شعرهایم را خواب دیدهام
به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا، متن گفتوگو با داریوش معمار را در ادامه میخوانید:
در ابتدا کمی درباره انتشار «تلگراف به یحیی» بگوئید، ماجرای این کتاب چیست، شعرهایش چه زمانی سرودهشدهاند و رویکرد شخصیتان در انتشار آن چه بوده است؟
کتاب شعر «تلگراف به یحیی با سبک معصوم کوچه نوید» حاصل عمیقترین دوره تنهایی درونی من است. بعد از مرگ علیشاه مولوی(شاعر) که برایم چیزی بیشتر از یک دوست بود، عملا دوره روحی جدیدی را در شعر خود ترجمه کردم که حاصل آن دور شدن از همه محافل رسمی و غیر رسمی ادبی و درگیر شدن با معنای ویژهای از مرگآگاهی بود.
شاعر به نظرم یک دوره غربت عمیق و خود شناسی دارد، اتفاقی میافتد و این دوره غربت و خودشناسی شکل میگیرد. بعد زوایای جدیدی از زندگی برای شما آشکار شده و برابرتان قرار میگیرد، این موضوع اهمیت فراوانی دارد که شما چگونه با این حالت جدید روبرو میشوید، برای من اینطور بود که میزان سرایش شعر برایم کم شد، کتاب حاصل سه سال شعر نوشتن است. بخشی مربوط به پیش از سال 93 و بخشی از سال 93 تا سال 95 سروده شدهاند. در این مدت به این درک رسیدم که عوالم شهودی شاعرانه در درک متافیزیکی مشابه یک حال غیرقابل تکرار و منحصربهفرد هستند، این عوامل مقدم بر ماهیت زبانی در شعر نیستند اما مقدم بر اجرای زبانی و دغدغههای اجرایی هستند به این دلیل که در شکل تکامل یافته خودشان به طور درونی مبدل به یک اجرای ویژه میشوند. شعری که نه میشود از آن تقلید کرد و نه تقلیدی است.
برآیند فضایی که این کتاب برای مخاطب میسازد را شاید بشود در چند عنصر دستهبندی کرد: خاطره، رویا و دلتنگی. اما در عین حال کنشگری نیز در آن یافت میشود. مثلاً در شعر کوتاه لبخند: «از تو میخواهم لبخندت را فراموش نکنی/ گمشدگان را/ همین نشانه کوچک/ به منزل رسانده است» ص 10. از این منظر تلگراف به یحیی را به نسبت مجموعههای دیگرتان چطور میبینید؟
میدانید سخت است شاعر نوع احساسات خود را قضاوت کند. شاعر خالق احساس خود است اما احساسات میتوانند آدم را گرفتار کنند، اگر نتوانیم در حدود آن، خود را پیدا کنیم.
خاطرات و دلتنگیها از گذشته میآیند و رویاها آمیخته گذشته و آینده هستند. من بیشتر شاعر رویاهای خود هستم، اکثر شعرهایم حاصل رویابینی هستند، یعنی خواب دیدهام شعرها را، شعرها در دورترین لحظاتم شکل گرفتهاند، لحظاتی که حتی در خاطرم نیستند، اما همواره با من هستند. در رویاهایم انسانی پرنده هستم، انسانی که بر فراز ساختمانها و خیابان و کوچهها پرواز میکند.
این داستان کنشگر بودنهم، داستان سفارش کردن به دیگران است، این سفارشها حاصل لذت بردن شاعر هستند. من از لبخند، در میانه اندوه و ناکامی معجزه دیدهام و این معجزه را در شعر مد نظر شما به مخاطبان سفارش کردهام.
همچون مجموعههای قبلی شما، المانهای طبیعی در شعرهای این مجموعه نیز تواتر دارند: درخت، ماهی، گیاه، رودخانه... این ارجاع به اصل و اصالت از کجا میآید؟
این دلبستگی به طبیعت حاصل یک اشتیاق است. طبیعت مرا به ذات حضور و اصل حضور برمیگرداند. این موضوع به معنای دلزدگی از زندگی شهری نیست، من عاشق شهر هستم، رفت و آمد مردم، شلوغی، داستانی که هر رهگذر ناشناسی در ابتدای هر روز و انتهای هر روز دارد، اشیاء و همه روابط پیدا و پنهان شهر، اما طبیعت برایم پیامآور آینده است، طبیعت به من این احساس را میدهد که آینده وجود دارد، نوعی مبارزه با پوچی و بیهودگی است.
اگر به اخبار نگاه کنید، مهمترین دغدغه بشری هم طبیعت است، در میان این هیاهوی تکنولوژی، مردم به دنبال نگهداری طبیعت بیرون و درون خود هستند، حداقل در ظاهر اینطور است. یک موضوع را هم اشاره کنم، تلگراف به یحیی نوعی طبیعت شخصی را هم در خودش دارد، طبیعتی که حاصل رویابینی است و اشکال آن طبیعی نیستند.
