صفحه نخست

آموزش و دانشگاه

علم‌وفناوری

ارتباطات و فناوری اطلاعات

سلامت

پژوهش

علم +

سیاست

اقتصاد

فرهنگ‌ و‌ جامعه

ورزش

عکس

فیلم

استانها

بازار

اردبیل

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

هومیانا

پخش زنده

دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
۱۳:۳۵ - ۱۷ بهمن ۱۳۹۳
در نشست دیدار با مخاطبان

هوشنگ مرادی کرمانی:‌ در کودکی نقش شمر را بازی می‌کردم/ زبان فارسی در حال لاغرشدن است

هشتمین نشست از سری «دیدار و گفتگو با استادان و بزرگان فرهنگ و ادب ایران » به هوشنگ مرادی کرمانی، داستان‌نویس‌ و فیلمنامه‌نویس نام‌آشنا اختصاص داشت.
کد خبر : 2024

به گزارش گروه فرهنگی آنا به نقل از روابط عمومی نشریه "بخارا" در این نشست که روز شانزده بهمن ماه در کتابفروشی «آینده» برگزار شد، جمعی از نویسندگان، مترجمان، مستندسازان، روزنامه‌نگاران و علاقه‌مندان به این نویسندۀ دوران خوش کودکی گرد هم آمدند تا او را از نزدیک ببینند، پای صحبت‌های بی‌تکلفش بنشینند، کتاب‌هایی از او را که ندارند، بخرند و به شوق امضا‌کردن او آن‌ها را تا پایان جلسه در دست بفشارند.


علی دهباشی در ابتدای این نشست گفت:«آقای مرادی، اعلام خبر حضور شما در این نشست موجب شد سؤالات فراوانی از نقاط مختلف با ایمیل به دست ما برسد؛ از بندرعباس گرفته تا استرالیا! در این فرصت مهم‌ترین آن‌ها را از شما می‌پرسیم هرچند که احتمالاً بارها به این قبیل سؤالات پاسخ داده‌اید. خوب است که در ابتدا از تجربه‌های آغازین نوشتن خود برایمان بگوئید».


مرادی کرمانی نیز گفت: «اتفاقاً به این سؤال هم بارها پاسخ داده‌ام. واقعیت این است که فرایند نوشتن اول در وجود کسی که می‌نویسد شروع می‌شود و سپس به مخاطب می‌رسد. من در روستایی در توابع کرمان به دنیا آمدم. شاید رؤیاها و تنهایی‌‌های کودکی، زندگی سخت و ناسازگاری‌های روزگار همه دست به دست هم داد تا از من نویسنده بسازد. زمانی که فقط چند ماه داشتم مادر جوانم را از دست دادم. پس از مدتی هم پدرم که کارمند ژاندارمری بود به‌علت بیماری روانی اخراج شد. خواهر و برادری هم نداشتم؛ این شد که من و پدر بیمارم در منزل پدربزرگ و مادربزرگم زندگی کردیم. کودکی من در محیطی ناشاد، با فقر و پر از تنش‌های خانوادگی سپری شد. به اصطلاح روی دست پدربزرگ و مادربزرگی که خودشان هم با هم یک دنیا اختلاف داشتند مانده بودم.


او اضافه کرد: «اغلب تنها بودم، چون بیماری پدرم موجب می‌شد کودکان روستا من یا او را ریشخند کنند. ولی ذهن قصه‌پردازی داشتم. خاطرم هست که سقف حمام روستایمان گچ‌بری‌هایی داشت که بعضی جاهایش ریخته بود. من در ذهنم آن‌ها را شکل خرس و گرگ و لاک‌پشت می‌دیدم و با این شخصیت‌ها برای کودکان روستا قصه می‌بافتم!»


این نویسنده تصریح کرد: « این‌حال، همان‌طور که گفتم تنها بودم و تنهایی‌هایم خاص خودم بود. هنوز هم بازی‌های جمعی را بلد نیستم چون همواره با ذهنم بازی کرده‌ام. خاطرۀ دیگری که از آن زمان دارم این است که مسئول چراندن گاوی بودم. وقتی به چرا می‌رفتیم، روی زمین کنار نهر آب می‌خوابیدم، به صدای آب گوش می‌دادم و آسمان را نگاه می‌کردم. با ابرها شکل می‌ساختم، به کوه‌ها خیره‌ می‌شدم؛ خلاصه اینکه با طبیعت بزرگ شدم. انگار زمین برای من جای زندگی نبود؛ بنابراین، من آسمان را انتخاب کردم و این عادت همیشه با من ماند. هنوز هم صبح‌های زود به پارک می‌روم و آسمان را نگاه می‌کنم. کلاً اهل طبیعت هستم. چهل سال است که هر پنج‌شنبه کوه می‌روم که البته امروز استثنا شد!»


