صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۰۱:۴۹ - ۱۱ مرداد ۱۳۹۷
مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر کرد؛

روایتی از فاجعه خونین حج در سال 1366/ گلوله‌باران حجاج ایرانی توسط هلی‌کوپترهای سعودی

سید حسین رضوی کشمیری می‌گوید:‌ همه جا داد، فریاد، خون، زخمی و مجروح بود. غوغایی به پا شد. برای فرار کردن هم راه نبود. قیامتی شده بود. من با سختی خودم را زیر پل «حجون» رساندم. از آن‌جا با چشم خود دیدم که هلی‌کوپترها آمدند و گشت می‌زدند، از هلی‌کوپتر هم گلوله‌باران و تیرباران شروع کردند. گفتم: دیگر تمام شد. حدود چهار الی پنج ساعت در محاصره بودیم و نتوانستیم فرار کنیم.
کد خبر : 300560

به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری آنا، کشتار حجاج ایرانی در مراسم حج سال 1366 توسط نیروهای رژیم آل‌سعود از هولناکترین جنایت‌ها علیه حجاج بیت‌الله الحرام بود که در تاریخ بی‌سابقه است. عمق این فاجعه را می‌توان در خاطرات شاهدان عینی مشاهده کرد.


سید حسین رضوی کشمیری که از مترجمان حاضر در بعثه امام خمینی و شاهد عینی فاجعه خونبار حج سال 1366 در مکه بوده است درباره این جنایت آل‌سعود در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده می‌گوید: ششم ذی‌الحجه، طبق برنامه راهپیمایی از میدان «معابده» به طرف حرم شروع شد. شعار، همان شعارها بود که با وزارت کشور و مسئولان وزارت کشور عربستان هماهنگ شده بود. غیر از آن هیچ شعاری داده نمی‌شد.


برنامه‌های منظمی داشتیم که پیش می‌رفت. در آن تظاهرات من تقریبا در خط مقدم بودم. به مسجد «جن» رسیدیم. قرار بود ۲۰- ۲۵ متر بعد از مسجد، تظاهرات و راهپیمایی تمام شود. خاتمه راهپیمایی لحظه اذان عصر بود. همان جا قرار بود ما «الله اکبر» بگوییم، نماز بخوانیم و تمام پرچم‌ها و پلاکاردها را جمع کنیم، اما دقیقا زیر پل مسجد جن بودیم که دیدم صداهای عجیب و غریب و داد و فریاد به گوشم می‌رسد. نگاه کردم، دیدم از ساختمان پارکینگ پنج طبقه‌ای در سمت چپ باران سنگ می‌بارد. یعنی آن‌جا سنگ و چوب و سیلندرهای گاز را با چشم خودم دیدم که آن‌ها می‌انداختند. ما غافلگیر شدیم. واقعا از آن برنامه هیچ اطلاع قبلی نداشتیم. جلوی این راهپیمایی معلولان جنگی بر روی ویلچر بودند. پشت سر آنان خانم‌ها بودند. شما دیدید اغلب شهدایمان در آن‌جا خانم‌ها بودند.


گلوله‌باران حجاج توسط هلی‌کوپترهای سعودی


همه جا داد، فریاد، خون، زخمی و مجروح بود. غوغایی به پا شد. برای فرار کردن هم راه نبود. قیامتی شده بود. من با سختی خودم را زیر پل «حجون» رساندم. از آن‌جا با چشم خود دیدم که هلی‌کوپترها آمدند و گشت می‌زدند، از هلی‌کوپتر هم گلوله‌باران و تیرباران شروع کردند. گفتم: دیگر تمام شد. حدود چهار الی پنج ساعت در محاصره بودیم و نتوانستیم فرار کنیم.


جایی رسیدم که یک ساختمان و پل و میدان «معابده» بود. آن‌ها از چهار طرف تیراندازی می‌کردند. من فقط بعضی از زخمی‌ها را می‌دیدم که برادران آن‌ها را بر می‌داشتند.


