این روزها روزهای فاطمه (س) است و شبهای علی(ع) ...
متن زیر گزیده ای از کتاب خواندنی روزهای فاطمه نوشته علی صفائی حائری است.
می دانم رنج ها را چگونه باید نوشید. و این درسی است که تو آموزگارم بوده ای. در وسعت سینهی سبز تو، حقارت رنجها را دیدهام. ای آموزگار ظرافت!
این گونه رنجها را تحقیر میکنی...
این روزها، روزهای فاطمه است و این شب ها، شبهای على (ع) است...
بارها با خودم اندیشیدهام که چگونه میتوان در فرصتهای کوتاه، بهرههای زیاد برداشت.
همین دیشب فکر میکردم که دارم بهار چهل و پنجم عمرم را به پاییز میسپارم. چهل و پنج سال فرصت زیادی است؛ ولی در این فرصت، من، نه در زمین، نه در آسمانها و نه در حضور حق، جلوهای نکردهام. شکوفه ای و حاصلی نیاوردهام.
در زمین، جهل و غفلت و ظلم و فسق و کفر، داشتهام. آیهها و نشانههای حق را دیدهام و چشم پوشیدهام. از حدود و جایگاهها تجاوز کردهام و حتی بر فکر و قلب و عقل و روحم ستم کردهام. به دنبال آگاهی نرفتم و خودم را اندازه نگرفتم، و اگر به آگاهی و معرفتی هم رسیده، یا سرگرمیها و بازی ها، با لهوها ولعب ها، آن را به غفلت سپردم.
در آسمان ها، بارها و بارها، فرشتهها با زشتیهایم رنجیدهاند و بر حقارتهایم حسرت خوردهاند و از لجاجت و غرور و کبرم تعجب کردهاند.
در حضور مهربان حق هم، جسارت ها کردهام. منی که از کودکی حساب میبرم در برابر او پرده ها را دریدهام؛ اخصیث جبار الشتاء
حساب میکردم که در این راه با چه مرکبهایی میتوان تاخت. حساب میکردم چگونه با فهم و معرفت و با عشق و ایمان و با عمل و تقوی، میتوان سلوک کرد، حساب میکردم، حتی با فرض عصمت و به کارگیری تمام نعمتها و امکانات در راه دوست، تمامی این معرفت و عشق و عمل، به اندازهی من است.
مگر من چه قدرم؟ تمامی اینها به اندازهی همت و مقصد من نیست. این صدای مردان راه است که بلند است: «آه من قله الزاد و طول الطریق» وای از توشه ی کم و راه دور! اگر تمامی اینها در راه بگذرد، کافی نیست.
وای بر من که عمر بر باد دادهام و هستی بر آب و دل بر آتش و امید بر خاک.
وای بر من که خودم را نکاشتم و زراعتی نکردم.
وای بر من که تجارتی تخواستم و خودم را به هیچ فروختم و به حرف واگذار کردم.
این روزها، روزهای فاطمه(س) است و این شب ها، شبهای على (ع) است.
با خودم میگویم چگونه در عمرهای کوتاه و در بهارههای محدود، این همه جوشش و شکوفایی و این همه زایش و باروری!! جوششی که از مرز قرنها گذشته و از محدودهی جغرافیا و تاریخ پر کشیده و حتی این دل خسته و این کویر تشته را در خود گرفته است.
این روزها، روزهای فاطمه(س) است و این شب ها، شبهای على (ع) است.
بارها با خودم میگویم: «یک لحظه و این همه ارزش؟! ته سال و این همه استمرار؟!». همین لحظه از همین بلندگوهای دور و خسته میشنوم: «فاطمة أم أبیها». و در جواب فرشتهها در مورد اصحاب کساء میشنوم: «هم فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها»، رسالت و ولایت و امامت را فاطمه رابط است و پیوند.
اگر بیشتر گوش بدهیم میتوانیم صدای حزن آلود علی را از مدینهی رسول بشنویم که با چشم اشک و توای غربت میگوید: «اما حزنی فسرمد واما لیلی فمسهّد». راستی این فاطمه در کجا ایستاده که على اینگونه از او میگوید؟ این چه انس عمیقی است که این گونه حزن سرحد میآورد؟
این چه خورشید در خاک نشستهای است که این گونه شام دیجور به دنبال میکشد؟
من از فرزندان فاطمه (س)، از آن کهکشانهای حلم و حماسه و فریاد و از آن خانهی مبارک، حرفی نمیزنم. من فقط از فاطمه(س) می پرسم؟ راستی در او چه درخششی است که تا امروز در چشمها و دلهای ما نشسته است و راه ها را نشانه میزند.
