صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
مهدی فرجی:

شعرهای شاملو را دوست دارم ولی حرف‌هایش را نه/ از ذات عشق غافل شدیم و رو به توصیفات آورده‌ایم

اگر شهریار را شاعر بعد از نیما حساب کنیم‌‌ چون هم دوره با آنها بوده‌‌ می‌توانم شهریار را مثال بزنم که بیشتر دوستش دارم و بعد از او سایه، اخوان، منزوی، عماد خراسانی، رهی‌معیری؛ شخصا شاملو را هم دوست دارم البته فقط شعرش را؛ نه حرف‌‌هایش.
کد خبر : 236521

اگر شهریار را شاعر بعد از نیما حساب کنیم‌‌ چون هم دوره با آنها بوده‌‌ می‌توانم شهریار را مثال بزنم که بیشتر دوستش دارم و بعد از او سایه، اخوان، منزوی، عماد خراسانی، رهی‌معیری؛ شخصا شاملو را هم دوست دارم البته فقط شعرش را؛ نه حرف‌‌هایش.


به گزارش گروه رسانه‌های دیگر آنا، مهدی فرجی، شاعر اهل کاشان به واسطه علاقه برادر بزرگ‌ترش به ادبیات و تحصیل او در رشته ادبیات فارسی، با متون ادبی فارسی آشنا شد. اولین غزلش را در 16 سالگی سرود. از سال ٧٥ آثارش در نشریات چاپ می‌شد. اولین کتابش «هزار اسم قلم خورده» را در سال ٧٩ با نشر مرنجاب چاپ کرد. مهدی فرجی در سال ١٣٨٠ «انجمن شاعران جوان کاشان» را تاسیس کرد و بعدها از ادامه فعالیت در آن انصراف داد. مهدی فرجی کتاب‌های زیادی به چاپ رسانده که در این میان شاید بتوان گفت از مهم‌ترین کتاب‌های او «میخانه‌ی بی‌خواب» است که به چاپ‌های متعدد رسید. مهدی فرجی چندسالی است که پایتخت‌نشین شده و در تهران زندگی می‌کند. چند روز پیش و در حاشیه یکی از کلاس‌های آموزش شعر، با این معلم ادبیات گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه خواهید خواند.



چه شد که از کاشان به تهران آمدید؟ آیا سکونت در پایتخت تاثیری در شعر و دیده شدن هنرمندان و خصوصا شاعران دارد یا دلایل دیگری وجود داشته که شما را به تهران کشانده است؟


خب دیده شدن دغدغه همه آدم‌هاست. اما چطور دیده‌شدنی. اینکه زحمات شما هدر نرود و شعر شما خوانده شود، اگر این است، بله. اما دیده شدن از این لحاظ که شو و نمایشی باشد، نه. چون من تا حالا برای کتاب‌هایم رونمایی نگرفته‌ام؛ همان چیزی که امروز مد شده و همه انجام می‌دهند. با این حال، آمدن من به تهران دلایل شخصی هم داشت. درواقع بیشتر به دلایل شخصی بود. به هر حال زندگی کردن در تهران و مسائل کاری برای من خیلی مهم‌تر بود. در کاشان مثل تهران نمی‌توانستم زندگی کنم، برای همین سکونت در تهران را انتخاب کردم.


شما به شعر به‌عنوان کار و کسب درآمد هم نگاه می‌کنید؟ یا در کل این نگاه را اشتباه می‌دانید؟


اگر کسی بتواند از کنار شعر، درآمد مالی هم کسب کند بد نیست؛ اما به‌عنوان حرفه و کار، خیر. ولی در حقیقت می‌‌شود گفت که به‌طور کلی هنر و ادبیات به‌عنوان حرفه هم مشکلی ندارد؛ در صورتی که در جامعه پذیرفته شود که یک نقاش از نقاشی‌اش ارتزاق کند یا یک شاعر از شعرش. اما خب در جامعه ما به دلایل تاریخی خیلی پذیرفته نیست.
به هر حال این نگاه وجود دارد که ارتزاق از طریق شعر و ادبیات، تاثیر منفی دارد، یعنی شاعر دیگر به‌جای ذات شعر و به نظم کشیدن اندیشه‌ها و احساسات خود و حتی تاثیر‌گذاری در ادبیات، به اجبار شعری را خواهد سرود که مثلا فلان خواننده بپسندد؟