جلوتر رفتیم و به میدان «معابده» رسیدیم. از آن‌جا هم هیچ راه فراری نبود. اگر می‌رفتیم، می‌زدند. بهتر بود همان جا بمانیم.


حمایت حجاج فلسطینی‌ از حجاج ایرانی


بعد از مدتی، دیدم ساختمان بزرگی سمت چپ است. در آن ساختمان فلسطینی‌ها بودند.آن‌ها به غیرتشان بر خورد و درهای ساختمان را باز کردند و ما به داخل ساختمان رفتیم، به محض ورودمان به ساختمان، برق قطع شد، تابستان بود و قطع برق یعنی مرگ. آن‌جا از گرما خفه شدیم.


دیدم از پشت آن ساختمان دری است. از آن‌جا بیرون رفتم و فرار کردم. جلوتر دیدم چند ایرانی داشتند می‌رفتند. چند نفر آمدند که چوب داشتند. آن‌ها را زدند که همان جا افتادند. من درون کوچه‌ای رفتم و فرار کردم. در کوچه‌ای دیدم دو نفر که من می‌شناختم و در بعثه مهمان ما بودند – یکی«مشاهد حسین» از پاکستان، خبرنگار بین المللی و دیگری «عمر حیات»، از هندوستان او نیز خبرنگار و روزنامه نگار بود - در گوشه ای نفس نفس می زدند. وحشت کرده بودند. تا مرا دیدند، کمی راحت شدند. به آن‌ها گفتم: شما چه کار دارید؟ گفتند: «راه فرار نیست، ما چه کنیم؟» به آن‌ها گفتم: نگران نباشید! در همان میدان «معاوده» چند قدم آن طرف‌تر، بعثه امام ساختمانی را برای طلاب هندی و پاکستانی، که خودشان یا به نیابت برای حج می‌آمدند، گرفته است که آن‌ها را آن‌جا اسکان داده‌اند و همچنین به آن‌ها مساعدت مالی نیز می‌کنند.


گفتم: برویم، این‌جا خطرناک است. به آن ساختمانی که طلاب هندی و پاکستانی هستند برویم و آن‌جا پناهنده شویم، ببینیم که بعد چه می‌شود.


به بعثه رفتن اصلا ممکن نبود. همه راه‌ها را بسته بودند. آهسته آهسته به داخل آن ساختمان رفتیم. برق را قطع کرده بودند. رفتیم که به ساختمان وارد شویم. خدا شاهد است الان جلوی چشمم می‌آید؛ دیدیم طبقه همکف و راهرو پر از زخمی و جسد است. حتی روی پله‌ها زخمی افتاده بود. بچه‌ها همه مجروحان را آن‌جا جمع کرده بودند.


فضای امنیتی حاکم بر مکه پس از فاجعه


بعد، ساعت حدود یک ربع به نه شب «مشاهد حسین» و «عمر حیات» که خیلی اضطراب داشتند گفتند: ما دوباره برویم بیرون، ببینیم آن‌جا اوضاع چگونه است. به من پیشنهاد کردند که این‌جا ماندن فایده‌ای ندارد. ما می‌خواهیم ببینیم آن‌جا چه گذشته است. ما خبر نداریم که چه کسی کشته شده است. خیلی اصرار کردند. من هم اول کمی وحشت کردم. بعد دیدم که آن‌ها راست می‌گویند؛ لذا گفتم: باشد، من هم می‌آیم.


من به آقای مشاهد حسین گفتم: باید احتیاط کنیم، بعد بیرون برویم. ما باید اردو صحبت نکنیم، چون که زبان اردو با فارسی مشابه است. اگر آن‌ها بفهمند که ما فارسی صحبت می‌کنیم، ما را می‌گیرند. باید انگلیسی صحبت کنیم و بیرون برویم، ببینیم اوضاع چگونه است.


