صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۰:۱۸ - ۰۶ تير ۱۳۹۴
مسیح مهاجری در گفت‌وگو با آنا:

اگر شخصی ولایت فقیه را مقابل آزادی مردم معنا کند، مغایر با اندیشه بهشتی است/ شهید بهشتی درباره حقوق زن و آزادی بیان فراتر از آنچه در قانون اساسی آمد، فکر می‌کرد

شهید بهشتی نتوانست هر آنچه را می‌خواهد در قانون اساسی بیاورد/ فرهنگ جامعه را جوری ساختند که مردم به سمت مصلحت‌گرایی و تملق بروند که برخلاف حقوق اساسی پیش‌بینی‌شده در قانون اساسی است/ اگر قرار بود مردم هیچ‌کاره باشند، همان شاه بود.
کد خبر : 24454

گروه سیاسی ـ خبر که پیچید، چشم‌های بسیاری خیس اشکِ تأسف شد و دست‌های بسیاری بر دست کوفته شد که ای کاش درباره‌اش فلان حرف را نزده بودیم. هجم تبلیغات روانی جریان نفاق علیه او به حدی گسترده بود که آحاد جامعه را با خود درگیر کرده بود. مردم رنجور از ستمِ شاه، به قدری حساس بودند که کمترین برتری را نمی‌پذیرفتند و همین باعث می‌شد اتهامات ساخته و پرداخته منافقین علیه بهشتی، دهان به دهان شود و جوی سنگین را علیه او بسازد. می‌گویند بخشی از شلوغی تشییع پیکرش از باب همین تأسف‌ها بود.


برای سخن گفتن درباره شهید آیت‌الله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی، به سراغ کسی رفتیم که همچنان چراغ روزنامه حزب جمهوری اسلامی را روشن نگه داشته است؛ فردی که در بمبگذاری 7 تیر 60 مجروح شد، اما زنده ماند.


در اتاق ساده مدیرمسئول روزنامه جمهوری اسلامی، آنچه بیش از همه خودنمایی می‌کند، عکس‌هایی است قدیمی که یادآور دهه 60 است. یکی از عکس‌ها، حیاط حزب را نشان می‌دهد، شهید بهشتی به نماز ایستاده و بقیه به او اقتدا کرده‌اند. شناسایی روحانی جوانی که در صف دوم به شهید بهشتی اقتدا کرده کار بسیار ساده‌ای است. به راحتی آیت‌الله هاشمی رفسنجانی را شناختیم. بقیه افراد را مسیح مهاجری معرفی کرد. نام یکی دو نفر را فراموش کرده بود و هرچه تلاش کرد به خاطر نیاورد. برایمان گفت که این عکس را بعدها از وزارت اطلاعات به او داده‌‌اند.



گفت‌وگوی یک‌ ساعت و نیمه خبرنگاران سیاسی خبرگزاری آنا با حجت‌الاسلام مسیح مهاجری، با شهید بهشتی آغاز و به انتقاد از خودسانسوری اهالی رسانه ختم شد. او معتقد است که از قانون اساسی و حقوق اساسی مطرح در آن، آنچه بیش از همه در این سال‌ها صدمه دیده، آزادی بیان است. به باور مهاجری، مردم و مطبوعات در این سال‌های اخیر به سمت مصلحت‌گرایی و تملق سوق داده شده‌اند و این با حقوق اساسی مصرح در قانون اساسی ما که حاصل اندیشه بهشتی‌‌ است، مغایرت دارد.


مهاجری از تحمیل نظریه تفسیری خاص از ولایت مطلقه فقیه نیز سخن گفت که در این سال‌ها رخ داده است.


آنچه در ادامه می‌خوانید حاصل این گفت‌وگو است:


ـ به نظر شما شهید بهشتی چه تأثیری بر شکل‌گیری جمهوری اسلامی داشت؟


تفکر شهید بهشتی را در مورد قانون اساسی در سه محور جمهوریت، اسلامیت و حقوق اساسی مردم که باید در هر قانونی و بیشتر از همه در قانون اساسی رعایت شود، می‌توان خلاصه کرد. زمان نگارش متن قانون اساسی یک تفکر خاصی وجود داشت که الان نیز آن تفکر وجود دارد و در سال‌های اخیر بخصوص در دوران روی کار بودن دولت احمدی‌نژاد خود را بیشتر نشان داد و جلو آمد. این تفکر معتقد است که ما باید به‌ جای جمهوری اسلامی، حکومت اسلامی داشته باشیم. این دو با هم متفاوت هستند. چون اگر حکومت اسلامی باشد دیگر مردم دخالتی در امور ندارند و این دعوایی هم که می‌بینید سال‌ها مطرح است که آیا اصلا مردم حق و نقشی دارند یا رأی مردم تعیین‌کننده است؟ به همین برمی‌گردد و از آن زمان این حرف مطرح بوده است. هم امام(ره) و هم آقای بهشتی جزو کسانی بودند که به‌شدت با این تفکر که حقی برای مردم قائل نشویم، مخالف بودند و اعتقاد داشتند که حتما باید در محتوا، تشکیل و در ساختار حکومت مردم نقش داشته باشند.


انتخاب نام «جمهوری اسلامی» هم بر این اساس بود. فکر نکنید اینکه امام(ره) می‌گفتند جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد و از طرف دیگر هم آقای بهشتی تأکید داشتند نظام جمهوری اسلامی وجود داشته باشد، بی‌دلیل و فلسفه بوده است.


فلسفه‌اش همین بود که از همان روز اول علیه این تفکر انحرافی که برای مردم هیچ نقشی قائل نیست، مبارزه کنند، جلوی آن را سد کنند و مردم را همه‌کاره تلقی کنند. دلیلش هم خیلی روشن است: اگر قرار بود مردم هیچ‌کاره باشند، همان شاه بود. شاه می‌گفت که همه‌کاره من هستم. مجلس، قوه قضائیه و چیزهای دیگری به عنوان سه قوه به سبک حکومت‌های غربی آن زمان وجود داشت، اما به شکل ظاهری بود و واقعی نبود. یعنی در زمان شاه مجلس از خود رأی نداشت و تابع بود و هرچه که غربی‌ها می‌خواستند انجام می‌دادند. قوه قضائیه هم هر حکمی که می‌خواستند صادر می‌کرد و مستقل نبود. حتی انتخاب نخست‌وزیر هم در اختیار شاه قرار نداشت. شاه در اعترافات سال‌های آخرش برای اینکه خود را تبرئه کند، گفت موقعی که انتخابات می‌شد فهرستی از سفارت انگلیس می‌آمد برای اینکه آن افراد باید نماینده شوند و بعد هم موقع معرفی کابینه فهرستی می‌آمد که اینها باید عضو کابینه باشند. اگر شاه در طول عمرش یک حرف راست گفته باشد همین بود. یعنی حتی او هم هیچ‌کاره بود و همه‌‌کاره، سفارتخانه‌های غربی بودند.


اگر قرار بر این بود که مردم در تعیین سرنوشت خودشان هیچ دخالتی نداشته باشند شاه بود دیگر، برای چه انقلاب کردیم؟ انقلاب کردیم که مردم دخالت کنند و حکومت مردمی باشد و نظام حکومتی، نظام مردمی باشد و مردم در تعیین سرنوشت خودشان دخالت داشته باشند. پس هم نظر امام(ره) که گفتند جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش و هم نظر آقای بهشتی که در مجلس خبرگان قانون اساسی خیلی تأکید کردند بر اینکه حتما باید نظام جمهوری اسلامی باشد، یک کلمه بود و آن اینکه بخش جمهوریت نظام باید وجود داشته باشد و روی آن تکیه شود.


بخش اسلامیت هم به این معناست که خود مردم خواستند و گفتند که ما می‌خواهیم اسلام بر ما حاکم باشد و احکام اسلامی اجرا شود. بنابراین با محتوای اسلامی باید ساختاری باشد که با رأی مردم شکل بگیرد. مهمتر از این دو، مسئله دیگری وجود دارد. چون بالاخره در این ساختار می‌شود کارهای دیگری هم انجام داد و به نام اسلام هم می‌شود خیلی حرف‌ها را مطرح کرد و کارهایی انجام داد، امام مهمتر از این‌ها نظر آقای بهشتی این بود که حتما باید حقوق اساسی مردم تأمین شود. حقوق اساسی مردم را می‌شود در آن فصلی که در قانون اساسی در مورد آزادی بیان، آزادی قلم، حق رأی مردم هست، تأمین کرد. بنابراین آقای بهشتی در تدوین و استخوان‌بندی قانون اساسی تلاشش این بود که این سه محور جمهوریت، اسلامیت و حقوق اساسی مردم حفظ بشود.