بگذار تا تمامی سؤالم را بگویم؛ که من همین سؤال را در مورد مادر فاطمه(س)، خدیجه ی کبری هم داشتهام. خدیجه چه کرده که این گونه در دل رسول(ص) نشسته؛ تا آنجا که عایشه حتی پس از مرگ بر او حسادت می برد؟
من از این سؤال سمج نمیتوانم دامن جمع کنم. این همه ارزش آیا از معرفت و شناخت و با عشق و ایمان و یا عمل و تقوا، از کدامین ریشه، سر برگرفته؟
ریشه ها را باید در جایی دیگر جست؛ چون حتی تقوا توشه ی راه است. و توشه برای رفتن کافی نیست. و همانطور که گذشت، حتی عصمت، کفاف این مقصد بلند و راه دراز را نمیدهد و تحلیلی دیگر می خواهد.
ما در این آیه میشنویم: «ان رحمت الله قریب من المحسنین» ؛ یعنی رحمت خدا به کسانی که در مرحلهی احسان هستند نزدیک است. نزدیکی با وصال، تفاوت دارد. و این را هم میدانیم که محسن، از متقی بالاتر است؛
چون تقوا به اضافهی صبر میشود احسان.
چون احسان، خوب خوبی کردن است، با زیبایی کار خوب را به سامان رساندن است. و تو می بینی که این مرحله، پس از گذشت از اسلام و ایمان و تقوا و احسان، تازه به رحمت نزدیک میشود. پس این ها، این خوبهای خوب، اینها که خود رحمت واسع حق هستند، اینها که جلوهی محبت او هستند، اینها که بر تمامی هستی باریدهاند، اینها چه کرده اند و چگونه پرواز کردهاند؟
مرحوم صدوق در علل الشرایع آورده: خداوند به موسی میفرماید: «با موسی! میدانی چرا تو را به مقام کلیم اللهی رساندم؟ چون در میان دلها و صورتها، دلی از دل تو خاشع تر و صورتی از تو متواضع تر، نیافتم».
پس آنهایی انتخاب میشوند که با تمامی عصمت و با تمامی خوبیها، به اخبات رسیده باشند و دل خاشع و چهرهی متواضع داشته باشند. «مخبتین» بالاتر از «محسنین» هستند. مخبت همچون زمین فرو افتاده، سرشار میشود و سیراب میگردد. غرورها، محدودیت میآورد و محدودیت، محرومیت میسازد. انکسار و اخبات مرحلهی وصال و لقاء است.
و همین است که گناه رنج آور، از خویی غرور آفرین، بهتر است.
تو هنگامی که ذلت و شکست گناه را بر صورت کودک خودت می بینی، دیگر بر او فریاد نمیکشی، گرچه چینی قیمتی را شکسته باشد؛ که از او دلجویی میکنی و بر او میبخشی؛ که امام سجاد، در وداع ماه رمضان میفرماید: «اللهم اجرنا علی ما اص من التفریط». خداوندا! ما را بر آنچه کوتاهی کرده ایم، پاداش و اجر بده. پاداش بر تفریطها و کوتاهیها، در همین فضای انکسار و اخیات معنی میدهد؛ چون تو سرزنش میکنی تا متوجه شود و بیدار شود و باز گردد، پس آنجا که بیدار شده و خودش را محکوم کرده، دیگر حتی سرزنش و توبیخ، ضرورتی و شاید حکمتی نداشته باشد.
و از حکیم کریم، و حلیم رحیم، دور است که این گونه شکسته را بکوید و سوخته را بسوزاند. که عنایت او جابر شکسته هاست و او جبار است و جبران میکند، همانطور که جبروت دارد و حریم و حرمت نگه میدارد و حتی سوختن و عذاب او، مسبوق به رحمت است و از عشق و محبت او الهام میگیرد: «یا من سبقت رحمته علی غضبه»
برای او که واسع است و کریم است و حمید است، منعی و آخذی، به خاطر ضعف و بخل و فقر نیست؛ که بخشش، چیزی را از ملک او بیرون نمیبرد. و با دادن، چیزی از او کاسته نمیشود: «ولا تزید کثره العطاء الا جود و کرما » پس اگر می ستاند و اگر سخت میگیرد، به خاطر محدودیت ها و دیوارها و ضعفهای ماست که با داشتن مغرور میشویم و از دوست می بریم و غافل میگردیم.
