صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۹:۲۷ - ۲۳ خرداد ۱۳۹۷

بر «فرمانده» در پادگان چه گذشت؟/ تجربه‌ای جدید در دل سیستان و بلوچستان

کارگردان مجموعه مسابقه «فرمانده» گفت: شرایط ساخت فرمانده، یک شرایط پادگانی بود، ما نزدیک به 50 روز در پادگانی در سیستان زندگی کردیم، جایی که طبیعتا اینترنت هم نداشتیم، اما باید اعتراف کنم که شرایط آب و هوایی واقعا خوب بود.
کد خبر : 286797

به گزارش گروه رسانه های دیگر آنا، مستند ـ مسابقه «فرمانده» از جمله معدود برنامه‌هایی است که در ژانر متفاوتی تولید شده و مشابه آن را کمتر در میان برنامه‌های تلویزیونی دیده‌ایم.


این مسابقه با تشکیل گروه‌هایی که از جوانان سراسر کشور انتخاب شده‌اند، تلاش دارد فضایی هیجان انگیز و ملتهب را برای هم شرکت کنندگان در مسابقه و هم مخاطبان رقم بزند و همین تفاوت منجر شده که این برنامه در 4 فصل تولید شود.


«فرمانده» علی‌رغم نامش، صرفاً یک برنامه نظامی نیست بلکه مستند مسابقه هیجانی است که در ژانر رئالیتی شو – به عنوان یک ژانر نوظهور در تلویزیون‌های جهان- تولید شده است.


همان طور که گفته شد «فرمانده» از لحاظ تیم کارگردانی نیز تجربه جدیدی در برنامه‌سازی محسوب می‌‏شود که به دلیل حضور همزمان 10 شرکت کننده و حجم بالای فیلم‌برداری، 3 کارگردان جوان آن را مدیریت می‌کنند.


یکی از این کارگردان‌ها «مهدی ماهان» است که گفت‌وگو با وی را در ادامه می‌خوانید:


-نکته مهم مستند - مسابقه فرمانده این است که باوجود فاصله خیلی زیاد فصل ها از یکدیگر و اینکه تولید هر سری از آن یکی دو سال کار می‌برد، اما تیم تولید مجموعه حفظ می‌شد و تقریبا شاکله اصلی تیم از فرمانده 2 به بعد تغییری نکرد، اگر هم تغییری در کار بوده، کلیت این برنامه به سیستمی تبدیل شده که فرد محور نیست. در هر سری این مسابقه کارگردان ها تقریبا تغییر کردند، در سری اول حامد شکیبا نیا و حسام اسلامی بودند که سری دو را هم همین دو نفر کارگردانی کردند، کارگردان سری سه مهدی جبین شناس بود و سری چهار هم من به کار اضافه شدم. ولی باید به این موضوع اشاره کنم که این کار بیشتر تهیه کننده محور است و مرکز اصلی آن نیز خود آقای افشار است. حسین افشار از آن دست تهیه کنندگانی است که سیستماتیک فکر میکند و اگر هم یک سری از افراد در کارش جابه جا شوند، اتفاق خاصی در کلیت آن نمی افتد. با این وجود کار به گونه ایست که آدم ها در آن مهم هستند، به این دلیل که هم اجرای آن سختی های خاص خودش را دارد و هم اینکه کاریست که نمونه آن تا پیش از این نبوده و در مدل ساخت خیلی متفاوت است. ساخت فرمانده شبیه به هیچ مدل کار دیگری نیست، نه شبیه مسابقه های تلویزیونی، نه شبیه کار نمایشی، و نه مستند، بلکه قواعد خاص خودش را دارد. به همین خاطر ایده آل این است که ترکیب تیم برنده دست نخورد، چون بچه ها به فضای به اندازه کافی آشنا هستند و این در همه حوزه ها، از مسائل فنی مثل صدا و صحنه و تصویر بگیرید تا حوزه ایده پردازی و سناریو وجود دارد.


