صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

بخشنده ترین راننده تاکسی تهران + عکس

سیدمقتدا حسینی یگانه، مَرد تصمیم های سخت است؛ مرد لحظه های ایثار وفداکاری، او یک روز ، یک جا، یک تصمیم سخت گرفته، تصمیمی که خیلی ها جراتش را نداشته اند؛ ندارند! او با دلش با خدا معامله کرده ؛ یک معامله برد - برد.
کد خبر : 227400

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر آنا، سید مقتدا حسینی یگانه، پای برگه ای را امضا کرده که سند بخشش اعضای بدن دخترش بوده. آنوقت ، هشت عضو بدن دخترش ، از بیمارستان لقمان پرکشیده اند و رفته اند گوشه و کنار ایران.


با یک راننده تاکسی 63 ساله در شلوغی خیابان‌های مرکزی پایتخت قرار مصاحبه دارم. راننده باسابقه ای که نشان بخش ایثار و فداکاری سومین جشنواره تاکسیران برتر را بر سینه دارد. در ایستگاه تاکسی‌های میدان امام خمینی (ره) ، همه او را می‌شناسند، سراغش را که می‌گیرم با اشاره خط تاکسی‌های ونک – میدان امام خمینی را نشان می‌دهند و می‌گویند: یگانه آنجاست.
با سید مقتدا حسینی یگانه و تاکسی روآی مدل 86 اش که فرسودگی از در و پیکرش می‌بارد و باید نوسازی شود، همراه می‌شوم تا میدان ونک و در طول مسیر از روزهایی می‌گوییم که او را به امروز رسانده است؛ به اینکه حالا پدر یکی از اهدا کنندگان عضو در کشورمان باشد.



چندسال است راننده تاکسی هستید؟


41 سال تمام؛ یعنی از 22 سالگی پشت فرمان تاکسی می‌نشینم.


پس یکی از آن قدیمی‌ها هستید؟


بله الان دیگر مثل ما راننده قدیمی کم پیدا می‌شود.


اولین ماشینی که داشتید چه بود؟ پیکان؟


بله آن موقع یک تاکسی گردشی داشتم، یک پیکان 17159 که نارنجی بود و حدود16 سال با همین ماشین کار می‌کردم.


اصلا چطور شد که راننده تاکسی شدید؟


با برادرم سر یک کار دیگری بودیم، کارگاه تولیدلوازم آشپزخانه داشتیم اما کارمان نگرفت من هم سرمایه ام را دادم و ماشین خریدم و بعد هم شدم راننده تاکسی. البته آن موقع پرستیژ راننده تاکسی بودن از امروز خیلی بهتر بود. الان دیگر چیزی از این کار باقی نمانده و مسئولان سازمان تاکسیرانی هم اصلا به فکر تاکسیران‌ها نیستند.


یعنی از شغلی که انتخاب کردید پشیمانید؟


نه الان که دیگر این کار را انتخاب کرده ام، من با همین شغل 41 سال است که زندگی ام را گذارنده ام . اما هرچه که می‌گذرد، مشکلات این شغل هم بیشتر می‌شود. الان حتی مسافر‌ها عوض شده اند و دیگر آن مسافرهای قدیم نیستند.


از چه نظر؟


از نظر ارتباطی. ده سال پیش ، هشت سال پیش یا حتی همین 5 سال پیش، مسافرها با راننده ارتباط برقرار می‌کردند بالاخره در طول مسیر سر یک موضوع سیاسی یا اجتماعی بحث داغ می‌شد، اما الان این طورنیست، همه سرشان توی گوشی است. حتی یک وقت‌هایی حواسشان نیست به مقصد رسیده اند.


از این 41 سالگی که در خیابان‌های تهران گذرانده اید، حتما خاطره زیاد دارید.


بله همین طور است... اما بعضی‌ها را هیچوقت فراموش نمی کنم مثلا یک بار وقتی در خط میدان راه آهن بودم، چند مسافر سوار کردم که عجله داشتند به قطار تبریز برسند، بعد از پیاده کردن مسافرها به خانه برگشتم چون شب شده بود. اما زیر صندلی ماشین یک کیف زنانه پیدا کردم که حدود نیم کیلو طلا در این کیف بود، یعنی انواع النگو ، انگشتر ، گردنبند و ... کیف را داخل صندوق عقب جاسازی کردم و سعی کردم صاحبش را پیدا کنم. 15 روز بعد، بالاخره موفق شدم این خانواده را وقتی که از تبریز به تهران رسیده بودند پیدا کنم. یک بار هم در همین خط ، داخل کیفی که روی صندلی عقب ماشین جا مانده بود، دو عدد چک سفید امضا در وجه حامل پیدا کردم. از روی شماره چک‌ها و بانک، به صاحبش رسیدم و خوشبختانه این امانت را هم به دست صاحبش رساندم.


دو عدد چک سفید امضا برای شما وسوسه کننده نبود؟


من یک اصل در زندگی ام دارم و همیشه هم آن را رعایت کردم ، اینکه مال حرام به خانه نبرم، چیزی هم که مال خودت نباشد، چه یک هزار تومانی چه یک چک سفید امضا، حرام است. مال حرام هم که خوردن ندارد. خدارا شکر می‌کنم که در این مدتی که راننده هستم، نان حلال و زحمت کشی به خانه ام برده ام و دخترهایم با همین نان بزرگ شدند ، درس خواندند و ازدواج کردند.