ـ اختلافات در تدوین قانون اساسی زیاد بود. شهید بهشتی چطور آن جلسات را اداره می‌کرده است؟


یک مورد اختلاف همین بود که عده‌ای می‌گفتند به‌جای جمهوری اسلامی، حکومت اسلامی باشد و اگر این‌گونه بود مردم حق رأی نداشتند. این اختلاف از طرف به‌شدت مذهبی‌ها یا افراطیون مذهبی مطرح می‌شد. در نقطه مقابل یک عده‌ دیگری هم بودند که اعتقاد داشتند اصلا قید «اسلامی» نباید باشد و لذا وقتی مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی را مطالعه کنید، می‌بینید که یک عده می‌گفتند «جمهوری دموکراتیک» یا «ملی» و به این ترتیب اسامی متعددی مطرح بود ولی به‌طور کلی با قید «اسلامی» مخالف بودند و می‌گفتند که اصلا نباید مسائل مربوط به دین وجود داشته باشد و ما برویم سراغ یک نوع جمهوری که هیچ کدام از این قیود را نداشته باشد یا قیودی باشد که غربی‌ها آن را دارند مثل دموکراتیک یا ملی یا جمهوری تنها.


این هم بخش دیگری از اختلافات بود که البته هرکدام از این‌ها شاخه‌هایی پیدا می‌کرد. مهم این بود که آقای بهشتی مدیریت جلسات خبرگان رهبری را برعهده داشت. به این دلیل می‌گویم مدیر، چون آقای بهشتی نایب رئیس مجلس بودند و رئیس مجلس آیت‌الله منتظری بود اما چون مدیریت آقای بهشتی قوی بود جلسه را ایشان اداره می‌کرد. گاهی آقای منتظری به صورت تشریفاتی سخنرانی می‌کردند اما مدیریت جلسه برعهده آقای بهشتی بود. مدیریت جلسه‌ای با این دو طیف فکری متقابل، برای دستیابی به فکر سومی که نه به نقش مردم بی‌توجه باشد و نه به اسلام، بلکه جمع بین اسلام و حقوق اساسی مردم باشد، خیلی کار سختی بود. به نظرم هنر بزرگ آقای بهشتی این بود که در همان مدت کم بعد از پیروزی انقلاب توانست این قانون اساسی را تدوین کند.


با توجه به اینکه سه دهه از عمر انقلاب می‌گذرد به نظر شما در اجرایی شدن قانون اساسی چقدر با تفکر اولیه‌ای که مد نظر شهید بهشتی هم بود مطابقت داریم؟








در این سال‌ها، جنگ و مقداری شورش‌های فرقه‌ای جلوی کار را گرفت. اما این‌ همه وقت ما نبود. ما از 36 سال 10 سال درگیر این مسائل بودیم، بقیه آن را می‌توانستیم خیلی کارها را انجام دهیم. بهانه‌هایی از قبیل تحریم‌ها هم ربطی به بحث عدالت اجتماعی و آزادی‌های فردی و حقوق اساسی مردم ندارد

در این مورد دو شکل می‌شود صحبت کرد؛ یکی اینکه سانتی‌متر بگیریم و اعلام کنیم که 60 یا 70 درصد اجرایی شده است. هرکسی که این‌گونه بگوید به نظرم دقیق نیست. چون این کار بررسی دقیقی لازم دارد و باید جمع بزرگی از متخصصان حوزه‌های مختلف در همه زمینه‌ها بررسی کنند و نتیجه‌گیری داشته باشند که الان من نمی‌توانم این کار را انجام دهم.


اما شیوه دیگر این است که به صورت تخمینی و حدودی حرفی بزنیم. من معتقدم توانستیم بالای 50 درصد آن اهدافی را که در قانون اساسی پیش‌بینی شده بود محقق کنیم. چون اهداف قانون اساسی در درجه اول، خود ساختار این نظام است یعنی ما نهاد رهبری و قوای قضائیه، مجلس و اجرائیه داشته باشیم که این ساختار برخلاف خیلی از انقلاب‌های دنیا، سریع شکل گرفت.


بخش دیگر این است که این نهادها وظایف خود را به‌موقع انجام دهند. در طول سی و چند ساله گذشته تا به حال همه انتخابات‌ها در موعد مقرر برگزار شده است. حتی در زمان جنگ و شورش‌ها این امر انجام شده است که این یک نقطه قوت و اجرای دقیق قانون اساسی محسوب می‌شود. چون خیلی‌ها ممکن است قانون اساسی را ببوسند و بالای سر بگیرند ولی در این بخش‌ها به آن عمل نکنند.


نکته دیگر اینکه واقعا به رأی توجه شده است. این‌گونه نبوده است که صندوقی را به‌صورت ظاهری در جایی بگذارند و مثل زمان شاه اسامی را از قبل تعیین کرده باشند. چنین چیزی در نظام جمهوری اسلامی تا به امروز نداشته‌ایم یعنی واقعا رأی‌گیری انجام و رأی‌ها خوانده و نتایج رأی‌گیری اعلام شده است. جاهایی ایرادات و اشکلاتی به‌وجود آمد که این جزو همان 30 یا 40 درصدی است که می‌گویم به آن نرسیدیم. اما اصل انتخابات برگزار و آرای مردم به کار گرفته شده است. هرچند ممکن است جاهایی یک تخلفی صورت گرفته یا یک تقلبی شده باشد که این هم هست و منکر نمی‌شویم اما این خیلی تفاوت دارد با اینکه بگوییم ظاهرا انتخابات داریم ولی در عمل به‌جای انتخابات، انتصابات باشد.


اما مواردی هست که باید جزو عمل‌نشده‌ها یا تخلفات ذکر کنیم. خیلی از موارد چه در بخش اقتصادی و چه در بخش دادرسی وجود دارد که به عدالت رفتار نمی‌شود. البته ممکن است که مربوط به یک قاضی یا مجری باشد. در مجلس خیلی از نمایندگان به وظایف قانونی خود عمل نمی‌کنند. ممکن است یک جایی استیضاح خطی و یک جایی چشم‌پوشی خطی و جناحی داشته باشیم. همچنین در مورد شوراها باید گفت که در حدود 20 سال پیش به عنوان یک اصل معطل قانون اساسی که در دوران جنگ به آن عمل نمی‌شد، در دولت اصلاحات اجرایی شد اما شما در واقعیت شوراها را ببینید در مجموع عملکرد خوبی نداشتند. اولا افرادی وارد شورا شدند که به فکر جیب خودشان بودند. بعد هم قرار بود که شوراها کارهای مردم را تسهیل کنند اما کار مردم را سخت‌تر کردند. به‌علاوه مفاسد در شوراها وجود داشت. این طبیعی است وقتی می‌خواهید یک اصل از اصول مهم قانون اساسی را عملی کنید، نمی‌توانید این تصور را داشته باشید که هیچ ایرادی در کار نباشد.


در حقوق اساسی مردم مثل آزادی مطبوعات در همین سی و چند سال وقت‌هایی بوده که با مطبوعات به درستی برخورد نشده است. افرادی با مطبوعات طوری برخورد کردند که یا خودسانسور شوند یا اینکه اجازه نداشته باشند آن چیزی را که می‌فهمند بیان کنند. فرهنگ جامعه را جوری ساختند که مردم بروند به سمت مصلحت‌گرایی یا حتی روزنامه‌نگاران و مسئولان به سمت مصلحت‌گرایی حرکت کنند و همچنین فرهنگ تملق که برخلاف حقوق اساسی است به وجود آمده است. شما الان نگاه کنید در جامعه اگر فردی بخواهد مدیرکل باقی بماند یا صلاحیت او مورد قبول باشد و نماینده مجلس شود، حتما باید یک چیزهایی را نادیده بگیرد و تملق بگوید و یک کارهایی را به او تحمیل می‌کنند که انجام بدهد. اینها خلاف اهداف قانون اساسی است. از طرفی با فقر و فقدان عدالت اجتماعی روبه‌رو هستیم. الان در جامعه زیر خط فقر و بی‌عدالتی اجتماعی خیلی داریم. این‌ها انحرفاتی است که از قانون اساسی داریم. هنوز قانون اساسی در آن حدی که 36 سال ایجاب می‌کرد اجرایی نشده است.