در این مورد تخصصی ندارم و نمی‌توانم در مورد این نوع نگاه مخاطب بر سرودن شعر نظر بدهم. به شخصه، برای هیچ خواننده‌ای شعر نگفته‌ام و شعر را همیشه ذاتی پیگیری می‌کردم. ایرادی هم نمی‌بینیم که یک عده‌ای شغل‌شان ترانه‌سرایی و تصنیف‌سرایی باشد. ولی از نظر من، اگر یک شاعر شعری گفت و بعد از آن، کسی برای آن موسیقی ساخت، نمی‌شود گفت که برای خواننده گفته است. ولی اگر روزی هم بخواهد از این صنعت در راهی بهره ببرد که با تبحر شعری خود برای خواننده‌ای تصنیفی بسازد، می‌تواند این کار را بکند. اگر تمام وقت و انرژی خود را صرف ساختن تصنیف کند آن دیگر شاعر نیست؛ تصنیف‌ساز است؛ مثل عارف قزوینی. در روزگار ما هم خیلی از این افراد داشته‌ایم. خیلی از ترانه‌ها را هم داریم که شعر هستند به خودی خود. یعنی صرفا برای خواننده سروده نشده‌اند.
یعنی شما می‌گویید شعری که برای خواننده ساخته شود شعر نیست؟


ممکن است به‌عنوان یک صنعت، جالب باشد ولی شعر، پیش از آنکه با هدف تصنیف ساخته شود باید یک مساله شخصی باشد که از درون شاعر بجوشد و به درونیات او مربوط باشد.
یکی از چیزهایی که در شاعران رواج دارد این است که تلاش دارند در تاریخ ادبیات ماندگار باشند و شعرشان ماندگار باشد. این ماندگاری چقدر برای «مهدی فرجی» اهمیت دارد و چقدر تلاش می‌کند که اشعاری ماندگار بسراید؟


تلاش برای ماندگاری به خودی خود چیز بدی نیست. اما تلاش برای صرفا دیده شدن بد است. خیلی از ما شعرهای ضعیف سرودیم و در کنار آن شعر قوی هم داریم. همه هم شعر ضعیف دارند هم شعر قوی. اما دغدغه ماندگاری چیزی است که در وجود همه شاعران است. ایرادی هم ندارد. در این مورد من مستقیما تلاش نکرده‌ام. اما بله، من هم چشم امیدی هم به ماندگاری دارم.
برخی منتقدان می‌گویند مهدی فرجی دیروز با مهدی فرجی امروز تفاوت بسیاری کرده است. اندیشه‌ها و خط فکری‌اش تغییر کرده است. می‌گویند مهدی فرجی در سال‌های اخیر بیشتر به دنبال ذائقه مخاطب است و دیگر از آن اشعار فخیم با اندیشه‌های عمیق در آثارش خبری نیست. آیا شما این موضوع را قبول دارید؟


خودم برعکس فکر می‌کنم. نمی‌توانم بگویم که برایم مهم نیست که دیگران چه برداشتی دارند، اما برعکس این قضیه است و اگر شما کتاب آخر من که سال 94 منتشر شد؛ یعنی مجموعه «چمدان معطل» را بخوانید متوجه می‌شوید که هم از نظر زبانی و هم از نظر اندیشه سعی کرده‌ام که از مخاطب عام فاصله بگیرم. در مجموعه‌های آینده هم این دغدغه را خواهید دید. اصلا این‌گونه نیست. اگر منظور شما وضعیت فکری من است؛ بله هر آدمی در طول زمان تغییر می‌کند و تجربه‌ها و شرایط اجتماعی، زمین تا آسمان برای او متفاوت می‌شود. ولی اگر از نظر زبان می‌گویید، باید بگویم همیشه سعی کرده‌ام به سمتی بروم که تلفیقی از آنچه سنت نام دارد و همچنین مقتضیات روز را، در شعرهایم رعایت کنم. با این طرز تلقی مخالف هستم و عقیده دارم کسانی که این فکر را می‌کنند شعرهای جدید من را نخوانده‌اند و چیزهایی از این طرف و آن طرف شنیده‌اند که بازگو می‌کنند.
این روزها موضوع لایک و فالوور حضور در شبکه‌های اجتماعی، یکی از بحث‌های داغ است و بعضی از شاعر‌ها حتی برای حفظ مخاطبان یا تعداد اعضای کانال تلگرامی‌شان بعضی شعرهایشان را منتشر نمی‌کنند با این استدلال که ممکن است مخاطبان‌شان کم شود. به‌نظر شما حفظ مخاطب چقدر باید برای یک شاعر مهم باشد؟


