صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

ورزش

سلامت

پژوهش

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

علم +

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۰۸:۳۰ - ۲۹ آذر ۱۳۹۶
پاتوق آقازادگی 1 / کنایه پسر ذوالنور به پسر عارف:

صاحبان تفکر "ژن خوب" نژاد پرستند

«آقازادگی» در ادبیات اجتماعی ما با واژگانی چون ویژه‌خواری، رانت اطلاعاتی مترادف شده است. اصطلاحی که پیش از این به کسانی اطلاق می‌شد که علاوه بر انتساب به بزرگان از خصوصیاتی چون ساده زیستی، اخلاق‌مداری، مردمداری و ... برخوردار بودند.
کد خبر : 240323

به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری آنا، «آقازادگی» در ادبیات اجتماعی ما با واژگانی چون ویژه‌خواری، ماشین‌های لوکس، رانت اطلاعاتی و حتی این روزها با ژن‌خوب مترادف شده است. اصطلاحی که پیش از این به کسانی اطلاق می‌شد که علاوه بر انتساب به بزرگان از خصوصیاتی چون ساده زیستی، اخلاق‌مداری، مردمداری و ... برخوردار بودند. در هر حال «آقازادگی» به عنوان واژه‌ای سیاسی در کشور جا افتاده و تعبیرات مختلفی نیز در این رابطه در جامعه وجود دارد. همین مسأله سببی شد تا برای تبیین «آفت آقازادگی» سلسله گفت‌وگوهایی را با فرزندان مسئولان کشور تحت عنوان "پاتوق آقازادگی" ترتیب دهیم. آنچه در ادامه می‌خوانید حاصل مصاحبه خبرنگار آنا با پسر حجت الاسلام مجتبی ذوالنوری، نماینده مردم قم و عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس است. حجت الاسلام مجتبی ذوالنوری دارای 1فرزند دختر و 1 فرزند پسر است که در ادامه گفت‌وگو با مصطفی ذوالنوری فرزند کوچک این نماینده مجلس را خواهید خواند.


* آقای ذوالنور نام کوچک و سال تولدتان را بگویید.


- نامم مصطفی و متولد 25 آذر 1366 هستم. سال‌های پایانی دفاع مقدس به دنیا آمدم.



* فرزند چندم خانواده هستید و چند خواهر و برادر دارید؟


- یک خواهر بزرگتر از خودم دارم که متولد سال 1365 هستند.


* کدام دانشگاه درس خواندید و مدرکتان چیست؟


- دانش آموخته کارشناسی ارشد حقوق خصوصی هستم و دانشگاه تهران درس خواندم خواهرم هم لیسانس روان‌شناسی دانشگاه آزاد را دارند.


به دلیل شغل پدر ‌جای ثابتی برای زندگی نداشتیم


* کجا به دنیا آمدید؟ از ابتدا تهران بودید؟


- خیر! در واقع ما به دلیل شغل پدر ‌جای ثابتی برای زندگی نداشتیم. پیش از اینکه من و خواهرم به دنیا بیاییم و بعد از تولدمان به اقتضای جنگ اهواز بودیم و بعد از آن هم به دلیل شغل پدر، مدت زیادی در قم زندگی کردیم. بعد آن هم کرج و قم، البته مدتی به تهران آمدیم اما دوباره به کرج برگشتیم و قم و به همین ترتیب مدام در حال جابه‌جایی بودیم و هر کجا حاج‌اقا اشتغال داشتند ما هم همانجا ساکن شدیم.


هیچ گاه از سهمیه ایثارگری و جانبازی پدرم استفاده نکردم


* این نگاه برای غالب افراد جامعه وجود دارد که فرزندان رزمندگان همواره با سهمیه وارد دانشگاه‌ها می‌شوند. البته این موضوع برای خواهرتان که در دانشگاه آزاد درس خواندند صدق نمی‌کند، با توجه به اینکه پدرتان رزمنده دفاع مقدس و شخصی سیاسی هستند، در مورد شما که دانشگاه تهران درس خوانده‌اید صادق است؟



- علاوه ‌بر این‌که خواهر من در دانشگاه آزاد بودند، من هم کارشناسی خود را از دانشگاه آزاد گرفتم و با وجود اینکه پدرم 8 سال سابقه حضور در جبهه دارند، مادرم هم در آن ایام درفعالیت هایی مشغول خدمت به جبهه ها بودند و خودم هم سابقه مجروحیت در مناطق علمیاتی جنوب را دارم؛ اما از هیچ سهمیه‌‌ای برای تحصیلم استفاده نکردم.


* یعنی مادرتان هم در پشت جبهه حضور داشتند؟


- بله! مادرم همراه با خانواده‌های شهید نقی‌پور و حاج‌آقا شیرازی که هم اکنون مسئول نمایندگی ولی‌فقیه در سپاه قدس و از همکاران حاج قاسم هستند در اهواز مستقر بودند آن‌ها در یک اتاق با هم زندگی میکردند و در اهواز خدماتی که در آن زمان خانم‌ها می‌توانستند به جنگ ارائه دهند انجام می‌دادند، باتوجه به خلق‌وخوی پدر، ایشان، من، خواهرم و مادرم را در سفرهای بازدید از مناطق عملیاتی جنوب و غرب کشور همراه می‌بردند. آن زمان هنوز سفرهای راهیان نور شکل نگرفته بود و به سفر به مناطق عملیاتی موسوم بود. این سفرها که از سنین پایین برایم فراهم بود، سبب آشنایی من با فرهنگ دفاع مقدس و شهدا شد که تاثیرات بسیار زیادی در زندگی من داشت و الان هم از برکات آن بهره‌می‌برم.


* خاطره‌ای از آن زمان دارید؟


کلاس اول راهنمایی که بودم که پای راستم در منطقه جنگی دهلاویه -محل شهادت شهید چمران- لابه‌لای چرخ‌دنده‌های ضدهوایی رفت. اما به خاطر اینکه پوتین داشتم زخمی روی پایم ایجاد شد که تقریبا چند عدد گردو در آن جا می‌شد! و هنوز یادگاریش را باخود دارم و پنجه پایم خرد شد و پزشکان بیمارستان معتقد بودند که اگر پوتین نداشتم حتما پایم قطع شده بود. پس از آن حادثه که درست شب سیزده‌به‌در و روزهای تعطیلات سال نو بود، نتوانستم به مدرسه بروم و باقی سال تحصیلی را مادرم در منزل با من کار کردند و از این بابت بسیار شادمانم.


