ نشریه پاپیولار ساینس آمریکا او را به عنوان یکی از ۱۰ ذهنِ جوان جهان برگزید. میرزاخانی تا سال ۲۰۰۸ در پرینستون ماند و در این مدت به درجه استاد تمامی ارتقا یافت. سپس به استنفورد رفت و از اول سپتامبر ۲۰۰۸ در ۳۱ سالگی به عنوان استاد تمام در این دانشگاه به کار مشغول شد.


او به همراه ۹ محقق برجسته دیگر در چهارمین نشست ۱۰ استعداد درخشان نشریه پاپیولار ساینس در آمریکا مورد تقدیر قرار گرفت. به نوشته یواس‌ای تودی این فهرست ۱۰ نفره، شامل محققان و نخبگان جوانی است که در حوزه‌های ابتکاری مشغول به فعالیت هستند و با این حال معمولاً از چشم عموم پنهان مانده‌اند.


میرزاخانی در سال ۱۹۹۹ میلادی موفق شد راه‌حلی برای یک مشکل ریاضی پیدا کند. ریاضیدانان مدت‌های طولانی است که به دنبال یافتن راه عملی برای محاسبه حجم رمزهای جایگزین فرم‌های هندسی هذلولوی بوده‌اند و در این میان مریم میرزاخانی جوان در دانشگاه پرینستون نشان داد که با استفاده از ریاضیات شاید بتوان بهترین راه را به سوی دست یافتن به راه‌حلی روشن در اختیار داشت: «محاسبه عمق حلقه‌های ترسیم‌شده بر روی سطوح هذلولوی.»


او در سال ۲۰۱۴ برنده مدال فیلدز شد که بالاترین نشان علمی رشته ریاضیات است و هر چهار سال یک‌بار به دانشمندان برگزیده زیر ۴۰ سال اهدا می‌شود و از آن به نوبل ریاضیات نیز تعبیر می‌شود. وی نخستین زن و نخستین ایرانی بود که موفق به دریافت این جایزه گشت.


در تیر ۱۳۹۶ اعلام شد میرزاخانی به دلیل ابتلاء به سرطان در بیمارستانی در آمریکا بستری شده‌ است. میرزاخانی از چهار سال پیش‌تر به سرطان پستان مبتلا بوده و این سرطان به مغز استخوان وی سرایت کرده بود. پدر و مادر وی برای مراقبت از او به آمریکا رفتند. وی در ۲۳ تیر ۱۳۹۶ در ۴۰ سالگی در بیمارستانی در کالیفرنیا درگذشت.


منبع: ایسنا


انتهای پیام/4028/


انتهای پیام/

ارسال نظر