روایت زندگی سه شهید امر به معروف
الهه خانی، گروه اجتماعی خبرگزاری آنا- شهدای امر به معروف جوان بودند، شبیه میلیونها جوانی که در همین کشور درس میخوانند و زندگی میکنند آنها هم برای آیندهشان هزاران آرزو داشتند. اما برای حفاظت از جان، مال و ناموس این سرزمین زخم خوردهاند و درد کشیدهاند.
امید حاج غفار نا امید میشود
شامگاه پنجشنبه 23 فروردین86، دو پسر مسلح به داروخانه بلوار «دریا» در سعادت آباد تهران حمله میکنند و کلت خود را به سوی کارمندان نشانه میروند. دزدان سیاهپوش با تهدید کارمندان داروخانه از آنان میخواهند هر چه پول در صندوق دارند، تحویل دهند. در جریان این اقدام تبهکارانه، یکی از کارمندان داروخانه داد و فریاد میکند و مجرمان وقتی نمیتوانند او را ساکت کنند بدون به چنگ آوردن هیچ پولی، از ترس پا به فرار میگذارند.
با گریز آنها از داروخانه، چند بسیجی که تازه از مسجد «قدس» خارج شدهاند، متوجه ماجرا میشوند و سارقان را تعقیب میکنند. یکی از بسیجیان غلامرضا زوبونی، دانشجوی سال آخر حسابداری است.
او با فداکاری، تلاش میکند تا مانع فرار دزدان شود اما ناگهان بر اثر شلیک گلوله از سوی یکی از سارقان به زمین میافتد.
شاهدان بلافاصله غلامرضا 26 ساله را به بیمارستان شهید «مدرس» شهرک قدس میرسانند اما هیچ کاری از دست پزشکان ساخته نیست و او به خاطر شدت خونریزی، جان میدهد.
قاتل غلامرضا هم جوان است. امید (قاتل) در زمان حادثه 20 سال بیشتر ندارد. ابتدا جرم را قبول نمیکند اما وقتی تمام مدارک را علیه خود میبیند، چارهای ندارد و اعتراف میکند که آن روز وقتی در دستبرد به داروخانه ناکام ماندیم پا به فرار گذاشتیم. بعد چند مردجوان ما را تعقیب کردند و چون باران باریده و زمین خیس بود چند بار به زمین افتادم. می خواستم با اسلحه غلامرضا را تهدید کنم اما پایم لیز خورد، دستم روی ماشه رفت و …
پنج قاضی وارد شور میشوند و امید را به اعدام محکوم میکنند، حکم امید در شعبه 37 دیوان عالی کشور تایید میشود و امید تا پای چوبهدار میرود اما در آخرین لحظه حاج غفار پدر غلامرضا طناب را از گردن قاتل پسرش در آورد و به امید، امیدی دوباره داد.
جوان بسیجی شاهرگ میدهد
حتما طی سالهای گذشته نام شهید علی خلیلی را شنیدهاید. پسر محجوبی که درد آنقدر بر پیکر نحیفش تاخته بود که روزهای آخر ادای کلمات هم برایش سخت شده بود.
اما تمام این دردهای علی از یک شب تابستانی (25 تیر سال 90) شروع میشود. نیمهشعبان است و ساعت 12 شب را نشان میدهد. علی 19 ساله قرار است دو نفر از دوستانشرا به خاک سفید ببرد. چند قدم آن طرفتر دو خانم در حلقه ارازل و اوباش گرفتار شدهاند و میخواهند به زور آن دو را سوار خودرو کنند. دوستان علی سن و سالشان کم است؛ جلو نمیروند. اما علی بسیجی است طاقت نگاه آلوده به ناموس را ندارد. جلو میرود تا به آن اوباش تذکر دهد. تذکرش افاقه که نمیکند، هیچ؛ آنها ناگهان با علی گلاویز میشوند و چاقویی که معلوم نبود تا آن دقیقه کجا بوده است بر گلوی علی جوان فرود میآید و شاهرگش را میدرد.
اوباش فرار میکنند و علی با همان حال نیمساعتی را روی زمین میماند. بالاخره او را با یک خودرو به بیمارستان میرسانند، اما حال وخیم علی باعث میشود 26 بیمارستان از پذیرش او امتناع کنند. عقربههای ساعت نزدیک اذان صبح است که بالاخره علی را در یکی از بیمارستانهای تهران عمل میکنند.
