سرقتی در کار نبود، وصول طلب بود!
گروه اجتماعی خبرگزاری آنا- طی این عملیات به دلیل عدمتوجه سارقان به دستور ایست پلیس یک نفر از آنها از ناحیه ران مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود. اما سه نفر دیگر ساعاتی بعد در پلیس آگاهی تهران بزرگ حاضر بودند. نفر اول حمید نام داشت؛ مردی قویهیکل که جای چند ضربه چاقو روی گونهاش دیده میشد و دیگری پسر جوان نحیفی بود که برای دوستش از خود مایه گذاشته و در این سرقت شرکت کرده بود.
در ادامه مصاحبه خبرنگار آنا با این دو سارق را میخوانید:
* برای چه تصمیم به سرقت گرفتید و چه شد که این طلافروشی را انتخاب کردید؟
ما اصلا قصدمان سرقت نبود. آقایی به اسم «م» به ما بدهکار بود. چند ماهی ما را دست به سر کرد و بدهیاش را نپرداخت، در نهایت با ما مقابل همین طلافروشی قرار گذاشت.
* یعنی شما به قصد سرقت به طلافروشی نرفته بودید؟
نه به هیچوجه. ما رفته بودیم تا طلب خودمان را وصول کنیم.
* پس چرا اسلحه همراهتان بود؟
اسلحه همراه ما نبود. من اصلا نمیدانم آن اسلحهای که داخل داشبورد ماشین پیدا کردند متعلق به چه کسی است؟ من فقط با خودم یک قمه برده بودم آن هم برای اینکه اگر آقای «م» مقاومت کرد، او را بترسانم.
* آقای «م» چرا به شما بدهکار بود؟
من حدودا دو ماهی را برای او به عنوان بادیگارد کار کردم، اما او حقوق من را نداد و هر روز از پرداخت حقوقم طفره میرفت.
* آقای «م» چه کاره بود؟
راست و دروغش را نمیدانم، اما میگفتند که این آقا تاجر است.
* او چقدر به شما بدهکار بود؟
حدودا 8 میلیون تومان.
* یعنی اصلا شما صاحب طلافروشی را نمیشناختید؟
نه. گفتم که ما نه قصدی برای سرقت داشتیم و نه صاحب طلافروشی را میشناختیم. فقط برای طلب وصولمان رفته بودیم.
* پس دلارهای تقلبی برای چه کسی بود؟
دلارهای تقلبی را آقای «م» به ما داده بود. 120 هزار دلار آن هم به عنوان حقوق این چند وقتی که برایش کار کرده بودیم. البته آن اول نمیدانستیم که دلارها تقلبی هستند، بعد که فهمیدیم مجددا با او قرار گذاشتیم تا برای تسویهحساب برویم.
* میدانید چه حکمی در انتظارتان است؟ شما سرقت مسلحانه انجام دادید.
سرش را تکان میدهد و هیچچیز نمیگوید.
* همدستانتان را چگونه پیدا کردید؟
آنها فقط مرا همراهی کردند. همین!
* قبل از این هم سابقه سرقت داشتید، اما موفق نشدید. درباره آن کمی توضیح میدهی؟
اصلا همچین چیزی نبوده، ما کار داریم. بادیگاردی میکنیم؛ سرقتی در کار نیست.
* چند ساله هستید؟ ازدواج کردید؟
30 سال دارم. بله ازدواج کردم و فرزند هم دارم.
- به سراغ علیرضا، سارق جوانتر میرویم.
* سابقه کیفری داری؟
خیر.
* حمید را از کجا میشناختی؟
حمید بچه محلمان بود. میخواست برود پولش را وصول کند، پیش خودمان فکر کردیم آقای «م» قلدر است و ممکن است بلایی به سرش بیاورد، به همین دلیل همراهش رفتیم تا تنها نباشد.
* تو هم سرقت را تکذیب میکنی؟
سرقتی در کار نبود. طلب وصول بود؛ ما هیچچیز ندزدیدیم.
* پس آن طلاهایی که در داشبورد پیدا شده متعلق به چه کسی بود؟
متعلق به خواهرم.
* آن فردی که تیر خورده چه کسی بود؟
(سری از روی افسوس تکان میدهد) برادرم.
* میدانی چه حکمی در انتظارت است؟
میدانم. اما کاری از دستم ساخته نیست.
* یک خانم هم با شما بوده، میدانی هماکنون کجاست؟
خانمی در کار نیست. من همچین کسی را نمیشناسم.
............................................................
گفتوگو از الهه خانی
انتهای پیام/