این عقیده که مخاطب عام، طیفی است که اگر شما بخواهید به خاطر او طرز تفکر یا رویکردتان به مسائل را عوض کنید، برای من به هیچ وجه این‌طور نیست. نمی‌گویم مسائل فضای مجازی هم روی من تاثیر نمی‌‌گذارد، اما سعی من این است مقابل آن منفعل نباشم. اگر به سمتی رفتیم که برای مخاطب عام شعر بگوییم آن‌وقت از همه چیز تهی می‌شویم. البته در این مورد، معنای مخاطب عام و خاص بسیار تعریف گسترده‌ای دارد. نمی‌توان به‌طور کلی مخاطب را به عام و خاص تقسیم کرد. شاید در زمانی مثل همه آدم‌ها اشتباهاتی هم کرده باشم؛ اسیر جو شده باشم، اما این را هیچ وقت به‌عنوان روند کلی برای خودم نپذیرفته‌ام. اگر منتقدی بتواند اینها را در بیاورد و چیزی خلاف حرف من ثابت کند می‌پذیرم، اما سعی کرده‌ام این‌طور نباشم. در همین فضای اینترنت، خیلی‌ها هستند که فقط برای مخاطبان عادی شعر می‌گویند، یعنی شعر نمی‌گویند در حقیقت، اثری را تولید می‌کنند که مردم دور آنها جمع شوند. من سعی کرده‌ام این‌طور نباشم و شعر را برای شعر بگویم.
شما از بین شعرای بعد از نیما تا به امروز، کدام‌یک را بیشتر دوست دارید و به نظرتان از شعرای تاثیرگذار دوره معاصر بودند؟


اگر شهریار را شاعر بعد از نیما حساب کنیم‌‌ چون هم دوره با آنها بوده‌‌ می‌توانم شهریار را مثال بزنم و بعد از او سایه، اخوان، منزوی، عماد خراسانی، رهی‌معیری؛ شخصا شاملو را هم دوست دارم البته فقط شعرش را؛ نه حرف‌‌هایش.
شما هم معلم ادبیات هستید هم سال‌هاست در عرصه شعر فعالیت می‌کنید، جایگاه شعر جوان امروز را در تاریخ ادبیات فارسی چگونه ارزیابی می‌کنید؟


واقعیت این است که باید زمان بگذرد تا در مورد این بتوان حرف زد. کوته‌بینی است اگر بخواهیم در مورد آن قضاوتی انجام دهیم؛ مجبوریم قضاوت را به آیندگان بسپاریم.
به نظر شما چرا شعر سپید به وجود آمده است؟ آیا ظرفیت شعر کلاسیک و قالب‌های متنوع آن برای شعر و اندیشه‌های انسان‌های امروزی کم بوده که به شعر سپید روی آورده است؟