در آن ایام انفجاری در شلمچه صورت گرفته بود که منجر به شهادت چندتن از دانش‌آموزان شده بود تنها یک بازمانده به نام آقای روح‌الله شاهب از شهر سمنان داشت که در اتاق کناری من در بیمارستان بستری بود که دست و پای ایشان قطع شده بود. وی خاطره‌ی انفجار را برای من تعریف کرد که بر اساس اظهارات وی متوجه شدم که آنها خمپاره 60 عمل نکرده را از میان گل‌ولای بیرون کشیده و روی آن را تمیز می‌کنند، و از آن به بعد را به یاد نمی‌آورد. ظاهرا باتوجه به گذر زمان و حساس شدن چاشنی ظاهرا خمپاره منفجر شده بود.


به یاد دارم در آن زمان نماینده‌ای از یکی از ارگان‌ها که برای بررسی وضعیت وی به ملاقاتش آمده بود به من گفت: اگر نامه‌ای بیاورید که با این بازدیدها بودید، شامل درصد جانبازی می‌شوید. که من از خود خجالت کشیدم که به عنوان دانش‌آموزی که هیچ سختی‌ در راه انقلاب و دفاع مقدس نکشیده‌ام بخواهم چنین حرفی حتی از دهانم خارج شود.


در آینده به من می‌گفتند که اگر درصد و سهمیه‌ جانبازی بگیرید برای دانشگاه رفتن تاثیر دارد اما به لطف خداوند ما نه از سهمیه استفاده کردیم و نه پدرم از هیچ‌یک از مزایای جانبازی خود علی رغم مجروحیت های بدنی و شیمیایی بودن و سرفه های پی در پی که ظاهرا به من هم سرایت کرده است، استفاده نکرد.


وقتی با مین خنثی نشده در دست از میدان خارج شدم!


* در کودکی بسیار بازیگوش بودید؟



- بچه که بودم خیلی شیطنت می‌‌کردم به‌گونه‌ای که برخی از دوستان پدرم که شاید بیست سال است مرا ندیده‌اند وقتی مرا می‌بینند از شیطنت‌هایم می‌گویند. چند روز پیش در مجلس یکی از آقایان که معاون پارلمانی یکی از وزارت‌خانه‌ها هستند مرا دید و این خاطره را تعریف کرد که یادش می آید در سنین کودکی در پرواز مشهد من به کابین خلبان رفته بودم و پرواز را به هم ریخته بودم. البته مشخصه‌ی بارز شیطنت‌های من این بود که هیچ‌گاه بی‌ادبی و آزار به هم‌راه نداشت.


برخی اوقات شیطنت های خطرناکی هم داشتم. برای مثال زمانی به همراه پدرم عازم شلمچه شده بودیم. آن زمان وضعیت شلمچه مانند حالا نبود. گودالی که قبور مطهر شهدای گمنام آن‌جا قرار داد و اکنون به صورت مسجد بزرگی درآمده است در آن زمان خاک به صورتی بود که اگر قدم می‌زدید خاک روی قبور می‌ریخت. یعنی آن‌جا کاملا بکر بود


به یاد دارم که چند متر آنطرفتر از آن گودال، میدان مین‌های خنثی نشده بود، پدر من در همان گودال در حال سخنرانی بود. وارد میدان مین شدم و شیئی که بعدها متوجه شدم این ماده‌ی منفجره است برداشتم و بالا آوردم تنها صحنه‌ای که به یاد دارم این است که پدرم میکروفون را رها کرده و به سمت من دوید، جمعیت هم همچنین. سربازی به سمت من آمد و گفت فقط تکان نخور و آن را به همین شکل نگه دار. جمعیتی دور من بود و همه هم از ترس انفجار فاصله را حفظ کرده بودند. فرد تخریب‌چی خیلی آرام آن را از من گرفت و در معبری که درون میدان مین باز کرده بودند قرار داد و موضوع به خیر گذشت.


* کار بسیار خطرناکی بود.


- از این نوع خاطرات زیاد دارم، اخرینش همین حمله کور داعش به ساختمان مجلس بود که فرد انتحاری دقیقا جلوی درب اتاق ما خودش را منفجر کرد که به قول شوخی دوستانم باز بی بهره از خطر بودم،


چون پدر من نظامی بود و در برخی ماموریت‌ها مرا نیز همراه خود می‌برد. من با واژه خشم شب در سنی آشنا شدم که فانوسقه اندازه‌ی دور کمرم نمی‌شد. لباس نظامی‌ پدرم که آستین‌هایش را بالا داده بودیم را به تن داشتم، پدرم مرا بین نیروها تنها می‌گذاشت و من با خشم شب آن‌جا آشنا شدم، یک بار خواب بودم صدای انفجاری آمد و به ما گفتند بدوید من فقط یادم می‌آید که می‌دویدم.


* ارتباط خیلی خوبی با پدرتان دارید؟


- بله و به این دلیل که سنمان هم با حاج‌آقا نزدیک است .


* اختلاف سنی شما با پدرتان چقدر است؟


- حاج‌آقا متولد سال 1342 هستند و من 66 و به این علت رابطه‌ ما از کودکی رفاقتی بوده است. البته وقتی با پدرم صحبت می‌کنم برخی به رسمی صحبت کردن من با ایشان، خرده می‌گیرند. ولی این امر به دلیل احترام ویژه‌ای است که برای ایشان قائل هستم و این امر منافاتی با رفاقت ندارد. پدرم بهترین دوست من است، چون مسائل خاص روان‌شناسی که حتی برای یک نوجوان پیش می‌آید ایشان رفاقتانه با من رفتار کردند الان هم به صورت دو رفیق هستیم چون من معمولا در مسیرهای مختلف که می‌رویم با ایشان هستم صحبت زیاد می‌کنیم.



