صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

ورزش

سلامت

پژوهش

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

علم +

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۴:۱۴ - ۰۷ تير ۱۳۹۴
گزارش آنا از تخریب سریع باغی که بیخ گوش شهرداری، حصار داشت

درختان یک‌شبه خشک می‌شوند؛ مالکان ثروتمندتر!

نگهبان سرش را این طرف و آن طرف می‌کند انگار از ماجرایی خبر دارد که کسی نمی‌داند. به آرامی می‌گوید: «بیایید تو. من دیگر اینجا مسئول نیستم. مالک جدید باغ کلید را از من گرفته و باغ را خشکانده است. می‌خواهد اینجا برجی بسازد و با قیمتی بالا آن را بفروشد و برای خود سرمایه‌ای دست و پا کند. او هم یک شبه ثروتمند می‌شود».
کد خبر : 25473

آرزو میرزاخانی، گروه اجتماعی- روزگاری تهران بخشی از ری محسوب می‌شد و به شهری پر درخت با آب ‌و هوایی معتدل مشهور بود. باغ‌های میوه سرتاسر شهر را می‌پوشاند و کوچه‌ باغ‌ها پر بود از صدای گنجشگ‌هایی که لابه‌لای شاخه‌های درختان جیک جیک کنان به ساکنان محل سلام می‌دادند. شاید همین آب و هوای خوب و بهره‌مندی از طبیعت زیبا و آب‌های زیرزمینی غنی‌اش بود که در سنه ۱۱۶۴ هجری قمری، آقا محمد خان قاجار صلاح خود را در ماندن در این شهر دید و به تبع آن تهران پایتخت شد اما پایتخت شدن همانا و افزایش روزشمار درخواست برای زندگی در آن نیز همان. در نهایت رسیدیم به امروز، یعنی سنه 90 هجری شمسی که جمعیت تهران از 15هزار نفر در آن سال، به 12 میلیون و 500 هزار نفر رسیده است و نیازمند آب، غذا، مسکن و حداقل‌ها برای ادامه زندگی هستند.


تامین نیازهای اولیه این جمعیت میلیونی باعث شده تا خواسته یا ناخواسته کوچه‌باغ‌های تهران یکی پس از دیگری خشک یا خشکانده شده و جای خود را به برج‌های چندین و چند طبقه بدهند. یکی از این کوچه‌باغ‌ها که تا همین چند سال پیش هم پر بود از درختان انار، انجیر و توت، در محله «‌طرشت» واقع است. محله‌ای که هنوز تهرانی‌ها آن را به داشتن توت‌های شیرینش می‌شناسند و برای چشیدن طعم آنها حاضرند ساعت‌ها مسافت را در ترافیک مسیر خیابان شیخ فضل‌الله طی کنند.


هرچند این باغ‌‌ها هم آخرین روزهای زندگی خود را طی می‌کنند و آز و طمع آنها را در خود می‌بلعد و به ساختمان تبدیل می‌کند. نمونه‌اش باغی است در خیابان صادقپور، تقاطع گلها که 300 اصله درختش در مدت 6 ماه به عمد و از سوی مالک آن خشکیده و قطع شده است. اکنون نیز جز خاک و بقایای بوته‌های انار، چیزی از آن باقی نمانده است.


سکانس اول : نگهبان


نگهبان سرش را این طرف و آن طرف می‌کند. انگار از ماجرایی خبر دارد که کسی نمی‌داند. به آرامی باغی را در میان دیوارهای محصور نشان می‌دهد و می‌گوید: «بیایید تو. من دیگر اینجا مسئول نیستم. مالک جدید باغ کلید را از من گرفته و باغ را خشکانده است. می‌گوید می‌خواهد اینجا برجی بسازد و با قیمتی بالا آن را بفروشد و برای خود سرمایه‌ای دست و پا کند».


محمدی 10 سالی می‌شود که کلیددار این باغ بود. از 10 سال پیش که مالک باغ از دنیا رفت او در کانکسی در باغ زندگی گذرانده و از درختان آن مانند فرزندانش مراقبت کرده است. او اما اکنون دیگر نگهبان نیست؛ مسئولیتی ندارد. برای آخرین بار آمده تا وسایلش را جمع کند و برود. سراسیمه، ناامید و مستاصل از ماندن در جایی که دیگر ندارد تاکید می‌کند که هرطور شده باید جلوی تبدیل اینجا به ساختمان گرفته شود. مالک قبلی به هیچ وجه حاضر نبود این باغ از بین برود.


