پای دخترم را زیر یخچال میدیدم!
به گزارش گروه رسانههای دیگر آنا، درباره موضوع زلزله در مقاطع مختلف تاریخی مستندهایی ساخته شده است، اما به طور طبیعی حتی به مخیله کسی هم خطور نمیکند در شرایط بحرانی و خاص پس از زلزلهای به حجم بم تصمیم به ساخت فیلمی داستانی گرفته شود، ولی این تصمیم چند ساعت پس از خبر ویرانیهای گسترده ناشی از زلزله شهر بم به ذهن فیلمسازی خطور میکند که سینماگری معمولی نیست. کیانوش عیاری سال 82 فیلم سینمایی «بیدار شو آرزو» را همزمان با اتفاقات تلخ روزهای پس از زلزله جلوی دوربین برد. مهران رجبی که آن زمان هنوز بازیگر خیلی مشهوری نبود، جزو بازیگران این فیلم بود. گفتوگوی «جوان» را با این بازیگر درباره تجربه عجیب و غیرعادیای که او به عنوان یک بازیگر در این فیلم از سر گذرانده میخوانید.
بازی در فیلمی داستانی درباره فاجعهای چون زلزله حتماً با همه تجربههای دیگر یک بازیگر تفاوتهایی دارد که تکرار شدنی نیست، از این تجربه بگویید.
به فاصله چند روز پس از زلزله بم همه هموطنانمان مغموم این فاجعه بودند. میزان تخریب هم خیلی بیشتر از زلزله این روزهای غرب کشور بود؛ زلزلهای که تأثر جامعه جهانی را هم موجب شده بود.
در چنین شرایط سخت و در حالی که خیلی از سینماگران مانند مردم عادی از طرق مختلف به یاری هموطنانمان میشتافتند، کیانوش عیاری، کارگردانی و نقش خاص خودش را در این ماجرا انجام داد. آن روزها قرار بود تازه سریال «روزگار قریب» کلید زده شود. عیاری یکدفعه کات داد تا برای فیلمبرداری به بم برود، من جزو افرادی بودم که درخواست کرد با او بروم تا اینکه زیاد طول نکشید خود را در قطاری دیدیم که به سمت بم میرفت.
معلوم بود قرار است دقیقاً چه قصهای ساخته شود؟
عیاری در همان فرصتهای کوتاه روی آن فکر کرده بود، ولی حین سفر در قطار توی کوپه با ما درباره این موضوع صحبت میکرد و پیشنهاداتی میداد و یادداشت برمی داشت. کاملاً معلوم بود که موضوع برایش خیلی جدی است، من آن زمان دبیر هنرستان بودم و بدون اینکه خبر بدهم، راهی شدم، به خودم گفتم میروم و هر کاری از دستم برآمد، انجام میدهم. برای بچهها قصه تعریف میکنم، اگر لازم باشد جوک میگویم تا حواسشان پرت شود.
تقریباً هیچ پیشتولیدی نداشتید؟
هر فیلمی برای ساختهشدن احتیاج به پیشتولید دارد، دوربینها آن زمان مثل الان دیجیتالی نبود و هزینه نگاتیو و ظهور و چاپ آن زیاد میشد. به بم که رسیدیم به واسطه هماهنگیای که با هلالاحمر شده بود، ما را جایی اسکان دادند. از همان فردای رسیدن، فیلمبرداری شروع شد. با همان لباسهایی که تن داشتیم، سکانس به سکانس جلو رفتیم، فیلم خیلی تلخی بود، هم در محتوا و هم در اجرا؛ تلخیهای طاقتفرسایی داشت. برای مثال ما در حالت عادی که به شهرستانی برای فیلمبرداری میرویم، غروب و پس از اتمام فیلمبرداری سری به فروشگاهها میزنیم و چرخی در شهر میزنیم، ولی در بم وقتی فیلمبرداری تمام میشد و هوا رو به تاریک شدن میرفت، تازه غمبارترین لحظات شروع میشد، برعکس کارهای معمول اصلاً دوست نداشتیم، غروب بشود و ترجیح میدادیم روز باشد و کار کنیم. کار هم فقط فیلمبرداری نبود، بلکه آدم در آن وضعیت سعی میکند هر کاری از دستش برمیآید، انجام دهد. تقریباً از همه چادرها صدای هقهق گریه به گوش میرسید و این تا مدتها ادامه داشت. غم و درد مردمی که دچار داغ از دست دادن عزیزانشان شده بودند، جانکاه بود، در هر چادری کسی بود که عزیزی را از دست داده بود.