* پس احتمالا این فضای دوستانه در بین اعضای خانواده باید حاکم باشد.


- بله در فضای خانواده‌ی چهار نفره‌ ما یک فضای بسیار دوستانه است. یعنی اگر من بیرون از آموزه‌های دینی درباره اهمیت جایگاه خانواده می‌شنوم که دشمن خانواده را هدف قرار داده است این را درون خانواده لمس می‌کردم که این رکن مهم اجتماع چه فوایدی دارد چون همیشه خانواده‌ی ما و پدر من باوجود مشغله‌های سنگینی که داشته با همه‌ی ما دوست بوده است. و صحنه های زیادی از نظافت منزل با جارو برقی و حتی پیشبند بستن و ظرف شستن پدرم در خانه درخاطرم دارم،البته لازم می‌دانم یادی هم از نقش مادر بزرگوارم داشته باشم. در زندگی ما، مادرم نقش پدر و مادر را برای ما داشتند. یادم می‌آید از زمان کودکی پدر من یا در جنگ بودند یا ماموریت. در هنگام تولد من و خواهرم، پدر من در منطقه‌ عملیاتی بودند. به فواصل مختلف یادم است که ایشان در ماموریت‌های گوناگون بودند و مادرم نقش واقعا پررنگی را در تربیت دینی و اجتماعی ما ایفا کردند که جا دارد همین‌جا از ایشان هم تشکر کنم.


از سن کم، آقازادگی را حس کردم


* شما به جز همراهی با حاج آقا شغل دیگری هم دارید؟


- خیر من شغل خاصی ندارم.


* پیش از این‌که حاج‌آقا هم نماینده شوند باز هم شغل خاصی نداشتید؟


- من در یک شرکت شغل موقتی داشتم و قراردادی استخدام شدم، اما به دلیل اینکه آن را با علایقم یکی ندیدم، از آن خارج شده و ادامه‌ی تحصیل دادم چون احساس کردم شروع به کار کردن با مدرک کارشناسی به آینده‌ام ضربه خواهد زد. البته از سال ٨٧ تاکنون فعالیت های حقوقی و فرهنگی مختلفی داشته ام ،الان هم فقط همراه حاج‌آقا هستم و شغل خاصی به آن معنا ندارم.


* برداشتی که در مورد آقازاده‌ها وجود دارد این است که آقازاده‌ها از پارتی استفاده می‌کنند و تنها کافیست پدرشان یک تلفن بزند و بدین صورت تمام موانع برطرف می‌شود. در این میان زمانی‌که پدر و فرزند ارتباط بسیار صمیمانه‌ای با هم داشته باشند این موضوع خیلی پررنگ‌تر می‌شود. در مورد شما این موضوع چقدر صادق است؟


- درست می‌گویید این امر نقش بسیار پررنگی را بازی می‌کند به خصوص زمانی‌که رابطه‌ پدر و پسر رفاقتی باشد. من از هنگام سال های کم سنی، فضای آقازادگی را حس کردم مثلا اول دبستان یا پیش از آن پدر من فرمانده‌ی تیپ مستقل 83 امام جعفر صادق (ع) در قم بودند و مقری در مشهد و اصفهان داشتند و ارتباطات کشوری ایشان را من در کنارشان بودم و همیشه سربازها و نیروهایی که به‌عنوان یک فرمانده به پدر من احترام می‌گذاشتند و شاید سن من کم بود اما به من به چشم پسر فرمانده‌شان نگاه می‌کردند.


در زندگی اجتماعی من چنین فضایی حاکم بود اما خدا را شکر می‌کنم که دقیقا تاثیری که شما گفتید به دلیل رفاقت موجود میان من و پدرم نه تنها به وجود نیامد بلکه تاثیری وارونه گذاشت. فضایی را ایجاد کرد که هیچ‌گاه نه من از ایشان درخواستی داشتم و نه پدرم به صورت مستقیم قدمی برای من برداشت. رفتار پدرم به گونه‌ای بود و هست که من هیچ‌گونه توقعی از وی نداشته باشم.


* دو موضوع وجود دارد گاهی پدر، پسر را به طور کامل حمایت می‌کند و فرزند در این زمان نیازی نیست درخواستی داشته باشد، اما برخی موارد وجود دارد که برای مثال شما درخواستی می‌کنید پدر می‌گویند نه! از آن پس شما می‌گویید اگر باز هم بگویم پاسخ پدر من «نه» خواهد بود، بنابراین موضوع را مطرح نمی‌کنید آیا چنین چیزی بوده است که با برخورد پدرتان روبه‌رو شوید و عقب‌گرد کنید؟


- اجازه دهید سوال شما را با یک خاطره پاسخ بدهم. من در شبکه سوم سیما و رادیو و شبکه‌ خبر تلویزیون در برنامه‌ی صبح با خبر و برنامه های دیگری سابقه‌ی اجرا داشتم و هم‌چنین در مناطق مقاومت مانند لبنان مستندسازی داشتم.



لبنان نقطه صفر مرزی با مناطق اشغالی فلسطین به همراه نیروهای حافظ صلح سازمان نلل


* پدر شما در حضور شما در صداوسیما نقش داشتند؟


- من تجربه ساخت مستند در لبنان، در مرزسوریه، منطقه‌ی راس بعلبک و در مناطق عملیاتی خودمان در جنوب و غرب کشور و خرمال عراق و مکان های دیگر را دارم. به اجرا در تلویزیون بسیار علاقه‌مند بودم در اواسط دوران کارشناسی با اینکه می‌دانستم که مسئولان وقت صداوسیما از دوستان پدر من هستند برای شروع به اجرای تلوزیونی در یکی از طرح های جذب مجری شرکت کردم.