او افزود: «این‌ها را گفتم تا با ساختار ذهنی منِ نویسنده آشنا شوید، ولی واقعاً این قضاوت به عهدۀ شما مخاطبان است که بگویید من از چه زمانی نویسنده شدم؟ آیا از وقتی که در ذهنم قصه می‌ساختم نویسنده بودم یا از وقتی که برای ملخ‌ها و آسمان می‌نوشتم؟ یا بعدتر که به کرمان آمدم و نویسندۀ روزنامه شدم؟ (همین جا بگویم که مدتی در کرمان روزنامه‌نگاری کردم. به گویندگی دررادیو هم بسیار علاقه ‌داشتم، و‌لی چون در توانم نبود نویسندۀ داستان‌های رادیویی شدم. شاید هم وقتی نویسنده شدم که به تهران آمدم. وقتی به مجلۀ خوشه که آن زمان در خیابان صفی‌علیشاه بود و شاملو هم سردبیرش بود، رفتم و داستانی به او دادم. او هم خواند و گفت: خوب است چاپ می‌شود. (نام این داستان کوچۀ ما خوشبخت است بود که در سال 1347 در مجلۀ خوشه و سپس در مجموعه داستان معصومه چاپ شد.»


در ادامه از مرادی کرمانی دربارۀ تصویرسازی آثارش سؤال شد که او نیز در پاسخ گفت: « جالب است که بگویم که عباس کیارستمی در این زمینه به من می‌گوید روی کاغذ داستان می‌نویسی یا فیلم می‌سازی؟ تا حالا 33 داستان من به فیلمنامه تبدیل شده است و با 18 کارگردان کار کرده‌ام. بیشترین فیلم‌ها را هم آقایان فروزش و طالبی از آثار من ساخته‌اند. فیلم‌هایی مثل چکمه، تیک‌تاک، کیسه‌ برنج و ...»


مرادی کرمانی در پاسخ به اینکه از کدام یک از فیلم‌هایی که بر اساس آثارش ساخته شده راضی است یا آن را بیشتر می‌پسندد گفت: «در این باره باید مقدمه‌ای بگویم. وقتی در روستا زندگی می‌کردم عاشق تعزیه و نمایش‌های روستائیان بودم. اغلب هم با بچه‌ها تعزیه‌خوانی به راه می‌انداختیم و من نقش شمر را بازی می‌کردم؛ برخلاف پدرم که گویا هنگام جوانی و سلامتی علی اکبر خان تعزیه‌ها بوده. پس از آن به تئاتر و سینما بسیار علاقه‌مند شدم و به تشویق مجید محسنی که آن زمان به کرمان آمده بود راهی تهران شدم که تئاتر بخوانم و بازیگر شوم. به مدرسه هنرهای دراماتیک هم رفتم و در آنجا با سعید نیکپور و مرحوم علی حاتمی هم‌کلاس بودم. نقش‌های کوچک تئاتری هم بازی کردم.»


او اضافه کرد: «منظورم این است که این علاقه همواره با من بوده است. یادم می‌آید که کرمان دو سینما داشت و من برای اینکه بدون پول دادن بتوانم هرچقدر دلم می‌خواهد فیلم ببینم کارمند سینما شدم. یعنی برنامه‌های سینما را با جمله‌های سادۀ تبلیغی روی کاغذ می‌نوشتم و با کمک پیرمردی شب تا صبح آن‌ها را به دیوارهای شهر می‌چسباندم. در عوض می‌توانستم ‌در سینما فیلم ببینم. دوست داشتم دیالوگ‌ها را حفظ کنم و برای خودم تکرار کنم، این علاقه در فرم نوشتن من ظهور پیدا کرده است. اول دیوانه‌وار می‌نویسم و سپس مثل یک تدوین‌گر به سراغ نوشته‌هایم می‌روم. این است که اغلب نوشته‌هایم چیز زیادی برای حذف کردن ندارند و این چیزی است که من از سینما آموختم. البته ناگفته نماند که معتقدم بسیاری از چیزها مثل کلوزآپ (نمای نزدیک)، لانگ شات (نمای بزرگ یا دور)، فلش بک (بازگشت به گذشته)، فلش فور وارد و... از ادبیات به سینما راه یافته، ولی حالا نوبت ادبیات است که از سینما بیاموزد و یکی از مهم‌ترین این آموخته‌ها نشان دادن به جای تعریف کردن است.








