نظریههای «ملیگرایی » و «امتگرایی ضد ملت» افراط است
به گزارش گروه رسانههای دیگر آنا، «هویت ملی ایرانی یعنی چه؟» «هویت ملی و ایرانیت چه جایگاهی در ایران امروز دارد؟»، «نسبت ایرانیت و اسلامیت چیست؟ این دو در برابر همند یا اینکه همدیگر را به رسمیت میشناسند؟» و... اینها سوالاتی است که هفتم آبان روز کوروش میتواند بهانه خوبی برای گفتوگو و پرسش و پاسخ در اینباره باشد. برای گپ و در این باره به سراغ موسی نجفی، استادتمام علوم سیاسی رفتیم؛ فردی که چندی قبل در مناظره جنجالی تلویزیونی در برابر صادق زیباکلام از ایرانیت ایرانیان دفاع کرد و البته وجهتمایز آن با نژادپرستی را هم مورد توجه قرار داد. موسی نجفی، رئیس گروه اندیشه اسلام دانشکده الاهیات و فلسفه واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی است که نظریه او تحتعنوان «تکوین و تکون هویت ملی ایرانیان» در کرسی نظریهپردازی شورای عالی انقلاب فرهنگی به ثبت رسیده است. او معتقد است که ما یک تعلق تمدنی داریم و یک تعلق فرهنگی. تعلق تمدنی ما اسلام است و تعلق تمدنی ما ایرانیت ماست. تمدنهای بزرگی چون اسلام تعلقات فرهنگی مردمان درونتمدن خود را به رسمیت میشناسند، به همین جهت تعلقات فرهنگی و ملی ما ذیل تمدن اسلامی مشروع دانسته شده است. درباره کم و کیف این موضوع گفتوگوی پیشرو تقدیم خوانندگان میشود.
برای شروع گفتوگو از تعریف هویت ملی آغاز کنیم. از منظر شما هویت ملی ما چه تعریفی دارد؟
وقتی ما به انسان ایرانی نگاه میکنیم به نظرم باید دو وجه آن را مورد توجه قرار دهیم: یک وجه آن تعلق تمدنی است که مای ایرانی را به بینالملل اسلامی وصل میکند و بخشی از هویت ماست. این وجه تمدنی ما جدا از وجه ملی هویت ما نیست و به هم متصل است و ما را به جامعه اسلامی و جامعه انسانی وصل میکند.
ما وقتی به هویت ایرانی بودن خود نگاه میکنیم دو هویت داریم هویت ملی اسلامی و هویت ملی ایرانی. این دو را برخی در تعارض هم میبینند و از این رهگذر از یکسو به نظریه ملیگرایی و ناسیونالیسم میرسند یا از دیگرسو نظریههای امتگرایی ضدملت را مورد توجه قرار میدهند. این نظریهپردازیها هرکدام یا به نحوی مسیر افراط و تفریط را در پیش گرفتهاند یا اینکه واقعیتهای تاریخی را مورد توجه قرار ندادهاند. ما میتوانیم هویت تمدنی اسلامی خود را که در ذیل تمدن بزرگ اسلامی است با هویت ملی ایرانی خود تلفیق کنیم. این تلفیق یک تلفیق طولی است. گفتم که هویت ما دو قسم دارد: الف. هویت اسلامی که بینالملل اسلامی ماست. ما وصل به قرآن و اهل بیت و تمدن اسلامی هستیم. ب. هویت ایرانی که مشخصا مربوط میشود به ویژگیهایی که در این منطقه جغرافیایی ما دارا هستیم و ما را تعریف میکند. این دومی و مورد ب که گفتم برمیگردد به این آیه قرآن «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم» (حجرات/13). در این آیه قرآنی پذیرفته شده است شعب، ملتها و قبایل، البته برای لتعارفوا و شناخت پیدا کردن از هم. رنگ و نژاد و جنسیت و تمایزات... برای شناخت از هم مورد توجه و پذیرش است. در هویت تمایز مورد توجه است. هویت یعنی من این هستم و آن نیستم. در این آیه کسی مرتبت و بلندی دارد که اتقیکم باشد. هر که با تقواتر باشد دارای کرامت بیشتری است بنابراین شعب و قبائل پذیرفته شده نه برای تفاخر بلکه برای تعارف و شناخت از هم؛ ملاک برتری تقواست.