در این سال‌ها مقداری جنگ و مقداری شورش‌های فرقه‌ای جلوی کار را گرفت. اما این‌ همه وقت ما نبود. ما از 36 سال 10 سال درگیر این مسائل بودیم، بقیه آن را می‌توانستیم خیلی کارها را انجام دهیم. بهانه‌هایی از قبیل تحریم‌ها هم ربطی به بحث عدالت اجتماعی و آزادی‌های فردی و حقوق اساسی مردم ندارد. ما این‌ها را تا همان اندازه‌ای که داریم می‌توانیم اجرا کنیم. عدالت اجتماعی را تا همان مقدار که در دستمان هست می‌توانیم، برقرار کنیم.



ـ یکی از مفاهیم مورد بحث در قانون اساسی ولایت فقیه است. تفسیر شخص شهید بهشتی از این مفهوم چه بود؟


آقای بهشتی ولایت فقیه را مدافع آزادی می‌دانست. اگر شخصی ولایت فقیه را به این شکل معنی کند که در مقابل آزادی مردم باشد، مغایر با اندیشه بهشتی است و آقای بهشتی مخالف این بود. در نظر ایشان ولایت فقیه مجری عدالت اجتماعی است. شهید بهشتی ولایت فقیه را غمخوار محرومان می‌دانست. در آن زمانی که قانون اساسی را تدوین می‌کردند، هرگز درباره ولایت فقیه چیزی غیر از این در ذهن آیت‌الله بهشتی نبود.


این چیزهایی که بعضی‌ها برخلاف سلامت نظام و برخلاف آزادی تصور می‌کنند و می‌پندارند که اگر فلان حرف را بزنیم ممکن است مخالفت با ولایت فقیه باشد، جزو چیزهایی است که جوهره ولایت فقیه نمی‌پذیرد. آقای بهشتی معتقد بود که اگر ما خواستار سلامت نظام هستیم و می‌خواهیم نظام به استبداد برنگردد، باید ولایت فقیه داشته باشیم.


شرط ولایت فقیه دو چیز اساسی است و بقیه چیزها مربوط به اجراست؛ این دو موضوع مهم شامل «علم» و «عدالت» است. علم خود به خود جلوی استبداد و فساد را می‌گیرد بنابراین نتیجه‌اش سلامت نظام و عدالت و آزادی است. در مورد عدالت نیز ولی فقیه باید عادل باشد شخص عادل هیچ وقت دنبال چیز خلاف عدالت نخواهد بود. قطعا وقتی مجموعه این‌ها را کنار هم بگذارید سلامت نظام را تشکیل می‌دهد و آزادی مردم از این چیزها درمی‌آید. آقای بهشتی هم به همین دلیل مدافع ولایت فقیه در قانون اساسی بود. من در مورد نظر آقای بهشتی راجع به ولایت فقیه با استناد به حرف‌های ایشان مقاله نوشتم و معتقدم اگر حرف‌ها و مواضع آقای بهشتی در مورد ولایت فقیه کاملا رعایت شود، ولایت فقیه ضامن سلامت نظام، عدالت و آزادی است.


ـ در مورد جایگاه قانونی ولایت فقیه و آن چیزی که در قانون اساسی آمد صحبت کنیم. شما هم گفتید عده‌ای از ابتدا هم بودند که اعتقاد داشتند همه چیز باید دست ولی‌فقیه باشد. الان هم همان دیدگاه مطرح می‌شود.








اگر قرار بر این باشد که هیچ کسی حقی برای حرف زدن نداشته باشد و همه تنها می‌توانند مشورت بدهند؛ پس خبرگان رهبری چه کاره است؟ پس این عزل به چه معناست؟ عزل یعنی اینکه اگر خبرگان تشخیص داد که رهبری صفات خود را از دست داده است و اگر تشخیص داد که به وظایف خود نمی‌تواند عمل کند این مجلس می‌تواند او را عزل کند

حرف آخر را در این مبحث قانون اساسی مطرح می‌کند. ما ولایت فقیه را بر اساس قانون اساسی داریم یعنی اگر کسی الان در کشور به عنوان ولی فقیه در رأس حاکمیت نظام قرار دارد، برخلاف اصول قانون اساسی نیست بلکه طبق آن است. اصل 110 قانون اساسی حدود و اختیارات ولایت فقیه را مشخص کرده است. در آنجا مواردی وجود دارد که وظایف و اختیارات ولی فقیه را بیان می‌کند. این یعنی یک جاهایی هست که ولی فقیه نباید با آن کاری داشته باشد و قانون محدود می‌کند. بالاتر اینکه در قانون اساسی جایگاه مجلس خبرگان رهبری تعریف شده است که یکی از کارهای آن انتخاب و عزل رهبری است. اگر قرار بر این باشد که هیچ کسی حقی برای حرف زدن نداشته باشد و همه تنها می‌توانند مشورت بدهند، پس خبرگان رهبری چه کاره است؟ پس این عزل به چه معناست؟ عزل یعنی اینکه اگر خبرگان تشخیص داد که رهبری صفات خود را از دست داده است و اگر تشخیص داد که به وظایف خود نمی‌تواند عمل کند این مجلس می‌تواند او را عزل کند. اگر قرار بر این بود این فکری که این حرف‌ها را قبول ندارد، صحیح باشد، نباید این موارد در قانون اساسی ذکر می‌شد. الان و هر زمانی ولایت فقیه بر اساس همین اصول قانون اساسی است و اگر قانون اساسی را کنار بگذاریم خود ولایت فقیه از نظر حقوقی بی‌پایه می‌شود. اگر قانون اساسی را کنار بگذاریم بقیه حقوقی که وجود دارد نیز بی‌پایه می‌شود. همچنین خود خبرگان رهبری که بر اساس قانون اساسی است بی‌پایه می‌شود. قانون اساسی میثاق ملی جامعه است که همه چیز باید بر اساس آن تنظیم شود.


ـ برخی اینگونه مطرح می‌کنند که اصلا شهید بهشتی اعتقادی به ولایت فقیه چه از نوع مطلقه و چه از نوع غیرمطلقه آن نداشته و آن زمان هم بنا بر ضرورت از ولایت فقیه دفاع کرده‌ است؟


اول بگویم که در قانون اساسی اولیه قید مطلقه نبود. بعد که این قید اضافه شد، باید آن را معنی کرد. من الان نمی‌خواهم بگویم که خوب شد اضافه شد یا خوب نشد که اضافه شد ولی با معنی کردن این قید، معلوم خواهد شد که این خوب است یا بد. معنی ولایت مطلقه این نیست که ولی فقیه هرکاری دلش خواست انجام دهد. و‌لایت مطلقه به این معناست که در چارچوب اسلام باشد یعنی نمی‌تواند خلاف احکام اسلام هیچ حکمی صادر کند و نمی‌تواند برخلاف مصلحت و منافع مردم چیزی بگوید و کاری انجام دهد. با درنظر گرفتن چارچوب نظام، مردم و اسلام می‌توان پرسید معنای مطلق برای ولایت فقیه چیست؟ مطلق یعنی اینکه اگر جاهایی خلأ قانونی داریم و قانون تکلیف را مشخص نکرده است و از طرفی برای اینکه حکم قانونی تنظیم کنیم، فرصت نداریم و فوری باید یک اقدامی صورت بگیرد، نمی‌شود جامعه را بلاتکیف گذاشت چون ممکن است که ضرر بزرگی متوجه ما بشود و تا تشریفات قانونی را طی کنیم و یک قانونی را تدوین کنیم، کار از کار می‌گذرد. اینجا ولی فقیه می‌تواند حکمی صادر کند و اقدامی انجام دهد. ولی ضمن مقید بودن به چارچوب‌ها یعنی آن اقدام نباید خلاف اسلام، منافع مردم و مصالح نظام باشد.








تحمیل را می‌شود دو جور معنا کرد؛ یکی عملی و یکی نظری است. در حوزه تحمیل عملی من ندیدم که جایی رهبری کاری را انجام داده باشد که خلاف قانون اساسی باشد. اما تحمیل نظری از سوی عده‌ای به چشم می‌خورد. همان‌هایی که از اول می‌گفتند مردم هیچ حقی ندارند و به حساب نمی‌آیند، تحمیل نظری می‌کنند

ـ یعنی ولی فقیه بالاتر از قانون است؟


نه، نمی‌توانیم این را جایگاه فراقانونی بگوییم. فراقانونی یعنی اینکه کاری با قانون نداشته باشد اما ولایت مطلقه جایگاهی برای پر کردن خلأهای قانونی در موارد ضروری است.


ـ حتی اگر این تفسیر شما را هم از ولایت مطلقه فقیه بپذیریم و بگوییم که قانونگذار این منظور را داشته است، ولی در قانون اساسی ولایت مطلقه تفسیر نشده است و الان از سوی عده‌ای یک تفسیر خاصی به مردم تحمیل می‌شود.


