صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

سرطان بیماری کشنده‌ای نیست

«محمدرضا براز» مهندس عمران و جوانی ست که برای درمان بیماری سرطان خون به کوهنوری پناه برد و توانست آن را با فتح بلندترین قله‌های ایران درمان کند.
کد خبر : 229621

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر آنا، برای انجام کارهای بزرگ باید اراده‌های بزرگ داشت. یک روز باید از جا بلندشوی و رو به آینه‌ای که هر روز خودت را می‌بینی بایستی و بگویی: می‌توانم! محمدرضا براز وقتی فهمید سرطان دارد ابتدا روحیه‌اش را از دست داد. می‌توانست مثل معمول همه فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی کلی از اطرافیانش بغض و گریه و ترحم تحویل بگیرد. اما یک روز از جا بلندشد و خواست سرطانی که در تنش می‌دود را از حرکت بیندازد. پس پاهایش را برای قدم‌های بزرگ کوک کرد تا اگر تمام مردم دنیا توی گوشش خواندند که نمی‌توانی، محمدرضا در بالاترین بام‌های کشور بایستد و بگوید: «توانستم»


«محمدرضا براز» مهندس ۳۲ ساله تهرانی است که توانست با اراده بزرگش سخت ترین نوع سرطان خون را با موفقیت پشت سر بگذارد و حالا قله‌های بلند کشور را یکی یکی فتح کند تا خبرخوشی باشد برای تمام کسانی که سرطان در وجودشان می‌دود.



وقتی فهمیدم سرطان دارم روحیه‌ ام را باختم


«محمدرضا براز» متولد سال ۱۴۶۴ در تهران است. ۷ سال پیش وقتی در اوج جوانی دانشجوی معماری بود به دردهای عضلانی زیادی دچار شد. وقتی برای درمان دردهایش به دکتر مراجعه کرد با انجام آزمایش‌های مختلف متوجه می‌شود که به سرطان خون شدیدی دچار است تا سرطان قصه‌اش را در زندگی محمدرضا آغاز کند:«وقتی فهمیدم سرطان دارم. همان ابتدا حسابی روحیه‌ام را از دست دادم. هرکس بگوید این اتفاق برایش نیفتاده دروغ گفته‌است. وقتی به خانواده‌ام خبر دادند که من سرطان دارم. باتوجه به اینکه تک پسر خانواده بودم خانواده‌هم روحیه‌اش را از دست داد. آنقدر که من خودم آنها را دلدار می‌دادم. بعد از تشخیص باید شیمی درمانی می‌کردم. اما برایم خیلی سخت بود. می‌گفتم من که قرار است بمیر چرا باید با درد بمیرم؟»



با سرطانم طور دیگری رفتار کردم


رضا بالاخره قبول می‌کند شیمی‌درمانی کند و دوره درمانش را آغاز می‌کند. دوره‌ای که می‌دانست بدترین نوع سرطان خون به نام ALL را دارد. اما سعی می‌کند دوام بیاورد و برای زنده ماندن تلاش کند:«قبل از بیماری بچه شادی بودم. بعد از بیماری مدام دنبال مسی می‌گشتم که قبل از من این بیماری را داشته و خوب شده‌است. اما هرچه جستجو کردم چه در اینترنت و چه در میان دوستانم همه نمونه‌ها منجر به فوت شده بود. حتی در فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی هم همه فوت می‌کردند. وقتی نمونه خوبی پیدا نکردم گفتم ایرادی ندارد من می‌خواهم اولین نفری باشم که از این بیماری به سلامت بیرون می‌آید تا نمونه خوبی برای بقیه باشم. برای همین سعی کردم طور دیگری با بیماری‌ام رفتار کنم.»



هرچه از سرطان می گذشت قوی تر می شدم


رضا سه سال شیمی درمانی می شود. هشت دوره درمان می گذراند. رادیو تراپی رویش انجام می شود و چندین دوره قرص خوراکی مصرف می کند و در همه لحظاتش تلاش می کند با سرطان طور دیگری تا کند. طوری که هیچ کس انتظارش را ندارد:«من با همان حال به دانشگاه می رفتم. همه می‌فهمیدند من حال خوبی ندارم اما به کسی نمی‌گفتم که سرطان دارم. شما وقتی شیمی درمانی می‌شوید باید سه روز هم بعد از آن در بیمارستان بمانی تا اگر دچار عوارض شدید تحت مراقبت باشید. اما من آن سه روز در بیمارستان نمی‌ماندم و سرکار می‌رفتم. همه تعجب می‌کردند از اینکه یک نفر بدترین نوع سرطان خون را دارد اما سرکار می‌آید. دوست داشتم ذهنم را جایی مشغول کنم که حواسم از بیماری پرت شود. هرچه بیشتر می‌گذشت انگیزه‌ام بیشتر می‌شد. هربار خودم را به بیمارهای جدیدتر نشان می‌دادم که بگویم من هنوز زنده‌ام پس امید داشته باشید.»