* چه سالی بود؟


-گمان می‌کنم حدود سال‌های 88 و 89 بود. در ابتدا در آزمون‌های اینترنتی پذیرفته شده و در تهران حضور پیدا کردم و البته این اقدامات را نیز با پدرم در میان نگذاشتم. آزمون‌ها مراحل گوناگونی داشت و جمعیت ریزش پیدا می‌کرد در تست صدا و تصویر شرکت کردم که اولین بار بود دوربین فیلم‌برداری به جز دوربین عروسی از من فیلم می‌گرفت، سه دوربین از من تست صدا و تصویر گرفتند و براساس اسنادی که هنوز هم همه را نگه داشتم در این تست‌ها موفق شدم یعنی به‌عنوان یکی از افرادی که مجاز به اجرا در صداوسیما هستند. بعدها متوجه شدم که ظاهرابرخی دیگر پذیرفته شده اند! نزد پدرم رفتم و ماجرا را تعریف کرده و گفتم نمیخواهم پارتی بازی کنید، من شرکت کردم و اسناد اینترنتی آن را پرینت گرفتم و به من اعلام کردند که شما پذیرفته شده‌اید اما اکنون هرچه مراجعه می‌کنم پاسخ درستی به من نمی‌دهند. شما زنگی به دوستانتان که در راس سازمان هستند بزنید و سفارش کنید کار من انجام شود. پدر من گفتند اگر پدر شما یک سوپرمارکتی بود شما این موضوع را به چه صورت پیگیری می‌کردید؟ یا پسر یک سوپرمارکتی که با شما در این آزمون شرکت کرده چگونه پیگیری می‌کند؟ گفتم روال خودش را دنبال می‌کند ایشان گفتند پس شما هم به همان صورت دنبال کنید. من دنبال کردم و به هیچ نتیجه‌ای هم نرسیدم و ایشان در این موضوع هیچ قدمی برای من برنداشتند.


بعدها دوباره اقدام کردم و این بار موفق شدم. پدرم فقط من را تشویق می‌کرد که شما می‌توانید در برنامه‌ها در سنگر فرهنگی جامعه و انقلاب خدمت کنی. یکی از سوالاتی که همیشه برایم وجود داشت اما به دلیل رعایت ادب آن را با پدرم مطرح نمی‌کردم این بود که چرا کسی به شما نامه می‌نویسد سفارش می‌کنید یا زنگ می‌زنید تا مشکلی از این فرد رفع شود اما چرا همان را نیز از من دریغ می‌کنید و من کار غیرقانونی هم نمی‌خواهم فقط یک پیگیری نیاز داشت. بعدها پاسخ آن را متوجه شدم.


صاحبان تفکر "ژن خوب" نژاد پرستند


* دلیل این رویکردشان چیست؟


چون من پسر ایشان هستم این کار را انجام نمی‌دهند و چون در جامعه بازتاب خوبی ندارد. در این‌جا می‌خواهم یک پرانتز باز کنم چندی پیش مصاحبه‌ای از آقازاده‌ی یکی از آقایان دیدم که وی به "ژن خوب" اشاره کرده بود. این حرف برای من که شاید برخی بگویند فلانی هم آقازاده است بسیار سنگین بود و از دید من اهانت به همه‌ی مردم ایران بود. معنای این حرف این است که بگوییم کسانی‌که پدر و مادرشان در یک کسوت و جایگاه رسمی بالای اداری نیستند، ژن خوبی نداشته‌اند و چون ژن خوبی نداشتند فرزندانشان نباید شغل‌ها و ثروت‌های آن‌چنانی داشته باشند درحالی‌که من به چیزی غیر از این باور دارم و معتقدم افرادی که این اعتقاد را دارند و خود را با بهانه هایی مثل ژن خوب یا آی کیو بالاتر، از دیگر مردم برتر میدانند قطعاً نژادپرستند.
امثال پدر و مادران شهدا و مدافعین حرم باید بگویند ژن خوب داریم و آن را به رخ جامعه بکشند، که این ژن خوب سبب شده که ما امروز فدایی انقلاب و کشور و مردم باشیم همینطور آی کیو بالا یعنی شهید طهرانی مقدم نابغه موشکی یا شهید مصطفی احمدی روشن نابغه هسته ای نه بعضاً اقایون و خانوم های اقازاده و مرفه بی هنر،مضاف بر این‌ها من اعتقاد دارم که همه‌ی محبین امیرالمومنین ژن خوب دارند. و طبق اموزه های اسلام همه دارای ژن خوب هستند مگر خلا فش ثابت شود، در این‌که ما بخواهیم بگوییم چون پدر من دارای جایگاهی بودند و الان هم اگر جایگاهی دارم به دلیل ژن خوبی است که پدرم داشته است تفکر اشتباهی است. من سوالم این است اگر کسی شرکتی خارجی را وارد مملکت می‌کند با همان تفاسیری که ایشان فرمودند با تمام احترامی که برای جایگاه تمامی افراد قائل هستم اگر پدر فردی وزیر و نماینده‌ی مجلس نبود اگر پدر فردی در راس یک سازمان حضور نداشت اگر پدر فردی یک سوپرمارکتی یا معلم ساده بود آیا قدرت دعوت به کار و انجام مراحل یک شرکت خارجی در ایران را دارد که در ده تا پانزده سال آینده به بالندگی اقتصادی برسد و سپس در پاسخ به اعتراضات بگوید ژن من خوب بوده است؟ از دید من گفتن این حرف‌ها تنها ناامیدکردن مردم از انقلاب اسلامی است.


آن‌گونه که من از پدرم شنیدم مردم ما هیچ‌گاه از فقر ننالیده‌اند، از تبعیض نالیده‌اند. از این‌که فرقی میان افراد مختلف گذاشته می‌شود. این باعث می‌شود مردم ناامید شده و یاس پیدا کنند که حالا که ما جایگاهی نداریم پس نمی‌توانیم کاری انجام دهیم. من فکر می‌کنم ما به جای این حرف‌ها کمی به فرهنگ دفاع مقدس رجوع کنیم و فرهنگی که شاید رزمنده‌های ما سرباز را از فرمانده و نیروی عادی تشخیص نمی‌دادند و حتی فرمانده پوتین نیروهای عادی رزمی را واکس می‌زده است. تنها راه نجات جامعه‌ی ما برگشت به فرهنگ دفاع مقدس است.


دوست داشتم پدرم ماشین مدل بهتری میخرید چون من بیش‌تر سوار می‌شوم


* ماشین شما چیست؟


- من از خودم ماشین ندارم.


* از ماشین حاج‌آقا استفاده می‌کنید؟


-بله.