با این توضیح از منظر شما اسلام شعوب و ملت را میپذیرد؟
بله. اما نه بر مبنای تفاخر بلکه بر مبنای لتعارفوا بدان معنا که هم را بشناسیم نه لتفاخروا. تفاخر کردن به خون رنگینتر، ژن برتر و نژاد برتر اشتباه است اما به رسمیت شناختن و شناساندن سفید، زرد و شکلاتی پوست واقعیتی است. نژادها چون یک اثر هنری و بوم نقاشی رنگارنگ هستند. یک نقاشی، سفید یا سیاه نیست بلکه ترکیبی از اینهاست. تنوع شعوب و نژادها واقعیتی است اما این به معنای خوب یا بد، برتر یا پستتر بودن نیست. ما وقتی به هویت ملی ایرانی خودمان در کنار هویت ملی اسلامی توجه میکنیم در حقیقت درحال شناساندن تمایزات و ممیزات خودمان از دیگران هستیم. ما در ایران زندگی میکنیم و زبانمان فارسی است و تاریخ چند هزار ساله داریم. تاریخی که اتفاقا در پذیرش اسلام توسط ما موثر بوده است. حتی به نظر من هویت ملی ایرانی ما مبتنیبر تمدن گذشتهای که داشتیم، در نگاه ما به اسلام هم موثر بوده و ما تنها ملتی هستیم که در سطح ملی و کلان اسلام اهلبیت را بر اسلام خلفا ترجیح دادیم. دلیل و عقبه این انتخاب ریشه در تاریخ تمدن گذشته ما دارد. ایرانیها میدیدند در اهل بیت منطقی هست که در خلافت وجود ندارد. این را همه ملتها درک نمیکنند. ممکن است افراد درک کنند. ممکن است یک فرد یمنی، عراقی یا لبنانی بهتر از من ایرانی درک کند اما ما در اینجا از هویت ملی حرف میزنیم و لذا درک گروهی و ملی مدنظرمان است. درک ملی ما نسبت به اهلبیت بالاتر از دیگر ملتها بوده است که از سابقه تمدنیمان نشات میگیرد. بنا براین، اینطور نیست که فضایی ترسیم شود که ما یک هویت ملی داریم و یک هویت دینی که اینها مقابل هم قرار دارند. نخیر بلکه هویت ملی ما به دو قسمت تقسیم میشود. یک قسمتش هویت ملی دینی که به بینالملل اسلامی وصل میشود و قسمت بعدی هویت ملی ایرانی است که تجلی این هر دو در زبان ماست. ما به خط و الفبای قرآنی و دین مینویسیم و به زبان فارسی سخن میگوییم. معنای این نمود که به آن اشاره کردم این است که ما در بینالملل اسلامی شریک هستیم.
ما ایرانیها در گذشته و سپیدهدم تاریخمان که قرآن را با اوستا مقایسه کردیم، برتری قرآن را به اوستا دیدیم. برتری قرآن را به دیگر آیینها هم دیدیم. اما با این وجود بالعکس بسیاری از ملل دیگر اسلامی به زبان خود یعنی فارسی صحبت میکنیم. ما با این کار بر آن بودیم که به قوم غالب بگوییم ما قرآن و اسلام را از شما جدا میکنیم. ما این گوهر را از ایشان گرفتیم و برای خود کردیم. لذا با ایشان کاری نداریم و به همین جهت به فارسی سخن میگوییم نه عربی. البته باید توجه داشت که نباید اشتباه نهضت شعوبیه را تکرار کنیم و بر ملیت تفاخر کنیم و دیگران را پایینتر بگماریم. بین قرآن و اوستا انتخاب ما قرآن بود. بین دین زرتشت و اسلام انتخابمان دین اسلام بود تا مسلمان باشیم. اما بین سلطه اعراب بر ایران، ایرانی ماندیم و زبان فارسی را بر عربی ترجیح دادیم، این در حالی بود که بسیاری از فتوحات اسلامی زبانشان نیز تغییر کرد. در حوزه تعلق تمدنی که البته بالاتر است ما اسلام را برگزیدیم و حوزه تعلق فرهنگی هویت ایرانی که شامل جغرافیا و زبان و مناسک فرهنگی مشترک این جغرافیاست را برگزیدیم. قسمت اول ما را وصل و یکی میکند، مانند اعضای یک خانواده اما اعضای یک خانواده هر یک خواستها و علایق خاص خود را دارند و هر یک خانواده خود را تشکیل میدهند. ادامه این پیوستگی فامیل را شکل میدهد. همانطور که همه خانوادهها با هم فامیل را شکل میدهند و فامیل خانهها و اتاقهای جدا دارند. محرم و نامحرم دارند. نسبت هویت تمدنی و هویت ملی هم همینطور است. این اشتباه است که همه آن را پیوسته نگاه کنیم. اینطور نیست که در یک خانواده همه چیز یکسان باشد. مثلا در خانوادهای که پدر فوت میشود و مادر و بچهها ارث میبرند هر کدام ارث خود را میبرند و مال خودشان است. هر کس سهم خود را میبرد. در اسلام هم همینطور است.