تحمیل را می‌شود دو جور معنا کرد؛ یکی عملی و یکی نظری است. در حوزه تحمیل عملی من ندیدم که جایی رهبری کاری را انجام داده باشند که خلاف قانون اساسی باشد. اما تحمیل نظری از سوی عده‌ای به چشم می‌خورد. همان‌هایی که از اول می‌گفتند مردم هیچ حقی ندارند و به حساب نمی‌آیند، تحمیل نظری می‌کنند. اما ما نباید زیر بار این تحمیل برویم، چون قانون اساسی داریم. در قانون اساسی ولایت مطلقه به روشنی معنا نشده است، اما معنای آن همین پر کردن خلأ قانونی در موارد ضروری است که فرصتی برای به دست آوردن و ایجاد یک قانون نیست. این برای یک نظام ضروری است. در کشورهای دیگر هم اگر اتفاقی بیفتد که قانونی وجود نداشته باشد تا مراجعه کنند و تشریفات انجام شود، رئیس‌جمهوری اقدام لازم را انجام می‌دهد. رئیس‌جمهوری که نسبت به سطح قیودی که برای ولی فقیه در نظر گرفته می‌شود خیلی پایین‌تر است و هیچ جای دنیا برای رئیس‌جمهوری علم دینی و عدالت در نظر گرفته نمی‌شود. ولی آن جایگاه حق دارد این مشکل را حل کند.


ـ خب گاهی دیده‌ایم که جاهایی ولی فقیه مجبور به ورود می‌شود که اتفاقا قانون بوده ولی چون به آن قانون عمل نشده، اعتراضاتی در پی داشته است یعنی مشکل خلأ قانونی نیست مشکل نوع خاصی از تفسیر قانون است که خود به نوعی بی‌قانونی است. اول بفرمایید که حکم حکومتی از اول چه جایگاهی در قانون اساسی داشت؟


این حکم ریشه شرعی دارد. در قانونی اساسی هم ولایت مطلقه می‌تواند منشا حکم حکومتی باشد.


ـ همین حکم حکومتی کجاها به کار رفته است؟ مثلا اتفاقاتی که در انتخابات‌ها و بررسی صلاحیت‌ها افتاد و افرادی با حکم حکومتی تأیید شدند.


بله مثلا آیت الله خامنه‌ای به شورای نگهبان گفتند که آقای معین و یکی دو نفر دیگر را تأیید صلاحیت کنید. این به معنای فراقانونی نیست. فراقانونی یعنی چیزی قانونی وجود دارد و می‌خواهیم بالاتر از قانون عمل کنیم که کار رهبری این نبود. کار رهبری در آنجا این بود که شورای نگهبان با اکثریت آرا به نتیجه‌ای رسیده بود که خود این معنی را دارد که بعضی‌ها این رأی را قبول نداشتند. رهبری با توجه به مصالح جامعه و با توجه به اینکه بعضی افراد در آنجا با این ردصلاحیت‌ها مخالف بودند، تشخیص دادند که شورای نگهبان اشتباه کرده است و این ردصلاحیت‌ها، مصلحت جامعه نیست. اکثریت که حق نیست، چون ممکن است اشتباه کرده باشند. تشخیص ایشان این بود و اتفاقا اینگونه مواقع است که ولایت فقیه می‌تواند وارد شود و حکم حکومتی بدهد. البته نمی‌توانیم بگوییم حکمی که شورای نگهبان داده است حکم اولیه اسلام است، بلکه اشتباهی بوده که تصحیح شده است. حتی اگر حکم اولیه هم باشد حکم ثانویه و حکم حکومتی می‌دهند برای اینکه جلوی یک خسران و ضرری را بگیرند و این هم در شرع و هم در قانون جایگاه دارد و همین می‌تواند از شعبه‌های ولایت مطلقه باشد.


ـ در مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی یک جاهایی است که آیت‌الله منتظری و همفکران ایشان از اختیارات ولی فقیه خیلی دفاع می‌کنند ولی شهید بهشتی سکوت محسوسی دارند. با اینکه خودشان در ورود اصل ولایت فقیه در قانون اساسی مؤثر بودند ولی یک جاهایی آن گونه که باید دفاع نمی‌کنند.


چون آقای بهشتی بازتر از آقای منتظری فکر می‌کرد. آقای بهشتی آزاداندیش‌تر بود و وسیع‌تر مسائل را می‌دید. آقای منتظری خودشان جزو کسانی بودند که به ولایت فقیه شدیدی اعتقاد داشتند اما بعدها خود ایشان تغییر نظر دادند. تئوری ولایت فقیه به صورت کتاب از آقای منتظری است. بعدها آقای منتظری همین را تعدیل کردند. این نظرم.عدیل‌‌شده همان بود که آقای بهشتی از اول می‌گفت. آقای بهشتی از اول بازتر، روشن‌تر و آزادتر از آقای منتظری در این زمینه ها فکر می‌کرد.


ـ کدام رویه فکری در قانون اساسی اولیه ما وارد شد؟








آقای بهشتی بازتر از آقای منتظری فکر می‌کرد. آقای بهشتی آزاداندیش‌تر بود و وسیع‌تر مسائل را می‌دید. آقای منتظری خودشان جزو کسانی بودند که به ولایت فقیه شدیدی اعتقاد داشتند اما بعدها خود ایشان تغییر نظر دادند

تا حدود زیادی تفکر آقای بهشتی در تدوین در قانون اساسی چربید هرچند که نتوانست هر آنچه را می‌خواهد در قانون اساسی بیاورد ولی نظرش غلبه داشت.


ـ دست‌کم در دو دهه اخیر، در مورد عضویت در احزاب یک تابویی شکل گرفته است در حالی که اوایل انقلاب خیلی از شخصیت‌ها در حزب جمهوری اسلامی فعال بودند. نگاه شهید بهشتی به احزاب چگونه بود؟


آقای بهشتی خیلی سال‌ها پیش از انقلاب به تحزب اعتقاد داشت. من خودم از آقای بهشتی شنیدم که تأکید داشتند باید تحزب به معنای تشکیلات سیاسی داشته باشیم که بتوانیم هم حکومت تشکیل بدهیم و هم در برابر منحرفان بایستیم و با آن‌ها برخورد کنیم و اجازه ندهیم که آن‌ها زمام امور را در دست داشته باشند. شهید بهشتی بعد از سال‌های 1330 به این مسئله رسید و این را خود ایشان به من گفت که بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332 و شکست آقای کاشانی و مصدق به این نتیجه رسیدیم که باید تشکیلات داشته باشیم. از سال 1332 تا سال 1357 فاصله زیادی است. در این 25 سال آقای بهشتی به مسئله تشکیلات فکر می‌کرده است و چند سال قبل از اینکه انقلاب اسلامی پیروز بشود با دوستان خودش مرامنامه و اساسنامه حزب جمهوری اسلامی را تدوین کردند ولی آن را منتشر نکردند. به همین دلیل هم بود که بلافاصله یعنی یک هفته بعد از اعلام پیروزی انقلاب اسلامی در 29 بهمن ماه همان سال 1357 حزب جمهوری اسلامی با نام پنج نفر آیات بهشتی، خامنه‌ای، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی و شهید باهنر اعلام موجودیت کرد.


من خودم در شورای مرکزی حزب بودم و آقای بهشتی می‌گفت که حزب معبد است یعنی اگر شما هر کار خلاف و گناهی انجام دهید، آنجا حزب نخواهد بود و محل گناه می‌شود. یعنی باید در کار سیاسی و در کارهای دیگر عبادت خدا را انجام داد. منظور این نیست که باید نماز خواند، بلکه منظور این است که اینجا باید به قصد قربت کار کینم. آقای بهشتی می‌گفت اگر روزی حزب جمهوری اسلامی از مسیر حق منحرف بشود، لازم نیست که اعلام انحلال کنیم خود به خود منحل است. این فکر اگر در حزبی عمل شود، همه افتخار می‌کنیم که عضو آن باشیم ولی چون عمل نمی‌شود و احزاب سعی می‌کنند منافع خودشان را در نظر بگیرند و به دیگران لگد بزنند، سعی می‌کنند برای رسیدن به قدرت هرکاری انجام دهند ولو برخلاف مصلحت مردم و مملکت باشد، برای همین کسی افتخار نمی‌کند که عضو حزب باشد.



