احمدینژاد میگفت بروید توی کوچهها بگردید تا امام زمان را پیدا کنید/ برخی میخواستند او را نایب پنجم امام زمان معرفی کنند
به گزارش آنا، رسول جعفریان در ستون وبلاگ خبر آنلاین نوشت:
مقدمه
نخستین بار در سال 59 در دفتر حزب جمهوری اسلامی در قم، کلاسهای عقیدتی و نقد مارکسیسم گذاشتند. استاد آن کلاس دکتر احمد احمدی شاگرد بیست ساله علامه طباطبائی بود. بنده در آن کلاسها شرکت کردم. هدف از برگزاری این کلاسها آن بود تا خود را تقویت کنیم و برابر انتقاداتی که آن زمان مارکسیستها نسبت به دین داشتند، پاسخی داشته باشیم. پس از آن به موسسه در راه حق آمدیم. یک سال درسی تمام 1360 ـ 1361 هفته ای سه روز، آقای دکتر احمدی فلسفه غرب را به ما تدریس می کرد، اما بنده بیش از درس، تحت تاثیر شخصیت وی بودم. زمانی که با حکم امام به شورای انقلاب فرهنگی آمدند، و بنده هم تدریس معارف را در دانشگاه تهران شروع کردم، هفته ای یک روز به محل دفتر ایشان می رفتم. آن زمان اتاق ایشان و دکتر سروش و دکتر داوری کنار هم بود. معمولا نماز ظهر و عصر را با ایشان می خواندم، ناهار را در خدمتشان می ماندم و به کلاس درس که دانشگاه هنر و تهران بود بر می گشتم. نخستین جلسات مربوط به تهیه متن برای درس ریشه های انقلاب را هم در آن جا شرکت کردم که شماری از اساتید بودند و ایشان از سر لطف بنده را هم دعوت کردند. در باره درس تاریخ اسلام هم گه گاه گفتگوهایی می شد. بعدها البته به دلیل ورود بیشتر بنده به تاریخ و جدا شدن از فلسفه، این ارتباط کمتر شد، اما درس و کلاس و روحیه و بیان و لطف آقای احمدی را هیچگاه فراموش نمی کنم.
تلاش بی وقفه وخالصانه آقای احمدی را در شورای انقلاب فرهنگی، تأسیس سمت و ریاست آن تاکنون، هیچ کس نمی تواند فراموش کند. خدای عمر ایشان را دراز گرداناد تا بیش از پیش بتواند در عرصه فرهنگ به این کشور خدمت کند.
.... این بود تا این روزها شاهد مصاحبه دلنشین ایشان با روزنامه جمهوری اسلامی بودم. مصاحبه ای که بسیار عالی و ارزشمند بود، حاوی نکات بس مهم. تنها به دو بخش آن که فعلا برای بنده اهمیت دارد می پردازم.
علامه طباطبائی و انتقاد از غرب
آقای احمدی گویند: سال 1356 که آقای طباطبایی به خاطر بیماری پارکینسون آمدند که بروند انگلیس برای مداوا، مرحوم شهید قدوسی به من تکلیف کرد که همراه آقای طباطبایی بروم انگلیس. بنده 15 روزی در لندن خدمت ایشان بودم. بعد از 15 روز من آمدم و آقای مطهری به جای بنده، همراه آقای طباطبایی ماندند. یک ماه هم آقای مطهری ماندند. آقای طباطبایی به حق انسان کامل و وارستهای بود. و من همین آلان هم با او زندگی میکنم. با طباطبایی زندگی میکنم. رفتار، گفتار، حرکات، لهجه ترکی ایشان و... اینها همه در ذهن من آنچنان نقش بسته که خیلیجاها او را در کنار خود میبینم. من سالهاست که در دانشگاه رفت و آمد دارم. از دانشگاه دکترا گرفتهام، استاد شدهام. آن نقش مرحوم طباطبایی در وجود من آن چنان تاثیر داشت که من نمیگویم، هیچ تحت تاثیر قرار نگرفتهام، ولی همچنان در ذهنم و خاطرهام بوده و هست که این زرق و برقها و این محیطها نمیتواند تاثیری در من بگذارد. خیلی در من تاثیر گذاشت.