ما جزء یک خانواده اسلامی هستیم اما یک هویت و واقعیت هم برای خودمان داریم. اینکه کسانی بگویند ما باید از اسلامی بودن خود به زرتشتیگری بازگردیم همانقدر اشتباه است که کسانی بخواهند زبان فارسی را با کلمات عربی جایگزین کنند. این بیمعناست که زبان قومی خود را از بین ببریم. غذاهای عربی بخوریم یا پوشش عربی داشته باشیم. در معارف دینی به ما اجازه داده شده است که تعلقات فرهنگی خود را داشته باشیم. نیازی نیست که این تعلقات را از دست بدهیم.
تعلقات فرهنگی و ملی ما که گاهی در جامعه نمودهایی مییابد چقدر به رسمیت شناخته میشود؟
لتعارفوا. اصل این است که همدیگر را بشناسیم. من اصفهانی هستم و با لهجه اصفهانی صحبت میکنم، دیگری گیلکی یا لری صحبت میکند. ما همه فارسی صحبت میکنیم منتها با لهجههای مختلف. اگر این لهجهها مبنای تفاخر و تبختر یا تحقیر قرار بگیرد، اشتباه است اما اگر مبنای شناخت باشد که این آذری است یا آن یزدی یا مشهدی و... این بسیار پسندیده است.
یا مثلا در ازدواج وقتی پیوندی بین دو قوم پیش بیاید هرکدام با سنتها و رسم و رسوم همدیگر آشنا میشوند و این باعث کشش پیدا کردن تعلقات فرهنگی میشود. مثلا خطبه عقد میخوانند و مهریه قرار میدهند اما در آداب ازدواج و عروسی و جهیزیه و عقد و شیربها و اینها فرهنگها و تعلقات فرهنگی متفاوت است و اینجاست که فرهنگ ملی به وسط میآید و ذیل فرهنگ اسلامی قرار میگیرد. مثلا میگویند رسم ما این است که دختر این لباس را بپوشد و عقد به این شکل بخصوص انجام شود. آینه و شمعدان چنین باشد و... اینها بین اقوام و ملل مختلف هم متفاوت است و نمیتوان از آن عبور کرد. این یک واقعیت است.
اصل قرآنی بودن و فقهی بودن آن ثابت است اما انجام آن به تعلقات فرهنگی ما بازمیگردد. حتی در مراسمهای ختم هم روش آذریها با گیلکیها و با اصفهانیها یکی نیست. روایت و مجلس یکی است اما نحوه پذیرایی و ساعت و نوع برگزاری متفاوت است و هیچ اشکالی هم ندارد.
از آن طرف هم اسلام نمیخواهد که تعلق بزرگتر تعلق کوچکتر را ببلعد. اما برخی مفسران اسلامی چنین خواستهاند و مثل همان اشتباهی که بنیامیه کرد و درنهایت به نهضت شعوبیه منتهی شد. باید مراقب بود برخی رفتارها جریانهایی شبیه به شعوبیه را شکل ندهد.
از آن طرف هم خندهدارتر است که برخی تعلق فرهنگی خودشان را از تعلق تمدنی جدا کنند. اگر تعلق فرهنگی خود را از تعلق تمدنی جدا کنند به ناسیونالیسم و حتی یک چیز افراطی و بدتر میرسد.