فکر نمی‌کنم شعر اصلا پاسخ به نیاز باشد تا این‌طور در مورد آن صحبت کنیم. اما یکی از نتایج «مدرنیزاسیون» تبادل فرهنگ‌ها است؛ یعنی بسته بودن مغزهای سفت و سخت که پیش از ظهور جامعه صنعتی وجود داشته است دیگر امروز وجود ندارد. من اصطلاح شعر آزاد؛ یعنی شعر بدون وزن را برای شعر سپید به کار می‌برم. شعر بدون وزن هم در واکنش به تبادل فرهنگ‌ها ایجاد شده است. همان‌طور که در کشورهای دیگر، شعر سنتی را آرام آرام به حاشیه راندند و شاخه دیگری را در کنار شعر سنتی ایجاد کردند و موسیقی و سازوکار کلامی گذشته را یک اصل بدون خدشه ندانستند و در آن تصرف کردند، در ایران هم این اتفاق افتاد؛ کما‌اینکه داستان، شیوه نو است. درست است که در کشور ما، داستان از قبل هم سابقه داشته و به شکل حکایات بوده است، ولی داستان مدرن و رمان، شیوه کاملا نویی است. به همین شکل بعد از ترجمه، کارهای غربی به وجود آمد و از نظر من هم نمی‌توان به تنهایی گفت شعری که خالی از عروض و قافیه باشد شعر نیست. در حقیقت می‌توان گفت که شعر در ذات خودش باید شعریت داشته باشد؛ حتی اگر موسیقی سنتی شعر را نداشته باشد. حتی اگر مناسبات آهنگین سنتی برداشته شود ولی ذات شعر باید شعریت خودش را داشته باشد. غزل یا شعر سنتی ما هنر بومی ماست و باید حفظ شود ولی به این معنی نیست که یک هنر بین‌المللی در کنار این هنر بومی ما نتواند وجود داشته باشد. شعر سپید می‌تواند وجود داشته باشد اما کسی که هیچ بهره‌ای از هنر سنتی خودش نبرده باشد نمی‌تواند نوآور خوبی باشد. الیوت می‌گوید هر نوآوری خوب، ریشه در سنت دارد.
یکی از تفاوت‌های شعر معاصر با دوره‌های قبل این است که در شعر قدما معشوق شعرهای عاشقانه، اسطوره‌ای بود؛ اما معشوق شعر معاصر، ملموس و دست‌یافتنی است. نمونه‌های بارز این موضوع را می‌توان در اشعار سعدی از قدما و حسین منزوی در شعر معاصر مشاهده کرد. آیا این ملموس شدن معشوق که در شعر معاصر اتفاق افتاده نکته مثبت است یا نکته منفی؟


نمی‌توان گفت خوب است یا بد. از نتایج تجدد است؛ یعنی کلی‌گویی در تمام هنرها به جزء‌نگری ختم شده است. جزء‌نگری بیشتر وارد هنر هم شده و از نتایج ناگزیر مدرنیته است. الان هم اگر نگاه کنید می‌بینید که تاریخ هم همین‌طور شده است. اما به‌نظرم این موضوع منفی نمی‌تواند باشد. چون لمس واقعیت‌های جامعه این را ایجاب می‌کند که معشوق واقعی باشد. این مساله جزء ویژگی‌هایی است که در هر دوره و شرایط اجتماعی برای خودش وجود داشته است. همچنین سازوکار سنتی حکومت در قرن هفتم بر نگاه شعرا به معشوق تاثیرگذار بوده است. شرایط آن روز جامعه در «مکتب وقوع»، منطبق بر شرایط آن روز جامعه بوده است. امروز هم شرایط جامعه این‌گونه است و برای همین است که واقعیت‌های زندگی، شخصی‌تر شده است. ولی این شخصی بودن باید به جامعه تعمیم پیدا کند. به هر حال جامعه امروز، یکدستی جوامع گذشته را ندارد. در جوامع گذشته یک نوع طرز تفکر غالب بود. مثلا در قرن‌های 6 و7 و8 اشعریون با یک نوع طرز تفکر فلسفی بر جامعه غالب بودند؛ بقیه در اقلیت به سر می‌بردند. امروز این‌طور نیست. امروز شاید هزاران نوع طرز تفکر داریم و به تبع آن هزاران نوع شعر، نگاه به معشوق و نگاه به مسائل اجتماعی هم به تبع آن شخصی‌تر شده است.
شما قبل از گفت‌وگو، در کلاس تدریس شعرتان به «خودافشاگری» شاعر اشاره کرده‌اید که در قرن معاصر به وجود آمده، درباره آن کمی توضیح دهید.


خود افشاگری عامدانه یک بحث روانشناسی است که مردم را در مورد زندگی شخصی هنرمندان کنجکاو می‌کند. مثال من که گفتم منزوی از عشق شخصی‌اش در شعر صحبت می‌کند لزوما به معنی خوب یا بد بودن نیست. شاخصه جوامع مدرن همین است.
آیا این خود «افشاگری عامدانه»، برای شاعر خوب است یا نه؟


