صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۳:۲۲ - ۱۶ بهمن ۱۳۹۶
نگاهی به آخرین ساخته مهدویان/ محمد مهدی شیخ‌‌‌صراف*

باید می گفت خلیج «فارس»!

خیالی نیست فلان بازیگر زن ما، چشم به درهم و دلار های شیوخ در فلان جشنواره امارات خوش خدمتی هم بکند، حالا این ماییم که بی خیال همه مناسبات رسمی، روی پرده سینما پسر بن حمد تاجر الماس را به جرم دست‌درازی به ناموس ایرانی در همان فسادخانه های دوبی با دست خفه می کنیم!
کد خبر : 258046

آقا موسا در لاتاری با آن قیافه تابلو و کفش اسپرت و کت و شلوار، چاقو بدست حوالی برج خلیفه دوبی پرسه نمی‌زند که دنبال انتقام یا خونخواهی باشد. برخلاف آنچه به نظر می‌رسد، او به دنبال عدالتی که همه در فیلم همه اعتراف می کنند فدای مصلحت شده هم نیست. انگار او هربار با با دیدن امیرعلی یاد جوانی و شرف خودش می افتد که تمام این سالها توی صفحات روزنامه سیاه و سفید پانصد تومنی که تازگی ها رنگی هم شده دنبال آن می گشته ولی حالا هیچ جا آن را نمی‌یابد و دارد ملعبه دست شاهزاده حاشیه خلیج فارس می شود. آقا موسا دنبال خودش است. می خواهد تقاص چیزی را پس بدهد که تمام این سالها از آن غافل بوده، او دیگر از ماله کشیدن خسته شده. می‌خواهد به جای حرف با عمل پاسخ سوال نسل بعد از خودش را بدهد؛ چون به امام هشتم قسم می خورد قرار نبود وضع اینطور بشود.


در روزگار ورشکستگی پدر، وقتی انگار همه عادت کرده اند به ذبح کردن غیرت جلوی پای آبرو و حراج شرافت زیر سایه امنیت؛ آنکه هنوز عادت نکرده برادر دختر است که جایش پشت میله های زندان است. یک امیرعلی مانده و یک موسا. یکی عاشق عشق باخته و دیگری نسخه ۹۶ حاج آقا مربی که ماشینش را می‌فروشد برای راه انداختن کار شاگرد.
و چقدر شخصیت این دو به دل می‌نشیند! بازی ها همان قدر جسورانه است که کل قصه روان و سرپای فیلم. گیردادن به لنز تله و دوربین روی دست را بگذاریم برای منتقدها. آنچه به لاتاری روی پرده جان می دهد همین جسارت و روح جاری در آن است.


هرکجا یکی تردید می کند و می خواهد خودش را راضی کند دیگری قدم بعدی را بر می دارد. همرزم های قدیمی به سوال های ساده موسی و امیرعلی پاسخ های سخت می دهند. آنها به موسی می گویند تحمل شنیدن پاسخ را نداری اما آنچه او تحملش را ندارد واقعیت تلخی است که در پس این جوابهای پیچیده آن را می بیند و بلند و کشیده و دوست داشتنی تر همیشه داد می زند: «نفهم!»


آقا موسا مربی فوتبال است. اما دیگر انتقام گرفتن از تیم های عربی در زمین فوتبال و استادیوم آزادی کافی نیست‌. حالا که آنها زورشان به ای اف سی دولت ما می‌رسد که حتی پا به تهران نگذارند، توی سینما تسویه حساب می کنیم. خیالی نیست فلان بازیگر زن ما، چشم به درهم و دلار های شیوخ در فلان جشنواره امارات خوش خدمتی هم بکند، حالا این ماییم که بی خیال همه مناسبات رسمی، روی پرده سینما پسر بن حمد تاجر الماس را به جرم دست‌درازی به ناموس ایرانی در «مستراح» همان فسادخانه های دوبی با دست خفه می کنیم.


دیالوگ مرتضی، همان افسر اطلاعاتی با بازی فرخ نژاد را بالای سر آن جنازه با گلوله ای وسط پیشانی به یاد بیاورید: «این گفت من بزرگ شده کشورهای خلیجم؟! اشتباه کرد، باید می گفت خلیج فارس» کل فیلم لاتاری و سرتا پای محمد حسین مهدویان و سید محمود رضوی به همین یک جمله می ارزد برای طلا گرفتن.


*روزنامه‌نگار و فعال فرهنگی


انتهای پیام/

ارسال نظر