از 26 تیرماه سال 90 علی دیگر آن پسر سر حال و چابک نیست، حرف که میزند نفسش به خس خس میافتد، هرازگاهی درد امانش را میبرد و به بیمارستان میرود. اما دیگر از دست پزشکان برای علی کاری ساخته نیست. خونرسانی بدنش مختل شده و رودهها، معده و بخشی از ریهاش تخلیه شده اما هنوز قرآن میخواند، درد ذرهای از اعتقاداتش را کم نکرده و دفاع از ناموس هنوز برایش از جانش مهمتر است. از ضاربش کینه به دل نمیگیرد، در همان روزهای سخت او را میبخشد. بیماری در نهایت علی را در سومین روز از عید سال 93 از پا در میآورد و علی به مولایش در بهشت ملحق میشود.
پس از شهادت علی خلیلی بود که این پرونده جنایی میشود و بازپرس با شکایت اولیای دم بار دیگر دستور بازداشت ضارب را صادر میکند تا اینبار بهعنوان قاتل به پرونده او رسیدگی کند. این پسر که فراری شده یکسال بعد بازداشت و پروندهاش پس از صدور کیفرخواست به دادگاه کیفری استان تهران فرستاده میشود. در نهایت دادگاه، ضارب این جوان بسیجی را به قصاص محکوم میکند، اما با اعتراض متهم به رأی صادره، پرونده برای رسیدگی در مرحله تجدیدنظر به دیوانعالی کشور ارسال میشود.
اما این اعتراض نتیجهای ندارد و حکم عامل شهادت علی خلیلی، در دیوانعالی کشور هم تایید میشود. با تأیید حکم اعدام از سوی شعبه رسیدگیکننده، پرونده به دادگاه کیفری باز میگردد و قرار است که زودی حکم قاتل اجرا شود. درحالی که عامل این حادثه مرگبار روزهای آخر عمر خود را سپری میکرد چهارم شهریور ماه سال 94 پدر علی به خاطر تولد امام رضا(ع) و گریههای مادر قاتل، از قصاص گذشت میکند.
19 سال درد برای دفاع از کشور
مسعود مددخانی هم وقتی برای ماموریت اعزام میشود، جوان است. بیست و هفت سال بیشتر ندارد که سال 74 ستاد امر به معروف و نهی از منکر به مددخانی را به ماموریتی برای مبارزه با اشرار عازم میکند. مددخانی در خیابان ابوذر محله فلاح با اشرار و عاملان پخش مواد مخدر در یک ساختمان نیمهکاره درگیر میشود و آنها ناجوانمردانه با میله به کمرش میکوبند و او از ارتفاع 16 متری ساختمان به زمین پرتاب میشود و مددخانی را ابتدا به بیمارستان امیرالمومنین (ع) و پس از آن به بیمارستان امام سجاد (ع) منتقل میکنند و مورد عمل جراحی قرار میگیرد اما ضایعه نخاعی از آن روز به بعد زندگی او را دشوار میکند.
او 19 سال این درد را به جان میخرد، اما هیچ گاه هیچ اعتراضی به وضع خود ندارد و معتقد است که هرچه خدا بخواهد همان میشود. تنها گلایهاش این است که بعد از او بچههای آمر به معروف سکوت کردهاند. نزدیکانش میگویند مددخانی طی این سالها بارها گفته بود که من با عشق به امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) این کار را کردم و به آن افتخار میکنم. مددخانی سرانجام 16 فروردین ماه سال 93 به فیض شهادت نائل میشود.
دفاع از ناموس ایران ادامه دارد
روز گذشته اما دوباره آمر به معروف دیگری راهی بیمارستان شد. حجتالاسلام ذوالفقاری که قصد داشت در مترو شهرری از ناموس مردم دفاع کند توسط شروری که مزاحمت ایجاد کرده بود مورد حمله قرار گرفت. فرد شرور با قمه به این روحانی حمله ور میشود و او به دلیل شدت ضربات بر زمین میافتاد.
اما روز گذشته مردم این روحانی را تنها نگذاشتند و برای دفاع از او وارد صحنه میشوند که در همین رابطه دو شهروند هم مورد ضربه قرار میگیرند. پلیس بعد از تذکر به فرد ضارب از ناحیه پا شلیک میکند و این فرد در راه بیمارستان جان خود را از دست میدهد. شب گذشته برخی از رسانهها اعلام کردند که این روحانی فداکار به فیض شهادت نائل شده است، اما ساعاتی بعد این خبر تکذیب شد و حال او مساعد اعلام شده است.
انتهای پیام/