«شعر وقوع» از این نظر برای مردم آن روزگار جذاب بود که توصیف جزئیات زندگی عاشقانه بود. به نوعی می‌توان گفت عشق مجازی بود. بعدها در سبک هندی، تصنع وارد کار شد و خیلی شخصی نبود و دوباره در سبک بازگشت و در عصر قاجار، عشق از زندگی روزمره فاصله گرفت و قصیده به سبک خراسانی و غزل به عراقی نزدیک شد. ما آن را بررسی کردیم تا به اینجا رسیدیم. خوب یا بد قضیه این‌قدرها اهمیت ندارد. می‌توان گفت اقتضائات زمانه است که تغییر می‌کند و شرایط اجتماعی است که روی شعرا اثر می‌گذارد. می‌دانید که شرایط اجتماعی‌‌سیاسی اثر زیادی روی شعر می‌گذارد. همان‌طور که حمله مغول تاثیر زیادی روی ادبیات، شعر و عرفان آن دوره گذاشت. همین‌طور جنگ ایران و عراق اثر گذاشت و همین‌طور اقتضائات جامعه بعد از جنگ این اثر را روی نسلی گذاشته که بیشتر دنبال صلح هستند؛ چیزی که امروزه در همه جای دنیا وجود دارد.
به‌خاطر مطالعاتی که در ادبیات داشته‌اید و هم به دلیل شرکت در جلسات متعدد با شعر و جریان شعر فارسی از گذشته تا امروز آشنا هستید. درباره روند شعر از گذشته تا امروز مقداری توضیح دهید. به‌نظر شما اشعار عاشقانه گذشته نسبت به امروز از فخامت، عمق و تفاخر بیشتری برخوردار نبوده‌اند؟


این یک مبحث اندیشگی است. به فاخر بودن زبان نیست، اما فاخر بودن معنی، مطرح است. در مورد این مبحث اندیشگی عرضم این است که بله، با اقتضائات جامعه تغییرات زیادی کرده است. اقتضائات جامعه در سبک خراسانی و هدف شعرا از نزدیک شدن به شعر و هدف سلاطین از اینکه از شعر استفاده کنند در جهت تثبیت قدرت‌شان، منجر به این شده که قصیده شکل غالب و برجسته روزگار می‌شود. اقتضائات جامعه بعد از افول حکومت‌های مقتدر غزنوی و سلجوقی و سامانی، افول قدرت سیاسی و به تبع آن حمله مغول و پیش از حمله مغول، اول ضعف حکومت مرکزی و تره خرد نکردن برای شعرایی که بخواهند مدح حکومت را بکنند، باعث شد که شعر فارسی، قدری به عرفان گرایش پیدا کند. به همین مناسبت معشوق شعر خراسانی که کاملا زمینی و اغلب اوقات هم معشوقی مذکر بود، در ادامه در سبک عراقی صعود کرد و بالا رفت و از آن ملموس بودنش در سبک خراسانی فاصله گرفت و به اصطلاح معشوق حقیقی شد. پس از آن دوباره در سبک وقوع، به زمین نزول کرد. نزول نه به معنای منفی کلمه؛ بلکه دوباره زمینی شد. در سبک هندی ویژگی خاصی سراغ نداریم و شعر، اکثرا به معنا گرایش پیدا می‌کند، نه معنا به لحاظ نکات معنوی شعر بلکه تصویر پشت کلمات؛ یعنی همان تمثیل. ولی در حقیقت آن هم دوامی پیدا نکرد. در عصر بازگشت شاهد شکل خاصی از شعر نیستیم. مثل دوره فترت که بعد از آن است. اینها پیش از خودشان را تکرار می‌کردند، در نتیجه چیز خاصی برای خودشان نداشتند. در زمان مشروطه هم عشق، درجه دوم اهمیت را در شعر پیدا کرد. هیجانات اجتماعی، مشروطه و مسائل سیاسی که به وجود آمد همزمان با مدرنیته باعث شد عشق حتی در درجه چندم اهمیت قرار گیرد. موضوعات بیشتر وطن‌پرستی، اعتراض، مبارزه با سنت و اینها است. بعد از آن است که اگر بخواهیم شخص‌محور، قضاوت کنیم، می‌توان گفت شهریار با آن هجمه عظیم عاطفه که در تاریخ ادبیات ما سابقه ندارد، از عشق می‌گوید. قدری معشوق شهریار قابل لمس‌تر است ولی هنوز از سنت‌ها خبری هست. این سیر عشق را اگر دنبال کنیم به منزوی می‌رسیم؛ زاویه رو‌در‌رو با معشوق؛ بسیار مدرن. نه بالا به پایین مثل سبک خراسانی، نه پایین به بالا مثل سبک عراقی. یک زاویه رو‌در‌رو و مدرن از گفت‌وگو و روابط عاشقانه دو انسان.
شعر جوان امروز چطور است؟