کوهنوردی را انتخاب کردم چون کوه از سرطان قوی تر است


بعد از مدتی شیمی درمانی رضا باید آزمایش دهد تا بفهمد چطور پیش رفته است. بعد از رسیدن جواب آزمایش دکتر به رضا می گوید که همه چیز عالی پیش رفته و رضا می‌تواند داروهایش را قطع کند. اما او از این قطع دارو ترس دارد:« وقتی ۱۲ ابان ۹۲ داروهایم را قطع کردم می‌ترسیدم. فکر می‌کردم اگر تا اینجای کار زنده ماندم به خاطر داروها بوده و اگر قطع کنم بدتر می‌شود و می‌میرم. اما بهتر شدم و انگیزه‌هایم بیشتر شد. حتی دیگر بیماران هم انگیزه می‌گرفتند که رضا کسی که بدترین نوع سرطان را داشت داروهایش را قطع کرده‌است. بعد از آن چندسالی به بیماران سرطانی مشاوره‌های مجازی، تلفنی و حضوری می‌دادم تا آنها هم با انگیزی‌ای که می‌گیرند برای غلبه روی بیماری‌شان بیشتر تلاش کنند. اما یک سری از بیمارانی که برای مشاوره پیش من می‌آمدند حرفهای جالبی می‌زدند. می‌گفتند شما خوب شدید ولی زندگی سرطانی‌ها حتی اگر خوب هم شوند باز خیلی محدود و معمولی است و خیلی‌ کارها را نباید و نمی‌توانند انجام دهند. در ذهنم بود کار بزرگی انجام دهم که این نظر را رد کند. کار بزرگی که چه بسا بزرگتر از کار افراد سالم باشد. برای همین کوهنوردی به ذهنم رسید. کوه نماد استقامت است. مثل سرطان که باید برایش انگیزه و استقامت داشت. اما کوه بزرگتر و قوی تر از سرطان است. پس کوه را انتخاب کردم.»



اولین بار زبان روزه قله ۴هزارمتری را فتح کردم


رضا می‌خواهد کوهنورد شود اما چون بیمار است گروه‌های کوهنوری قبولش نمی‌کنند تا اینکه اوایل بهار امسال در یک تور طبیعت‌گردی با گروهی دوست می‌شود و در آنجا درباره وضعیت خودش توضیح می‌دهد. اینکه دوست دارد کار بزرگی کند اما کسی از او حمایت نمی‌کند. سرپرست گروه تنها از رضا می‌خواهد که طی همراهی به باقی گروه نگوید که سرطان داشته‌است تا داستان فتوحات شگفت‌انگیز رضا آغاز شود:« با گروه کوهباد آشنا شدم و قرار شد خردادماه امسال که ماه رمضان هم بود یکی از قله‌های اطراف کوه دماوند را که حدود ۴هزارمتر بود را طی کنیم. ۶ صبح همراه یک گروه ۴۰ نفره راه را آغاز کردیم. من روزه بودم چون یک خانه در بومهن داشتم روزه‌ام را نشکستم. هر ۵۰۰ متری که طی می‌کردم سرپرست گروه حالم را می‌پرسید. برای همه سوال شده بود که چرا مدام حال مرا می‌پرسد. میگفتم چون اولین بار است اینطور است. وقتی سه ساعت گذشت خیلی سختم شد. اما چون نمی‌خواستم به بقیه چیزی بگویم و چون چند خانم هم در گروه بودند خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم. به یک ایستگاه که رسیدیم. سرپرست گفت حالا دو گروه می‌شویم. یک گروه بمانند. گروه دیگر می‌توانند برای فتح قله ادامه دهند. به من هم گفت تا همینجا که آمدی کافیست. اما من رفتم و به قله رسیدم و شدم جزو ۱۲نفری که صعود کردند. وقتی به قله رسیدیم. سرپرست گفت چرا چیزی نمی‌خوری؟ گفتم روزه هستم و اشک توی چشمش جمع شد.»



تیرماه امسال دماوند را فتح کردم


رضا به یک قله قانع شد و همه توانش را جمع کرد تا قله‌های بلندتری را فتح کند تا سرطان را کنار قدرت و استقامتش ناچیز کند و بعد از فتح چندقله سراغ دماوند رفت و توانست بلندترین بام ایران را فتح کند:« ۲۸تیرماه امسال بعد از صعود به ۴ تا ۵ قله مرتفع توانستم به دماوند صعود کنم. همه دوست داشتند من صعود کنم و همه جوره همراهی‌ام می‌کردند و می‌گفتند هرکس که صعود نمی‌کند؛ رضا صعود کند. فکر کنید خانواده‌ام تا آن موقع نمی‌دانست من کوهنوردی می‌کنم. اما من همه این کارها را کردم که بگویم یک بیمار سرطانی گاهی کارهای بزرگتری می‌تواند بکند که حتی سالم‌ها نمی‌توانند انجامش بدهند.»



اورست را فتح می‌کنم


حالا رضا قرص و محکم به ما می‌گوید که سرطان کشنده نیست. افسردگی ناشی از سرطان بیمار را می‌کشد و آزار می‌دهد و حالا رضا می‌گوید برای آینده‌اش برنامه‌های بزرگتری دارد. برنامه‌هایی که قرار است طبق آنها کارهای بزرگتری انجام دهد:« می‌خواهم قول‌هایی که به خودم دادم را عملی کنم. بعد از ۵ ماه ۱۶ قله بالای ۴هزارمتر را صعود کردم و حالا می‌خواهم کارم را جهانی کنم. می‌خواهم قله‌های بالای ۸هزارمتر را فتح کنم و سراغ اورست بروم. دلم می‌خواهد در رشته علوم آزمایشگاهی ادامه تحصیل بدهم تا مشاوره‌هایم تحصصی و علمی‌ باشد و در نهایت مرکزی را تاسیس کنم که تمام بیمارهای سرطانی به چشم خودشان ببینند که سرطانی ها درمان می‌شوند و هیچ محدودیتی ندارند تا برای بهبود امید و انگیزه بیشتری داشته باشند. اگر روز اول بیماری را دیده بودم که خوب شده بود شاید به جای سه سال درمانم یکسال و نیم طول می‌کشید و سختی‌های کمتری می‌کشیدم. حالا می‌خواهم این کار را برای بقیه بیمارها انجام دهم.»


منبع: مهر



انتهای پیام/

ارسال نظر