اگر آداب فرهنگی و ملی با یک فرهنگ متعالی به تعادل، پیوستگی و وحدت نرسد این کثرت باقی میماند. این کثرت باید به یک وحدت ختم شود و اگر به وحدت ختم نشود، خطرناک خواهد شد. نهتنها واحد ملی خود را از دین جدا میکند بلکه واحد قومی نیز در عامل ملی تفرقه ایجاد میکند. بنابراین عامل وحدت از بین میرود. اگر شما مطلق تمایزات را به صورت ایدئولوژیک و بدون حلقههای وحدت بلندتر به رسمیت بشناسید دیگر چرا باید واحد ملی پا برجا باشد؟ ما ایرانیان یک قوم نیستیم، اقوام مختلفی هستیم؛ آذری، عرب، ترکمن، بلوچ و... حال اگر صرفا زبان را ملاک بگیریم درست است که همه فارسی صحبت میکنیم اما با لهجههای مختلف و حتی در برخی مناطق اصلا فارسی هم صحبت نمیکنیم.
اگر جنبه تعالی را از فرهنگ ملی بگیرید، آن را ذیل یک تمدن نمیتوانید قرار دهید. بزرگترین عامل تشکیل یک تمدن دین است. تمام تمدنها با ادیان پیوند دارند؛ حتی خود تمدن غرب که بهنظر میآید سکولار است پیوند عمیقی با مسیحیت دارد.
چیزی که به تازگی در ایران رایج شده است ازجمله قضایای پاسارگاد و اینها... در این مسائل تعلق فرهنگی ملی را بهطور ناقص و با تفاسیر خود گرفتند و بعد ارتباط و تعلق تمدنی اسلامی را قطع کردند که یک اشتباه تاریخی فاحش است. یعنی شما نمیتوانید بگویید ایرانی هستید و این هزار سال اخیر کاری نداریم. کسانی که معتقدند هویت ما در این 1400 سال به وجود آمده است همانقدر اشتباه میکنند که کسانی بگویند ما ایران باستان را داریم و این 1400 سال را نادیده بگیرند. ایرانیها چند هزار سال سابقه دارند و هویت جدید آنها اسلامی و بعد شیعی است.
حمله اعراب هم یک حمله نظامی نیست و درنهایت مورد استقبال ایرانیان قرار گرفته است. تاریخ این را اثبات کرده است. بسیاری از نویسندگان دوره شاهنشاهی تلاش کردند تا این موضوع را کمرنگ کنند و کل قسمت خلفا را با اسلام یکی کرده و یک ملغمه ضداسلامی ایجاد کنند اما هیچکدام از اینها پا نگرفت. ما به برکت تشیع تاریخ خلفا را از اسلام و قرآن و عترت جدا میکنیم.
در ثانی تاریخ ملی و فرهنگ و هویت ملی را ذیل آن میبینیم.
اینهایی که دین را جدا میکنند باستانگرایی را رها نکردهاند و درنهایت آن را با یک هویت تمدنی غربی مخلوط میکنند. هویت ایرانی را بهعنوان یک ظرف میگیرند، مظروف آن را خارج میکنند و محتوای غربی را در آن وارد میکنند. اینکه میگویند ما ایرانی هستیم اکثرا خود را ذیل تمدن غرب قرار دادهاند و نمیتوانند تعلق فرهنگی خود را مستقل اعلام کنند، چراکه حرفی برای امروز ندارند و ناگزیر تعلق اسلامی را قطع میکنند و تمدن غرب را در آن مظروف وارد میکنند.
ما هویت ملی را دو قسمت میکنیم؛ هویت ملی ذیل تمدن اسلامی و هویت ملی ایرانی که با ممیزات ما سر و کار دارد و آنها را چون واقعیت به رسمیت میشناسد. اما این واقعیت ناسیونالیستی و تفاخرآمیز نیست.