* ماشین ایشان چیست؟


- مجلس ماشینی در اختیار ایشان و البته تمامی نمایندگان به صورت وام قرار داد و چون من بیش‌تر با ایشان هستم از همین استفاده می‌کنم. پیش از آن نیز تا اردیبهشت 96 ما یک پژو پرشیا مدل سال 86 داشتیم که تقریبا همه جای آن صدا می‌داد جالب است به نکته‌ای هم اشاره کنم من خیلی دوست داشتم حاج‌آقا ماشین مدل بهتری بخرند چون می‌دانستم بیش‌تر سوار آن می‌شوم و هر کسی هم دوست دارد ماشین خوب سوار شود. اما در اندازه‌ی خودش، تاکید ایشان این بود که باتوجه به توصیه‌ی آقا حتما از کالای تولید داخل استفاده کنند.



در گذشته ترجیحم استفاده از تولیدات خارجی بود


* یعنی پیش از نمایندگی، پرشیای مدل 86 داشتید؟


- خیر پیش از آن،تا اردیبهشت 96 یعنی یک سال و اندی که از نمایندگی ایشان هم گذشته بود ماشینی که حاج‌اقا سوار می‌شدند و من نیز در کنار ایشان،یک پرشیای نقره‌ای مدل 86 بود. اکنون هم ماشین تولید داخل استفاده می‌کنند. شاید من اوایل متاسفانه به دلیل نداشتن کیفیت خودروهای داخلی ناراضی بودم اما الان که فکرش را می‌کنم واقعا خدا را شکر می‌کنم. اتفاقا مطمئنم جدا از همه‌ی شعارها با استفاده از کالاهایی که تولید داخل است صنعت داخلی و به طور کلی تولید داخل پیشرفت می‌کند البته این را نیز بگویم که از نظر من خودروسازان داخلی اجحاف بزرگی در حق این مردم می‌کنند، مردمی که همیشه پای کار دفاع از کشورشان بودند و واقعا شایسته‌ی مردم ما نیست که در حوادث جاده‌ای و مختلف به دلیل نبود کیفیت خودرو آسیب ببینند. من این نکته را عرض کردم که حمل بر این نشود که بخواهیم شعار دهیم اما بابت حمایت از تولید داخل باز هم با همان رفاقت ایرادات زیادی داشتم پدرم هم در مسیرهای مختلفی که با هم بودیم بحث حمایت از تولید داخل را برای من جا انداختند من نیز تقریبا همان روش را پیش گرفتم.


* این روش در زندگی شما چگونه نمود پیدا کرده است؟


- قبل از این‌که حضرت آقا بر استفاده از تولید داخل تاکید کنند، ترجیحم استفاده از تولید خارجی بود از گفتن آن هم ابایی ندارم. من قبلا حتی برای پوشاک نیز تولیدات خارجی را ترجیح می‌دادم اما الان بر عکس است. اگر چه گوشی ام ساخت داخل نیست ولی به طور مثال همین کفشم ایرانی است، متاسفانه یا خوشبختانه از کالای خارجی هم خیلی گران‌تر خریدم. اگر در فروشگاهی حضور پیدا کنم لباس خارجی باشد و ایرانی بدون اغراق کوشش می‌کنم لباس ایرانی بخرم مگر چیزهایی که مشابه ندارند. اما در این بین خیر هنوز هم برخی از کالاهایی که استفاده می‌کنم خارجی هستند.


پدر من هنوز اجاره‌نشین است


* آیا همین روش در داخل زندگی حاج‌آقا هم وجود دارد؟ مثلا یخچال و فریز ایرانی آیا چنین چیزی وجود دارد؟


- من خوشحال می‌شدم مکان مصاحبه‌ی مادر منزل ما بود دوستان همگی آن‌جا تشریف می‌آوردند و از نزدیک همه چیز را می‌دیدند.


* محل زندگی شما کجاست؟


- ما اصالتا ساکن قم و ریزه خوار سفره کرم حضرت معصومه (س) هستیم البته به علت حضور و سن زیاد مادربزرگم بنده و خانواده خیلی از اوقات در کرج بودیم بعد از شرایط شغلی جدید حاج آقا به تهران نقل مکان کردیم ولی بنده هنوز نمازم را در قم تمام میخوانم، پدر من هنوز اجاره‌نشین است و امسال بیست و هشتمین اسباب‌کشی زندگی‌‌مان را انجام دادیم. من از حاج‌آقا عکس‌هایی دارم که حتی با فضای کاری که دارند تلاش می‌کنند در اسباب‌کشی‌ها حضور داشته باشند ایشان در اسباب‌کشی دخیل هستند و الان هم منزل ما استیجاری است.



حجت الاسلام ذوالنوری در حین اسباب کشی


اما در مورد فضای منزل که گفتید بله اصرار پدر و مادرم بر این است که تمام وسایل خانه ساخت داخل باشد. حتی مادر برای زندگی مشترک آینده ام مدام این تاکید را دارند،البته برای این‌که دروغ نگفته باشم الان وسایل خردی داریم که تولید داخل نیست قدیمی هستند البته فکر می‌کنم 12 یا 13 سال است از این یخچال استفاده می‌کنیم. اما فرش و مبلمانمان ایرانی هستند یا پرده‌ی منزلمان، چون من شنیدم برخی حتی پرده‌ها و کاغذدیواری خانه‌شان را نیز از خارج از کشور وارد می‌کنند. البته چون منزل ما استیجاری است نمی‌توانیم کار خاصی در آن انجام دهیم اما باقی وسایل هم که هستند ایرانی هستند و بخش زیادی از آن‌ها در اسباب‌کشی‌ها آسیب می‌بینند.



* مهم‌ترین علایق و تفریحات شما چیست؟


- ورزش مهمترین علاقه من است و از دوران کودکی هم ورزش و در رشته‌ کاراته کار می‌کردم مقام‌هایی هم به‌دست آوردم. بحث شنا را حاج‌آقا بسیار تاکید داشتند و خود ایشان در استخر شنا را به من آموزش دادند. به شنا، تیراندازی و عکاسی هم علاقه دارم.