ـ علت توقف فعالیت حزب جمهوری اسلامی چه بود؟ شما می‌فرمایید از نگاه شهید بهشتی، اگر حزب از مسیر حق منحرف نشود، لازم نیست اعلام انحلال کند. این درباره انحلال حزب جمهوری اسلامی چقدر صادق است؟








آقای بهشتی می‌گفت حزب معبد است. یعنی اگر شما هر کار خلاف و گناهی انجام دهید، آنجا حزب نخواهد بود و محل گناه می‌شود. یعنی باید در کار سیاسی و در کارهای دیگر عبادت خدا را انجام داد. می‌گفت اگر روزی حزب جمهوری اسلامی از مسیر حق منحرف بشود، لازم نیست که اعلام انحلال کنیم خود به خود منحل است

بعد از شهادت آقای بهشتی ترورهای دیگری هم صورت گرفت. بعد از ایشان، آقای محمدجواد باهنر همزمان با نخست‌وزیری دبیرکل حزب بودند که با رئیس‌جمهوری وقت آقای رجایی در ساختمان نخست وزیری شهید شدند. البته قبل از آن نیز آیت‌الله خامنه‌ای در ششم تیر 1360 بر اثر یک انفجار مجروح شده بودند. این انفجار و ترورها سبب شده بود که مسئولان اصلی حزب شهید شوند و تنها آقایان خامنه‌ای و هاشمی باقی مانده بودند و این‌ها هم آن طور که باید نمی‌رسیدند در حزب فعال باشند. چون هر دو در مسئولیت‌های بالایی قرار داشتند. آقای خامنه‌ای رئیس‌جمهوری بودند و آقای هاشمی هم در جایگاه ریاست مجلس شورای اسلامی قرار داشت. این پست‌ها فقط ظاهر کار بود، خیلی کار بر سرشان ریخته بود و خیلی گرفتاری داشتند، به امور حزب نمی‌رسیدند و افرادی از طرف آن‌ها امور را در حزب پیگیری می‌کردند. به همین دلیل حزب دچار مشکلات شد.


از طرفی حزب از همان اول به صورت جبهه بود و از افکار مختلفی در آن جمع شده بودند. این اختلاف نظرها بروز کرد و خیلی جاها در مقابل هم جبهه‌گیری کردند و چیزی شبیه انشعاب رخ داد. این اختلافات به شهرستان‌ها هم رسید و حزب خود به خود تضعیف شد. امام(ره) برای این دو بزرگوار، آقایان خامنه‌ای و هاشمی، احساس خطر کرد که مبادا از ناحیه‌ حزب به این‌ها ضربه وارد شود و همچنین ممکن بود به لحاظ اختلاف‌ها از ناحیه حزب در کشور مشکلاتی به وجود آید. لذا امام دستور دادند که حزب متوقف بشود. ولی به شکل خیلی معمولی و طبیعی این کار صورت گرفت. به این ترتیب که آقایان خامنه‌ای و هاشمی نامه‌ای به امام(ره) نوشتند و گفتند که ما برای انجام امور حزب نمی‌رسیم و مشکلات هم زیاد است و شما اجازه بدهید که فعالیت حزب متوقف شود. امام(ره) هم جواب دادند که من موافقت کردم که حزب متوقف شود.


ـ به نظر شما اختلافات شهید بهشتی با آقای مصباح تنها محدود به موضوع دکتر شریعتی بود یا اینکه عمق بیشتری داشت؟ بعضی‌ها می‌گویند که درباره اختلافات این دو بزرگنمایی شده است چون شهید بهشتی در نامه‌ها خیلی با احترام از آقای مصباح یاد می‌کند؟


من در وهله اول به شما توصیه می‌کنم که در کارهای خبری به این جور موضوعات خیلی توجه نکنید. خوب نیست. چون شما سؤال کردید من به احترام شما جواب می‌دهم. ولی اعتقاد دارم که اینجور مسائل را بزرگ و مطرح نکنید.


اما جواب این است که همه انسان‌ها با هم به یک شکل فکر نمی‌کنند. من با این دو بزرگوار هم آقای بهشتی و هم آقای مصباح حداقل 10 سال به‌طور مشترک کار کردم. یعنی من با آقایان مصباح، قدوسی، بهشتی و جنتی با هم بودیم و حدود 10 سال کار علمی کردیم. آقای بهشتی ناظر بر کارها بودند و ما از ایشان استفاده می‌کردیم. من نظاره‌گر صمیمیتی که آقای بهشتی با آقایان مصباح، قدوسی و جنتی داشتند، بودم و می‌دیدم که آقای بهشتی برای همه این افراد احترام قائل بود. من می‌دیدیم تا زمانی که آقای بهشتی زنده بودند برای همه این افراد احترام قائل بودند و تا آخر که زنده بودند با همه این‌ها اختلاف نظر هم داشتند. شما الان در نظر بگیرید که آقای جنتی چقدر در مورد احراز صلاحیت‌ها سخت‌گیری می‌کند و از طرفی آن نگاه باز و آزاداندیش آقای بهشتی را هم ببینید و مقایسه کنید که از زمین تا آسمان با یکدیگر تفاوت دارند، ولی به یکدیگر احترام می‌گذاشتند و صمیمی هم بودند. بنابراین آن نظری که می‌گوید آقای بهشتی و آقای مصباح به‌طور متقابل به یکدیگر احترام می‌گذاشتند و تا آخر هم با هم صمیمی بودند درست است و آن نظر هم که می‌گوید این دو با هم اختلاف داشتند نیز صحیح است. یکی از این موارد اختلافی هم در موضوع آقای شریعتی بود که آقای مصباح در مورد آن خیلی سخت‌گیری می‌کرد ولی هرچند آقای بهشتی به آقای شریعتی ایراد داشت، او را ملحد، منحرف و اینجور چیزها نمی‌دانست. این اختلاف در بین شاگردها هم مطرح شد و یک سری از شاگردان مدرسه حقانی از آقای مصباح جدا شدند. آقای بهشتی صحبت کردند و گفتند که ما با آقای مصباح اختلاف نظر داریم ولی احترام آقای مصباح هم سرجای خود باید حفظ شود.








داستان حمله کردن هر دو جناح را به آقای هاشمی ببینید. یک زمانی اصلاح‌طلبان اولین کسانی بودند که به آقای هاشمی حمله کردند و به او عالیجناب سرخ‌پوش و القاب اینچنینی دادند. اما همین الان اصلاح‌طلبان، آقای هاشمی را بالاتر از خدا می‌دانند. اصولگراها نیز زمانی آقای هاشمی را چیزی نزدیک به پیغمبر می‌دانستند و در نماز جمعه و اجتماعات برای او شعار می‌دادند، بعد در سال‌های اخیر طوری رفتار کردند که گویا ایشان ضدانقلاب و ضد ولایت فقیه است

من این شیوه پرداختن به این موضوعات را نمی‌پسندم چون چیزی نیست و مشکلی را هم حل نمی‌کند. اگر بخواهم خیلی صمیمی با شما حرف بزنم باید بگویم که این دو تا جناحی که در کشور وجود دارند، سعی می‌کنند یکی را سیبل حملات خودشان قرار بدهند برای اینکه بتوانند با کوبیدن آن خودشان را بزرگ کنند. در طرف مقابل هم همین‌طوری است و هیچ کدام هم این را نمی‌خواهند. شما داستان حمله کردن هر دو جناح را به آقای هاشمی ببینید. یک زمانی اصلاح‌طلبان اولین کسانی بودند که به آقای هاشمی حمله کردند و به او عالیجناب سرخ‌پوش و القاب اینچنینی دادند. اما همین الان اصلاح‌طلبان، آقای هاشمی را بالاتر از خدا می‌دانند. آقای هاشمی همان است که بود و هست. این‌ها عوض شدند چرا که منافعشان در چیز دیگری است.


اصولگراها نیز زمانی آقای هاشمی را چیزی نزدیک به پیغمبر می‌دانستند و در نماز جمعه و اجتماعات برای او شعار می‌دادند، بعد در سال‌های اخیر طوری رفتار کردند که گویا ایشان ضدانقلاب و ضد ولایت فقیه است. هر دو به‌دنبال مصلحت خودشان هستند. آقای هاشمی همانی است که بود چون برای خودش یک اصولی دارد و تغییر نکرده است.


آقای مصباح را هم اینگونه در نظر بگیریم. اصلا بحث آقای مصباح نیست، بلکه بحث منافع یک عده‌ای است که می‌خواهند با کوبیدن آقای مصباح به منافع برسند و آن طرف هم یک عده‌ای هستند که می‌خواهند با بزرگ کردن آقای مصباح به منافعی برسند.