در رخدادهای مهم تاریخی داریم که میرزایشیرازی بزرگ مرجع تشیع در قیام تنباکو از «اعلای کلمه ملت» سخن میگوید نه «اعلای کلمه دین». این سخن را چگونه ارزیابی میکنید؟
هویت ملی ایرانیان را سه لایه در نظر میگیریم. اول لایه باستان که چند هزار سال پیش از اسلام را در بر میگیرد. لایه دوم لایه اسلامی است که ضدباستانی نیست و بعد و متاخر از آن است. این دوره نهصد سال بین صدر اسلام تا قرن دهم را شامل میشود که کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران شهید مطهری هم این مقطع را پوشش میدهد. ما مقطع سومی را هم داریم که در این کتاب توجهی به آن نشده است و در نظریه هویتی مرحوم مطهری هم نیست. ایشان در این کتاب بیشتر به بحث اسلام و زرتشتیگری میپردازد، درصورتی که ما لایه سومی هم داریم که بعد از انقلاب به آن بیشتر توجه کردیم. آن هم هویت ملی ما در 500 سال اخیر است که در آن مسلمان بودن ما قطعی است اما از اسلام خلافتی به اسلام ولایتی منتقل شدیم و این در هویت ملی ما نقش بسزایی دارد. در هویت دوم ما جزء بینالملل اسلامی شدیم ولی کشور مستقلی نیستیم. اما در لایه سوم و در پنج قرن اخیر به یک کشور مستقل نیز تبدیل شدیم. اما نه با تسنن بلکه با تشیع.
ایران در اثر رشدی که دارد از آن فامیل سابق خود جدا میشود و درحالی که عضو آن است، خودش هویت مستقلی پیدا میکند و چیز متمایزی میشود. و حالا علما و مراجع ما با کشوری به نام ایران مواجه هستند که مذهب آن شیعه است و از بقیه کشورها جدا شده است. وقتی میرزا از «اعلای کلمه ملت» صحبت میکند همه اینها را به هم ربط داده است.
تشیع، حکومت، مردم و جامعه به هم مرتبط شدهاند. برخلاف کشورهایی مثل لبنان یا عراق که اکثریت آن را نیز شیعیان تشکیل میدهند اما نمیتوان همه کارهای حکومت را به حساب تشیع گذاشت یعنی مذهب شیعه اکثریت دارد ولی هویت ندارد. عراقیها و لبنانیها قسمتی از هویتشان در مذهب شیعه است اما در ایران هم اکثریت و هم هویت اصلی شیعه است.
وقتی میرزا در قضیه تنباکو اینطور از ملت استفاده میکند منظور او همه این سرزمین و حکومت و مردم و تشیع است که تعالی پیدا کرده است. اگر این اتفاق در عراق میافتاد فقط اعلای کلمه دین اتفاق میافتاد نه دیگر مسائل، اما در ایران همه اینها با هم و در قالب مفهوم کشور رخ میدهد.
سخن پایانی؟
کسانی که تاریخ را میخوانند تا از آن استفاده کنند و قسمتهایی از آن را گزینش کنند تا نظریه خود را اثبات کنند، هم نظریه خودشان اثبات نخواهد شد و هم باعث میشود تا ما نتوانیم از تراث فرهنگی هویتی خود استفاده کنیم و از آن درس بگیریم. این حرکات سیاسی که برخی طراحان آن در تلاشند تا از برخی واقعیتهای تاریخی در مسیر ایدئولوژی حزبی یا ناسیونالیستی استفاده کنند نهتنها به این موفقیت نمیرسند بلکه جوانان و مردم و جامعه را نسبت به قسمتی از میراث ما حساس و از قسمتی محروم میکنند اما اگر مساله صرفا عشق و علاقه به میهن و زبان و جغرافیاست اینها به رسمیت شناخته شده است و اگر برخی رفتارهایی هم صورت گرفته، ربطی به آئین و دین و معارف ندارد و بهخاطر اجتهادهای شخصی بوده است. همینطور که مردم باهوش ما در قرون مختلف این دو بعد هویتی را با هم جمع کردهاند نشان میدهد که ما سوای تفکر استشراقی و شرقشناسی و سوای تعصبات قومی و مذهبی و ناسیونالیستی میتوانیم واقعیت این پیوند تاریخی را همانطور که اتفاق افتاده ببینیم که تعلق فرهنگی و تمدنی در کنار واقعیت تاریخی در کنار هم اتفاق افتاده است.
منبع: فرهیختگان
انتهای پیام/