یادم می‌آید که کرمان دو سینما داشت و من برای اینکه بدون پول دادن بتوانم هرچقدر دلم می‌خواهد فیلم ببینم کارمند سینما شدم. یعنی برنامه‌های سینما را با جمله‌های سادۀ تبلیغی روی کاغذ می‌نوشتم و با کمک پیرمردی شب تا صبح آن‌ها را به دیوارهای شهر می‌چسباندم. در عوض می‌توانستم ‌در سینما فیلم ببینم.

نویسنده "مربای شیرین " تصریح کرد: «نکتۀ مهم بعدی این است که هر چیزی در داستان ذکر می‌شود باید جایی به کار بیاید وگرنه ذکر آن بیهوده است. علائم و نشانه‌هایی که من برای هر کدام از شخصیت‌های قصه‌هایم می گذارم از این قانون پیروی می‌کنند. مثلاً حتی نقص عضو شخصیت زن داستان ته خیار که اصطلاحاً می‌شلد هم با دلیل صورت گرفته است. خلاصه اینکه نمی‌خواهم فقط انشاء قشنگی بنویسم و شاید به همین دلیل هم کارهایم برای سینما مناسب هستند، وقتی قرار می‌شود فیلمی از آثار من ساخته شود من دیگر آن را مال خودم نمی‌دانم. به کارگردان‌ها هم می‌گویم که کار من تا پشت ویترین کتابفروشی بوده و از این به بعد کار شماست. مثل این است که من خمیر مجسمه‌سازی را به دست شما داده باشم؛ ساختن آن با شماست. بنابراین هیچ حساسیتی ندارم که هنرمندی روایت خودش را از قصۀ من داشته باشد. شاید این نشانی از خودستایی باشد یا اعتماد به نفس. به هرحال او با طرفداران و علاقه‌مندان آثار من طرف است نه با من!»


مرادی کرمانی خاطرنشان کرد: «من سال‌هاست که داوری فیلم‌ها را در جشنواره‌های مختلف داخلی برعهده دارم و حتی این فیلم‌ها را هم به‌ عنوان یک داور می‌بینم. یا خوشم می‌آید یا نه. داستان‌ها را هم خودم تبدیل به فیلمنامه نمی‌کنم. می‌گویم من یک‌بار آن‌ها را نوشته‌ام دیگر نمی‌نویسم، ولی قبل از ساخته شدن آن‌ها را می‌خوانم. می‌خواهم بگویم نمی‌توانم فیلم یکی از آثارم را بهتر از بقیه بدانم. همان‌طور که هرکس ممکن است از یکی از آثار من خوشش بیاید؛ ممکن است که یک فیلم خاص را هم بپسندد. مثلاً من چند قصه از قصه‌های مجید را بیشتر دوست داشتم. مردم هم مهمان مامان را دوست داشتند. سال‌ها پیش هم خمره اولین جایزۀ لوکارنوی ایران را دریافت کرد و 68 اکران بین‌المللی داشت. از فیلم چکمه هم استقبال خوبی شد. این‌ها همه البته زحمت کارگردان‌هاست من فقط قصه را به آن‌ها دادم».


این نویسنده پشکسوت اضافه کرد:«بی‌اغراق بگویم روزی نیست که من با کسی مواجه نشوم که می‌گوید کودکی من با آثار شما سپری شده است. بزرگ‌ترین افتخار من لطف خوانندگان آثارم است. این خیلی بیشتر از جایزه و برندۀ کتاب سال شدن خوشحالم می‌کند. چون وقتی می‌نویسم نه به جایزه فکر می‌کنم، نه به پول، نه به فیلم شدن اثر و نه حتی به چاپ‌شدن آن. وقتی با کسی روبه‌رو می‌شوم که می‌گوید من کتاب نمی‌خواندم یا فرزندم کتاب نمی‌خواند ولی با خواندن فلان کتاب شما کتاب‌خوان شد؛ یا معلمی می‌گوید هر چه اصرار می‌کردم شاگردان کتاب نمی‌خواندند اما با خواندن آثار شما علاقه‌مند شدند برایم بسیار ارزشمند است. حتی کسانی را دیده‌ام که برخی از آثار مرا تا بزرگسالی نگاه داشته‌اند و با خود به خارج از کشور برده‌اند. بنابراین ارتباط با مخاطب مهم است نه وابستگی به گروه خاصی. من تنها به ملت ایران وابستگی عاطفی دارم و صداقت و سادگی خودم را در آثارم منتشر می‌کنم».