-من در فرمانده 2 و 3 مسئول آیتم های ویژه کار بودم، یعنی کارگردان آن بخش ها بودم و در خود بخش مسابقه حضور نداشتم. ما در هر سری جدید مثل فرمانده 5 که پیش تولید آن به نوعی آغاز شده است، سعی می کنیم تا حد امکان تغییراتی که امکان اعمال دارد و به وحدت کار ضربه نمی زند را ارائه دهیم. به عنوان مثال اتفاق تلخی که بین فرمانده 3 و 4 افتاد و شهید شدن حاج محمد ناظری بود، اینکه چه کسی بعد از حاج محمد انتخاب شود چالشی بود که به انتخاب حاج صادق انجامید، این فرمانده با خود لوکیشن سیستان و بلوچستان را آورد و ما وقتی لوکیشن مان در جزیره فارور تغییر کرد و به جغرافیای سیستان و بلوچستان رفتیم، به دلیل اینکه این فصل تفاوت اساسی با قبل داشت، طبیعتا سناریوهایمان تغییر کرد، رویکردمان عوض شد و مسائل فنی نیز تحت تاثیر قرار گرفتند.


-منتقدان سینما، تلویزیون و به طور کلی رسانه اصطلاحی دارند میگویند: رأس سینما کارگردان است، رأس تئاتر بازیگر است و رأس یک کار تلویزیونی تهیه کننده است. یعنی اینجا مثل سینما نیست که صاحب کار کارگردان باشد و واقعیت این است. در تلویزیون ها مخصوصا تلویزیون هایی مثل ایران که با رسانه ای دولتی سروکار داریم، تفکر اصلی پشت کارها همواره باید حفظ شود. یک اتفاق دیگر که در فرمانده اضافه می شود و نقش تهیه کننده را خیلی پررنگ تر می کند، لجستیک سنگین و پشتیبانی ویژه ای بود که این کار احتیاج داشت. پشتیبانی لجستیکی این برنامه به قدری سخت است که یک آدم همه کاره با تمام روابطی که دارد باید پای کار حضور داشته باشد تا این اتفاق جلو برود. منظورم از لجستیک، همان اکسسواری است که در کار میبینید که گرد هم آوردن آنها به این سادگی نیست، استفاده از هلی کوپتر، تانک، زیردریایی، هواپیما و ناو جنگی چیزهایی است که یک آدم قدرتمند نیاز دارد.


-یک نکته که ما هنوز نتوانستیم آن را به صورت تئوری بین مخاطب عام تلویزیون جا بیاندازیم، تفاوت یک مسابقه تلویزیونی و یک رئالیتی شو است. حتی در جشنواره های تلویزیونی مثل همین «سین سیما» که برگزار شد، پروژه دیگر ما به اسم «ضد گلوله» با مسابقات تلویزیونی رقابت کرد، در صورتی که دو ژانر مختلف هند و هنوز خیلی ها این تفاوت ژانر را نمی دانند. چون رئالیتی شو در ایران نوپاست و بعد از آقای ابوطالب که با «سرزمین دانایی» این ژانر را شروع کرد، فرمانده جزء اولین رئالیتی شوهاست. مسابقه‌های تلویزیونی عموما استودیویی یا دارای فضای باز محدود هستند، که در آن یک، دو یا چند نفر (یا تیم) با هم مسابقه ای می دهند، مراحلی را طی می کنند و یک تیم یا شخص برنده میشود. در آن کارها، اصطلاح کارگردان را هم حتی درست به کار نمی برند و به آن کارگردان تلویزیونی می گویند. یعنی اگر هم کارگردان هنری در کار باشد، صرفا ممکن است ناظر طراح مسابقه باشد که به دیزاین کار نظارت دارد و با کمک یک کارگردان تلویزیونی که بحث دکوپاژ و... را انجام می دهد وارد کار می شود. ولی در رئالیتی شو ما با یک مقوله مهم و اساسی سروکار داریم که آن را از یک مسابقه یا برنامه معمولی جدا می کند و آن بخش رئالیتی و واقعیت ماجراست. آن بخش واقعیت را برای ما کاراکترهایمان می سازند، کاراکترهایی که همان شرکت کننده ها هستند. اصلی ترین و مهم ترین وظیفه کارگردان در رئالیتی شو، پیشبرد و ساخت درام است، اگر کار درام نداشته باشد، دیگر نمی توان به آن گفت رئالیتی شو. علاقه مندی اصلی خود من برای کارهایی مثل فرمانده یا ضد گلوله، نه هلی کوپتر و تانک و تیر و ترکش، بلکه آدم ها هستند. آدم ها، قصه آدم های واقعی که مدتی را با تو همراه می شوند و یک جورهایی هم بازیگر تو هستند هم نیستند!