چندتا دختر دارید؟


سه تا داشتم، ناجی دختر دومم بود؛ همان که بعد از مرگ مغزی اعضای بدنش را اهدا کردیم.


یعنی اسم دخترتان ناجی بود؟ انگار از همان اول در سرنوشتش بوده که نجات دهنده باشد.


بله ...برای خود ما هم جالب است. ما حکمت کارهای خدا را نمی دانیم. وقتی داشتیم برای این دختر اسم انتخاب می‌کردیم مادرش بین سه تا اسم که از قرآن انتخاب کرده بود ، مردد بود ، هر سه تا را روی کاغذ نوشت و ما از بین آنها قرعه کشی کردیم و سه بار پشت سر هم اسم ناجی درآمد. به خاطر همین اسم دختر دومم شد ناجی.


موقع حادثه چندسالش بود؟


25 ساله اش بود. من تا آن موقع هیچ چیزی از اهدای عضو نشنیده بودم و اصلا به آن فکر نکرده بودم. اما قبل حادثه تصادف ، ناجی یک بار با مادرش صحبت کرده بود و گفته بود که من دوست دارم کارت اهدای عضو بگیرم. یعنی علاقه اش را به این کار و رضایتش را به اهدای عضو به این صورت نشان داده بود.


تصادف چطور اتفاق افتاده بود؟


ما همگی به یک مهمانی دعوت بودیم، داخل ماشین من هم جا بود اما دخترم ترجیح داد که با همسرش برود. سوار موتورشدند و زودتر از ما راه افتادند. اول اتوبان نواب بودم که تلفنم زنگ خورد،پزشک او‌رژانس بود که گفت دختر و دامادم تصادف کرده اند. راننده یک پسر 22 ساله بود که با یک پیکان فاقد بیمه نامه و گواهینامه از پشت به موتورسیکلت دامادم زده بود. دخترم هم همانجا مرگ مغزی شده بود.


بحث اهدای عضو از کی برای شما مطرح شد ؟


فردای روز تصادف که مرگ مغزی تایید شد. همانجا پزشکان بیمارستان با من صحبت کردند و موضوع اهدای عضو را مطرح کردند. اما من خیلی شوکه شده بودم. نمی دانستم که واقعا چه کاری درست است. خیلی تصمیم سختی بود. از طرف دیگر دکترها می‌گفتند که فرصت برای اهدای اعضا دارد از دست می‌رود. من هم همانجا تصمیم گرفتم استخاره کنم، نیت کردم و به یک دوست مطمئن برای استخاره زنگ زدم. درخواست استخاره کردم، گفتم من فقط یک استخاره می‌خواهم . گفت نیتت چیست. گفتم اول استخاره را بگیر بعدمن نیتم را می‌گویم. 5 دقیقه بعد این فرد با من تماس گرفت ، گفت استخاره کردم و آیه ای با این مضمون آمد که هرآنچه دارید در راه خدا انفاق کنید حتی اعضا و جوارح بدن تان... من بلافاصله بعد از این استخاره به اهدای اعضای بدن ناجی رضایت دادم.



از این بخششی که انجام دادید و تصمیمی که گرفتید ، هیچوقت پشیمان نشدید؟


نه هیچ وقت . هشت عضو از بدن ناجی مثل قلب، کبد ، کلیه‌ها و ... به افرادی که واقعا به این‌ها برای زنده ماندن نیاز داشتند پیوند شد . حتی بعد از این اتفاق ، در مراسم ختم ناجی ، یکی از اقوام که او هم پسرش را براثر تصادف و مرگ مغزی از دست داده بود، به من گفت که چه کار بزرگی کردی...کاش من هم همین کار را می‌کردم و الان پسرم یک جورهایی زنده بود.


با گیرنده‌های اعضای بدن دخترتان ارتباط دارید؟


با همه آنها نه. اما سه نفرشان را می‌شناسم. قلب ناجی در سینه یک خانم 34 ساله که کشاورز و اهل شهرستان نهاوند بود پیوند زده شد. کبدش به یک خانم کارگر اهل شمال کشور رسید که آن موقع فقط 4 درصد به زندگی امیدوار بود اما بعد از پیوند ، بچه دار هم شد و حالا یک پسر دارد. یکی از کلیه‌هایش هم به یک دختر جوان بدمینتون باز رسیده که ورزش را در سطح حرفه ای دنبال می‌کند .


این چند نفر را از نزدیک دیده اید؟


بله با گیرنده قلب و کبد ، رفت و آمد هم داریم. آنها هم مثل بچه خودم هستند، مثل دخترم ناجی. با اینکه شاید در ظاهر هیچ نسبتی با ما نداشته باشند، اما برای ما غریبه نیستند، بعضی وقت‌ها که این‌ها را می‌بینم فکر می‌کنم دختر من با اینکه مرده اما زنده است.


منبع: جام‌جم


انتهای پیام/

ارسال نظر