او اضافه کرد: «خیلی خوانده‌ام و خیلی تأثیر گرفته‌ام. هم از پیشینیان و هم از آثاری مثل تنگسیر صادق چوبک و عصیان ابراهیم گلستان و آثار بسیار دیگری. مسئلۀ اصلی تسلط به واژه و روی کاغذ آوردن فکر است. اثری مثل قصه‌های مجید که تاکنون 28 بار تجدید چاپ شده است موفقیتش را تا حدی وام‌دار زبانش است. فرهنگستان لغت زبان فارسی کاری پژوهشی بر روی واژه‌ها و تعبیرات این کتاب انجام داده و در آن مثلاً برای مفهوم سرعت و فرار حدود 20 اصطلاح از کتاب پیدا کرده است. تعابیری چون: مثل فنر، مثل برق، مثل گلوله و ... . من فکر می‌کنم بسیاری از واژه‌ها در زندگی امروز ما گم شده‌اند. این چیزی بود که حتی در سفری که به انگلستان داشتم هم به من گفته شد. تعابیری مثل «لباس پلوخوری» یا «شصتم خبردار شد» که من در قصه‌های مجید به کار برده بودم از نظر معنایی برای کودکان آنجا مبهم بود».


مرادی کرمانی گفت: «زبان فارسی شیرین و جذاب است، ولی متاسفانه به مرور زمان در حال لاغر و لاغرتر شدن است و ما کم‌کم لغات عامیانه را از دست می‌دهیم. مثلاً در گذشته برای مفهوم کادو چندین واژه داشتیم که هریک بر نوع خاصی از کادو دلالت می‌کرد مثل: سوغات، منزل‌نویی، تحفه، چشم‌روشنی، سرراهی، ره‌آورد و... حالا همه را حذف کرده‌ایم و فقط می‌گوییم کادو. یعنی در هر جمله‌ای اولین واژه‌ای که به ذهنمان می‌رسد را می‌گذاریم. این مسئله به ترجمه‌های ما هم راه پیدا کرده و نتیجه را همه شاهدیم. جمع‌بندی سخنم این می‌شود که اگر زبان داستان‌هایم روان و سلیس است از این‌روست که از ذهن و گوشم استفادۀ بهینه کرده‌ و از ادبیات عامیانه هم بهره ‌برده‌ام. فرهنگ شفاهی برای بالا بردن گنجینۀ واژگان بسیار مهم است. من در کودکی در بازار و کتابفروشی کار کرده‌ام؛ بنایی کرده‌ام و پای صحبت و داستان‌های پدربزرگم نشسته‌ام که مثل نقال‌ها حرف می‌زد و از همۀ این‌ها اثر گرفته‌ام. تسلط بر زبان و واژه‌های آن امر مهمی است».


مرادی کرمانی در پاسخ این پرسش که: داستان‌های شما به 17 زبان ترجمه شده‌اند. مخاطبان غیر ایرانی چگونه با این داستان‌هایی که رنگ و بوی بومی دارند ارتباط برقرار می‌کنند؟ گفت:« داستان خمره در اتریش ترجمه و برندۀ جایزه شد. همان موقع یک کانال تلویزیونی در آنجا با من مصاحبه کرد و یکی از سؤالاتشان همین بود که مفاهیم مورد اشارۀ شما در این قصه مثل خمره و کم آبی و مسائل ناشی از آن هیچ‌کدام در کشور ما وجود ندارد، پس چه ارتباطی بین بچه‌های ما و این قصه وجود دارد که آن‌ها به عنوان داوران این مسابقه به این اثر رأی داده‌اند؟»


او اضافه کرد: «من گفتم بچه‌های شما هم آب می‌خورند و مفهوم آب را می‌شناسند. ممکن است با بطری آب بخورند نه مثل داستان من از خمره، ولی اصل قضیه مشترک است. فقط ظرف آن عوض شده؛ مثل مغازه‌داری که چیدمان مغازه‌اش را عوض می‌کند ولی مغازه همان است. این شگفت انگیز است ولی برای کودکان قابل درک بوده است.همان زمان به مدرسه‌ای روستایی در اتریش رفتم که بچه‌ها در آن نمایشگاهی از انواع خمره برگزار کردند و برحسب درک خودشان هم از داستان خمره نمایشی ترتیب دادند. بنابراین حس‌ها جهانی و قابل فهم هستند. من فکر می‌کنم تصوری که ما از دنیا داریم اشتباه است. ما اغلب فکر می‌کنیم مردم دنیا درکی از فرهنگ ما ندارند؛ در حالی‌که امروزه آن‌ها حتی تعزیۀ ما را هم می‌فهمند. به نظرم دنیا کوچک شده و برای همه قابل فهم است«.


در پایان جلسه هوشنگ مرادی کرمانی با شکیبایی کتاب‌های حاضران را که اغلب بیش از یک عدد بود و به منظور هدیه دادن خریده شده بود امضا کرد و هم‌چنان آماده بود تا اگر سؤالی هست پاسخ دهد.


انتهای پیام/

ارسال نظر