نقد، نقطه شروع تحول در حوزه علوم انسانی
اندیشمندان علوم انسانی کشور برای دستیابی به علوم انسانی بومی و تحول گرا لازم است سه مساله را مدنظر قرار دهند: الف: ارتباط علوم انسانی با انقلاب اسلامی، ب: توجه به نسبت علوم انسانی با مبانی دینی، و ج: ضرورت تحول در علوم انسانی؛ چرا که با همة مسائلی که در چهل سال گذشته پس از انقلاب اسلامی در حوزۀ علوم انسانی اتفاق افتاده، اما هنوز عدهای در خصوص موضوع تحول علوم انسانی تردیدهایی دارند.
لازم است نگاهی دوباره به برخی اصطلاحات رایج و اصول و مبانی تحول علوم انسانی بیاندازیم:
1-گروهی از کلمه بازاندیشی علوم انسانی سخن می گویند اما بایستی روشن کرد مقصود از باز اندیشی در مبانی نظری و بنیانهای علوم جدید چیست؟
توجه داشته باشیم که مفهوم و کاربرد کلمه باز اندیشی در دهة شصت، دهة هفتاد و در زمان حال، تفاوتهای بسیاری کرده و اصولاً بار معنایی آن با گذشته متفاوت است.
نکته قابل توجه این است که هم اکنون در حوزۀ بازاندیشی بنیانهای علوم معاصر، دارای چندین الگوی شناخته شده هستیم. باید تبیین کرد که منظور از بازاندیشی کدام است؟؛ آیا هدف، از بازاندیشی با نگاه و رویکرد تذهیبی و گزینشی است؟، آیا مقصود از بازاندیشی، رویکردی است که امثال دکتر سید حسین نصر بکار می برند که در واقع، یک نوع بازخوانی تمدن و علوم جدید با قرائتهای سنتی است؟، یا اینکه رویکرد تلفیقی یا ترکیبی، و یا رویکردهای دیگری مدّنظر است؟
2-از طرف دیگر، پرسش بایسته این است که تعریف علوم انسانی چیست؟ اگر علوم انسانی را صرفاً به مطالعه رفتار یا کنشها منحصر کنیم، در آن صورت مطالعة حالات روانی و ابعاد غیر رفتاری و غیر کنشری انسان را چه باید کرد؟ آیا حالات روانی، در کنش انسانی جای دارد؟ اگر منظور از کنش، کنش فعلی است، در آن صورت چگونه میتوان حالات روانی را در کنش فعلی قرار داد؟ با این اوصاف مثلاً الاهیات و فلسفه و یا حتی نگاههای فلسفی و یا رویکردهای الهیاتی و کلامی را در چه بخشی از علوم انسانی می توان قرار داد؟!
از سوی دیگر تحول علوم انسانی در کشور ما به دو پایه مهم نیاز دارد: نخست پایه رای نظری و مفهومی و دوم بسترهای مناسب و زمینه ساز.
پایه مفهومی به معنای مجموعه اندیشهها و فکر و برنامه نظری و مفهومی مناسب است؛ یعنی تلاش برای تنظیم طرح اعتلای جامع، نظامند و کامل که در واقع یک مانیفست منسجم در حوزۀ علوم انسانی به حساب می آید. در این خصوص باید توجه کرد که در آغاز راه نیستیم، بلکه در میانه راه هستیم.
حدود سی سال است که موضوع کار پارهای از مراکز علمی کشور، مسأله تحول علوم انسانی بوده و اصولا بر همین فلسفه، تأسیس شدهاند؛ مانند دانشگاه امامصادق(ع)، مؤسسه امام خمینی(ره)، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، آکادمی قم، دانشگاه باقرالعلوم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و غیره.
به عنوان نمونه پروژه دانشگاه امام صادق(ع) همین بود که پس از اخذ دانشجویان مستعد و تعلیم علوم حوزوی و دانشگاهی، از تلاقی و جمع این دو دانش قدیم و جدید، سنّتی و متجدد، دیروز و امروز، اسلامی و معاصر، در نهایت، علوم انسانی اسلامی تولید شود؛ اما این الگوها، ضعفها و نقصان هایی مبنایی داشتند؛ حتی الگوی مراکزی مانند پژوهشگاه حوزه و دانشگاه که با شکلی متدیک و علمی تر، اما از لحاظ مبنایی همان الگوی دانشگاه امام صادق (ع) بود. تنها الگویی که با این دست پروژهها متفاوت عمل میکرد، الگوی کار و پژوهش آکادمی قم بود که البته سابقه اش از همة آنها بیشتر و حتی به پیش از انقلاب بر میگشت و البته آن هم با انتقادها و مشکلاتی روبرو شد.
علت اصلی عدم موفقیت کامل این پروژهها و افت و خیزهایی که داشتند، ریشه در مسأله نقد و ترویج جریان نقد دارد. شرایط بسترساز مهم در مسأله تولید علم و تحول علوم انسانی، جریان نقد است؛ نقد مبانی، نقد مکاتب، نقد نظریهها، نقد روشها و از همه مهمتر، نقد روشی در حوزۀ علوم انسانی؛ و تا این اتفاق مهم و مبنایی در جامعة علمی ما نیفتد، برنامه تحول علوم انسانی سامان نخواهد گرفت.
چرا تا کنون جریان کرسیهای نظریهپردازی در دانشگاهها شکل نگرفته است؛ با وجود اینکه امکانات سازمانی و اداری هم فراهم شده است؟ در پاسخ باید گفت، علت آن است که تا وقتی متنسّک و متصلّب به داشتههای علمی خود باشیم و گشایشی جدّی در باب نقد علوم و دانش موجود فراهم نکنیم، مسألة تحول، معنا و مفهومی ندارد . مسأله کرسی نظریه پردازی به مسأله نقد گره خورده است و نقطه شروع تحول نیز، همین موضوع نقد است.
در این خصوص بایستی به مساله الگوی نقد در حوزه علوم انسانی اندیشید و راهکارهای نقد متدیک و علمی را دنبال کرد تا بتدریج نقد علوم انسانی سکه رایج مراکز علمی و دانشگاهها شود. متاسفانه دستگاهها و سازمانهایی که متولی این امور هستند دچار آسیبهای جدّی اداری شده اند و صاحبنظران و اندیشمندان علوم انسانی کشور از آنها ناامیدند.
در چنین شرایطی امید نهایی به خود اصحاب علوم انسانی است تا با ایجاد شبکههای علمی-اجتماعی بتوانند زمینههای تحول در علوم انسانی را فراهم سازند چرا که بهترین ظرفیت برای رشد و توسعه جریان نقد علمی و نظام مند در حوزه علوم انسانی را در اختیار دارد.
*عضو هیات علمی گروه فلسفه دین، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
انتهای پیام/