حتی عکسی از تیراندازی در کودکی دارم که بعدا متوجه شدم رسانه‌ای هم شد، در سال‌های قبل در کنار حاج‌آقا بودم که ایشان با لباس نظامی و عمامه هستند و من نیز با لباس بچگانه که ایشان مشغول تنظیم قطار فشنگ روی شانه‌ی من هستند.


* قضیه این عکس چیست؟


- صحنه‌ این عکس را یادم است که قبل از میدان تیر بود که قطار فشنگی که به من بسته شده بود برای تیراندازی واقعی بود و این فشنگ ‌ها مشقی نبودند. پدرم من را در آن صحنه قرار دادند و اکنون من با سلاح احساس رفاقت می‌کنم چون از بچگی در آموزش‌ها نظامی شرکت کرده‌ام و در این زمینه الحمدالله علاقه هم دارم.


* در میدان واقعی هم حضور داشتید؟ همچون سوریه؟


- اولین بار است که این موضوع رو مطرح می‌کنم، دعای امسالم در حرم حضرت معصومه س این بود که لیاقت دفاع از حرم حضرت زینب(س) را به من نیز اعطا کنند چون تاکنون این لیاقت را پیدا نکرده‌ام. در خودم حتی آمادگی نظامی‌اش را دیدم، امسال از خانم حضرت معصومه(س) خواستم که واسطه شوند و لیاقت حضور در جبهه‌های دفاع از حرم حضرت زینب(س) به من نیز اعطا کنند. اجازه‌ی این را نیز از پدرم گرفته‌ام، شب عاشورا بود و پس از سخنرانی ایشان در هیئتی در قم و ملاقاتی با مدافعان حرم داشتند پس از آنجا و در راه برگشت به منزل این موضوع را که مدت‌ها بود در ذهنم بود اما راستش چون تک پسر هستم از این‌که با پدرم در میان بگذارم ابا داشتم آن شب نمی‌دانم چه شد که با ایشان مطرح کردم و گفتم شما اجازه‌ی حضور به من می‌دهید.


* ایشان اجازه دادند؟


- ایشان گفتند حتما دوره‌ها را ببین و به‌عنوان یک رزمنده‌ی عادی حتما حضور پیدا کن و گفتم شما ممانعتی ندارید؟ گفتند مگر من می‌خواستم به جنگ روم کسی مانع من شد؟ اکنون هم اگر شما می‌خواهید به جنگ روید می‌توانید منتها که آموزش‌ها را ببینید و تاکید داشتند که به‌عنوان یک رزمنده‌ی عادی بروید، چون برخی دوست دارند فقط بروند و عکس بگیرند.


* اهل مسافرت هستید؟ تنها یا با پدر و سایر اعضای خانواده.


سفرهایی که من با حاج‌آقا داشتم سفرهای ماموریتی ایشان بود. چون معمولا همه پدر مرا به سخنرانی در مناطق مختلف کشور می‌شناسند، چون اکثر سفرهای حاج آقا با خودرو است، مرا همراه خود می‌برند، اما اگر سفرهایی بود که به پرواز نیاز داشت باتوجه به این‌که پرواز ایشان از بودجه‌ دعوت‌کننده تامین می‌شد ایشان مرا به همراه نمی‌بردند و می‌گفتند بودجه‌ی این پرواز از بیت‌المال است و شما حضور پیدا نکنید.


* برای سفرهای تفریحی بیشتر کجا می‌روید؟


-قبل از آن می‌خواهم تلفیق میان سفر و علاقه را بگویم بهترین سفری برای خود و خانواده‌ام را سفر به مناطق عملیاتی جنوب می‌دانم و همین‌طور غرب کشور چون هم سیاحت است و هم زیارت. تاکنون 17 یا 18 بار در این سفرها بودم حتی یادم می‌آید عید نوروزی بود که برنامه‌ی سفر ما به سمت جای دیگری بود من هم‌زمان با سال تحویل بر سر مزار شهدای گمنام در مسجد محلمان بودم آن‌جا از این‌ها خواستم دل خانواده‌ی ما را امسال به‌گونه‌ای بگردانید که به سمت مناطق جنگی برویم. چون تنها خانواده نبودند و فامیل هم همراه ما بودند، ظهر بود تا این پیشنهاد را دادم هم خانواده‌ی خودم و هم اقوام حاضر در منزل ما همگی استقبال کردند. از همان‌جا چند ماشین شدیم و به زیارت حضرت معصومه و سپس به مناطق عملیاتی جنوب رفتیم.


راه‌پیمایی‌ها را از روی تکلیف و اعتقاد شرکت می‌کنم


* آیا به کشورهای خارجی جز سوریه و عراق رفته‌اید؟


-بله من به سفر خارجی هم رفتم. به لبنان رفتم آن هم برای بحث ساخت مستند شهدای مقاومت بود و از همین جا توصیه می‌کنم به همه‌ی خانواده‌ی مذهبی که حتی فرزند درحال تربیت داشته باشند هم به لبنان سفر کنند. هم مسافر لبنانی را درون خانوادهی خود بپذیرند به این دلیل که فرهنگ مقاومت در خانواده‌های شیعه‌ی لبنان درحال حاضر جاری است. دیدن این فرهنگ برای بچه‌هایی که درحال بزرگ شدن هستند خیلی مفید است.


* در همه‌ راه‌پیمایی‌ها شرکت می‌کنید؟


-راه‌پیمایی‌ها را بعضا از روی تکلیف و اعتقاد بله شرکت می‌کنم. چون مادرم این تاکید را دارند و اغلب مادرم به این دلیل که این راه‌پیمایی‌ها در روزهای تعطیل است ایشان مرا از خواب بیدار می‌کنند.


* مثلا راه‌پیمایی روز قدس که ماه رمضان هم هست.


- بله! مادرم مرا از خواب بیدار می‌کنند و به من نهیب می‌زنند که به طور اعتقادی شرکت کنیم اما خوب برخی از آن‌ها را هم شرکت نکردم. آن هم دوست داشتم شرکت کنم اما نشده است.


* در انتخابات چطور؟


- از زمانی‌که سنم قانونی شد بله همه را شرکت کردم و علاقه هم داشتم.