عصر روز یکشنبهای بود که قرار بود من فردایش بیایم ایران و آقای مطهری به جای من میماند. ما رفتیم بیرون برای قدمزدن. کلید اتاق هتل ماند توی اتاق. آن زمانها، هتلداران کلید یدکی نداشتند. موقع برگشتن ما به مشکل خوردیم. دیدیم کلید مانده توی اتاق. من رفتم سراغ مسئول اطلاعات هتل. گفت: باید بروید سراغ پلیس. من رفتم به پلیس اطلاع دادم. گفت: برو من میآیم. پرسیدم: کی؟ گفت: 15 دقیقه دیگر. 15 دقیقه دیگر آمدند. دو تا پلیس آمدند. خیلی به آقای طباطبایی احترام کردند. گفتند: دو راه دارد. یا تا فردا صبر کنید تا کلیدساز بیاید و یا اجازه دهید در را بشکنیم و زبانه را در بیاوریم و شما هم خسارت بدهید. من به آقای طباطبایی گفتم چه کنیم؟ گفت: ما هرجا برویم بیشتر از خسارت خرجمان میشود. در را بشکنند. در را شکستند و 17 پوند هم ما خسارت دادیم. موقع رفتن، پلیس خیلی به آقای طباطبایی احترام گذاشت. همان جا من به ایشان گفتم: حاج آقا شما در نوشتههایتان خیلی به اروپا تاختهاید. اگر قبلا آمده بودید و نظم و انضباط اینجا را دیده بودید، آیا اینقدر به اینها میتاختید. فرمود: نه. توجه میکنید. فرمود: نه. یعنی یک انصافی در این مرد عالی مقام بود و آنچه را که حق میدید، آن را درست میانگاشت و آنچه را که نادرست میدید، طرد میکرد. یک بار یادم هست، باز فرمود: اگر کسی بخواهد اسلام را در اروپا، در مغرب زمین معرفی کند، باید از طریق عرفان وارد شود، نه از طریق فقه. عرفان فراتر و جذابتر و ریشهدارتر از فقه است. فقه حق است. جای تردید نیست. آقای طباطبایی مثل ما با فقه زندگی میکرد. ولی معقتد بود که برای کسی که به نماز و طهارت و... اعتقادی ندارد، به زحمت میتوان به او اسلام را از طریق فقه معرفی کرد. با عرفان در وهله اول میشود طرف را جذب کرد.
مهدویت و کسانی که این چند سال به جان مملکت افتادند!
پرسشگر روزنامه جمهوری اسلامی می پرسد:
نگاه علامه طباطبایی به مهدویت چه بود؟ وقتی شما از علامه طباطبایی درباره فلسفه مارکس و هگل وکانت و «اگزیستانسیالیسم» میپرسیدند، به شما نمیگفتند امام زمان(عج) میآیند و جواب همه این شبهات را میدهند؟ شما دعا کنید امام زمان(ع) بیایند و جواب این شبهات را بدهند و فلسفه اسلامی را در زمین جاری کنند؟
احمدی: نه خیر،آقا این چه حرفهایی است میزنند...
پرسشگر: خوب، الان رسماً این حرفها گفته میشود. خیلیها که مسئول رده بالا هم بودند و هستند از این حرفها میزنند.
احمدی: امام خمینی یک بار فرمودند که این انجمن حجتیهایها میگویند گناه بکنید تا امام زمان(عج) زودتر ظهور کنند.
پرسشگر: الان افرادی فراتر از انجمن حجتیه، این حرفها را میزنند.
احمدی: عوام هستند. عوام... من را عصبانی نکنید. خاطرات تلخ گذشته را به یاد من نیاورید. اینها بلایی بودند که به جان این انقلاب و کشور افتادند. آدم بیسواد، عوام، مدعی از این حرفها میزند. بعضیها میخواستند همین آدم را بعد از نواب اربعه، به عنوان نایب پنجمی معرفی کنند. این آقای احمدینژاد در آخرین جلسههای دوره دوم ریاست جمهوریاش در جلسه شورای عالی انقلاب فرهنگی، این آدم میگفت که بروید توی این کوچهها بگردید تا امام زمان را پیدا کنید. جلسهای که دو ساعت، دو ساعت و نیم بیشتر نبود و ما باید به مسائل مهم فرهنگی کشور میپرداختیم به ما میگفت بروید در کوچهها بگردید و امام زمان را پیدا کنید.
پرسشگر: این حرفها ضبط شده است؟
احمدی: نمیدانم. شاید دست آقای مخبر باشد. مخبر دزفولی. دبیر شورا است... آخرین جلسهاش این بود. به ما میگفت زیارت جامعه کبیره را بیاورید در شورا، روی جمله به جملهاش بحث بکنیم. بگذریم دیگه... مرا خسته نکنید. اینها کی هستند که بتوانند در باب امام زمان حرف بزنند. امام خمینی همان وقتها در جواب این افراد فرمودند: آمدیم امام زمان (عج) هزار سال دیگر ظهور نکرد.ما باید بگذاریم احکام اسلام روی زمین بماند؟ ما وظیفهمان چیست. ما وظیفه داریم احکام اسلام را اجرا کنیم. اسلام را نمیتوان گذاشت غریب بماند. مهدویت یک امر حق است. اما تعریف آن این تعاریفی نیست که امثال آقای احمدینژاد مطرح میکنند. مرحوم علامه طباطبایی هیچ وقت این عوام بازیها را نداشت. مثل همه علما در عین حال که نسبت به حضرت حجت (سلامالله علیه) بیشترین احترام را میگذاشت، امیدوار بود. امید به جامعه نمونه حضرت مهدی(عج) داشت. من درست یادم هست پنجاه سال پیش هم برخی عوام و برخی شیادها این حرفها را میزدند که بیائید دعا کنید تا امام زمان (عج) بیاید و کارها را درست کند. اینها حرفهای آدمهای نادان است.
متن کامل مصاحبه را در سایت شمیم مهر ملاحظه فرمایید.
انتهای پیام/