این شیدایی از کجا میآید؟
فکر میکنم ما ایرانیها و شاید سایر ملتها و نوع انسان وقتی در معرض گرفتاریهایی از نوع فجایع زلزله قرار میگیریم، نمیتوانیم قرار داشته باشیم، باید حتماً کاری انجام بدهیم؛ کاری که بتوانیم خودمان و وجدانمان را راضی کنیم. آن روزها ما خیلی گیج و حیرتزده بودیم. همه به دور خودشان میچرخیدند. از طرفی آواربرداری از زلزله ابزار و لوازم خود را میطلبد. آدمها به تنهایی نمیتوانند آواربرداری کنند. شما وقتی در این وضعیت قرار میگیرید،دوست دارید کاری کنید، ولی به اندازه کافی توان تأثیرگذاری ندارید و دچار حیرانی میشوید. خیلیها زیر آوار بودند، مردم سعی میکردند کمک کنند، ولی به طور عادی کار سرعتی را که دوست داشتیم، نداشت. در این شرایط ما فیلم میگرفتیم و بازی هم میکردیم. برای این کار از خود مردم باید کمک میگرفتیم. هوا خیلی سرد بود. دقیقاً نمیدانستیم چقدر کار طول میکشد، ولی تقریباً سه، چهار ماه طول کشید و ما تا عید آنجا بودیم.
مردم در آن وضعیت چگونه با شما کنار میآمدند؟
آقای عیاری نمیخواست فیلم جنبه مستند پیدا کند. سختیهای کار زیاد بود. به مردمی که دنبال کشف اجساد بودند، میگفتیم داریم فیلم سینمایی میسازیم و آنها متحیر میماندند که الان چه وقت این کار است و چرا ما کارمان را به خاطر زلزله تعطیل نمیکنیم. سخت بود به آنها بگویی توی دوربین نگاه نکن، ولی بهتدریج قانع شدند که با ما همکاری کنند.
یعنی صحنهسازی داشتید؟
بله. جاهایی باید صحنهسازی انجام میگرفت،حتی گریم داشتیم. خیلیها در جریان نبودند که فیلم ساختهمیشود. این فیلم اولین تجربه من درباره زلزله و دومین تجربه کیانوش عیاری در اینباره بود. او تجربه زلزله طبس را هم داشت. برخی سکانسها را ناجوانمردانه فیلمبرداری میکردیم؛ مردمی که میریختند و پسلرزههایی که ایجاد میشد و آدمهایی که از زیر آوار بیرون میآمدند... دختری با نام رعنا بود که پدرش او را از زیر آوار بیرون کشیده و نجات پیدا کرده بود. او قبول کرد همین نقش را بازی کند. یکی از پلانهایی که من داشتم مربوط به صحنهای میشد که پای دخترم را زیر یخچال میدیدم. این صحنه با برداشتهای زیادی فیلمبرداری شد، ولی کارگردان راضی نبود. بعدها عیاری به من گفت سر آن پلانها نگران قلب تو بودم، در واقع خیلی تحتتأثیر نقش بودم و بارها منقلب شدم.
فیلم را خودتان چه زمانی دیدید؟
یکبار در سینما دیدم، همه گریه میکردند. صدای هقهق همه بلند بود. فیلم خیلی تلخی از کار درآمد و طبیعی هم بود. همین امروز سر فیلمبرداری سریال «87 متر» با کیانوش عیاری خاطراتش را مرور میکردیم.
تا حالا برای بازیگری جایزه نگرفتهاید؟
چندبار در جشنوارههای مختلف کاندیدا شدهام، سر فیلم «زیر نور ماه» کاندیدا شدم، ولی چون نقش روحانی بازی کرده بودم و آن زمان حساسیتهایی وجود داشت، ترجیح دادند به من ندهند. پس از آن فیلم با عیاری زیاد کار کردم. به بازی من اعتقاد زیادی دارد. در واقع ایشان به من لطف دارند. سر آن کار از من کمی خیالش راحت بود، ضمن اینکه ما هم میدانستیم با کارگردان بزرگی کار میکنیم.
منبع: جوان
انتهای پیام/