-کار رئالیتی شو همین است، آدم ها خودشان هستند، آنها با شخصیت های خود در موقعیت هایی که ما برایشان میسازیم حضور پیدا می کنند. نتیجه کاراکتر واقعی آنها و موقعیت دراماتیکی که ما برایشان ساختیم، می شود کنشی که آن رئالیتی شو است، به گونه ای که نمیتوان گفت واقعی است یا ساختگی. در نگاه اول هرچه میبینید واقعی است چون آن کاراکتر واقعی است، و زمانی که فرمانده با او میگوی آرپی جی را بردار و بزن، ترس در چهره اش واقعی است. اما شلیک ها و انفجارها و اتفاقات در دنیای واقعی رخ نمیدهد، شما نمیبینید که یک دانش اموز هجده ساله دبیرستانی در تهران ارپی جی بزند! این ذات رئالیتی شو است.


-بحث فرم کار در رئالیتی شو خیلی مهم است، اما اصل کار نیست. خیلی ها فکر میکنند کار اول، اصلی و سخت کارگردان رسیدن به یک فرم است، این طبیعتا خیلی مهم و سخت است، ولی آن بخش اوپراتوری کارگردانی است و اصلا بحث هنری کار نیست. یکی دیگر از کارهای مهم کارگردان که خیلی ها از ان غافل می شوند، بحث انتخاب شرکت کنندگان است. گاهی پیش می آید در یک پروژه مخصوصا در رئالیتی شو، کاراکترها خیلی خوب هستند و عده ای میگویند این کاراکترها انقدر خوب بودند که خودشان همه چیز را پیش بردن و کارگردان کار خاصی نکرد. اما نکته انتخاب کاراکتر خیلی مهم است، ما در برنامه فرمانده حدود 20 هزار نفر ثبت نام داشتیم و انتخاب ده نفر از این میزان یک کار عجیب و غریب و بسیار مشکل است که کارگردان در آن سهم اساسی دارد. در ضد گلوله هم تجربه دقیق تر و بیشتری داشتیم و واقعا برای انتخاب این افراد سختی های فراوانی کشیدیم. در فرمانده این سخت تر هم بود چون کاراکترها باید حداقل هایی از قوای جسمی و استعداد را در مباحث رزمی و ورزشی می داشتند و در عین حال باید صد فاکتور دیگر را هم در نظر می گرفتیم، چون در رئالیتی شو اینکه کاراکتر برنامه بداخلاق است یا خوش اخلاق، پرحرف است یا کم حرف، درونگراست یا برونگرا به شدت اهمیت دارد، پس یک کارگردان برای انتخاب یک شرکت کننده به کاراکتر و شخصیت شرکت کننده توجه داشته باشد.