پس اگر با تمامی عبادت تقلین و با تمامی خوبیهای جن و انس، مغرور نشدیم و بر عمل خویش تکیه نکردیم و طلبکار حق نگشتیم و انتظار و توقع، بالا نیاوردیم، از فتنه رهیدهایم و در امتحان موفق شدهایم. همانطور که اگر با تمامی گناهان جن و انس مأیوس نشدیم و به قنوط راه ندادیم و انتظار فضل و احسان او را داشتیم، باز هم از فتنه رهیدهایم و از مکر شیطان رهایی گرفته ایم. |
و در این مرحله از انکسار و اخبات، تو از حق بهره میگیری و با او به سوی او میآیی، و این پایی است که نمیشکند و میرسد و واصل میشود.
با این نگاه، میتوانی بلوغ و تمامیت خدیجهی کبری و فاطمه زهرا را بفهمی؛ که خدیجه در برابر رسول خدا برای خودش حدی نگذاشت و سهمی نگرفت و فاطمه(س) در برابر ولى رسول خدا، از تمامی توانش کمک گرفت و سینه و صورت نیلی گرفت، ولی رخ از مولی نهان کرد و چهره به او نشان نداد.
بی جهت نیست که در آن نیمه شب ساکت و آرام و در برابر باران محزون و غریب، على مبهوت میشود و سر بر دیوار میگذارد و آن گونه مینالد. این همه حمایت و این همه گذشت و این قدر شرم حضور و تمکین و تسلیم و خضوع و تواضع من در صدد نیستم تا از گامهای فاطمه را در حمایت ولی خدا و حرکت حساب شدهی او برای احقاق حق علی و نصرت خلیفهی مقهور و مظلوم توضیح بدهم؛ که در این مورد می توانید به نوشتهها مراجعه کنید. من میخواهم از دو شکل حمایت فاطمه (س) خلاصه ای بیاورم: یکی حمایتهای تاریخی و فراموش شده و توجیه شده و دیگری حمایتهای زنده که تا امروز رسا و گویاست.
کوچه های سرد مدینه و خانههای بی بار انصار و در کوبههای مکرر و سرهای ذلیل و زبان های بسته، گواه فاطمه (س) است، همانطور که دیوار مسجد و شعله سرکش و در سوخته و پهلوی شکسته و فرزند در خون نشسته، به شهادت ایستاده اند، ولی میتوان از این شهادت و گواهی، خاموش گذشت و با آنها را توجیه کرد؛ که گلایه از دوست بوده و شکایت از حبیب و بقیه پرگویی رافضی و آتش افروزی خارجی است.
اما شکل دوم حمایت فاطمه (س) قبر پنهان و کلام گویا و فریاد سنگین اوست؛ که از گذشته تا امروز را پر کردهاند و در تمامی محکمهها به گواهی ایستادهاند و به شهادت زبان باز دارند.
رسول خدا، تنها یک یادگار دارد که سیدة النساء است، که بضعة الرسول است، که ام ابیهاست؛ که محبوب خداست. و رضا و سخط خدا به رضا و سخط او گره خورده است. و همین نشان میدهد که او جز رضایت و سخط خدا، رضایت و سخطی ندارد، و از هرگونه انگیزهی دنیایی و نفسانی و شیطانی جداست و همین نشان میدهد که معصوم است و صادق است و ذوالشهادت است.
این یادگار رسول در جوانی به نمیگوییم مظلوم و مقتول ۔ که لااقل به گونهای مرموز و مجهول در خاک رفته و حتی از قبر او هیچ نشانی نمانده. و معلوم نیست که در مسجد است، که در کنار رسول (ص) است، که در بقیع است این بی نشانی، نشان چیست؟
آیا نشان قهر فاطمه اسما و دنیا طلبی فاطمه اسرا و زیاده خواهی فاطمه (س) است؟
این از چه حکایت میکند؟ از تجاوز فاطمه سنا و از عدالت و قاطعیت خلفاء، که حتی بر زیاده طلبیهای تنها یادگار رسول اصا شمشیر میکشند و بر بازوی او مثل دمجا می گذارند و آتش میافروزند و خانه را میسوزانند، حتی اگر فاطمه اس) در آن باشد.
انتهای پیام/