ـ خب بخشی از این مباحث مربوط به یک نگاهی است که در امور کشور جریان پیدا کرده است و بخشی از آن ناشی از افکاری است که آقای مصباح مطرح می‌کند. این را قبول ندارید؟








الان یک عده‌ای می‌گویند آقای مهندس موسوی به این دلیل بد است که فلان آقا با او بد بوده است. یک آقایی شهید شده است و می‌گویند که او نسبت به آقای مهندس موسوی اینگونه نظری داشته است. حرفم این است که از کجا معلوم که او درست می‌گوید؟

آقای مصباح در دور اول ریاست جمهوری احمدی‌نژاد حرف‌هایی زد که او را به نزدیکی‌های تأیید خدا رساند. اولین کسی که مقاله نوشت خودم بودم که در سرمقاله روزنامه جمهوری نوشتم آقای مصباح به دلایل مختلف حرف شما درست نیست و در عین حال نوشتم که آقای مصباح شما را قبول دارم و محترم هستید ولی این فکرتان را قبول ندارم. همه باید اینگونه باشیم. یعنی ممکن است که آقای مصباح افکاری داشته باشد که ما آن را به مصلحت ندانیم یا درست نباشد.


الان یک عده‌ای کاری می‌کنند و می‌گویند آقای مهندس موسوی به این دلیل بد است که فلان آقا با او بد بوده است. یک آقایی شهید شده است و می‌گویند که او نسبت به آقای مهندس موسوی اینگونه نظری داشته است. حرفم این است که از کجا معلوم که او درست می‌گوید؟ اگر او هم بگوید، شما مهندس موسوی را نگاه کنید و ببینید که بد یا خوب است. برای اینکه آقای مصباح را بکوبند، آقای بهشتی را مطرح می‌کنند و می‌گویند که آقای بهشتی آقای مصباح را قبول نداشت. بروید سراغ او و بگویید که این مطلب‌تان را قبول نداریم.


ـ خب بالاخره برخی که در این زمینه وارد ‌می‌شوند، شهید بهشتی و شهید مطهری را نماد اصلی تئوریسین‌های انقلاب می‌دانستند و آقای مصباح کسی است که بعدها به عنوان تئوریسین به انقلاب پیوست. حالا با تفسیری که از سوی ایشان و همفکرانشان مطرح می‌شود، فکر نمی‌کنید که در حال فاصله گرفتن از آن اندیشه‌ای هستیم که مطهری و بهشتی برای مردم تبیین کردند؟


افکار آقای مصباح از همان زمان بود. اما چه اشکالی دارد که آقای مصباح و هر شخص دیگری به تئوریسین‌ها بپیوندد؟ فرض بفرمایید همین امروز یک شخصی به دنیا بیاید و چهل سال بعد تئوریسین انقلاب شود و تلاش کند که مسیر را تغییر دهد. ما تلاش می‌کنیم که نگذاریم این اندیشه و انقلاب تغییر کند. آقای مصباح یک تئوریسینی است که تلاش می‌کند کاری را انجام دهد که شما قبول ندارید. خب شما هم تلاش می‌کنید که کاری انجام دهید که او موفق نشود، احترام همدیگر را حفظ کنید. شما تئوری‌های آقای بهشتی و مطهری و امام(ره) را نگه دارید در مقابل آن تئوری مطرح کنید و با منطق هم حرف بزنید. دعوا هم با کسی نکنید. مردم هم قضاوت می‌کنند که کدام مناسب است.


ـ اگر قدرت آن فکری که متفاوت است بیشتر باشد وضعیت به چه شکل خواهد بود؟


قدرت چیز دیگری است در همه جاها و در همه دوره‌ها هم بوده است. بنی‌امیه حکومت را با قدرت گرفت، با منطق که نگرفت. بنی‌عباس هم همین‌طور بود. در دروه خودمان بنی‌صدر هم با کلک رئیس‌جمهوری شد. وقتی از اتاق امام(ره) آمد بیرون آمد و در مقابل دوربین از او پرسیدند که الان می‌خواهید نامزد بشوید؟ گفت: بله حالا که از خدمت امام(ره) آمدم تصمیم گرفتم کاندیدا بشوم. یعنی گویا که امام(ره) به وی فرمودند و مردم هم خیال کردند که نظر امام(ره) است و به او رأی دادند. کلک بود و بعدا هم مشخص شد و دیدیم که چگونه رسوا شد. یا مثل تبلیغاتی که برای آقای احمدی‌نژاد کردند یا امثال اینها ما تجربه داریم و این تجربه تاریخی است.


مظلومیت شهید بهشتی تاریخی است. مظلومیت شیخ فضل‌الله نوری تاریخی است. مظلومیت امیرالمؤمنین بالاتر از همه این‌ها تاریخی است. واقعیت این است که این اتفاق‌ها باید رخ بدهد برای اینکه ما درس بگیریم و نسل‌های بعد ما از این چیزها یاد بگیرند. اشکالی ندارد و دنیا یعنی این.


شما یک دنیایی را ترسیم کنید که همه چیز خوب و روی روال باشد و همه حرف خوب و تئوری خوب مطرح کنند. هیچ برخوردی و هیچ جدالی وجود نداشته باشد. اینکه ارزش ندارد. اگر اینگونه بود که خدا ما را مختار خلق نمی‌کرد. ما اختیار داریم که بین بد و خوب یکی را اختیار کنیم. همیشه باید تئوری بد و خوب باشد و مبارزه هم باشد والا که فایده و ارزش ندارد.


ـ شهید بهشتی در آن سال‌های سخت انقلاب که هنوز نظام کاملا مستقر نشده بود در رأس قوه قضائیه قرار داشت. بنایی که با عنوان دستگاه قضا در کشور شکل گرفته و الان آنچه تداوم دارد چقدر بر مبنای اندیشه بهشتی است؟ نظر ایشان درباره دادگاه‌های انقلاب و ویژه روحانیت چه بود؟








نظر آقای بهشتی به دادگاه انقلاب مثبت بود و جزو مؤسسان آن بود. اقتضای آن زمان بود و تداومش هم تا وقتی که مصلحت باشد با رعایت تناسب موضوع لازم است. البته گاهی ممکن است چیزهایی را به دادگاه انقلاب ارجاع بدهند که اصلا ربطی به آنجا نداشته باشد که این یک بحث دیگری است

دادگاه ویژه روحانیت هنوز آن زمان تشکیل نشده بود. بنابراین ما چیزی در این مورد از ایشان نداریم که در این باره صحبت کرده باشند. ولی چیزهایی که ویژه محسوب می‌شوند مثل دادگاه انتظامی قضات که دادگاه خاصی برای قضات است، مثل تشکیلات قضایی نیروهای مسلح که دادگاه خاصی است و در همه جای دنیا هم وقتی می‌خواهند که قاضی را محاکمه کنند در خارج از دادگاه عمومی به این مسئله رسیدگی می‌کنند.


آقای بهشتی جزو مؤسسان دادگاه انقلاب بودند. آقای قدوسی که جزو دوستان نزدیک آقای بهشتی بودند و به ایشان احترام می‌گذاشتند و خیلی هم از آقای بهشتی حرف‌شنوی داشتند، در جایگاه دادستان کل انقلاب قرار گرفته بودند و شاگردان مدرسه حقانی آقای بهشتی با نظر ایشان در دادگاه انقلاب حضور داشتند که الان هم بعضی از آنها هنوز حضور دارند. بنابراین نظر آقای بهشتی نسبت به دادگاه انقلاب مثبت بود و مخالفتی نداشتند، اقتضای آن زمان بود و تداومش هم تا وقتی که مصلحت باشد با رعایت تناسب موضوع لازم است. البته گاهی ممکن است چیزهایی را به دادگاه انقلاب ارجاع بدهند که اصلا ربطی به آنجا نداشته باشد که این یک بحث دیگری است.


ـ برخی به لحاظ حقوقی به دادگاه انقلاب نقد وارد می‌کنند. سؤال این است که آیا الان همچنان در شرایط انقلابی هستیم؟








اگر اینگونه باشد که قاضی دادگاه انقلاب طبق میل خودش حکم بدهد فرقی نمی‌کند اسم آن به‌جای انقلاب هر چیزی باشد، بد است. اگر دادگاه انقلاب باشد و طبق قانون رفتار شود عیب آن چیست؟ چرا حساسیت نشان داده می‌شود؟

بله، این حرف مهمی است. برخی فکر می‌کنند که در شرایط انقلابی نیستیم ولی در شرایط انقلابی هستیم؛ علت هم این است که همین الان هم مخالف انقلاب وجود دارد یعنی افرادی که با اصل این تفکری که انقلاب را به‌وجود آورد، مخالف هستند و دنبال این هستند که ریشه را بزنند. انقلاب چیزی نیست که برای یک سال و دو سال باشد بلکه تداوم دارد. اینکه امام(ره) بعد از مدتی در ماجرای تسخیر لانه جاسوسی اعلام کردند که این انقلابی است بزرگتر از انقلاب اول، یعنی اینکه انقلاب تنها در سال 57 نبود بلکه سال بعد نیز وجود داشت. انقلاب فرهنگی را امام(ره) سه سال بعد تأسیس کرد.