آقازاده‌ها همیشه تنها هستند


* به عنوان یک آقا زاده، مراودات اجتماعی شما به چه صورت است، آیا در این زمینه با مشکلی مواجه شدید؟


- اگر بخواهید رویکرد مردم و اطرافیان را بدانید جایگاه من همیشه از لحاظ برخوردی نسبت به هم‌سن و سال‌های خودم متفاوت بوده است. فامیلی من تقریبا تک است و مشابه آن نیست و در فضای سیاسی کشور نیست. معمولا با شنیدن فامیلی ام، ارتباط من با حاج آقا را متوجه شده و برخورد محبت‌آمیزی با من دارند اما در یک کلمه باید بگویم فضای آقازادگی برای من بسیار تلخ بوده است.


* چرا تلخ؟


- به این دلیل که وقتی شما آقازاده هستید همیشه تنهایید. شاید دوست صمیمی در کنار شما نیست که شما را به خاطر خودتان بخواهد این را شفاف می‌گویم و امیدوارم به دوستانی که الان دارم جسارت نکرده باشم و البته که اکنون دوستان زیادی دارم که بعضا حتی وقتی با من آشنا شدند فامیلی ام را نمی‌دانستند و از دسته ذکر شده خارجند، اما می‌خواهم بگویم شاید شما احساس کنید دوستی ندارید که شما را به خاطر خود شما بخواهد. یا شاید دوست کنونی چیزی نخواهد اما بعدها متوجه شوید نقشه‌ای داشته است. این فضا متاسفانه حاکم است و اگر کسی نداند شما آقازاده هستید روابط شاید آسان‌تر باشد.


* آیا از نظر سیاسی هم به مشکل برخوردید؟


- بله! چون پدر من یک شخصیت سیاسی هستند هر جایی می‌رویم به دلیل نوع نگرش سیاسی پدر ممکن است کسی با این نوع نگرش مخالف باشد و خیلی جالب است که بسیاری سمت من می‌آیند و مخالفت خود را بیان می‌کنند. خیلی جاها هم برعکس این بوده به دلیل زحماتی که پدر شما در عرصه‌ی دفاع مقدس کشیده است و به خاطر علاقه‌ای که به انقلاب داشته خیلی از افراد سمت شما می‌آیند و تشکر می کنند. برخی توقع دارند که شما هم یک حجت‌الاسلام والمسلمین پسر باشید درحالی‌که من حجت‌الاسلام نیستم و درس دانشگاهی خوانده‌ام و بخش خوشایندش این است که انسان‌های بسیار شریفی که به نظام و انقلاب و حضرت آقا و ولایت فقیه علاقه دارند، محبتی که به انقلاب دارند را به ما ابراز می‌کنند. یعنی با در آغوش گرفتن و بوسیدن و محبت‌های بی‌ریا این مهر خود را ابراز داشتند. این صحنه هم در سفرها خیلی اتفاق می‌افتد. چون پدرم معمولا در یادواره‌های شهدای روستا حضور پیدا می‌کنند روستایی‌هایی بودند که شاید با یک کیسه گردو محبت خود را ابراز کرده‌اند درحالی‌که شاید پس از آن هرگز مرا نمی‌دید و نه تلفنی از من داشت و نه من را می‌دید اما با یک کیسه گردو چنان پذیرایی و محبتی به من نشان می‌داد که من واقعا شگفت زده و خجالت زده میشدم عکس‌هایی با این‌ها دارم که هنوز هم نگه داشته‌ام. و با خودم مرور می‌کنم و خاطرات خوبی از آن‌ها دارم.


* برخی اوقات ممکن است در یک روند اگر شما شخص معمولی باشید کارتان راحتتر پیش رود، آیا شده قصد داشته باشید به عنوان یک شخص معمولی به مرکزی بروید اما آن مرکز متوجه ارتباط شما شده باشند و روندی که می‌خواستید تغییر کرده باشد؟



- بله خیلی زیاد این موضوع پیش آمده است. من در اداره‌ای کار شخصی داشتم پس از حضورم یادم است برای امضایی که یکی از آقایان مدیر قرار بود انجام دهد در آن اداره منتظر بودم یادم می‌آید افراد زیادی در آن سالن نشسته بودند که این مدیر امضا کند و تک تک می‌رفتند و ایشان امضا می‌کردند، یادم می‌آید که خیلی طولانی شد یکی از دوستان هم کنار من نشسته بود اداره‌ای هم بود که من می‌دانستم پدر مرا کامل می‌شناسند دوست من میگفت ارتباطت را بگو تا زودتر برویم و به کارهای دیگرمان برسیم برای من اما سخت بود. نام پرونده را صدا می‌کردند شخص آن را می‌گرفت و نزد مدیر برای امضا کردن می‌رفت، نوبت من که شد و نام مرا خواندند مدیر از اتاق بیرون آمد و گفت شما چه نسبتی با حاج‌اقا ذوالنور دارید؟ گفتم من پسر حاج‌آقا هستم و متاسفانه ایشان دربرابر دیگران این حرف را زد که چرا زودتر نگفتید. این حرف برای من خیلی سنگین بود فکر کردم تمام افرادی که آن‌جا نشسته‌اند ناراحت شدند، گفتند چند دقیقه است این‌جا هستید؟ گفتم حدوداً 50 دقیقه و البته برای نشستن هم جا نبود من هم در برابر دیگران گفتم از محبت شما تشکر می‌کنم اما دلیلی نداشت زودتر بگویم. افرادی از من زودتر آمده بودند و باید کارشان زودتر انجام شود. این یک نمونه بود.