اما مالک جدید از او شکایت کرده و پلیس هم کلید باغ را از او گرفته است. درختان قطع شده را با دستانش نشان می‌دهد. همان‌ها که روزگاری پر از انجیر و انار بودند و مالک و حتی مردم محل هم از توت‌های شیرینش بهره می‌بردند. اما مدتی است آب را بر آنها بسته‌اند و خشک و بی‌جان تیشه بر ریشه‌شان زده‌اند.


گویا پدر مالک جدید باغ نجار است و قرار است درختان باغ هم در نجاری او به در و پنجره تبدیل شود.


سکانس دوم: مامور شهرداری


مردی که خود را مامور شهرداری معرفی می‌کند، متعجب از حضور افرادی که باغ را وارسی می‌کنند، وارد می‌شود. می‌پرسد شما اینجا چه می‌کنید و به دنبال چه هستید؟ کسی پاسخی به او نمی‌دهد. نگران و با عجله دوربینی از جیب خود بیرون می‌آورد و عکس می‌گیرد. می‌گوید در جریان اتفاقی که در این باغ افتاده نیست و به تبع شهردار منطقه (منطقه دو ناحیه 5) هم اطلاعی از ماجرا ندارد.


مامور سراسیمه به اطراف باغ می‌دود و عکس می‌گیرد. او مدعی است که این مکان تا همین چند روز پیش هم باغ بوده و کسی خبر ندارد که به چه علت این باغ تخریب و درختان آن قطع شده است. پس از گرفتن چندین عکس با دوربینی که در جیب دارد، محل را برای در جریان گذاشتن شهردار منطقه و همکارانش ترک می‌کند.


سکانس سوم: عضو شورای شهر


عضو شورای شهر اما عصبانی است و چشمانش که دودو می‌زند با چنان غضبی به مامور شهرداری و باغ نگاه می‌کند که گویی همین حالا و جلوی چشمانش درختان را مثله کرده‌اند. گزارش مردمی به شورای شهر حاکی از آن است که 300 اصله درخت در این باغ قطع شده است و محمد حقانی هم معتقد است که شهردار منطقه باید در جریان این واقعه باشد. هرچند مامور شهرداری اذعان داشته که خبر نداشته‌اند.


«‌ من 40 سال است که با شهرداری کار می‌کنم اما هنوز این شهرداری‌چی‌ها را نشناخته‌ام» رئیس کمیته شورای شهر تاکید می‌کند که موضوع را پیگیری خواهد کرد و در این باره از هیچ خطایی گذشت نمی‌شود.


او می‌گوید: تعداد باغ‌هایی که به سرنوشت خشکی محکوم شده‌اند، در تهران بسیار زیاد است. تهران زمانی باغشهر و مجموعه‌ای از آبادی‌ها بوده است که بعدها به هم متصل شده و تشکیل تهران بزرگ را داده‌اند. اینها قریه‌هایی بودند که روزگاری برای خود آب، درخت و زمین‌های کشاورزی داشتند و در طول زمان و از 200 سال گذشته کم‌کم اتصال این آبادی‌ها باعث شده تا باغ‌ها و زمین‌های کشاورزی هم به مسکنی برای سکونت انسان‌ها تبدیل شود.


بر اساس نقشه‌های موجود در سال‌های گذشته تهران حدود 5 هزار هکتار باغ‌های شبیه به آنچه امروز با آن مواجه شدیم را از دست داده است و جایگزینی آنها دیگر ممکن نیست.


نگهبان در باغ را پشت سر ما نیمه می‌بندد. او هم مانند درختان این باغ سرنوشت تلخی دارد. کسی را ندارد و شب‌ها باید در خیابان بماند. به تلخی می‌گوید: «کاش ریشه مرا هم با درختان این باغ خشک می‌کردند.»



انتهای پیام/

ارسال نظر