-این نکته را باید بدانید که حتی اگر همه چیز در بهترین شرایط عملی شود و کل اتفاقات سر جای خودشان رخ دهند، تنها شصت تا هفتاد درصد از آنچه که روی کاغذ به عنوان سناریو یک رئالیتی شو نوشته شده، اجرایی میشود. البته این در سبک رئالیتی شو اتفاق بدی نیست (برعکس آثار داستانی) و در این سبک هرچقدر اتفاقی که از قبل روی کاغذ نوشته شده بیشتر تغییر کند بهتر است. گاهی تغییر مسیری در کل ماجرا اتفاق می افتد و این تغییر به گونه ایست که کارگردان باید برای آن بداهه پردازی کند. این یکی از کارهای اصلی کارگردان است، مثلا در سناریویی نوشته شده دو نفر با دوچرخه مسیری را می روند تا از نقطه آ به نقطه ب برسند، اما در حین مسیر برخوری پیش می آید، یکی زمین میخورد و پایش آسیب می بیند. شما این را پیش بینی نکرده بودید و در متن تان هم نبود، اما اینکه از این اتفاق به نحو احسن استفاده کنید، برای آن بخشی را بداهه طراحی کنید و کاری کنید که به کلیت مسیر برنامه ضربه نزند وظیفه شماست. مثال های دیگری هم وجود دارد، مثل اینکه صبح روز فیلمبرداری هلی کوپتر نمی آید، یا یکی از کاراکترها در میانه کار قهر می کند و میرود! اتفاقی که در ضد گلوله هم رخ داد. اتفاقا آن قسمت چون روی قهر آن شخصیت فوکوس کردیم خیلی جذاب هم شد. به طور کلی این لحظاتی است که کارگردان با انها می تواند کار را جذاب کند. در مجموع باید گفت که کار کارگردانی رئالیتی شو در سه بخش انجام می شود، یکی درآوردن فرم به معنی کلی دکوپاژ و میزانسن، یکی بحث درام ماجرا و توجه به شخصیت ها و انتخاب و پیشبرد کنش دراماتیک آنها و سومی کنترل و مدیریت تغییراتی که در ذات رئالیتی شو رخ می دهد.


-من شخصا بیشتر از کارگردانی تدوین را تجربه کردم و می دانم تدوین کردن یک پروژه مثل فرمانده وحشتناک است. در حال حاضر دقیقا یک سال از پایان فیلمبرداری یازده قسمت فصل چهار گذشته، و الان بعد از یک سال هنوز قسمت ها به صورت میلیمتری به پخش می رسد، این نشان دهنده میزان سختی کار تدوین این قبیل پروژه هاست.


-ما یک بخشی در رئالیتی شو داریم به اسم حفاظت اطلاعات و روی این شعار خیلی کار کردیم. مثلا یکی از کارهای ما در فصل آخر فرمانده این بود که ده نفر نهایی ندانند که در سیستان و بلوچستان هستیم. انها در قسمت اول با هواپیما از چتر پایین می پرند در بیابانی که نمی دانند کجاست! ایده آل ما این است که شرکت کننده ها هیچ چیزی از مسابقه ندانند و سعی کنیم ری اکشنی واقعی از آنها بگیریم. البته گاهی پیش می آمد که اطلاعات لو می رفت و شرکت کننده ها راجع به جزئیات مراحل هم می دانستند، ما در آن مواقع باید کارهای کارآگاهی می کردیم تا بفهمیم این اطلاعات از کجا درز کرده! البته ما در مرحله نیمه نهایی ضد گلوله در این مرحله موفق بودیم، آنجا همه قرنطینه بودند و شرکت کننده ها ده روز موبایل نداشتند، در شروع قسمت اول هم آنها را با چشم بند بردیم و حدود دو ساعت چشم شان بسته بود تا به شروع عملیات رسیدیم، وقتی چشم شان را باز کردند، نمی دانستند کجا بودند و واقعا سورپرایز شدند.