یا خاطره‌ی دیگری که بخواهم بگویم یک بار ورودیه ستاد مشترک سپاه کارت ملی مرا نگه داشته بودند برگه‌ای داده بودند که من پس از ملاقات با بخشی که رفته بودم باید مهر کرده و جلوی ورودی تحویل می‌دادم تا کارت ملی ام را می‌گرفتم. اما من فراموش کردم برگه را برای مهر کردن تحویل دهم. هم مسیر طولانی بود و هم تابستان و آفتاب داغی بود موبایلم را هم تحویل داده بودم، برگه را به سرباز دژبان دادم به من گفت چرا برگه را مهر نکردید، گفتم فراموش کردم اگر ممکن است تماس بگیرید تایید را بگیرید که من بروم گفت نه نمی‌شود باید بروید مهر کنید و من نیز بازگشتم، این رفت و برگشت حدودا بیست دقیقه طول کشید،کارت ملی مرا آورد و فامیلی را خواند و گفت چه نسبتی با حاج‌آقا دارید گفتم پسر ایشان هستم. باید بگویم که آنجا محل کار اصلی پدر من بود. چون ایشان جانشین نماینده‌ی ولی‌فقیه در سپاه بودند از همان درب محل تردد مستقیم ایشان وارد شده بودم. گفت چرا به من نگفتی؟ آن سرباز احساس کرد که ممکن است مشکلی برایش پیش بیاید که مثلا بخواهم اذیت کنم گفتم یک لحظه بیایید او را در آغوش گرفتم و بوسیدمش و گفتم من از تو ممنونم که تفاوتی میان من و فرد عادی که البته واقعا فرقی هم نیست نگذاشتی. اگر پدر من شغلی دارد دلیل نمی‌شود که من بخواهم ضوابط را رعایت نکنم. از او تشکر کردم و هربار مرا می‌دید برای من دست تکان می‌داد و یک حالت رفاقتی به‌وجود آمده بود.


* اگر نکته ای به عنوان صحبت پایانی دارید بفرمایید.


من یک خاطره هم از رهبر معظم انقلاب دارم.


* خواهش می کنم، تعریف کنید.


-پدر من از سال‌های کودکی که سنم به صورتی نبود که نیاز به کارت داشته باشم، مرا همراه خود به دیدارهای رهبر معظم انقلاب می‌برد. من سابقه‌ گرفتن چفیه‌ حضرت آقا را دارم. به یاد دارم که یکبار در قم و یکبار در تهران چفیه ایشان را گرفتم. سنم که بیشتر شد به دلیل نیاز به گرفتن کارت مرا همراه خود نمی‌بردند تا اینکه به تازگی خودشان به دیداری نرفته و مرا جای خود فرستادند.


زمانی که آقا به قم آمده بودند ایشان به حرم حضرت معصومه مشرف شدند، پس از سخنرانی چون حضرت آقا از سال‌های زمان جنگ به پدرم عنایت و محبت داشتند پدرم مرا از پشت جایگاه نزد ایشان برده و گفتند که حضرت آقا پسرم مصطفی، آقا با دست مجروحشان مرا نوازش کردند. هم‌زمان با این موضوع من از شوق دیدار ایشان گریه ام گرفت و از آقا درخواست کردم که چفیه‌تان را به‌عنوان تبرک به من دهید. آقا با همان دست مجروح چفیه را به من دادند. بعد از زیارت آقا که تشریف بردند حرم قسمتی دارد به نام مسجد بالاسر، جایی که قبور مطهر حضرت آیت‌الله گلپایگانی و حضرت آیت‌الله اراکی و دیگر بزرگان دین قرار دارد در آن‌جا به دلیل مسائل امنیتی به صورت ویژه خالی شده بود.


این محل مخصوص آقایان است و خانمها تردد نمی‌کنند مگر در شرایط خاص. پدر من با یکی از مسئولین دفتر اقا قدم می‌زدند. من چفیه را به حاج‌آقا داده بودم و ایشان تا کرده و در جیبشان گذاشته بودند من هم همراهشان بودم. در همان حال دو خانم سیاه‌پوست که بعدها متوجه شدم بنگلادشی هستند نوزادی در بغل در مسجد بالاسر قدم می‌زنند برای حاج‌اقا عجیب بود حضور این دو فرد. شاید چون آقا تازه تشریف برده بودند مسیر باز شده بود که افرادی که در آفیش نبودند بتوانند حضور داشته باشند این دو خانم آمدند و با لهجه‌ی فارسی دست و پا شکسته‌ای از پدر من پرسیدند جایی که حضرت آقا قدم برداشته باشند ندیدید؟ چون به دیدار ایشان نائل نشده بودند ما می‌خواهیم این بچه را به جای قدم ایشان تبرک کنیم آن فرد نگاهی به پدر من کرد که یعنی چفیه در جیب شماست این‌ها دنبال جایی هستند که آقا رد شده باشند. پدر من هم نگاهی به من کردند یعنی چفیه این‌جاست چفیه را بیرون آوردند و گفتند ما این را از گردن آقا گرفتیم و ایشان این را اهدا کرده‌اند. این دو خانم بچه را با چفیه متبرک کردند سپس روی زمین نشستند یک طرف چفیه در دستشان و طرف دیگر در دست دیگری های های روی این چفیه گریه می‌کردند و آن را به سر و صورت خود می‌مالیدند.


پدر من که این صحنه را دید به من گفت مصطفی این چفیه را به این‌ها بده من گریه کردم و گفتم من ماه‌هاست کمین کردم این چفیه را از آقا بگیرم حاج‌آقا به من قول داده و گفتند من برای تو یک چفیه‌ی دیگر می‌گیرم اگر این چفیه را بدهید به بنگلادش خواهد رفت و شاید واسطه‌ی اسلام آوردن چند نفر شود. این را که به من گفتند دلم راضی شد و چند هفته‌ بعد دوباره فرصت ملاقات دست داد قبل از رفتن به حسینه امام خمینی ره در مقابل بیت حضرت آقا جمعی از مسئولین ارشد نظام بود که آقا وسط ایستاده بودند و آقا با همه خوش‌وبش می‌کردند من از پدرم جداشدم و تنها جلو رفتم پس از عرض ادب گفتم آقا چفیه‌ی شما را می‌خواهم چفیه‌ی آقا را گرفتم آن هم بعدها بچه‌های پایگاه بسیج محل متوجه شدند آن را با قیچی چند بخش کرده و بین بسیجی‌ها ی منطقه‌ی خودمان تقسیم کردیم.


*از وقتی که برای این مصاحبه گذاشتید بسیار ممنونم.


- بنده هم از شما و همکاران محترمتان و همه خوانندگان عزیز خبرگزاریتان تشکر می‌کنم.


گفت‌و گو از زهره خواجوی


انتهای پیام/

ارسال نظر