در بخشی از شعرها، شاعر خود، زندگی خود و هرچه پیرامون او وجود دارد را به چالش میکشد. «...باران ببارد همه چیز بیهودگی است... باران نبارد همهچیز بیهودگی است...» ص 25 و توصیف تنهایی! تنهایی در جمع و با وجود رضایتِ بودن یاران: «... به او گفتهام؛ من نیز لبخندی بار دادهام/ همراه زنی که میتابد شبیه خورشید/ زندگی آنقدرها هم بیمعنا نیست» ص 64. درباره این تضادها چه توضیحی دارید؟
در مورد تنهایی بگویم که از تنهایی بیزارم، اما سرنوشت ما ناگزیر با تنهایی به هم پیوند خورده است. ما تنها هستیم و این چیزی نیست که بتوان نادیده کنار گذاشتش، بیهودگی هم مانند تنهایی است، لبخند و طبیعت برابر این بیهودگی در شعرهای من و زندگی من هستند. رویاها اما فرصتهای منحصر به فردی به آدم میدهند؛ وقتی بیرون خط زمان و مکان اتفاقها میافتند و به مکانها و شرایط عجیب و نادیده سفر میکنید، این فرصتها شکل میگیرند و به شما شرایطی را پیشکش میکنند که بیسابقه است.
یک موضوعی را هم علاقه دارم در این گفتوگو بگویم، در جمع بودن برای زمانه ما و شاید تمام زمانها چیز خطرناکی است، همانقدر که جمع فرصت دلدادگی میسازد، فرصت دلزدگی و انواع سرخوردگیها را رقم میزند. من از جمع گریزانم، حداقل از خیلی در جمع و در منظر دیگران بودن بیزارم. ترجیح میدهم تا آنجا که میشود از جماعت فاصله بگیرم و جماعت را در خیابانهای گمنامی و در کنار عبور روزمره ببینم. دوستانی هم دارم اما ترجیح میدهم تا آنجا که ممکن است در جمع نباشم. این موضوع در کتاب تلگراف به یحیی هم روشن و بدون پردهپوشی آمده است.
در مقایسه سرودههای این مجموعه با مجموعههای قبلیتان، به نظر میرسد این مجموعه تا حدودی شخصیتر است. یعنی بیشتر به خود و زندگیتان ارجاع دارد. درست میگویم؟
جامعه جای خطرناکی است، اشاره به جامعه و درگیر شدن با جامعه چه به لحاظ عاطفی و احساسی و چه به لحاظ رخدادها و وقایع میتواند انسان را به ورطههای مختلف نابودی بکشاند. ورطههای مختلف ناامیدی. خود زندگی شخصی مانند یک سپر در این شرایط عمل میکند، شاعر از این منظر جامعه و جهان را میبیند، خود را سپر بلا میکند و در مورد جهان معاصر ما، اکثر نویسندگان و شاعرانی که من میشناسم چنین شراطی را تجربه کردهاند. شعرهایشان شخصیتر شده است و زندگیشان بیشتر خود را در شعر و داستانها نشان داده است.
در نظرم این نوع سرایش هزینهکردن خود برای دوری از خطرات جامعه است، این خطرات مبدل شدن به موضوع نمایش، موضوع سیاسی بودن از نوع سطحی و مبتذلش و بازی کردن با احساسات مردم است.
به نظر میرسد زبان هم در برخی از شعرها، سادهتر نمود پیدا میکند، سادهتر و صمیمیتر، آنچنانکه: « ... حالا چهل سالهام/ میترسم ازم مرگ/ مارمولک/ دوستانم،/ زن و بچه/ ترس گسترده میشود/ بزرگ میشود. مثل بادکنکی میترکد».
جهان تودرتو و لایهلایه نه آنقدر ساده و پیش پا افتاده است که هر زمان خواستی بتوانی دست دراز کنی و هرچه میخواهی را به آغوش بگیری و نه آنچنان دور و بعید است که هیچ رویایی در آن دست نیافتنی نباشد؛ جهان سهل و ممتنع است. جهان شعر من هم سهل و ممتنع است. با مخاطب مهربان است اما دست یافتن به آن نیاز به صداقت و همزبانی دارد.
شاعران عصر ما درگیر تصنع و نمایش خود و لودگی هستند. حداقل بخش عمده شاعران زمانه ما، این موضوع مختص به ایران نیست در نقاط مختلف جهان که بشر درگیر خود سانسوری و فروهشتگی روانی بیشتری باشد این مشکل بیشتر است. به این ترتیب برای اینکه بتواند فاخر جلوه کند، نمیتواند وجه واقعی هستی و زندگی که سهل و ممتنع بودن است را درست درک کند. نمیتوانم بگویم من از شاعران زمانم بهترم یا درک درستی از این موضوع دارم اما تلاش میکنم که در این حدود حرکت کنم، در حدود جهان سهل و ممتنع، عجیب و آمیخته با رویا.
به عنوان آخرین سئوال، فکر میکنید «تلگراف به یحیی» چه جایگاهی در روند شعری شما و در امتداد مجموعههای قبلی داشته باشد؟ و اینکه این روند در آینده چطور پیش میرود؟
راستش را بخواهید در آینده هم همینطور پیش خواهم رفت. تا آنجا که میتوانم به زندگیام و خودم نزدیک میشوم. یک مجموعه کوچک حاوی سه شعر تقریباً عامیانه دارم به نام «کتاب کوچک آبادان» ترانههای دلگیری، بهجز آن مسیر حرکتم هرچه بیشتر پیش رفتن در این مسیر است. تلگراف به یحیی را هم اگر بخواهم خودم ارزیابی کنیم، همان است که قبلتر شما هم گفتید، حرکت به سمت عمیقتر شدن نزدیکی به زندگی شخصی است، زندگی شخصی در جامعه پر مخاطره، در جامعهای که نخبهکشی و اندوهبخشی جداییناپذیر آن در طول چند صد سال گذشته و شاید بیش از این است.
انتهای پیام/