حالا از این طرف صحبت کنیم و بگوییم که اگر طبق قانون عمل بشود، عیب دادگاه انقلاب چیست؟ یعنی چه دادگاه انقلاب و چه ویژه روحانیت یا دادگاه انتظامی قضات باشد طبق قانون اساسی قاضی باید حکم بدهد. حالا عیب آن چیست که اسم آن انقلاب باشد یا هرچیز دیگر؟ اگر اینگونه باشد که قاضی دادگاه انقلاب طبق میل خودش حکم بدهد فرقی نمی‌کند اسم آن به‌جای انقلاب هر چیزی باشد، بد است. اگر دادگاه انقلاب باشد و طبق قانون رفتار شود عیب آن چیست؟ چرا حساسیت نشان داده می‌شود؟


ـ شما گفتید همه آنچه مد نظر شهید بهشتی بوده است وارد قانون اساسی نشده است. مهم‌ترین این موارد چه بوده است؟


الان خیلی آمادگی برای جوابگویی به این سؤال را ندارم ولی فکر می‌کنم که در مورد حقوق زن، آزادی بیان، آزادی قلم و آزادی احزاب، شهید بهشتی فراتر از آن چیزی که در قانون اساسی آمده است فکر می‌کرد. منتها من چون در این باره آمادگی ذهنی ندارم نمی‌توانم با جزئیات بیان کنم.



ـ چرا بعد از انقلاب همه راه‌ها در تشکیل نظام به شهید بهشتی ختم می‌شد؟ تفاوت شهید بهشتی با سایر یاران امام(ره) چه بود؟


شهید بهشتی جامعیتی داشت که هیچ‌کس نداشت. جامعیت آقای بهشتی را برایتان معنی می‌کنم. آقای بهشتی فقط یک فقیه و یک عالم حوزوی نبود. آقای بهشتی علاوه بر علوم عقلی و نقلی متداول در حوزه، علوم روز را هم داشت. به عنوان مثال آقای بهشتی به زبان انگلیسی و آلمانی به‌علاوه عربی که از حوزه فراگرفته بود تسلط داشت و چون خیلی از متون علمی دنیای امروز هم آلمانی و انگلیسی هستند، همین تسلط به زبان‌ها به او کمک می‌کرد که به‌صورت مستقیم، و نه ترجمه، از متون استفاده کند. ایشان کتاب «کاپیتال مارکس» را از متن اصلی، مطالعه کرد و کنار آن هم حاشیه نوشت. در خیلی از علوم از جمله روانشناسی، علوم سیاسی به‌روز و مسلط بود. مدیریت بالایی داشت و سخنور بسیار قوی‌ای بود. این مجموعه از آقای بهشتی یک جامعیت ایجاد کرده بود. بالاتر از همه اینها آقای بهشتی یک انسان واقعی بود. دوست دارم برای شما بگویم که انسان واقعی یعنی چه؟ یعنی کسی که هیچ جا تغییر نمی‌کند و این‌گونه نیست که جلوی شما یک شکل و جلوی دیگری به شکل دیگر باشد. همه آقای بهشتی را به این خصوصیات می‌شناختند و انسان باصفایی بود. یک انسانی با این جامعیت علمی، فکری، تدبیر، مدیریت، صفا و صمیمیت و یکرنگی در سطح بالای علمی و انقلابی و مبارزاتی مورد اعتماد کامل امام(ره) بود و طبیعی است که خیلی چیزها به ایشان ختم شود. در برهه‌ای ایشان رئیس شورای انقلاب بود و همچنین امام(ره) ایشان را به ریاست قوه قضائیه منصوب کردند. با توجه به اینکه آدم‌های مهمی در حزب جمهوری اسلامی حضور داشتند، ایشان دبیرکل حزب بودند. در بین مجموعه روحانیت، ایشان یک سرو گردن بالاتر از بقیه بودند و برای حل معضلات هم فکری و هم اجتماعی به ایشان مراجعه می‌کردند.


طبیعی است وقتی چنین انسانی وجود دارد خیلی چیزها به تعبیر شما به ایشان ختم شود و وقتی نیست خیلی چیزها بلاتکلیف باقی بماند. با این حال آقای بهشتی از این سمت‌ها فرار می‌کردند. من به‌خاطر دارم وقتی ایشان می‌خواستند به خدمت امام(ره) بروند، گفتند فکر می‌کنم، می‌خواهند به من حکم رئیس دستگاه قضایی را بدهند اما من این را قبول نمی‌کنم. پرسیدم چرا؟ گفتند: من می‌خواهم به قم بروم و آنجا مشغول درس و بحث شوم. گفتند که برای آینده این نظام و انقلاب باید آدم تربیت کنیم. اما تنها در صورتی که امام تکلیف کنند و بگویند که واجب عینی است این پست را می‌پذیرم. آقای بهشتی بعد از دیدار با امام(ره) گفتند: حدسم درست بود و هرچند که با پذیرش این پست مخالفت کردم اما امام(ره) گفتند که بر شما واجب عینی است. اما من گفتم که برای پذیرش این سمت یک شرط دارم و آن هم این است که آقای موسوی اردبیلی با من در دستگاه قضایی به عنوان دادستان کل مشغول به کار شود و امام(ره) هم قبول کرد و قرار شد به عنوان دادستان کل حکم بدهند. این یعنی اینکه آقای بهشتی از مسئولیت‌ها فرار می‌کردند و بزرگتر از این مسئولیت‌ها بودند. بعضی‌ها فکر نکنند که ریاست یک دستگاه برای آقای بهشتی زینت بود، بلکه ایشان زینت آن پست بود.









در مجموعه روحانیت، شهید بهشتی یک سر و گردن بالاتر از بقیه بودند و برای حل معضلات هم فکری و هم اجتماعی به ایشان مراجعه می‌کردند. طبیعی است وقتی چنین انسانی وجود دارد خیلی چیزها به تعبیر شما به ایشان ختم شود و وقتی نیست خیلی چیزها بلاتکلیف باقی بماند



آقای بهشتی حتی با مخالفان خودش با انصاف برخورد می‌کرد. مثلا در آن شرایط سخت که بنی‌صدر به آقای بهشتی بدگویی می‌کرد، من از آقای بهشتی نشنیدم که گفته باشد «بنی‌صدر» بلکه او را «آقای بنی‌صدر» خطاب می‌کرد. خیلی حرمت افراد را حفظ می‌کرد. ایشان خیلی آقا و باشخصیت بود.


ـ بعضی‌ها شهید بهشتی را به انحصارطلبی متهم می‌کنند، این اتهام بر چه مبنایی است؟


ریشه این اتهام در منافقین - سازمان مجاهدین خلق- بود. چون آن‌ها به آقای بهشتی مراجعه کرده بودند که ایشان را از امام(ره) جدا کنند و ایشان را با خودشان داشته باشند. آقای بهشتی برای من تعریف کرد که آن‌ها به منزل آقای بهشتی رفته و درباره امام(ره) گفته بودند که حالا این آقا پیرمردی است و شما خیلی بهتر و خیلی قوی‌تر هستید و بهتر می‌فهمید، بنابراین شما بیایید تا ما شما را رهبر اعلام کنیم. می‌خواستند آقای بهشتی را در مقابل امام(ره) قرار بدهند. آقای بهشتی به آن‌ها گفته بود: برو این دام بر مرغی دگر نه! فهمیده بود که اینها دنبال چه هستند. بعد قصد این را داشتند که شهید بهشتی را در منزل ترور کنند. در مخفیگاه‌های منافقین اسنادی را به دست آوردیم که نشان می‌داد یکی از راه‌هایی که برای ترور شهید بهشتی در نظر گرفته بودند، منزل آقای بهشتی بود که کروکی آن را کشیده بودند. وقتی موفق نشدند شروع به ترور شخصیت ایشان کردند و بعد از آن با انفجار ساختمان حزب، آقای بهشتی را شهید کردند. در بخش ترور شخصیت یکی از کارها این بود که ایشان را به «راسپوتین» کشیش روسی که در دربار تزارها بود، تشبیه می‌کردند و می‌گفتند ایشان انحصارطلب است. حتی می‌گفتند انگشتان بلند و صدای کلفت آقای بهشتی نشان دیکتاتوری است. این‌ها همه ریشه در منافقین داشت و هدف این بود که آقای بهشتی را ترور شخصیت کنند. اما اگر کسی آقای بهشتی را از نزدیک می‌دید مفتون آقای بهشتی می‌شد، چون علی‌رغم جسم درشت و صدای کلفت و همه خصوصیات برجسته‌‌ای که داشت، بسیار متواضع بود.