شروع کردیم با هم انگلیسی صحبت کردن و بیرون رفتیم. وقتی که به میدان «معابده» رسیدیم، دیدیم که میدان پر از زیورآلات خانم‌ها، کفش، چادر، موهای ریخته و اثاثیه بود. بعد دیدیم که فقط آمبولانس‌ها با مجروحان و جسدها از آنجا رد می‌شوند. من به آقای مشاهد حسین و عمر حیات گفتم: نیروهای انتظامی عربستان نمی‌گذارند که طرف میدان برویم؛ اما با ما کاری نداشتند. من به آن‌ها گفتم کنار «جنت المعلی» برویم. به طرف حرم رفتیم. می‌خواستیم تا حرم برویم و ببینیم در حرم چه خبر است. جلو رفتیم. دیدیم بعد از پل «حجون» نیروهای انتظامی بیشتر هستند. به هر صورت خود را به مسجد «جن» رساندیم. آن‌جا جلوگیری کردند و نگذاشتند جلوتر برویم. آن‌جا جلوی خیابان نیروهای انتظامی صف بسته بودند و نمی‌گذاشتند که کسی جلو برود.


تمام خیابان پر از جسد بود. مشاهدحسین و عمر حیات هم همه این صحنه‌ها را دیدند. روی آن‌ها چادر کشیده بودند و می‌آمدند با آمبولانس یکی یکی می‌بردند؛ حال به بیمارستان می‌بردند یا جای دیگر، نمی‌دانم. ما این‌ها را با چشم خود دیدیم. هیچ راهی نبود. ناچار بودیم برگردیم.


هنگامی که بر می‌گشتیم، کامیونی آن‌جا بود. نزدیک کامیون جوانی را دیدیم. هوا تاریک و ساعت حدود ده و نیم بود. دیدیم جوانی که نمی‌دانیم کجایی بود و می‌گفتند ایرانی است، مجروح شده است. آن جوان را دو نفر بلند کردند و به داخل کامیون انداختند. ما وحشت کردیم. گفتیم: این‌ها تصمیم گرفته‌اند که هر کسی جلویشان می‌آید بکشند.


کم‌کم به بعثه رسیدیم. در بعثه نیروهای انتظامی بودند، اما جلوی ما را نگرفتند. دیدیم آن‌جا هم ماتم سرا و قیامت بود. هیچ کس از دیگری خبری نداشت. خیلی‌ها گم شده بودند. ما آن شب را در میدان «معابده» و بعثه امام مانند شام غریبان گذراندیم. شب، بچه‌ها تلاش کردند که تماس بگیرند، ببینند خبر پخش شده است یا نه. بیرون رفتیم. خواستم به ایران زنگ بزنم، اما تلفن ها و ارتباط ها را قطع کرده بودند. آن شب گذشت و آقای مشاهدحسین و عمر حیات، که هر دو خبرنگار بودند، در بعثه مشاهدات عینی‌شان را که در نزدیکی مسجد «جن» و جسدها و مجروحان و آن ظلم و تعدی نیروهای انتظامی عربستان بود یادداشت کردند و نوشتند و بعد از آن شب، ما برای انجام دادن حج رفتیم.


تبلیغات سوء رژیم سعودی علیه حجاج ایرانی


صبح روز بعد، یعنی هفتم ذی الحجه، وقتی برای نماز صبح به حرم رفتم، در دو طرف بازار ابوسفیان، به زبان‌های انگلیسی، اردو و دیگر زبان‌ها روزنامه هایی گذاشته بودند تا مردم بیایند و خودشان آن‌ها را بردارند. من یک روزنامه اردو زبان به نام «عکاظ» را برداشتم. دیدم در تیتر اول آن نوشته بودند: «ایرانی‌ها دیروز برنامه داشتند که خانه کعبه و مسجدالحرام را تسخیر کنند و امام کعبه را به قتل برسانند و از بلندگوی مسجد الحرام اعلام کنند که از امروز به بعد مسلمانان باید به طرف قم نماز بخوانند.» این اولین تبلیغ سوء علیه راهپیمایی برائت از مشرکین بود که من از آن تعجب کردم.