-یک شب ما برای مهمانی به خانه یکی از رفقای فرمانده در یک روستا رفتیم. صاحبخانه ای که ما پیش شان رفتیم، پیرمردی بود که 44 بچه داشت! هفتاد و یک سالش بود و بچه آخرش شش ماه بود، سه نفر از بچه هایش نیز شهید شده بودند و مابقی مانده بود. من به پدر گفتم اسم هایشان را بلدی؟ ابتدا از جواب دادن طفره رفت و در آخر گفت از کجا بدانم؟ گفتم حداقل می دانی که چند نفرشان پسران چند نفر دختر؟ گفت چه سوال هایی می پرسی، بیایید شام بخوریم!


-شرایط ساخت فرمانده، یک شرایط پادگانی بود، ما نزدیک به 50 روز در پادگانی در سیستان زندگی کردیم، جایی که طبیعتا اینترنت هم نداشتیم، اما باید اعتراف کنم که شرایط آب و هوایی واقعا خوب بود. رسالتی که بعد از ساخت فصل چهار فرمانده خواستیم بر دوش بکشیم (و قبل از ساخت اصلا به آن فکر نکردیم) این بود که به مردم بفهمانیم تصویر ذهنی شما از سیستان و بلوچستان غلط است. شما همین الان بروید در تهران با بیست نفر مصاحبه کنید و بگویید اولین چیزی که بعد از شنیدن نام سیستان و بلوچستان به ذهن شما می رسد چیست؟ احتمالا کلماتی مثل بیابان، قاچاقچی، خاک و مواردی از این دست را می شنوید، درحالی که اینها با واقعیت خیلی فاصله دارد. من در بارها در سیستان و بلوچستان مخصوصا بلوچستان کار کردم، چند مستند در انجا ساختم و مناطق چابهار، ایرانشهر و... را از نزدیک دیدم. مردم آنجا اگر محروم هستند، محرومیت آنها چیزی عجیب و غریب تر از محرومان کرمان، ایلام، خوزستان، هرمزگان و آذربایجانات نیست. از نظر نا امنی هم طبق آمار جرم و جنایتی که در کل سیستان و بلوچستان اتفاق افتاده، از منطقه 5 تهران که منطقه تقریبا مناسبی هم هست کمتر است. واقعیت این است که سیستان و بلوچستان جغرافیای بی نظیری دارد، مخصوصا بلوچستان که خیلی از مردم ایران آنجا را نمی شناسند. این ضعف رسانه ایست که مردم کشورمان نمیدانند سیسستان کجاست، بلوچستان کجاست و تفاوت شان با یکدیگر چیست؟ این خیلی ضعف بزرگی است که یک تهرانی حتی نمیداند لباس بلوچی چه شکلی است و تفاوتش با لباس سیستانی یا لباس عربی چیست. این خیلی غمگین و فاجعه بار است، فرهنگ فولکلوری که ما داریم گنج هایی است که قدرشان را نمی دانیم، یک صدم از این گنجینه اگر در غرب باشد، هزار برابر بیشتر از ما تبلیغ روی لان میکنند و بزرگش می کنند، ولی ما هیچ کاری با آنها ندارم.من شهرهای زیادی را در ایران دیدم ولی به جرات می توانم بگویم هیچ منظره طبیعی در کشورمان به اندازه کوه مریخی چابهار از بالا شما را شگفت زده نمی کند. بار اول که از انجا عبور می کردم، حتی نتوانستم عکس بگیرم و محو زیبایی آنجا شدم. مردم آنجا نیز بی نهایت مردم خوبی هستند و گویا مهمان نوازی اجباری در زندگی آنهاست، وقتی غریبه ای در شهر می بینند باید به او خوشامد بگویند و مهمان نوازی کنند. متاسفانه مشکلاتی که دارند به دلیل بحرانی به اسم مرز و بحرانی به نام تفرقه های بین شیعه و سنی که برخی میخواهند ایجاد کنند و ماجرایی مثل خشک شدن هامون است.


منبع:‌ فارس


انتهای پیام/

ارسال نظر