در مبحث شعر عاشقانه، شعر جوان امروز به نظر من از یک نکته خیلی مهمّ شعر منزوی، که ارائه اندیشه عشق و ذات ایدئولوژیک عشق است غافل شده‌ایم و از آن فاصله گرفته‌ایم و بیشتر به توصیفات روی آورده‌ایم. می‌توان گفت ملغمه‌ای از هر چه در قدیم داشته‌ایم در تعارض با مدرنیته این را به وجود آورده است و به نظر من شاخصه خاصی برای خودش ندارد. مگر اینکه شعرای عاشقانه سرا چیزی از عشق بگویند که تا به حال نبوده است؛ مثل حسین منزوی؛ مثل شهریار. «کوچه» فریدون مشیری را می‌توان گفت نمونه یک شعر رمانتیک است که امروزه بسیاری از آن تولید می‌شود ولی در زمینه شعر اجتماعی شاهد نقاط قوت زیادی هستیم. اگرچه هنوز در شعر اجتماعی، ما به نقطه‌ای نرسیده‌ایم که بخواهیم تشخصی برای جریانی قائل شویم؛ با این حال شعر اجتماعی نمونه کاملی از شرایط روزگار امروز هم نیست. برای همین است که گفتم آیندگان باید قضاوت کنند.
از منظر مهدی فرجی، یک شاعر چقدر باید سیاسی باشد؟


اگر بخواهیم شعار را از شعر تمایز بدهیم، دوباره می‌شود شاخصه‌های شعر مدرن. دوباره شعر مدرن است که به ما القا می‌کند چگونه در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی موضع‌گیری کنیم. اقتضائات جوامع مدرن این است. شما دیگر نمی‌توانی مانند دوره‌ای که غلبه جهانی با کمونیسم بود صراحتا از سیاست صحبت کنی، ولی عدم صراحت، هنر است. عدم صراحتی که شعر اجتماعی و شعر سیاسی می‌‌تواند داشته باشد ولی شعر به خاطر این، شعر است که صراحت یک خطابه را ندارد. تا زمانی که بتوانیم صراحت را کنترل کنیم و به شعر بپردازیم و در جان شعر هم سیاست وجود داشته باشد ایرادی ندارد، ولی وقتی که به صراحت یک خطابه سیاسی می‌رسد آن مسیر اشتباهی است. شخصیت یک شاعر جدا از شعرش نیست. برای همین یک شاعر نباید در نقش یک مصلح اجتماعی یا یک شخصیت سیاسی فرو برود. باید شأن شعر حفظ شود و این شأن، زمانی حفظ می‌شود که از صراحت در جای خودش استفاده شود؛ نمی‌گویم صریح نباشد؛ مثل شعر «شهر سنگستان» و «زمستان» اخوان. ببینید صریح نیست اما در حد خودش صراحت کافی را دارد برای ابراز موضع سیاسی‌اش.
شما با جناب ابتهاج (سایه) هم مقداری ارتباط و حشر و نشر دارید. به نظر شما سایه چه کاری در ادبیات فارسی انجام داده و کجای شعر فارسی قرار دارد؟