دلیل کشتار حجاج ایرانی چه بود؟


ما به عرفات و منا رفتیم. روز یازدهم ذی‌الحجه بعد از بیتوته نصف شب، برای انجام اعمال به مکه رفتم. قبل از اذان صبح، اعمال را انجام دادم. آن روز مسجد الحرام خلوت بود؛ یعنی به قدری خلوت بود که من در نزدیک ترین صف؛ یعنی تقریبا صف اول دور خانه کعبه و نزدیک به حجرالاسود، بودم تا نماز شروع شود. نگاهی به صف بعد از خودم کردم. دیدم یکی از حجاج کشمیری نشسته بود. من با لباس عربی بودم و کسی نمی‌فهمید که کشمیری هستم یا نه. بلند شدم و در کنار حاجی کشمیری نشستم. وقتی با او به زبان کشمیری حال و احوال کردم، خیلی خوشحال شد. دیدم او کشاورزی بی‌سواد است. او فکر کرد که من کارمند هستم و در عربستان زندگی می‌کنم. گفت: «شما از چه زمانی این‌جا هستید؟» گفتم: من برای حج آمده‌ام، اما نگفتم از کجا آمده‌ام.


از او سؤال کردم:«شما خبر دارید که چند روز قبل در مکه چه گذشته است؟» گفت : «از چه لحاظ؟» گفتم: «درباره درگیری اخیر»، گفت: «شنیدم ایرانی‌ها را کشته‌اند». این جمله ساده و بدون تمهید او بود. گفتم: «چرا آن‌ها را کشتند؟» گفت: « این‌ها علیه فهد - پادشاه عربستان - شعار می‌دادند. برای همین، این‌ها را کشتند». من از او سؤال کردم: شما خودتان آن‌جا بودید و این شعارها را خودتان شنیدید یا کسی به شما گفت؟» جواب داد: «خودم آن‌جا بودم». پرسیدم: «ایرانی‌ها چه می‌گفتند؟» گفت: «الموت لآمریکا» می‌گفتند. گفتم: «تو که گفتی علیه فهد شعار می‌دادند، الآن می‌گویی علیه آمریکا شعار می‌دادند». گفت: «چقدر ساده هستی، آمریکا همان فهد است.»


وقتی من دیدم یک حاجی ساده و بی‌سواد عقلش به این رسیده است که معنای «الموت لآمریکا» با «الموت لفهد» مساوی است و او دقیقا فهمیده است، با خود گفتم: «برای همین آن‌ها حاجیان را کشتند.»


جمع‌آوری اسناد و مدارک فاجعه توسط مأموران سعودی


در آن حادثه ظالم‌ها علاوه بر اینکه بیش از چهارصد زن و مرد ما را شهید کردند، تمامی دوربین‌های عکاسی و فیلمبرداری را جمع کردند و شکستند. آن‌ها نوارها را پاک کردند و مدرکی باقی نگذاشتند. چون از طرف بعثه، واحد سمعی و بصری فیلمبرداری می‌کرد.


آن شبی که این مراسم برگزار شد، قسمت‌هایی از فیلم‌ها را نشان دادند که کافی نبود. ما حس کردیم که مدرکی نداریم. وقتی که آن فیلم مختصر و چند دقیقه‌ای را نشان دادند، آقای مشاهدحسین و عمر حیات به من گفتند: «آقای رضوی! اگر ما آن شب نمی‌رفتیم و با چشم خود نمی‌دیدیم، هیچ مدرکی نداشتیم. این فیلمی که اینجا نشان داده شد ناکافی است، اما آنچه ما دیدیم برای ما کفایت می‌کند.»


انتهای پیام/4034


انتهای پیام/

ارسال نظر