صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۴:۰۳ - ۰۸ بهمن ۱۳۹۶
تاملی در ایده دانشگاه(2)؛‌ بیژن عبدالکریمی*

تفکر و روح مرده دانشگاه ایرانی

نوشتار حاضر درنگ بیژن عبدالکریمی درباره وضعیت کنونی دانشگاه های ما و فهم و رفع معضلاتی است که دانشگاه را بی روح کرده است. عبدالکریمی روح دانشگاه کنونی را مرده و لازم به احیایی دوباره می بیند.
کد خبر : 255627

همان گونه که بارها گفته ام ما امروز با یک» برهوت» روبروییم. فهم مسائل نظام آموزشی و دانشگاهی و پژوهشی ما مستقل از درک این» برهوت» فکری و فرهنگی امکان پذیر نیست.


برخلاف تصور بسیاری، بحران های ما مسائلی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی یا تجربی نیست که بتوانیم آنها را کنترل کرده، تحت مدیریت و برنامه ریزی های خویش درآوریم. ریشة بسیاری از بحران های ما امری متافیزیکی و «آنتولوژیک» است و این حقیقتی است که فراتر از فهم مدیران، مسئولان، سیاست مداران، مهندسان، برنامه ریزان، تکنوکرات ها و دیوان سالاران، روحانیون و حتی روشنفکران و دانشگاهیان ماست. بر خلاف برداشت بسیاری، این سخن به معنای ماوراء الطبیعی کردن مسائل و بحران ها نیست که آن را حاصل خواست خدا و تقدیری از پیش تعیین شده بدانیم. سخن در این است که ما در دانشگاههای مان و اساساً در نظام آموزشیمان، اعم از آموزش و پرورش و دانشگاه، با یک بحران جدی، و حتی می‌توانیم بگوییم با یک فاجعة ملی مواجه هستیم. در مورد آموزش و پرورش و دانشگاه هایمان بارها گفته‌ام که ما با یک هولوکاست انسانی مواجهیم. 20 میلیون کودک و نوجوان و جوان را در مدارس و دبیرستان ها و دانشگاه ها نابود می‌کنیم و به خانواده ها و جامعه تحویل شان می دهیم.


من در مقام یک پدر، وقتی به سرنوشت فرزندانم فکر می‌کنم، به شدت نگرانم که فرزاندانم با 10 سال تحصیل در آموزش و پرورش و چهار سال در دانشگاه، چه آینده ای خواهند داشت؟ این نظام آموزشی افرادی تربیت می کند که ساده‌ترین مسائل زندگی شان را نمی توانند حل کنند، هیچ نظام ارزشی ندارند‌ و فاقد هر گونه قدرت جهت یابی در زندگی شان هستند. به سندهای چشم- انداز نگاه کنیم، قرار است دانشگاه هایمان کشور را به توسعه، یعنی برخوردار از دانش پیشرفته، توانا در تولید علم و فناوری و سهم برتر منابع انسانی و سرمایه اجتماعی و تولید ملی برسانند. کیست که بپذیرد دانشگاه ما توانسته است در امر توسعه کشور کمک کند؟ دانشگاه ما قرار است به نیازها و مقتضیات فرهنگی و جغرافیایی پاسخ دهد، به ترویج اصول اخلاقی و ارزش‌های اسلامی و انقلابی، به مشارکت بیشتر مردم در جامعه، به عدالت اجتماعی، به حفظ کرامت و حقوق انسانی و... بپردازد.


اما ما نه فقط از این آرمان ها فاصله داریم بلکه طی طریق معکوس می‌کنیم. قرار بوده دانشگاههای ما سبب‌رشد رفاه، امنیت و تأمین اجتماعی، ایجاد فرصتهای برابر و توزیع مناسب درآمد، مستحکم شدن نهاد خانواده، از بین‌بردن فقر، فساد و تبعیض و... شود، قرار بوده انسان طراز اول اسلامی بسازیم، در منطقه و در آسیا رتبههایی کسب‌کنیم و غیره، اما همة این ها هیچ نسبتی با واقعیت دانشگاهها و با آنچه در‌جامعه صورت میگیرد، ندارد. اولاً سیاست مدارها و مدیران ما فکر می‌کنند‌ مسألة دانشگاهها و نظام آموزشی ما یک مسألة بروکراتیک، اداری، اجرایی و‌ دیوان سالارانه است، در حالی که به هیچ وجه چنین نیست. ما نه با یک مسأله بلکه با یک بحران مواجهیم؛ به اعتقاد من پاشنة آشیل مشکلات ما اینجاست‌ که مسائل مان را خیلی ساده می انگاریم. ما باید به بحران نظام آموزشی و دانشگاه هایمان در سطح عمیق تر دیگری پاسخ دهیم. مسأله، مسأله ای اداری و بوروکراتیک و اجرایی نیست. فراموش نکنیم که کارِ متفکر، گشودن افق، تغییر افق و قوامبخشی به تفکر است. دانشمندان و سیاست مداران، مدیران و دیوانسالاران نمی‌توانند افق را تغییر دهند. دانشگاه های ما فاقد است و هر گونه برنامه ریزی در این دانشگاه های مرده عقیم و بی ثمر حیات خواهد ماند.


ما نیازمند دمیده شدن دمی مسیحایی به جان سرد و فسردة دانشگاه هایمان هستیم و این امر محصل نمی شود مگر روح تازه ای به پیکر فرهنگ مرده جامعه مان دمیده شود. هیچ کس به روح دانشگاه توجه ندارد و این تنها متفکرانند که به این روح می اندیشند.


ما باید به وجود عنصری اساسی و بنیادین در دانشگاه هایمان بیندیشیم که در دانشگاه ایرانی غایب است و بدون آن هیچ تلاشی به ثمر نمی‌نشیند. بدون توجه به این عنصر بنیادین در واقع همة سرمایه‌های مادی، معنوی، انسانی، اجتماعی و تاریخی مان را هدر داده و خواهیم داد. زمانه، جامعه و فرهنگ ما نسبت خویش را تجدید با حقیقت گم کرده است و با حقیقت بی نسبت شده است.


دعوت به تجدید عهد با حقیقت و ماوا گزیدن در حقیقت همان مقولاتی است که عقل متعارف نمی تواند درکی از آن داشته باشد. تلاش به منظور تجدید عهد با حقیقت و دعوت از جامعه برای خانه کردن در حقیقت همان روحی است که می تواند به فرهنگ، جامعه و همة نهادهای جامعه از جمله نهاد های آموزشی و دانشگاهی حیاتی دوباره بخشد و تنها متفکران اصیل از عهدة چنین دعوتی برمی آیند.


* دانشیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال در رشته فلسفه



انتهای پیام/

ارسال نظر