«من که باشم که بر آن خار عاطر گذرم؟» ما نه از نظر سنی این شایستگی را داریم که در مورد «سایه» صحبت کنیم نه از نظر معنوی آنقدر توان داریم. ولی می‌توانم بگویم اگر کلی نگاه نکنیم و زبان را مساله اصلی شعر ندانیم، «سایه» شاعر بسیار اجتماعی است و در حقیقت می‌توان گفت در تمام این سال‌ها در راستای مصالح عمومی مردم حرکت کرده است. مساله بعدی این است که اگر بخواهیم قدری ریزتر باشیم و مساله را قدری از زاویه صورت شعر نگاه کنیم در صورت شعر هم «سایه» در زمانه‌ای دست به ابتکارات و ابداعاتی زده که در این زمانه، هنوز خیلی از شاعرها سازوکارهای سنتی شعر را استفاده می‌کردند. مثل «امیری فیروزکوهی» و «رهی معیری». ولی «سایه» هم به سبب آشنایی با «شهریار» و هم اینکه در بطن تمام مسائل سیاسی‌‌ اجتماعی روزگار خودش در دوره دوم پهلوی حضور داشت، کسی بود که می‌توانیم به جرات بگوییم در تمام این زمان‌ها در شعر هم به نوآوری‌هایی که لازمه خودش بود دست پیدا کرده است. اما این نوآوری‌ها یک دفعه نبوده است، بلکه در طول زندگی «سایه» اینها رخ داده است. «ای مرغ گرفتار بمانی و ببینی/ آن روز همایون که با غم قفسی نیست». این شعر در بطن گرایشات سیاسی- اجتماعی مردم در زمان پهلوی سروده شده است. به ظاهر شعر هم اگر نگاه کنیم می‌بینیم که در مورد قفس، زندان، آزادی و مفاهیمی است که در آن جامعه مفاهیم نویی شناخته شده است؛ همان دوره‌ای که بگیر و ببندهای بعد از کودتای 28 مرداد بوده است. از نظر من «سایه» پلی است بین دنیای سنتی و دنیای مدرن شعر معاصر.
شما به‌عنوان یک معلم ادبیات اگر بخواهید توصیه‌ای داشته باشید به شاعرهای جوان که تازه شروع کرده‌‌اند چه می‌گویید؟


خودم هنوز در سطح خودم به توصیه نیاز دارم. ولی آن چیزی که همیشه حسرتش را می‌خورم این است که نتوانسته‌ام آنقدر که باید مطالعه کنم. مطالعه، صرفا خواندن کتاب نیست؛ مطالعه بسیاری از تجارب زندگی است و اگر هم مطالعه کردم نتوانسته‌ام آن‌طور که می‌‌خواهم به کار ببندم. بسیاری از تجربیات را دوباره تکرار کرده‌ام. به خاطر اینکه دیگران تجربه‌های من را تکرار نکنند این توصیه را می‌کنم، نه به این دلیل که من سطح بالاتری نسبت به بقیه داشته باشم. ما باید ادبیات گذشته‌‌مان را بشناسیم. شاعری که تاریخ نداند نمی‌تواند تحلیل درستی از شرایط روزگار خودش داشته باشد. هنرمندی که بتواند شرایط تاریخی را درک کند و بفهمد می‌تواند هنرمند خوبی باشد. برای همین تاکید می‌کنم که دوستان مطالعه کنند. مطالعه هم نه به این شکل که کتاب را بخوانند و حفظ کنند. باید از خودشان تحلیل ارائه دهند و برای خودشان روش و متد داشته باشند. همیشه گفته‌ام که سواد به معنی قدرت تحلیل و ارائه روش است و من فقط می‌توانم به جوانان بگویم که تجربه کنند و دنیا را ببینند. حافظ هیچ وقت از یک محدوده‌ای بیرون نرفت ولی دنیا دیده است. این جهان‌بینی، واقعیت ناگزیر شاعر بودن است؛ چه در عشق، چه در مسائل سیاسی.
به‌عنوان آخرین سخن اگر ممکن است یکی از غزل‌های جدید و منتشر نشده‌تان را بفرمایید تا برای مخاطبان‌تان منتشر کنیم.



تو حرف، کاش لب از این نهان‌ترت نکند


تو راز، کاش دل از این عیان‌ترت نکند
کشاکش من و این قصه بی‌سرانجام است
هلا، تلاطم من، سرگران‌ترت نکند
بگو شود غزلی سعدیانه، بی‌قدر است
لطافت من اگر مهربان‌ترت نکند
اگر به خنده نیندازدت چه می‌ارزد؟ بگو
چه فایده عشق، اگر جوان‌ترت نکند؟
تو سرو چاربهار منی ولی نفسم
مباد گرم اگر شادمان‌ترت نکند
تو حرف‌های دل شاعری، نمی‌میری
چرا غزل نشود جاودان‌ترت نکند
بگو به خنده‌ات از جان من چه می‌خواهد؟
تو جان جانی از این جان جان‌ترت نکند


انتهای پیام/

ارسال نظر