این خاطره را برای شما بگویم که بعضی از دوستان و نزدیکان خود من که یکی از آن‌ها برادر خانم من بود و در عملیات کربلای 5 شهید شد، آن زمان 15 یا 16 سال سن داشت وقتی با دوستان مدرسه‌ای خود به ساختمان حزب می‌آمد علاقه‌مند بود که آقای بهشتی را ببیند. وقتی به آقای بهشتی گفتم این بچه‌ها می‌خواهند شما را ببینند، اصلا «نه» در کارش نبود و گفت بیایند. این‌ها را در آغوش می‌گرفت. آن‌ها گفتند می‌خواهیم با شما عکس بگیریم و الان همان عکس آقای بهشتی در منزل آنها یادگاری هست.


حتی در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی ایشان به برخی از مخالفان خود گفته بود که اگر مایل هستند حزب جمهوری اسلامی آن‌ها را برای انتخابات در لیست خودش قرار می‌دهد. این‌ها کارهای کوچکی نیست و به معنای بزرگواری و تواضع است. در انتخاب نخست‌وزیر در حالی که حزب حاکم، حزب جمهوری اسلامی بود، از این قدرت استفاده نکرد و در شورای مرکزی گفتند که ما نباید این طور فکر کنیم که حتما نخست‌وزیر از حزب جمهوری اسلامی باشد. ما باید امتیازهای افراد داخل حزب و بیرون حزب را بررسی کنیم.








در بخش ترور شخصیت یکی از کارها این بود که شهید بهشتی را به «راسپوتین» تشبیه می‌کردند و می‌گفتند ایشان انحصارطلب است. حتی می‌گفتند انگشتان بلند و صدای کلفت آقای بهشتی نشان دیکتاتوری است

گفتند اگر کسی باشد که امتیازهای مساوی با فرد درون‌حزبی داشته باشد، فرد حزبی را ترجیح می‌دهیم اما اگر کسی را دیدیم که یک امتیاز بیشتر دارد باید او را به عنوان نخست‌وزیر معرفی کنیم و تعصب حزبی نداشته باشیم. دیدیم که از آقای رجایی حمایت کردند. با این نکات معلوم می‌شود که ایشان دیکتاتور انحصارطلب نبود و از قدرت خودش به عنوان حزب حاکم سوء استفاده نکرد.


ـ اگر خاطره‌ای از ایشان دارید برایمان بفرمایید.


اول بگویم که من عضو مدرسه حقانی نبودم بلکه با ایشان جداگانه کار می‌کردم. دوستان مدرسه حقانی گاهی چنین اشتباهی کرده‌اند و گفته‌اند که فلانی هم در مدرسه حقانی بوده است. من حتی جواب هم داده‌ام که من گاهی برای دیدن آقای بهشتی، برای تدریس یا جلسه با آقایان قدوسی و جنتی به مدرسه حقانی می‌رفتم اما جزو طلبه‌های مدرسه حقانی نبودم.


در آن دوران که با ایشان کار علمی می‌کردیم، من شخصیت آقای بهشتی را خیلی ساخته‌شده و شخصیت مهذب می‌دیدم. از ایشان خواستم که ما فقط شاگرد علمی ایشان نباشیم بلکه شاگرد معنوی و اخلاقی هم باشیم. ایشان استقبال کردند و گفتند که اول نماز اول وقت بخوانید. خودشان هم می‌خواندند و من می‌دیدم هرگاه اذان را می‌شنیدند اول نماز می‌خواندند و نماز را هم به اختصار می‌خواندند. به من گفتند اول نماز اول وقت. گفتم خب بعد آن چه کاری کنیم، گفتند: نه، اول نماز اول وقت را عادت کنید، بعد کارهای دیگر را می‌گویم. من این عادت نماز اول وقت را از آقای بهشتی یادگار دارم و این عادت بزرگی است.


ـ اگر شهید بهشتی بودند، بیشتر به چه چیزی منتقد می‌شدند؟


این جا باید دو جور حرف بزنیم. یکی اینکه اصلا این عبارت «آقای بهشتی اگر بودند» درست هست یا نه؟ آقای بهشتی را نگذاشتند باشد که این اتفاق‌ها بیفتد، یعنی نمی‌گذاشتند باشد. آن‌هایی که آقای بهشتی را ترور کردند هدف داشتند و دنبال این بودند که انقلاب آنجوری که سالم پیش می‌رفت، نرود. بنابراین اگر این را قبول داشته باشیم این سؤال را به عنوان یک فرض قبول نمی‌کنیم.








من با مهندس موسوی رفیق سی‌ساله‌ام، خیلی هم ایشان را دوست دارم و خیلی هم قبولش دارم و این ظلم‌هایی هم که به او شد را قبول ندارم. همین آقای مهندس موسوی وقتی از او انتقاد کردم، گله‌مند شد و چیزی نمانده بود که گریه کند که چرا تو اینجوری برای من نوشتی. در حالی که او انسان خوشفکر و روشنفکری است

ـ آقای مهاجری به عنوان سؤال آخر: شما اختصارا از نگاه خاص شهید بهشتی به آزادی بیان سخن گفتید. الان خودتان مدیریت یک روزنامه را دارد و می‌بینید که جامعه مطبوعاتی ما به درد بزرگی به نام خودسانسوری مبتلاست. در این سه دهه گذشته کدام دوره بیشتر این مسئله وجود داشته است؟


شما خودتان هم در کار روزنامه و عرصه خبر و مطبوعات هستید، می‌دانید که هیچ دولتی از اینکه مورد انتقاد باشند خوشش نمی‌آید و همه دولت‌ها به یک شکلی دوست دارند که روزنامه‌ها متملق و خودسانسور باشند. من با آقای مهندس موسوی رفیق سی‌ساله‌ام. خیلی هم ایشان را دوست دارم و خیلی هم قبولش دارم و این ظلم‌هایی هم که به او شد را قبول ندارم. همین آقای مهندس موسوی وقتی از او انتقاد کردم، گله‌مند شد و چیزی نمانده بود که گریه کند که چرا تو اینجوری برای من نوشتی. در حالی که او انسان خوشفکر و روشنفکری است.


آقای هاشمی رفسنجانی با این حمایتی که من همیشه از ایشان داشته‌ام و ایشان را قبول دارم و او نیز خیلی به من لطف دارد، بنده مقاله‌ای نوشتم که چرا اینقدر در قم ساختمان‌سازی می‌کنید؟ به من گفت که آنچه نوشتی حمله به دولت است.


آقای مرعشی که زمانی مسئول دفتر ایشان بود، با من تماس گرفت. من هم مشاور آقای هاشمی و هم مسئول روزنامه بودم. او گفت شما چرا مطلبی علیه آقای هاشمی در روزنامه چاپ کرده‌اید؟ شما مشاور ایشان هستید چرا این کار را کردید؟ من گفتم که من صبح‌ها مشاور ایشانم و عصرها مسئول روزنامه هستم و این‌ها ربطی به هم ندارد. در امر مشاوره هم این کار را انجام دادم. زمانی ایشان در بوشهر سخنرانی کرد و یک عده هم کف زده بودند و هم صلوات فرستادند. آقای هاشمی گفته بود که فرقی نمی‌کند کف بزنند یا صلوات بفرستند یکی است. من به ایشان گفتم که این فرق می‌کند چون خدا در قرآن گفته است که «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِی یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً» صلوات را قرآن گفته است. کف زدن را کجای قرآن اشاره کرده است؟ که شما می‌گویید فرقی نمی‌کند. به‌هرحال حرف این است که همه دولت‌ها دلشان می‌خواهد شما چیزی نگویید.


ولی در دوره‌ای خاص ممکن است بیشتر باشد. در همه دوره‌ها بوده است. من شخصا در همه دوره‌ها آزاد بودم؛ به این معنا که از کسی اصلا حساب نمی‌بردم و برای همه نوشتم و به همه انتقاد کردم.


گفت‌وگو از سمیه عظیمی، مهدی روزبهانی


انتهای پیام/

ارسال نظر